قوله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفی را میفرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات، روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بدکاران را عفو کردن، و عیب معیوبان پوشیدن، و بجای بدی نیکی کردن. بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلی فتوی دهد باملاء حق، و سیئة آنست که نفس فرماید بهوای خود، گفتند ای سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» سید صلوات اللَّه علیه پیوسته گفتی: «ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک»، بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد. و بر هواء رضاء مولی پرواز کند، بار خدایا این بار نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم. ای جوانمرد نگر تا نگویی که نفس مبارک او صلوات اللَّه علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه میگوید: خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار، فرمان آمد که ای محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ»، ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو ساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت، تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی، نه بخود آمدی که ترا آوردیم «أَسْری بِعَبْدِهِ». نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ».
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»
قال النبی (ص): «من استعاذ باللّه فقد اتکأ علی متکإ «عظیم».
و قال (ص): «اغلقوا ابواب المعاصی بالاستعاذة و افتحوا ابواب الطاعات بالتسمیة».
مفهوم خبر آنست که بنده معصیت که میکند بتهییج شیطان میکند و یاری دادن وی، چون کلمه استعاذت بگوید شیطان از وی رمیده گردد و در معاصی بر وی بسته شود، و بنده طاعت که میآرد بتوفیق و معونت اللَّه تعالی میآرد چون نام اللَّه گوید مدد عنایت در پیوندد و در طاعت بر وی گشاده گردد، پس میدان که اعوذ باللّه گفتن سبب رستگاری بنده است از آتش سوزان، و بسم اللَّه گفتن سبب رسیدن وی ببهشت جاویدان.
روزی آن مطرود درگاه، ابلیس مهجور بر مصطفی آشکارا گشت، رسول گفت یا ابلیس کم اعداؤک من امتی؟
از امت من چند کس دشمن تواند؟ گفت یا رسول اللَّه پانزده کس: امام عادل، توانگر متواضع، بازرگان راستگوی، عالم خاشع، مؤمن ناصح، تائب که بر توبه بایستد، مؤمن که رحیم دل بود، پارسا که از حرام بپرهیزد، بندهای که پیوسته بر طهارت بود، مالداری که زکاة از مال بیرون کند و بدهد، جوانمردی که دست سخاوت گشاده دارد، درویش نوازی که پیوسته صدقه دهد، متعبّدی که قرآن داند و خواند، متهجدی که همه شب نماز کند و خدا را یاد کند. گفت یا ابلیس کم احبّاؤک من امّتی؟
از امّت من چند کس دوست تواند گفت ده کس، یا رسول اللَّه اول سلطان جائر دوم بازرگان خائن، سوم توانگر متکبر، چهارم خمر خوار، پنجم زناکار، ششم ربا خوار، هفتم مرد قتّال، هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد، دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند.
«حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت، مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را، مؤمنانرا بدر مرگ گوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً». کافران را گویند: «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ». مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و کرامت که: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ»، اگر کسی گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را؟ جواب آنست که کراهیت وی نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حقّ است، و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست، پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرک میگریست، وحی آمد بوی که از مرگ مینالی و مرک مینخواهی.؟ گفت لا یا ربّ، و لکن غیرة علی من یذکرک بعدی و لست اقدر علی ذلک.
و گفتهاند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح، نه روح را بود بر فراق نفس، ازین لطیفتر گفتهاند نفس که مینالد نه از مرگ مینالد بلکه وی را بر روح غیرت میآید که نقدی بسر مشرب وصل میشود، شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده، و سوز عشق را مرهم دیده، و نفس را وقتی با خاک میدهند که: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ».
قوله: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»، ابو بکر واسطی این آیت بر خواند و گفت: اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انّه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء. گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند، و از صنع وی بکمال علم و قدرت وی دلیل گیرند، و چنان که علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنی بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وی در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وی با وفق علم وی برابر آید. داود پیغامبر در مناجات خویش گفت: الهی جلال لم یزل منعوت بنعت کمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی، نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت، این خلق چرا آفریدی؟ و در وجود ایشان حکمت چیست؟ جواب آمد که یا داود «کنت کنزا مخفیّا فاجبت ان اعرف».
