قوله تعالی: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» یقال قصصت القصة اذا تتبّعت الحدیث، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» ای خبرهم بالصّدق. و قیل بالیقین. «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» حکم اللَّه لهم بالفتوّة حین آمنوا بلا واسطة، کذلک قال بعضهم رأس الفتوة الایمان، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً» ایمانا و بصیرة و ایقانا. و قیل ثبّتناهم علی ذلک.
«وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ» ای قوّینا قلوبهم علی اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّی صبروا علی هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الی الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الی الایمان سرّا. و قیل قاموا علی ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا علی ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدی دقیانوس الملک الذی کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» ای لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
قال الشّاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و الدّار بعد غد ابعد
معنی آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگی نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پای ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فی النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» ای من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» ای علی عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فی القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً» فی اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنی اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» ای دون اللَّه، و فی مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت میپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنی اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» ای رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» ای یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنی و شامی است، باقی بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
«وَ تَرَی الشَّمْسَ» تری کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بی الف بر وزن تصفر: قراءت شامی و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایی، باقی «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، ای تتزاور من الزّور و هو المیل ای تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فی اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فی مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» ای ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» ای تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنی آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایی میداد و شعاع بر ایشان نمیافتاد و اللَّه تعالی ایشان را نگه میداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» ای فی متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفی عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» ای ذلک الذی ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالی و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذی اهتدی و اصاب اشار الی انّه هو الذی تولی هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» ای من اضلّه فلا هادی له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» ای نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنی لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فی رقدتهم کی لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم علی طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة ای من البقعة الّتی تلی ایمانهم الی البقعة الّتی تلی شمالهم و هی نصب علی ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فی الرّقدة الاولی. و قال ابن عباس انّ لهم فی کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر علی ذی الجنب و ستّة اشهر علی ذی الجنب.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخری، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنی لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» ای امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذی یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذی هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالی منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّی یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فی ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدیّ:
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و علی هذا یحمل ما فی البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هی المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فی الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنی، قال الشّاعر:
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنی شبع و ریّ
و قال اللَّه تعالی: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائی و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
روی سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذی فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالی من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهی حتّی اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» ای کما انمناهم فی الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلی علی طول الزّمان و ثیابهم من العفن علی مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنی الجأنا هم الی ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جری علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنی رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» ای کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الی اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا علی اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأی اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» ای بدراهمکم، «هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقی بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» ای بایعی اهل المدینة، «أَزْکی طَعاماً» ای احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکی» ای اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» ای بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» ای و لیترّفق فی شراه او فی دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» ای لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
«إِنَّهُمْ» یعنی اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الی الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الی الکفر، «أَبَداً» دائما.
روی عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فی الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقی فی النّار.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردی از حواریان عیسی (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتی نهادهاند و هیچکس را دستوری نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهای بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدوری بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزی فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردی است و خجسته پی که چندین خیر و برکت از آمدن وی بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوی همیپیوست تا همه بر وی مجتمع شدند و سخن وی بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر میداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوی ایمان آوردند و بر دین وی و سیرت و طریقت وی برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان میداشتند، پس روزی پسر ملک ایشان با زنی در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وی که بود و با که صحبت میداشت، گفتند جوانی چند پیوسته باین گرمابه میآمدند، کاری نو ساخته و دینی نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وی ایمن نبودند، بگریختند و روی بصحرا نهادند، بمزرعهای رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وی سگی بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پی وی میرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همی با یکدیگر سخن میگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پی ایشان همیآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبی عظیم در دلش میافتاد که هم بر جای میماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزی شبانی آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غاری بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدی و رنجی بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
و بقولی دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار میشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همیکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامی حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک میخوردند و پیه خوک در میان طعامها میکردند، یملیخا درم برداشت و روی بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضی خرابها بعمارت دید و بعضی عمارت خراب دید: هم چنان متفکر میرفت و تعجب همیکرد تا بدروازه شهر رسید، علمی دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسی رسول اللَّه، زمانی بایستاد و تفکر همیکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمیشناخت، بقومی بر گذشت که کتاب انجیل میخواندند و عبادت همیکردند، نه چنان که وی دیده بود، همیرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
پس یملیخا درم بوی داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجی یافتهای اگر مرا از آن بهره کنی و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کاری عجبست کار من و حالی طرفه! و بعضی قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وی بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وی باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانی؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهای ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سرای داری؟ گفت دارم، یملیخا میرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وی همیرفتند تا بدر سرایی رسیدند که از آن عالیتر سرایی نبود، گفت این سرای منست، پیری از آن سرای بیرون آمد عصابهای بر پیشانی بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همیگوید که این سرای منست، آن پیر گفت من این سرای بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانی گفتن؟ گفت آری از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوی در افتاد و بوسه بر سر و چشم وی مینهاد و میگفت بآن خدای که یکتاست که او راست میگوید و این جدّ منست.
