قوله تعالی: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فی الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیری را روشن کند، هر چه غیری را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنی که بنفس خود روشنند لکن بآن معنی که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضی ظاهر و بعضی باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزی آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالی: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهای مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعی است آن را بیغروب، کشوفی بیکسوف، اشراقی از مقام اشتیاق. وا نشد:
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایی اسلام در نور اخلاص است، و روشنایی ایمان در نور صدق، و روشنایی احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهی در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلی نُورٍ کار بجایی رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذی الجلال در کلّ عالم جز مصطفی عربی را نیست، هر کسی را ازین بعضی است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روی ابو سعید الخدری قال: کنت فی عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العری و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فجاء النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم حتی قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذی جعل فی امّتی من امرت ان اصبر نفسی معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبیّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفی گفته خلق اللَّه الخلق فی ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتی خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکی نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همی از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکی است همه تاریکی و ظلمت، نهادی میباید همه صفا و صفوت، لطیفهای پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایی نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهی همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگی بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهی کار تو در گرفتی بنیکویی، بیما چراغ خود افروختی بمهربانی، بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بندهنوازی، بیما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی، چه بود که بلطف خود بسر بری بیما.
معروف است و منقول در آثار که یکی از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیری گرفتند مدتی در آنجا بماند، رومیان را دید روزی که در آن صحرای گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفی است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سی هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمیگفت و خلق تشنه سخن گفتن وی، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبی از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمیشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمی شناسید و او خود را نمیشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهای مردم تیز مینگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منی. اینست آن کس که من او را میجویم، برخیز ای جوانمرد و نزدیک من آی تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانی؟ گفتم آری مسلمانم، گفت از علماء ایشانی یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکی آنکه با من بگویی که مرا بچه شناختی، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روی تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختی است که در هر قصری و غرفهای از آن درخت شاخی است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکی و در هر سرایی و حجرهای از شعاع وی شاخی است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فی بطن امه یتعذّی و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهای و ذرهای و حبهای صدقات در میزان چون کوهی عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو میشود طللی که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بداری دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذی هو مکتوب علی ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وی این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب علی باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روی بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را میکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکی بیش نه و یکی کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتی مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفی صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علی نور بود، مهتری که در روی او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وی نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موی او نور جمال، در خوی او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
قال الحسین بن منصور: فی الرأس نور الوحی و بین العینین نور المناجاة، و فی السمع نور الیقین، و فی اللسان نور البیان، و فی الصدر نور الایمان، و فی الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب علی النور الآخر فادخله فی سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا علی نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدی من یشاء بنوره الی قدرته، و بقدرته الی غیبه، و بغیبه الی قدمه، و بقدمه الی ازله و ابده، و بازله و ابده الی وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الی اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودی خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافی گفت: امیر المؤمنین علی (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنی فی المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الی ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الی اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلی.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا علی الاکابر الّذین تجری علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانی که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانی که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جای و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همی روند و همی کند بایشان افتخار. رجال مردانی که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستی اللَّه نه، در کوی دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصری گفت: وقتی باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتی باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقی بدین انبوهی که میبینی گرد آمده و دستهای نیاز سوی او برداشته چه بود که تو اشارتی کنی؟ گفتار وی بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جری البارحة. بحق آن رازی که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانی که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الی قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فی القیامة الی النور، کما قال تعالی: «نُورٌ عَلی نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فی القیامة الی الظلمة، کما قال تعالی: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطی: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتی بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فی الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیری را روشن کند، هر چه غیری را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنی که بنفس خود روشنند لکن بآن معنی که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضی ظاهر و بعضی باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزی آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالی: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهای مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعی است آن را بیغروب، کشوفی بیکسوف، اشراقی از مقام اشتیاق. وا نشد:
هوش مصنوعی: خداوند نور آسمانها و زمین است. نور به معنای واقعی چیزی است که دیگران را روشن کند، نه اینکه فقط خودش روشن باشد. خورشید، ماه و چراغها نور هستند زیرا میتوانند دیگران را روشن کنند. از سوی دیگر، آئینه و آب اگرچه خودشان درخشندهاند، نور محسوب نمیشوند چون نمیتوانند دیگران را روشن کنند. بنابراین، خداوند حقیقت نور است که آسمانها و زمین را برای مؤمنان روشن میکند و روحها را منور میسازد. تمام نورها از او و به واسطه او هستند. برخی نورها آشکار و برخی پنهاناند. نور آشکار مانند نور خورشید و ماه است، و نور باطن که همان نور توحید و شناخت خداوند است. اگرچه نور خورشید و ماه زیبا و روشناند، اما روزی در قیامت ممکن است دچار کسوف و خسوف شوند. اما نور معرفت و توحید که از دلهای مؤمنان میدرخشد، هیچگاه دچار کسوف و خسوف نخواهد شد و همواره درخشنده است، و این نور همیشه پایدار و بیغروب است.