گنجی بودم نهان، کس مرا ندانسته و نشناخته خواستم که مرا بدانند و دوست داشتم که مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست که بناء معرفت بر محبت است هر جا که محبتست معرفتست، و هر جا که محبت نیست معرفت نیست، بزرگان دین و طریقت گفتهاند: لا یعرفه الّا من تعرّف الیه و لا یوحّده الا من توحّد له، و لا یصفه الا من تجلی لسرّه. نشناسد او را مگر کسی که حق جل جلاله خود را باو یکتا نماید، و او را صفت نکند مگر آن کس که حق جلّ جلاله خود را بر سرّ او پیدا کند، عبارت ترجمان سرّ است. و سرّ نظاره حق، نخست ببینند آن گه زبان از آنچه سرّ دید عبارت کند زبان نشان اهل معاملتست اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست، ایشان چنین گفتهاند که: من عرفه لم یصفه و من وصفه لم یعرفه، هر کرا تجلّی سرّ در حقّ حقیقت حاصلست سرّ او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقست چون دوست حاضر بودنشان دادن از دوست ترک حرمت بود.
پیر طریقت گفت: هر کرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند. یا ظاهر وی از آن با خبر شود، شبلی گفت: آن شب که حسین منصور را کشته بودند همه شب با حق مناجات داشتم تا سحرگاه، پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بندهای بود از آن تو مؤمن و موحّد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود که بوی فرو آوردی و از کجا مستوجب این فتنه گشت؟ گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا که نداء عزت بسمع من رسیدی که: هذا عبد من عبادنا اطّلعناه علی سرّ من اسرارنا فافشاه فانزلنا به ما تری. آن تره فروش است که او را بر بقله خود ندا کردن مسلم است اما جوهری را بر جوهر شب افروزند کردن محال است.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قوله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفی را میفرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات، روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بدکاران را عفو کردن، و عیب معیوبان پوشیدن، و بجای بدی نیکی کردن. بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلی فتوی دهد باملاء حق، و سیئة آنست که نفس فرماید بهوای خود، گفتند ای سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» سید صلوات اللَّه علیه پیوسته گفتی: «ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک»، بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد. و بر هواء رضاء مولی پرواز کند، بار خدایا این بار نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم. ای جوانمرد نگر تا نگویی که نفس مبارک او صلوات اللَّه علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه میگوید: خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار، فرمان آمد که ای محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ»، ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو ساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت، تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی، نه بخود آمدی که ترا آوردیم «أَسْری بِعَبْدِهِ». نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ».
هوش مصنوعی: خداوند در این آیه به پیامبر میفرماید که با نیکوکاری و سلوک پسندیده، باید با بدیها مقابله کند و از ویژگیهای خوب خود بهره ببرد. این به معنای بخشیدن بدیها، پوشاندن عیوب دیگران و ترویج نیکی در مقابل زشتیها است. در واقع، پیامبر باید به دل خود گوش دهد و از خواستههای نفس خویش پرهیز کند. او همیشه دعا میکرد که خداوند او را به خودش واگذارد و از بندهای نفس رهایی یابد تا بتواند در مسیر رضایت خداوند پرواز کند. اینجا تأکید بر اهمیت تواضع و نزاکت در برابر خداوند و تلاش برای رهایی از بار خودخواهی و نفس است. پیامبر به یاد میآورد که نه به خاطر خود، بلکه به خاطر رحمت به جهانیان آمده است و خداوند بار او را سبک کرده است.
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»
هوش مصنوعی: بگو، پروردگارا، به تو پناه میبرم از وسوسههای شیطانها.
قال النبی (ص): «من استعاذ باللّه فقد اتکأ علی متکإ «عظیم».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند: «هر کس به خدا پناه ببرد، به یک تکیهگاه بزرگ و محکم تکیه کرده است.»
و قال (ص): «اغلقوا ابواب المعاصی بالاستعاذة و افتحوا ابواب الطاعات بالتسمیة».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند: «در برابر گناهان، با پناه بردن به خدا درها را ببندید و برای انجام کارهای نیک، با نام بردن خدا درها را باز کنید».
