گنجور

۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور علی قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الی بعض اجری اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الی نفسه کذلک انشدوا

اذا علقت روحی حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.

بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می‌بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق، همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفی آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد.

محمد بن حسان گوید: روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانی از آن گوشه‌ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پی وی می‌رفتم، گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده‌ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد. آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری، اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد، همین حال افتاد مصطفی عربی را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ایّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.

گفتند ای سیّد ازین مردمان کرا دوستر داری؟ گفت عایشه، و در بعضی اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّی احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‌ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فی اوقات البلاء یسدّ اللَّه علی اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الی ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که‌ کیف تیکم‌، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می‌نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد.

الی سامع الاصوات مع بعد المسری
شکوت الّذی القاه من الم الذکری‌
فیا لیت شعری و الامانی کثیرة
أ یشعر بی من بت ارعی له الشعری‌
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب بمن گذر ندارد گویی‌
تاریک ترست هر زمانی شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویی

پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشری فقد انزل اللَّه برائتک‌، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومی الی رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذی انزل برائتی، آن دل که همگی وی با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همی گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. ای جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندی این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدی، و اگر ترسایان نگفتندی: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسی این کرامت نیافتی که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردی باین خطاب عزیز گرامی نگشتی که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» ای عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادی است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.

در قصص آورده‌اند که بر در بهشت ربضی است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانی کند، دعوتی بر کمال و تشریفی بسزا و نواختی تمام، آن گه منت نهد بر مصطفی که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وی فرزند بی مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردی از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وی نگذاشتم او را پاک و بی‌عیب دست کس بوی نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‌ای نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفی خواهند بود در دنیا ایشان را گرامی کرد و بپاکی بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وی بود پسندیده و صحبت وی یافته و مهر وی در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وی شده، چه عجب اگر او را گرامی کند، آیات قرآن و وحی منزل در برائت وی فرستد و بپاکی خود جل جلاله گواهی دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتی باشد و وقتی نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفی علیه السلام گفت: «اظل عند ربّی یطعمنی و یسقینی»

صفت روحانی را میگوید نه صفت جسمانی را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانی با جسمانی، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزی را دیدند در آن وقت که حال بر وی تنگ شده بود طرب و شادی میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که علی الفتوح بصبوح شربتی در رسد و ضربتی در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذی الجلال برند، ارواح الاخیار فی قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.