و قومی از مسلمانان گفتند آری که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعی مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وی از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهای ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وی راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوی تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وی برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهی ترسایان صلیب پرست، و گروهی مسلمانان بر دین عیسی (ع)، پس همه با وی برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدی بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضی منکران بعث، و بعضی نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضی گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همی شد و او را شبهت پدید همیآمد و مسلمان بود، پس روزی بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهی بنمای علامتی ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» ای کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنی اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا علی صحّة البعث، یقال عثر علی کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنی لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا ای فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فی امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فی الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنی عندهم مسجدا لانّهم علی دیننا، و قالت النّصاری نبنی کنیسة لانّهم علی دیننا.
و قیل کانوا یختلفون فی مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» ای عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل علی باب الکهف مسجد یصلّی فیه.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» ای هم ثلاثة رجال و کلب، و معنی رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الی عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانی اثنین فالمعنی واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفی (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خدای ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبی بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطوری بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» ای قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگی نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودی، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتی، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالی: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الی قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الی قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فی آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّیء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکی قول النّصاری و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فی قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنی لا یأت فی امرهم بغیر ما اوحی الیک، ای افت فی قصّتهم بالظاهر الّذی انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصاری، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» ای لا تطلب الفتوی فی اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» ای من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» یقال قصصت القصة اذا تتبّعت الحدیث، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» ای خبرهم بالصّدق. و قیل بالیقین. «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» حکم اللَّه لهم بالفتوّة حین آمنوا بلا واسطة، کذلک قال بعضهم رأس الفتوة الایمان، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً» ایمانا و بصیرة و ایقانا. و قیل ثبّتناهم علی ذلک.
هوش مصنوعی: در این متن به آیهای از قرآن اشاره شده که خداوند میفرماید: «ما داستانی را برای تو نقل میکنیم» و در اینجا معنای قصه، پیگیری کردن یک رویداد یا روایت است. سپس بیان شده که خداوند آنها را با حقیقت آشنا کرده است و این خبر را به صداقت معنادار کردهاند. همچنین به جوانان اشاره شده که با ایمان به خداوند، از او کمک و راهنمایی بیشتری دریافت کردهاند و بر ایمانشان ثابتقدم شدهاند.
«وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ» ای قوّینا قلوبهم علی اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّی صبروا علی هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الی الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الی الایمان سرّا. و قیل قاموا علی ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا علی ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدی دقیانوس الملک الذی کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» ای لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
هوش مصنوعی: و ما به دلهایشان استحکام بخشیدیم، یعنی به آنها قوت دادیم تا به اتمام کار خود ادامه دهند. گفته شده است که ما آنان را با نور ایمان قوی کردیم تا بتوانند بر هجرت از سرزمین قوم خود و جدایی از آنچه که در آن زندگی راحت داشتند، صبر کنند و به خاطر دینشان به غار پناهنده شوند. همچنین گفته شده که به آنها صبر عطا کردیم، به هنگامی که در دعوت به ایمان به صورت مخفی ایستادند. بعضی نیز میگویند که آنان برپا شدند، یا از خواب بیدار شدند، یا بر ایمانشان ثابت ماندند و مرتد نشدند. برخی دیگر نیز اشاره کردهاند که آنها مقابل دقینوس، پادشاهی که مؤمنان را به انحراف از دینشان تحریک میکرد، ایستادند و گفتند: «پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز جز او ایزدی نپرستیم؛ زیرا در این صورت به بیراهه رفتهایم» که به معنای دروغ، ظلم و اشتباه است. «شطط» واژهای است برای اشاره به ظلم در عمل یا گفتار که از کلمه «شط» به معنای دوری گرفته شده است.