مفهوم خبر آنست که بنده معصیت که میکند بتهییج شیطان میکند و یاری دادن وی، چون کلمه استعاذت بگوید شیطان از وی رمیده گردد و در معاصی بر وی بسته شود، و بنده طاعت که میآرد بتوفیق و معونت اللَّه تعالی میآرد چون نام اللَّه گوید مدد عنایت در پیوندد و در طاعت بر وی گشاده گردد، پس میدان که اعوذ باللّه گفتن سبب رستگاری بنده است از آتش سوزان، و بسم اللَّه گفتن سبب رسیدن وی ببهشت جاویدان.
هوش مصنوعی: مفهوم این متن این است که هنگامی که انسان مرتکب گناه میشود، این کار او تحت تأثیر وسوسههای شیطانی است. وقتی که فرد به خدا پناه میبرد و از شیطان کمک میخواهد، شیطان از او دور میشود و در نتیجه او در برابر گناهان مقاومتر میگردد. برعکس، زمانی که انسان به انجام عبادت میپردازد، این کار با کمک و رحمت خداوند ممکن میشود و به محض اینکه نام خدا را بر زبان میآورد، خداوند یاریاش میکند و راه عبادت برای او هموار میشود. بنابراین، با گفتن "أعوذ بالله"، انسان از آتش جهنم نجات مییابد و با گفتن "بسم الله"، به بهشت ابدی دست مییابد.
روزی آن مطرود درگاه، ابلیس مهجور بر مصطفی آشکارا گشت، رسول گفت یا ابلیس کم اعداؤک من امتی؟
هوش مصنوعی: روزی ابلیس، که از درگاه خداوند طرد شده بود، به طور واضح در برابر پیامبر مصطفی ظاهر شد و پیامبر از او پرسید: ای ابلیس، دشمنانت از امتم چند نفر هستند؟
از امت من چند کس دشمن تواند؟ گفت یا رسول اللَّه پانزده کس: امام عادل، توانگر متواضع، بازرگان راستگوی، عالم خاشع، مؤمن ناصح، تائب که بر توبه بایستد، مؤمن که رحیم دل بود، پارسا که از حرام بپرهیزد، بندهای که پیوسته بر طهارت بود، مالداری که زکاة از مال بیرون کند و بدهد، جوانمردی که دست سخاوت گشاده دارد، درویش نوازی که پیوسته صدقه دهد، متعبّدی که قرآن داند و خواند، متهجدی که همه شب نماز کند و خدا را یاد کند. گفت یا ابلیس کم احبّاؤک من امّتی؟
هوش مصنوعی: از میان امت من، چند نفر میتوانند دشمن داشته باشند؟ پیامبر خدا فرمود: پانزده نفر: امام عادل، ثروتمند متواضع، بازرگان راستگو، عالم خاشع، مؤمن ناصح، تائب که بر توبهاش ثابت بماند، مؤمنی که دلش رحیم باشد، پارسایی که از حرامها دوری کند، بندهای که همیشه پاک باشد، مالک مال که زکات را از مالش بیرون کند و بپردازد، جوانمردی که دست سخاوتش باز باشد، درویش نوازی که همیشه صدقه بدهد، متعبدی که قرآن را حفظ کرده و قرائت کند، و متهجدی که تمام شب به نماز و یاد خدا مشغول باشد. سپس سوال کرد: ای ابلیس، چه تعداد از دوستان تو از امت من هستند؟
از امّت من چند کس دوست تواند گفت ده کس، یا رسول اللَّه اول سلطان جائر دوم بازرگان خائن، سوم توانگر متکبر، چهارم خمر خوار، پنجم زناکار، ششم ربا خوار، هفتم مرد قتّال، هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد، دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند.
هوش مصنوعی: از امت من، افراد کمی هستند که میتوانند به عنوان دوست شناخته شوند. ابتدا سلطان ظالم، سپس بازرگانی که خیانت میکند، بعدی توانگری که متکبر است، سپس کسی که به مصرف مشروبات الکلی میپردازد، بعد زناکار، و بعد ربا خوار. همچنین مردی که دیگران را میکشد، هر کسی که مال یتیم را میخورد و هیچ ترسی ندارد، کسی که ثروت دارد اما زکات نمیدهد، و در نهایت کسی که امید دراز و خیال بدی از مرگ ندارد.
«حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت، مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را، مؤمنانرا بدر مرگ گوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً». کافران را گویند: «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ». مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و کرامت که: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ»، اگر کسی گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را؟ جواب آنست که کراهیت وی نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حقّ است، و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست، پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرک میگریست، وحی آمد بوی که از مرگ مینالی و مرک مینخواهی.؟ گفت لا یا ربّ، و لکن غیرة علی من یذکرک بعدی و لست اقدر علی ذلک.