۲ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده‌اند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودی میان زنان خویش قرعه زدی آن یکی که قرعه وی بر آمدی با خود بسفر بردی. غزوی پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندی، مرا در هودجی نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو می‌آوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبی از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتی را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدی که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوی آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بی‌خبر بودند همی پنداشتند که من در هودج نشسته‌ام و در سبکی هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بی‌گوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالی گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگی و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمی المرادی با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصی دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همی استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه‌ حال؟، من باسترجاع وی از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روی خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنی بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وی هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پای بر دست وی نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعی منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه‌ای گرفتندی و در میان مردم نیامدندی، عبد اللَّه ابیّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فیّ و کان الّذی فولی کبره منهم عبد اللَّه بن ابیّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوی آمده و من از آن بی خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمی به بیماری این بار نمیدیدم و سبب نمی‌دانستم که گمان بد نمی بردم، از رسول بیش از آن نمی‌دیدم که گاه گاه در آمدی و سلام کردی و گفتی:کیف تیکم؟۳ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوی، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکی‌ لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاک‌تر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور علی قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الی بعض اجری اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الی نفسه کذلک انشدوا
هوش مصنوعی: بدانید که خداوند بر قلب‌های بندگان خاص خود غیرت دارد. زمانی که میان برخی از آن‌ها سکونتی ایجاد شود، خداوند آنچه را لازم است انجام می‌دهد تا هر یک از آن‌ها را از دیگری دور کرده و به خود بازگرداند.
اذا علقت روحی حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
هوش مصنوعی: وقتی که روح من به عشق کسی وابسته می‌شود، طوری به او متصل می‌شود که هیچ چیز جز روزها نمی‌تواند او را از من بگیرد.
بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می‌بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق، همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفی آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، آگاه باش که دل‌های دوستان حق زیر پوشش غیرت قرار دارد. امروز می‌شنوید و فردا می‌بینید که چگونه این غیرت دل‌ها را محافظت می‌کند. اگر حق تعالی دل تو را به کسی نشان ندهد، به خاطر همان غیرت است. در حالتی که او را در حضورش می‌بینی، می‌توانی زیبایی‌های عیان حق را تجربه کنی. اگر او به کسی غیر از خودش ننگرد، در آن صورت، با تازیانه ادب مواجه خواهی شد، مانند جوانی که در زمان خود دلبسته و مشتاق بود. او به ناگاه صدای پرنده‌ای را شنید و به سمت درخت رفت تا دوباره صدای آن پرنده را بشنود. اما ناگهان صدای هاتفی به او رسید که گفت: "عهد خدا را شکستی، زیرا کلید ارتباط ما را به کسی غیر از ما سپردی."
محمد بن حسان گوید: روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانی از آن گوشه‌ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پی وی می‌رفتم، گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده‌ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد. آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری، اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد، همین حال افتاد مصطفی عربی را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ایّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.