قال الشّاعر:
هوش مصنوعی: شاعر میگوید:
تشطّ غدا دار جیراننا
هوش مصنوعی: داستان از شلوغی و هیاهوی زندگی روزمره میگوید. در اینجا به روزهایی اشاره شده که در آنها در میان دوستان و آشنایان، با نشاط و سرزندگی سپری میشود. این احساس تعلق و شادی ناشی از بودن در کنار افراد نزدیک و تجربههای مشترک، حس دوستی و صمیمیت را تقویت میکند.
و الدّار بعد غد ابعد
هوش مصنوعی: خانه پس از فردا دورتر است.
معنی آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگی نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پای ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
هوش مصنوعی: مفاد این متن این است که ایمان و آگاهی و یقین به این افراد افزوده شده و به آنها قدرت قلب داده شده تا در راهی که انتخاب کردهاند، استقامت نشان دهند. آنها از خانواده و زندگی خود دست کشیدند و لذتهای دنیوی را رها کردند و به دین اسلام و وحدانیت پناه بردند. آنها در برابر دعوت به اسلام، مقاومت کردند و به آنچه که گفتند پایبند ماندند و بازنگشتند. در مقابل قدرت جبار دقیانوس، با ایمان و قاطعیت اعلام کردند که خداوند، پروردگار آسمانها و زمین است و هرگز غیر از او را نخواهند پرستید، و اگر چنین کنند، بیتردید سخنی به دور از حقیقت گفتهاند.
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فی النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» ای من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» ای علی عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فی القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً» فی اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی یک گروه از مردم میپردازد که به جای خدا، موجوداتی را به عنوان معبود انتخاب کردهاند. آنها باید دلیل واضحی برای این انتخاب خود ارائه دهند و در غیر این صورت، به ظلم و تهمت به خدا متهم خواهند شد. در ادامه، تأکید میشود که هیچکس به اندازه کسانی که به خدا دروغ نسبت میدهند و به او شرک میورزند، ظالمتر نیست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنی اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» ای دون اللَّه، و فی مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت میپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنی اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» ای رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» ای یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنی و شامی است، باقی بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
هوش مصنوعی: این متن به تحولی اشاره دارد که فرد باید از جامعه یا قومی که با باورهایش در تضاد است دوری کند. بهویژه به دوری ابراهیم از پدر و قومش اشاره میکند که تصمیم به رکود و جدایی از آنها گرفته بود. سپس بیان میکند که اگر فرد از آن قوم و پرستشهای غیر الهی آنها فاصله بگیرد، به او دستور داده میشود که به یک مکان امن پناه ببرد. این پناهگاه نه تنها به او آرامش میدهد، بلکه خداوند نیز رحمت و برکت خود را بر او میگسترد و در امر دین و رزق او تسهیل میکند. اصطلاحاتی که در متن وجود دارد به دقت بر روی مفاهیمی چون آسایش و منبع کمک تأکید دارد.
«وَ تَرَی الشَّمْسَ» تری کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بی الف بر وزن تصفر: قراءت شامی و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایی، باقی «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، ای تتزاور من الزّور و هو المیل ای تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فی اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فی مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» ای ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» ای تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنی آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایی میداد و شعاع بر ایشان نمیافتاد و اللَّه تعالی ایشان را نگه میداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» ای فی متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفی عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» ای ذلک الذی ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالی و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذی اهتدی و اصاب اشار الی انّه هو الذی تولی هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» ای من اضلّه فلا هادی له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
هوش مصنوعی: در این متن به ویژگیهای خورشید و تأثیر آن بر غاری که جوانان در آن پنهان شدهاند، اشاره شده است. خورشید هنگام طلوع، به جهتی میچرخد که آنها را تحت تأثیر تابش مستقیم قرار ندهد و همچنین در زمان غروب نیز به گونهای حرکت میکند که همانند قبل، از آنها دور میشود. این جوانان در فضایی وسیع قرار دارند که هوای مطبوع و نسیم ملایمی آنها را نوازش میکند و از فشار و سختی غار میکاهد. این وضعیت ناشی از قدرت خداوند است و نشانهای از حکمت و آفرینش او محسوب میشود. در نهایت، اشاره شده که هدایت و ضلالت تنها در دست خداوند است و هیچ کسی نمیتواند بدون اراده او به هدایت برسد یا راه صحیح را پیدا کند.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» ای نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنی لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فی رقدتهم کی لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم علی طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة ای من البقعة الّتی تلی ایمانهم الی البقعة الّتی تلی شمالهم و هی نصب علی ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فی الرّقدة الاولی. و قال ابن عباس انّ لهم فی کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر علی ذی الجنب و ستّة اشهر علی ذی الجنب.