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
هوش مصنوعی: خورشید روز هنگام شب غروب میکند، اما خورشید دلها هرگز غایب نمیشود.
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایی اسلام در نور اخلاص است، و روشنایی ایمان در نور صدق، و روشنایی احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهی در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلی نُورٍ کار بجایی رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذی الجلال در کلّ عالم جز مصطفی عربی را نیست، هر کسی را ازین بعضی است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روی ابو سعید الخدری قال: کنت فی عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العری و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فجاء النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم حتی قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذی جعل فی امّتی من امرت ان اصبر نفسی معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبیّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
هوش مصنوعی: بدان که نورهای باطن در مراحل مختلف خود متفاوت هستند. نخستین نور، نور اسلام است و نور بعدی، نور اخلاص است که با اسلام همراه است. سپس نور ایمان و همراه آن نور صدق قرار دارد. بعد از آن، نور احسان و در پی آن نور یقین به چشم میخورد. روشنایی اسلام در نور اخلاص و روشنایی ایمان در نور صدق و روشنایی احسان در نور یقین تجلی مییابد. این مراحل، مسیر شریعت و مقامهای عمومی مؤمنان را نمایان میکند. اما اهل حقیقت و جوانمردان طریقت نور و حال دیگری دارند. این نور، نور فراست است که با مکاشفه همراه میشود. سپس نور استقامت و در پی آن نور مشاهدت و پس از آن نور توحید و نور قربت در نزد خداوند قرار دارد. اگر بندهای به این مقامات برسد، باید کیفیت خوبی را در خود حفظ کند و از آنجا به کششهای حق و جذبه الهی دست یابد و نورها را در هم پیوند دهد. این نورها شامل نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت و نور قربت و دیگر نورها میشود. همانطور که خداوند در قرآن فرمود: "نور بر نور". این حالات به جایی میرسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید میشود و از کمال و قربت خداوند در همه عالم جز پیامبر عربی چیزی دیده نخواهد شد. هرکسی بخشی از این انوار را دارد، ولی آن وجود کامل که همه کمالات را تجلی میدهد، فقط اوست.
در حدیثی از ابو سعید خدری آمده است که او همراه گروهی از مهاجران ضعیف بود. آنها در حال گوش دادن به قرائت فردی بودند که پیامبر (ص) نزد آنها آمد و ایستاد. وقتی قاری پیامبر را دید، سکوت کرد و به او سلام داد. او پرسید: "شما چه میکردید؟" و آنها پاسخ دادند که در حال گوش دادن به قرائت بودند. پیامبر (ص) خدا را شکر کرد که در میان امت او، عوامی هستند که بر خود صبر میکنند و در میان آنها نشست و با دستش نور را بر چهره آنها افروخت، به طوری که او کسی را نشناخت. پیامبر (ص) به آنها مژده داد که این گروه ضعیف مهاجران، در روز قیامت با نور کامل به بهشت میروند و قبل از ثروتمندان مؤمن وارد بهشت خواهند شد.
مثل این نور همانست که مصطفی گفته خلق اللَّه الخلق فی ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
هوش مصنوعی: این نور همان نوری است که مصطفی(ص) دربارهاش گفته است: "خداوند انسانها را در تاریکی خلق کرد و سپس از نورت بر آنها افاضه کرد."