هوش مصنوعی: روزی بر کوه لبنان می‌گذشتم تا دوستی از دوستان حق را ببینم که در آنجا زندگی می‌کند. ناگهان جوانی از آن طرف بیرون آمد که بادهای داغ او را سوخته و نابود کرده بود. وقتی مرا دید، از من روی برگرداند و به میان درختان بلوط رفت تا خود را از من بپوشاند. من هم به دنبالش رفتم و گفتم: ای جوانمرد، لطفاً یک جمله‌ای بفرما که مرا یاری کند. او پاسخ داد: از این بترس که او غیور است و نمی‌خواهد در دل بنده‌اش کسی جز او باشد. برگرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیور است و دوستی در یک دل نمی‌پذیرد. آدم، که اصل خلقت بشر بود و دارای مقام و منزلت خاصی بود، به نعیم بهشت دل بسته بود و خود را فدای آن کرده بود تا از جانب پروردگار به او گفته شد: آیا برایت جای تأسف نیست که خود را در آستان بهشت فرود آورده‌ای و به غیر ما نظر می‌کنی؟ اکنون که غیر ما را می‌نگری، برو و خود را آماده حکم ما کن. همچنین ابراهیم خلیل بعد از اینکه به رشد و نجابت اسماعیل نگاه کرد و دید که او عزیز و گرانقدر است، دلش به او مشغول شد. و به او فرمان داده شد که: ما تو را از بت‌ها دور نگه داشتیم تا جمال اسماعیل را نظاره کنی، اکنون کارد و رشته را بردار و هر چیزی که در راه ماست قربانی کن، زیرا در یک دل، دو دوستی نمی‌گنجد. همچنین این حالت به محمد، بهترین مخلوق خدا، نیز افتاد که دلش به عایشه مشغول شد و وقتی از او پرسیدند: ای مردم، محبوب‌ترین فرد برای تو کیست؟ او پاسخ داد: عایشه.
گفتند ای سیّد ازین مردمان کرا دوستر داری؟ گفت عایشه، و در بعضی اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّی احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‌ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فی اوقات البلاء یسدّ اللَّه علی اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الی ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که‌ کیف تیکم‌، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می‌نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد.
هوش مصنوعی: گفتند: ای سید، از میان این مردم، چه کسی نزد تو محبوب‌تر است؟ او پاسخ داد: عایشه. برخی روایات نیز بیان کرده‌اند که عایشه به رسول خدا گفت: «ای پیامبر خدا، من تو را و نزدیکی‌ات را دوست دارم.» چون دو دل در محبت یکدیگر گشوده شد، سلطان غیرت پرده عزت را کنار زد و با سیاست خود نگاهی از سلطنتش به آن‌ها کرد. شیاطین از انسان و جن دست در دست هم دادند و سخن به دروغ درباره عایشه مطرح کردند. عجیب‌تر این که به واسطه این وضعیت، پرده‌های بصیرت بر روی پیامبر (ص) بسته شد تا زمان برائت عایشه مشخص نشود. این مسائل و مشکلات باعث شد تا غیرت خشم خداوند نمود پیدا کند و بلا بر آن‌ها نازل شود. در زمان بلا، خداوند به بندگانش بصیرت را می‌بندد تا بلایی را بر آنان کامل کند. به همین دلیل، ابراهیم نتوانست ملائکه را بشناسد و آن‌ها را مهمان تصور کرد و لوط نیز تا زمانی که خودشان نگفتند ملائکه‌اند، آن‌ها را تشخیص نداد. تا جایی پیش رفت که محبت و راز و لطافتی که بین مصطفی و عایشه وجود داشت، به فراموشی سپرده شد و عایشه بیمار و نالان و گریان به خانه پدر بازگشت، با دلی پر از درد و حسرت به سراغ زاری و خواری خود رفت و می‌گفت: «هرگز فکر نمی‌کردم که کسی به من این‌گونه گمان ببرد یا چیزی به زبان آورد.»
الی سامع الاصوات مع بعد المسری
شکوت الّذی القاه من الم الذکری‌
هوش مصنوعی: ای آنکه صداها را می‌شنوی، با وجود دوری سفر، از آنچه در یادم مانده، شکایت می‌کنم.
فیا لیت شعری و الامانی کثیرة
أ یشعر بی من بت ارعی له الشعری‌
هوش مصنوعی: کاش شعر من به گونه‌ای بود که آرزوهای زیادی را در خود جای دهد، آیا کسی هست که به خاطر من این شعرا را احساس کند؟
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب بمن گذر ندارد گویی‌
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که محبوب من از اندوهی که دارم هیچ اطلاعی ندارد، گویی نه او بیدار است و نه به من توجهی می‌کند.
تاریک ترست هر زمانی شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویی
هوش مصنوعی: شب من هر لحظه تاریک‌تر می‌شود، ای خدا، شب من هیچ وقت صبح نمی‌شود، به نظر می‌رسد که هرگز به پایان نخواهد رسید.
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشری فقد انزل اللَّه برائتک‌، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومی الی رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذی انزل برائتی، آن دل که همگی وی با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همی گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. ای جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندی این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدی، و اگر ترسایان نگفتندی: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسی این کرامت نیافتی که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردی باین خطاب عزیز گرامی نگشتی که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» ای عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادی است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.