هوش مصنوعی: آنها را بیدار میپنداری، در حالی که در خوابند. اگر آنها را ببینی، تصور میکنی بیدارند زیرا چشمانشان باز است مانند کسانی که زندهاند و نگاه میکنند. ما آنها را به سمت راست و چپ میچرخانیم تا زمین به بدنهایشان آسیب نرساند. سمت راست و چپ به مناطقی اشاره دارد که وقتی آنها را میچرخانیم، به یکدیگر میرسند. گفته شده است که روز عاشورا، روزی بوده که آنها را میچرخاندهاند. برخی دیگر میگویند که این چرخش در اولین خواب آنها صورت گرفته است. همچنین گفته شده که آنها در هر سال دو مرتبه به مدت شش ماه به یک سمت میچرخند.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخری، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنی لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» ای امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذی یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذی هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالی منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّی یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فی ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدیّ:
هوش مصنوعی: در این متن به سرگذشت افرادی اشاره شده است که در غار پنهان شدهاند و در کناری از آنها، سگی وجود دارد که دستانش را دراز کرده است. این سگ ممکن است آنها را بوسه بزند و یکی از دستانش را پر کند و دیگری را سیراب کند. همچنین درباره واژه "وصید" توضیح داده شده که به معنای آستانه درب است؛ زیرا درب بر روی آن بسته میشود. سپس به حالت افرادی اشاره میشود که اگر کسی به آنها نگاه کند، میترسند و فرار میکنند، چرا که وحشت زیادی از آنها برمیخیزد که به دلیل ظاهر عجیب و موهای بلندشان است. گفته شده که خداوند آنها را به این حالت نگه داشته تا کسی نتواند آنها را ببیند تا زمان مقرر برسد و خدا آنها را از خواب بیدار کند. هدف این است که این موضوع برای دیگران نشانهای از حقیقت وعده الهی و روز قیامت باشد. در پایان به تفاوت دو قرائت در مورد کلمه "ملئت" اشاره میشود که یکی با تشدید و دیگری بدون آن خوانده میشود.
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
هوش مصنوعی: من زندگی خوش و لذتبخش را به تو چشاندam و تو حالا از آن پر شدهای، مانند سلاسل آن کس که در قبایل کعب بن عوف به سر میبرد.
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و علی هذا یحمل ما فی البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هی المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فی الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنی، قال الشّاعر:
هوش مصنوعی: در این متن گفته شده است که ممکن است منظور از تاکید بر روی فعل، پر شدن است و این به جمع بودن "سلاسل" مربوط میشود. همچنین، برخی افراد خواندن "ولملئت" را به صورت مخفف ترجیح میدهند و این به عنوان یک زبان خوب و معروف در میان آنها شناخته میشود. حسن بن علی نیز بیان کرده که شکل مخفف در زبان عربی، رایجتر و قابل قبولتر است، زیرا افراد بیشتر از عبارت "ملأنی رعبا" استفاده میکنند و کمتر از "ملأنی" آگاه هستند.
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنی شبع و ریّ
هوش مصنوعی: میان ما را با غذای خوشمزه و شیرینی پر میکنیم و برایت کافی است که از سیر و سیرابی برخوردار باشی.
و قال اللَّه تعالی: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائی و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
هوش مصنوعی: و خداوند متعال میفرماید: «روزى ما به جهنم میگوییم آیا پر شدی؟» و این جمله نشاندهنده درخواستی از جهنم است که میخواهد ببیند آیا جهنم پر شده است یا نه. در این متن، واژه «رعباً» توسط ابن عامر، کسایی و یعقوب با حرکات خاصی خوانده شده است، در حالی که سایر قراء آن را به شکل دیگری با تسکین عین خواندهاند. در اینجا میتوان گفت که هر دو شکل، زبانشناسی معتبر دارند و واژههای «رعب» و «رعب» مانند «شغل» و «شغل» هستند. همچنین ممکن است شکل تسکینی «رعب» به عنوان نسخهای سادهتر از شکل حرکتی «رعب» در نظر گرفته شود.