عالمیان مشتی خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکی نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همی از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکی است همه تاریکی و ظلمت، نهادی میباید همه صفا و صفوت، لطیفهای پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
هوش مصنوعی: مخلوقات ابتدا مانند تکههای خاکی بودند که در تاریکی و سرگشتگی بهسر میبردند و از حقیقت خود بیخبر بودند. اما با نزول نور از آسمان ابدی، این خاکها متحول شدند و به جواهر تبدیل شدند. رنگ آسمان و زمین به واسطه ورود او دگرگون گشت. آنها گفتند که این خاکها فقط نماد تاریکی و جهالت هستند و برای رسیده به صفای واقعی نیاز به تغییر دارند. این تغییر از طریق نور او رخ داد.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایی نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهی همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگی بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهی کار تو در گرفتی بنیکویی، بیما چراغ خود افروختی بمهربانی، بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بندهنوازی، بیما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی، چه بود که بلطف خود بسر بری بیما.
هوش مصنوعی: گفتند ای پیامبر خدا، نشانههای این نور چیست؟ فرمود: «وقتی نور به دل وارد شود، سینه گشاده میشود». مانند زمانی که سلطان عدل وارد شهر شود و غوغایی به پا کند. وقتی سینه با نور الهی گشوده شود، همت بلند میشود، اندوه کم میشود، دشمن دوست میشود، پراکندگی به همبستگی تبدیل میشود، و بساط بقاء گسترده و فرش فنا به زیر پا میرود. اندوه در بسته میشود و درهای وصال باز میشود. به زبان فقر میگوید: پروردگارا، کار تو در خوبیست، بدون ما چراغ خود را روشن کردهای، با مهربانی، بدون ما لباس نور را از غیب به بندگان دادهای، و بدون ما این راه را با لطف خود تا به این روز آوردهای، چه شده است که با لطف خود سر بری بدون ما؟
معروف است و منقول در آثار که یکی از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیری گرفتند مدتی در آنجا بماند، رومیان را دید روزی که در آن صحرای گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفی است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سی هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمیگفت و خلق تشنه سخن گفتن وی، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبی از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمیشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمی شناسید و او خود را نمیشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهای مردم تیز مینگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منی. اینست آن کس که من او را میجویم، برخیز ای جوانمرد و نزدیک من آی تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانی؟ گفتم آری مسلمانم، گفت از علماء ایشانی یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکی آنکه با من بگویی که مرا بچه شناختی، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روی تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختی است که در هر قصری و غرفهای از آن درخت شاخی است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکی و در هر سرایی و حجرهای از شعاع وی شاخی است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فی بطن امه یتعذّی و لا یتغوّط.
هوش مصنوعی: یکی از علمای تابعین به همراه سپاه اسلام به جنگ رومیها رفت و مدتی در اسارت آنها بود. روزی که رومیها جمع شده بودند، او از علت این تجمع پرسید. آنها گفتند که اسقفی بزرگ به نام امام اساقفه وجود دارد که هر چهار سال یک بار از صومعهاش بیرون میآید تا مردم را نصیحت کند و امروز روز خروج اوست. آن عالم مسلمان به جمعیت پیوست و در آنجا دید که سی هزار رومی حضور دارند. اسقف بر منبر رفت و سکوت کرد. مردم منتظر سخن او بودند. سپس او گفت که اگر در میان جمع کسی از مسلمانان هست، باید خود را معرفی کند. عالم مسلمان که ترسیده بود برخیزد، سکوت کرد. اسقف به او اشاره کرد و گفت که او کسی است که به دنبالش میگردد. وقتی مسلمان به او نزدیک شد، اسقف از او پرسید که آیا مسلمان است یا نه. او پاسخ داد که مسلمان است و عالم یا جاهل بودن خود را توضیح داد. سپس اسقف گفت که سه سوال از او میپرسد و مسلمان نیز شرط گذاشت که او هم سه سوال بپرسد. اسقف نزدیک شد و به آرامی در گوش او گفت که او را به دلیل نور ایمانش شناخت. سپس او سوالاتی از مسلمان کرد که به نمونههایی از آنچه در بهشت موجود است، مربوط میشد. مسلمان به او پاسخهای منطقی داد و در نهایت، تبادل علمی و پرسش و پاسخ شکل گرفت.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهای و ذرهای و حبهای صدقات در میزان چون کوهی عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