هوش مصنوعی: مرگ دو نوع وجود دارد: مرگ با کرامت و مرگ با اهانت. مرگ مؤمنان، که با کرامت همراه است، به گونهای است که به آنها گفته میشود: «ای نفس آرام، به سوی پروردگار خود بازگرد، در حالی که راضی و مورد پسند هستی.» اما برای کافران، در زمان مرگ، عذاب و ذلت میآید و به آنها میگویند: «امروز جانهای خود را خارج کنید، زیرا شما به خاطر گفتارهای نادرستی که درباره خدا داشتید و به آیات او تکبر ورزیدید، عذاب خواهید شد.» در حالی که فرشتگان رحمت به سراغ مؤمنان میآیند و با آرامش و مژده بهشت آنها را تسلی میدهند، برای کافران فرشتگان عذاب با شلاق و آتش به آنها نزدیک میشوند و به آنان میگویند: «روی خود را بگذارید و طعم عذاب آتش را بچشید.» اگر کسی بپرسد چرا مؤمنان با وجود آن همه کرامت و جایگاه عالی از مرگ ناامیدند، جواب این است که آنها از مرگ نمیترسند، بلکه از دست دادن لذت خدمت به خدا و یاد او نگرانند. هیچ نعمتی برای مؤمنان بالاتر از عبادت و یاد خدا نیست. یکی از پیامبران خدا در هنگام مرگ گریه میکند و وقتی وحی میآید، میگوید: «من از مرگ نمیگریم، اما از این میترسم که کسانی بعد از من به یاد تو نباشند» و نمیتوانم این را تحمل کنم.
و گفتهاند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح، نه روح را بود بر فراق نفس، ازین لطیفتر گفتهاند نفس که مینالد نه از مرگ مینالد بلکه وی را بر روح غیرت میآید که نقدی بسر مشرب وصل میشود، شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده، و سوز عشق را مرهم دیده، و نفس را وقتی با خاک میدهند که: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ».
هوش مصنوعی: گفته شده که نفس مؤمن به مدت زمانی با روح در ارتباط بوده و وقتی به مرگ نزدیک میشود، احساس ناخوشایندی از جدایی از روح دارد، نه روح از جدایی نفس. علاوه بر این، آنرا به این شکل توصیف کردهاند که نفس در واقع به خاطر جدایی از روح ناله میکند و نه به خاطر مرگ، بلکه به خاطر عشق و رغبت به وصالی که در آستانه آن قرار دارد. و در آخر، نفس زمانی که به خاک سپرده میشود، به یاد میآورد که: «از آن خاک خلق شدهایم و به آن بازمیگردیم».
قوله: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»، ابو بکر واسطی این آیت بر خواند و گفت: اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انّه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء. گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند، و از صنع وی بکمال علم و قدرت وی دلیل گیرند، و چنان که علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنی بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وی در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وی با وفق علم وی برابر آید. داود پیغامبر در مناجات خویش گفت: الهی جلال لم یزل منعوت بنعت کمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی، نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت، این خلق چرا آفریدی؟ و در وجود ایشان حکمت چیست؟ جواب آمد که یا داود «کنت کنزا مخفیّا فاجبت ان اعرف».
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آیا فکر میکنید خداوند شما را بیهوده آفریده است؟ ابو بکر واسطی این آیه را خوانده و گفته است که خداوند با خلق موجودات، وجود خود را نمایان کرده است، زیرا اگر خلق نمیکرد، شناختی از وجودش حاصل نمیشد. او کمال علم و قدرت خود را از طریق نشان دادن آثار و رفتارهای دقیقی که ایجاد کرده، به نمایش گذاشته است. همچنین، نشانههایی از محبت برای دوستان و نشانههایی از عداوت برای دشمنان در خلق خود ترسیم کرده است. خداوند این موجودات را بر اساس علم ازلیاش آفرید که میدانسته میخواهد خلق کند و میخواست این خلق با علم او سازگار باشد. داود پیامبر در مناجات خود از خداوند پرسید که چرا این موجودات را آفریده است و هدف از وجود آنها چیست. پاسخ آمد که من یک گنج پنهان بودم و خواستم شناخته شوم.