روی سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذی فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالی من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهی حتّی اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
هوش مصنوعی: سعید بن جبیر از ابن عباس روایت میکند که ما با معاویه به سمت رومیها به جنگ رفتیم و از کنار غاری گذشتیم که اصحاب کهف در آنجا بودند. معاویه گفت کاش میتوانستیم به آنها نگاه کنیم. ابن عباس به او پاسخ داد که این امکان برای تو فراهم نیست، چون خداوند جلوی کسانی بهتر از تو را نیز گرفته است. او گفت: «اگر به آنها نگاه میکردی، حتماً از ترس فرار میکردی و این ترس بر تو غلبه میکرد.» اما معاویه اصرار داشت که تا از حال آنها مطلع نشود، دست برنمیدارد و افرادی را به سمت غار فرستاد. وقتی آنها به غار رفتند، خداوند بر آنها بادی فرستاد که آنها را بیرون انداخت.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» ای کما انمناهم فی الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلی علی طول الزّمان و ثیابهم من العفن علی مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنی الجأنا هم الی ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جری علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنی رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» ای کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الی اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا علی اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأی اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» ای بدراهمکم، «هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقی بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» ای بایعی اهل المدینة، «أَزْکی طَعاماً» ای احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکی» ای اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» ای بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» ای و لیترّفق فی شراه او فی دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» ای لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
هوش مصنوعی: خداوند به همین شکل آنها را بیدار کرد، مانند اینکه آنها را در غار به خواب رفتن و از دسترس خارج کردن و حفظ کردن بدنهایشان از فساد در گذر زمان و لباسهایشان از گندیدگی توسط قدرت خود، به همین صورت نیز از خواب که شبیه به مرگ بود، بیدار کردند تا با یکدیگر صحبت کنند و از یکدیگر بپرسند. این باعث شد که آنها درباره مدت اقامتشان سوال کنند تا بدانند چه بر آنها گذشته و قدرت خداوند را درک کنند و دیگران نیز از حال آنها آگاه شوند. یکی از آنها که رئیسشان بود، پرسید چقدر در اینجا ماندهاند. آنها پاسخ دادند که یک روز یا بخشی از یک روز را ماندهاند، زیرا زمانی که به غار رفتند صبح بود و وقتی که خورشید را دیدند گفتند این را. اما وقتی به ناخنها و موهایشان نگاهی کردند، متوجه شدند که مدت اقامتشان بیشتر از یک روز بوده و در این مورد به خداوند ارجاع دادند و گفتند: "پروردگارتان به آنچه که مدت اقامت شما بوده، داناتر است." سپس رئیسشان، که دید نظرات متفاوتی دارند، گفت: "پروردگارتان به آنچه که مدت اقامت شما بوده، داناتر است." سپس گفتند که یکی از آنها را با پولشان به شهر بفرستند، که این پولها از سکههای زمان پادشاهشان، دقینوس، بود. همچنین در قرائتهای مختلفی نام "با ورقکم" آمده که به معنای سکههاست، و دو نوع تلفظ نیز وجود دارد. پس به دنبال فردی باشند که طعامی حلال و پاکی از حیث ذبح مؤمن یا از نظر عدم غصب انتخاب کند. همچنین "ازکی" به معنای بهتر یا ارزانتر هم میتواند فهمیده شود. و او باید با احتیاط رفتار کند و در خرید و ورود به شهر دقت کند تا کسی متوجه آنها نشود و در ارتباط با آنان آگاهی پیدا نکند.
«إِنَّهُمْ» یعنی اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الی الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الی الکفر، «أَبَداً» دائما.
هوش مصنوعی: «همان اهل آن شهر هستند. اگر بر شما تسلط پیدا کنند و بر شما غلبه یابند، به آنان گفته میشود که بر شما چیره شدهاند. همچنین ممکن است به دلیل تسلطشان بتوانند از موقعیت شما باخبر شوند. آنها ممکن است شما را مورد توهین قرار دهند یا شما را با سنگ بکشند، چون این نوع قتل یکی از رایجترین و زشتترین روشها بوده است. یا ممکن است شما را مجبور کنند به دین نیاکانشان بازگردید و اگر به کفر برگردید، هرگز موفق نخواهید شد.»