هوش مصنوعی: وقتی آیات برائت نازل شد و دوران بلا به پایان رسید، پیامبر به عایشه خوش خبری داد که خداوند برائت او را نازل کرده است. مادر و پدر او به عایشه گفتند که به سوی پیامبر برود و او را ستایش کند، اما عایشه گفت: «هرگز به سوی او نمی‌روم و او را نمی‌ستایم، بلکه فقط خداوندی را که برائتم را نازل کرده، ستایش می‌کنم.» دلی که تمام محبتش را به پیامبر داده بود، حالا می‌گفت: «من تو و مکانت را دوست دارم.» بعد از این که او با عشق خداوند غرق شد و به خدمت او پرداخت، می‌گفت: «حمد و سپاس خداوند، نه حمد تو.» ای جوانمرد، اگر تهمت به عایشه صدیقه گفته نمی‌شد، این همه آیات هم به خاطر او از آسمان نازل نمی‌شد. و اگر مسیحیان نمی‌گفتند: «مسیح، پسر خدا است»، عیسی این مقام عظیم را نمی‌یافت که: «من بنده خدا هستم و به من کتاب داده و نبی قرار داده است.» و اگر مؤمنی گناه نمی‌کرد، به وسیله این سخن عزیز، بزرگ نمی‌شد: «از رحمت خدا ناامید نشوید.» بنابراین، در آغاز داستان آمده: «نپندارید که این برای شما بد است، بلکه این برای شما خوب است.» ای عایشه، نپندار که به خاطر آنچه گفتند، به تو بد شده است؛ اگر بدی‌ای هست، از آن افراد است که به این خاطر لایق عذاب عظیم شده‌اند. تو همواره در خیر و کرامت و کمال پاداش و ارتقاء درجه هستی.
در قصص آورده‌اند که بر در بهشت ربضی است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانی کند، دعوتی بر کمال و تشریفی بسزا و نواختی تمام، آن گه منت نهد بر مصطفی که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وی فرزند بی مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردی از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وی نگذاشتم او را پاک و بی‌عیب دست کس بوی نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‌ای نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفی خواهند بود در دنیا ایشان را گرامی کرد و بپاکی بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وی بود پسندیده و صحبت وی یافته و مهر وی در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وی شده، چه عجب اگر او را گرامی کند، آیات قرآن و وحی منزل در برائت وی فرستد و بپاکی خود جل جلاله گواهی دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتی باشد و وقتی نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفی علیه السلام گفت: «اظل عند ربّی یطعمنی و یسقینی»
هوش مصنوعی: در داستان‌ها آمده که در دروازه بهشت مکانی وجود دارد که فردا خداوند مؤمنان را در آن جمع می‌کند و پیش از ورود به بهشت، به آن‌ها میزبانی می‌کند و دعوتی باشکوه و محترمانه به عمل می‌آورد. سپس به پیامبر محمد می‌گوید که این دعوت، مراسم ازدواج تو با مریم دختر عمران و آسیه همسر فرعون است. او می‌افزاید که مریم را از حضور مردان دور نگه داشتم و فرزندی بدون وجود مرد به او عطا کردم تا حرمت و شرافت تو حفظ شود. همچنین آسیه را در کنار فرعون نگه‌داشتم، اما اجازه ندادم که فرعون به او نزدیک شود و او را پاک و بی‌عیب نگه داشتم. در اینجا داستانی زیبا می‌شنویم: مریم و آسیه که در آخرت همسران مصطفی خواهند بود، در دنیا مورد احترام و ستایش قرار گرفتند. عایشه صدیقه، که در دنیا همسر او بود، نیز در دل پیامبر جای داشت و فردا در بهشت همسر او خواهد بود، بنابراین چه شگفتی دارد اگر او مورد تقدیر قرار گیرد. آیات قرآن نیز در پاکی او نازل شده و از بی‌گناهی‌اش گواهی می‌دهند و اعلام می‌کنند که: «خوبان برای خوبان هستند و خوبان از آنچه می‌گویند پاک و مبرا هستند، برای آن‌ها آمرزش و روزی نیکو خواهد بود.» این روزی نیکو به معنای روزی دنیوی نیست که گاهی موجود و گاهی مفقود باشد، بلکه روزی روحانی است که هیچ‌گاه قطع نمی‌شود و همیشه در دسترس است. این روزی، غذایی از نور خالص است و پیامبر فرمود: «من نزد پروردگارم سایه‌نشین هستم که به من غذا و آب می‌دهد.»
صفت روحانی را میگوید نه صفت جسمانی را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانی با جسمانی، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزی را دیدند در آن وقت که حال بر وی تنگ شده بود طرب و شادی میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که علی الفتوح بصبوح شربتی در رسد و ضربتی در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذی الجلال برند، ارواح الاخیار فی قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.
هوش مصنوعی: این متن به این موضوع می‌پردازد که روحانیات و جسمانیت دو حقیقت متضاد هستند، با این تفاوت که برف و آتش نسبت به یکدیگر چنان معاند و مخالف نیستند. در یک زمان، فردی که در شرایط سختی به سر می‌برد، با وجود دشواری‌ها شاد و خوشحال بود. وقتی از او پرسیدند دلیل این شادی چیست، او پاسخ داد که حالتی که در آن به دلبستگی محبوب نزدیک شده و از دشمنی دور شده، نشانه‌ی خوشبختی است. سپس او به این موضوع اشاره می‌کند که هیچ روزی نمی‌تواند از روزی که پیروزی‌ای به دست آید و از قید و بند رهایی یابند، خوش‌تر باشد. و همچنین به تصوری از روحانیان که در آغوش عزت و شایستگی از خداوند برخوردارند اشاره می‌کند.