گنجی بودم نهان، کس مرا ندانسته و نشناخته خواستم که مرا بدانند و دوست داشتم که مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست که بناء معرفت بر محبت است هر جا که محبتست معرفتست، و هر جا که محبت نیست معرفت نیست، بزرگان دین و طریقت گفتهاند: لا یعرفه الّا من تعرّف الیه و لا یوحّده الا من توحّد له، و لا یصفه الا من تجلی لسرّه. نشناسد او را مگر کسی که حق جل جلاله خود را باو یکتا نماید، و او را صفت نکند مگر آن کس که حق جلّ جلاله خود را بر سرّ او پیدا کند، عبارت ترجمان سرّ است. و سرّ نظاره حق، نخست ببینند آن گه زبان از آنچه سرّ دید عبارت کند زبان نشان اهل معاملتست اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست، ایشان چنین گفتهاند که: من عرفه لم یصفه و من وصفه لم یعرفه، هر کرا تجلّی سرّ در حقّ حقیقت حاصلست سرّ او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقست چون دوست حاضر بودنشان دادن از دوست ترک حرمت بود.
هوش مصنوعی: من یک گنج پنهان بودم که هیچکس مرا نشناخته بود. آرزو داشتم که مرا بشناسند و دوستم داشته باشند. محبت و شناخت با هم ارتباطی عمیق دارند؛ هرجا که محبت باشد، شناخت نیز وجود دارد و برعکس. بزرگان دین گفتهاند که تنها کسی میتواند خدا را بشناسد که خود را به او معرفی کند و تنها کسی میتواند او را واحد بداند که در مقابل او واحد باشد. وصف خدا تنها از کسی برمیآید که او رمز و راز خود را بر او آشکار کرده باشد. این بیان، ترجمان رمز و راز است. شناخت حق ابتدا به مشاهده او وابسته است و سپس زبان آنچه را که دیده است بیان میکند. زبان آن که اهل معامله است بینهایت است، اما اهل حقیقت نمیتوانند آنچه را که دیدهاند توصیف کنند. آنها میگویند کسی که خدا را شناخته، نمیتواند او را توصیف کند و کسی که او را توصیف کند، او را نمیشناسد. هر کس حقیقت سرّ را در حق دریابد، در عین مشاهده سرّ او را خواهد یافت و وجود او در دریای حقیقت غرق است. زیرا حضور دوست در همگان به معنای ترک حرمت او است.
پیر طریقت گفت: هر کرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند. یا ظاهر وی از آن با خبر شود، شبلی گفت: آن شب که حسین منصور را کشته بودند همه شب با حق مناجات داشتم تا سحرگاه، پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بندهای بود از آن تو مؤمن و موحّد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود که بوی فرو آوردی و از کجا مستوجب این فتنه گشت؟ گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا که نداء عزت بسمع من رسیدی که: هذا عبد من عبادنا اطّلعناه علی سرّ من اسرارنا فافشاه فانزلنا به ما تری. آن تره فروش است که او را بر بقله خود ندا کردن مسلم است اما جوهری را بر جوهر شب افروزند کردن محال است.
هوش مصنوعی: پیر طریقت میفرماید: هر کسی که به باطن حقیقت پی ببرد، تمایلی به بیان آن با زبان نخواهد داشت و اجازه نخواهد داد که ظاهر او از این موضوع مطلع شود. شبلی نیز میگوید: شبی که حسین منصور را به قتل رساندند، من تمام شب با خدا مناجات کردم تا صبح. سپس در سجده گفتم: خداوندا، بندهای از بندگان تو بود که مؤمن و موحد و معتقد به شمار اولیاء بود و این بلا بر او نازل شد، چه چیزی باعث این فتنه شد؟ پاسخ شنیدم که در خواب به من نشان داده شد که صوت عزتی به گوشم رسید که گفت: این بندهای از بندگان ماست که به سرّی از اسرار ما آگاه شده و آن را افشا کرده است، بنابراین بر او این بلا نازل کردیم. در واقع، او مانند یک ترهفروش است که بر بام خود فراخوانده شده، ولی وقتی به جوهر یک الماس توجه میشود، نمیتوان آن را به سادگی بر شب تاباند.