هوش مصنوعی: اسقف گفت: صدق گفتی. سپس سومین سوال را پرسید که رسول خدا فرمود که در روز قیامت، صدقههای کوچک مانند لقمه، ذره و حبه در میزان کارها، همانند یک کوه بزرگ خواهد بود. او خواست بداند که این موضوع در دنیا چه مثالی دارد؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو میشود طللی که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بداری دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذی هو مکتوب علی ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وی این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب علی باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روی بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را میکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکی بیش نه و یکی کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتی مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفی صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علی نور بود، مهتری که در روی او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وی نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موی او نور جمال، در خوی او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
هوش مصنوعی: در آغاز صبح یا هنگام غروب، وقتی که خورشید طلوع یا غروب میکند، یک حقیقت کوتاه به مدت طولانی به نظر میرسد. وقتی مسلمان از اسقف پرسید که تعداد درهای بهشت چقدر است، او پاسخ داد هشت تا. سپس درباره تعداد درهای جهنم سوال کرد و اسقف گفت هفت تا. وقتی مسلمان از او خواست که بگوید بر در بهشت چه نوشته شده است، اسقف برای پاسخ ماند و نتوانست چیزی بگوید. رومیان به او گفتند که پاسخ بده تا این مسلمان نگویید که شما نمیدانید. اسقف در پاسخ با صدای بلند گفت: "بر در بهشت نوشته شده است: لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه." پس از شنیدن این کلمات، رومیان سنگ انداختند و او را دشنام دادند.
اسقف سپس از مسلمان پرسید که آیا چیزی از قرآن حفظ کردهاست و وقتی مسلمان آیهای از قرآن را خواند، اسقف به شدت گریست و به مردم گفت که حجاب از چشمانشان کنار رفته است و هفتصد فرشته به همراه هفتصد هودج به سوی آنها میآیند، هودجهایی که ارواح شهداء را به آسمان میبرند. او مطمئن بود که هفتصد نفر از آنها با او همراهی خواهند کرد. پس از این رحمت، برخی از رومیان صلیبهای خود را شکستند و مسلمان شدند. در نهایت، کسانی که به این تغییر اعتقاد نداشتند کشته شدند و شمار کشتهشدگان هفتصد نفر بود.
این داستان به ما میآموزد که نور ایمان و یقین در میان افرادی که به آن اعتقاد ندارند روشن است. اگر توفیقی از نور غیب بر تو روزی شود، آن نور میتواند تو را به جایی ببرد که هیچ دشمنی نتواند به تو آسیب برساند. مفسرین درباره نور پیامبر اسلام، محمد (ص)، بیان کردهاند که وجود او خود نور بود و تمامی ابعاد زندگی او مملو از نور و رحمت است.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
هوش مصنوعی: پیامبر مانند شمشیری است که به عنوان نشانه و راهنما درخشان است، شمشیری از شمشیرهای خدا که به برش و کارایی معروف است.
قال الحسین بن منصور: فی الرأس نور الوحی و بین العینین نور المناجاة، و فی السمع نور الیقین، و فی اللسان نور البیان، و فی الصدر نور الایمان، و فی الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب علی النور الآخر فادخله فی سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا علی نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدی من یشاء بنوره الی قدرته، و بقدرته الی غیبه، و بغیبه الی قدمه، و بقدمه الی ازله و ابده، و بازله و ابده الی وحدانیته.
هوش مصنوعی: حسین بن منصور میگوید: در سر انسان، نوری از وحی وجود دارد و بین چشمها نوری از مناجات. همچنین در گوش نوری از یقین و در زبان نوری از بیان، در سینه نوری از ایمان و در طبیعتها نوری از تسبیح قرار دارد. هنگامی که یکی از این نورها شعلهور شود، بر نور دیگر غلبه میکند و آن را به سلطه خود درمیآورد. وقتی که آرامش مییابد، سلطنت آن نور، بیشتر و کاملتر از آنچه قبل بود، میشود. اما اگر همه آنها شعلهور شوند، نوری بر نور دیگر ایجاد خواهد شد. خداوند هرکس را بخواهد به نور خود هدایت میکند؛ و آن نور، انسان را به قدرتش، و قدرتش به غیب، و غیب به قدمت و به دنبال آن به ازل و ابد، و از ازل و ابد به واحدیتش میرساند.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الی اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودی خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافی گفت: امیر المؤمنین علی (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنی فی المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الی ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الی اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلی.
هوش مصنوعی: در این متن، به فضیلت مساجد اشاره شده و گفته شده که این مکانها خانههایی هستند که خداوند اجازه داده تا در آنها دعا و درخواستها به سوی او ارائه شود. دعا کردن در این فضاها زيباست و بندگان باید نیازهای خود را به خدا عرضه کنند. همچنین، نصیحتی از امیرالمؤمنین علی (ع) ذکر شده که بر اهمیت محبت و شفقت ثروتمندان نسبت به نیازمندان تأکید دارد و این عمل را در راستای دریافت پاداش الهی ارزشمند میداند. همچنین، اعتماد نیازمندان به فضل و کرم خداوند نیز مورد توجه قرار گرفته است. مساجد به عنوان مکانهای عبادت و دلها به عنوان مکانهای اراده شناخته میشوند، و نهایتاً هر عبادتگری به پاداش الهی و هر جویندهای به خدا نزدیک میشود. در نهایت، دلها به عنوان محلهای شناخت و روحها به عنوان مشاهد عشق و اسرار الهی توصیف شدهاند.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا علی الاکابر الّذین تجری علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
هوش مصنوعی: بندگان خدا کسانی هستند که تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا غافل نمیکند. اینجا گفته نشده که آنها تجارت نمیکنند یا خرید و فروش ندارند، بلکه گفته شده که این امور مانع ذکر خداوندشان نمیشود. در واقع، اگر بتوان هر دو را با هم انجام داد، اشکالی ندارد، اما این کار معمولاً برای افراد بزرگ و مهمی ممکن است و آنها در حالی که به امورشان رسیدگی میکنند، همچنان به یاد خدا هستند.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانی که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانی که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جای و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همی روند و همی کند بایشان افتخار. رجال مردانی که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستی اللَّه نه، در کوی دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصری گفت: وقتی باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتی باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقی بدین انبوهی که میبینی گرد آمده و دستهای نیاز سوی او برداشته چه بود که تو اشارتی کنی؟ گفتار وی بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جری البارحة. بحق آن رازی که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانی که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
هوش مصنوعی: این متن درباره مردانی صحبت میکند که با وجود اینکه در دنیا زندگی میکنند، توجه و ذکر خداوند را فراموش نمیکنند. آنها به دنیا و مظاهر آن توجهی ندارند و در دلشان فقط محبت خداوند وجود دارد. زیباییهای روحانی و صفاتشان از دنیا برتر است و در مسیر خداوند قدم میزنند. این مردان، با وجود فقر و کمبود امکانات ظاهری، در دلهای مردم و در نظر خداوند ارزشمند و محترم هستند. در اینجا همچنین به داستانی اشاره میشود که نشان میدهد چگونه اشارات و دعاهای این مردان میتواند سبب بارش رحمت الهی شود، حتی در زمانی که دیگران ناامید هستند. در نهایت، این نوشته به معنای عمیق دوستی و وابستگی به خداوند و تأثیرات شگرف این نوع دوستی بر دنیا و دیگران میپردازد.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الی قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فی القیامة الی النور، کما قال تعالی: «نُورٌ عَلی نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فی القیامة الی الظلمة، کما قال تعالی: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطی: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتی بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
هوش مصنوعی: افرادی که کافر هستند، اعمالشان همچون سراب میباشد. خداوند مثال مؤمن و کافر را بیان کرده و اعتقاد مؤمن را به نور و عملش را نیز به نور تبدیل میکند و سرانجامش در قیامت به نور خواهد انجامید. در حالی که اعتقاد کافر را تاریکی و عملش را نیز تاریکی قرار میدهد و عاقبتش در قیامت به تاریکی است. و خداوند میفرماید که کسی را که خدا برای او نوری قرار نداده، هیچ نوری نخواهد داشت. یکی از علماء میگوید که خداوند به خاطر فقر کسی او را به خود نزدیک نمیکند و به خاطر ثروت کسی نیز او را دور نمیکند. نزد او ارزش و اهمیت دنیا و آخرت هیچ چیزی ندارد و او با بیاعتنایی به این امور، باعث قرب یا بعد از کسی نمیشود. اگر تمام دنیا و آخرت را به او بدهند، باز هم او را نزدیک نخواهد کرد و اگر همه آنها را از او بگیرند، باز هم نمیتواند او را دور کند.