روی عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فی الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقی فی النّار.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر کس سه ویژگی را در خود داشته باشد، طعم شیرین ایمان را خواهد چشید. این سه ویژگی عبارتند از: ۱. این که خدا و پیامبرش را بیش از هر چیز دیگری دوست داشته باشد؛ ۲. این که فردی را دوست داشته باشد تنها به خاطر خدا؛ ۳. این که از بازگشت به کفر بعد از نجات دادن خداوند از آن متنفر باشد، همانطور که از انداختن به آتش متنفر است.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردی از حواریان عیسی (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتی نهادهاند و هیچکس را دستوری نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهای بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدوری بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزی فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردی است و خجسته پی که چندین خیر و برکت از آمدن وی بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوی همیپیوست تا همه بر وی مجتمع شدند و سخن وی بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر میداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوی ایمان آوردند و بر دین وی و سیرت و طریقت وی برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان میداشتند، پس روزی پسر ملک ایشان با زنی در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وی که بود و با که صحبت میداشت، گفتند جوانی چند پیوسته باین گرمابه میآمدند، کاری نو ساخته و دینی نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وی ایمن نبودند، بگریختند و روی بصحرا نهادند، بمزرعهای رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وی سگی بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پی وی میرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همی با یکدیگر سخن میگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
هوش مصنوعی: داستان وهب بن منبه دربارهٔ اصحاب کهف بیان میکند که یکی از پیروان عیسی (ع) به شهری میرود که اصحاب کهف در آنجا بودند. وقتی او وارد شهر میشود، به او خبر میدهند که در دروازهٔ شهر بتی قرار دارد و هیچکس اجازه ندارد بدون سجده به آن بت وارد شود. این مرد نمیخواهد به بت سجده کند، بنابراین به نزدیکترین گرمابه میرود و به صاحب آنجا خدمت میکند. پس از مدت کوتاهی، صاحب گرمابه متوجه برکت و خوشاقبالی ناشی از حضور او میشود و او را بزرگ میدارد. اصحاب کهف یکی یکی به او نزدیک میشوند و از او سخنانش دربارهٔ آسمان، زمین و قیامت را میشنوند و به او ایمان میآورند، در حالیکه مذهب و اعتقاد خود را از مردم شهر پنهان نگه میدارند.
بعدها، پسر پادشاه با زنی به گرمابه میرود و هر دو در آنجا از بین میروند. مردم به پادشاه میگویند که صاحب گرمابه باعث این ماجرا شده و او را جستجو میکند. اما صاحب گرمابه را نمییابد و از او میخواهد تا پیروان جوانی را که در آنجا بودند، بیاورند. آن جوانان از پادشاه میترسند و فرار میکنند و به یک مزرعه میرسند. صاحب مزرعه از احوالشان میپرسد و پس از شنیدن داستانشان به آنها ایمان میآورد و همراهشان میشود. در آن مزرعه سگی نیز هست که به دنبال آنها میآید. آنها به غاری میرسند و تصمیم میگیرند شب را در آن غار بگذرانند تا صبح به فکر چارهای باشند. ولی ناگهان به خواب میروند و در خواب، سیصد و نه سال میمانند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پی ایشان همیآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبی عظیم در دلش میافتاد که هم بر جای میماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزی شبانی آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غاری بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدی و رنجی بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
هوش مصنوعی: روز صبح، پادشاه به همراه لشکر و افرادش به سمت غار میرفتند. هر کسی که میخواست به داخل غار برود، دچار ترسی بزرگ میشد و نمیتوانست وارد شود. در نتیجه، پادشاه دستور داد که در غار را ببندند و به شهر بازگشتند. با گذر زمان و سالها، روزی یک چوپان گوسفندانش را در آن نزدیکی به چرا برد و پس از باران به سمت غار پناه برد. او با خودش گفت که اینجا یک غار بوده و حالا میخواهم در آن را باز کنم و وارد شوم. با تلاش و زحمت بسیار موفق به باز کردن در غار شد و در آنجا به خواب رفت. سپس خداوند آنها را از خواب بیدار کرد. این یکی از روایتها است که ارائه شده است.
و بقولی دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار میشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همیکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامی حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک میخوردند و پیه خوک در میان طعامها میکردند، یملیخا درم برداشت و روی بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضی خرابها بعمارت دید و بعضی عمارت خراب دید: هم چنان متفکر میرفت و تعجب همیکرد تا بدروازه شهر رسید، علمی دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسی رسول اللَّه، زمانی بایستاد و تفکر همیکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمیشناخت، بقومی بر گذشت که کتاب انجیل میخواندند و عبادت همیکردند، نه چنان که وی دیده بود، همیرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
هوش مصنوعی: زمانی که مدت خواب آنها به پایان رسید و سیصد و نه سال گذشت، از خواب بیدار شدند و گفتند که ای کاش وقت نماز را از دست نمیدادیم چون در خواب مانده بودیم. وقتی به غار آمدند، چشمهای از آب و درختانی در ورودی غار دیده بودند، اما وقتی بیرون آمدند، آن چشمه خشک و درختان از بین رفته بودند. آنها تعجب کردند که دیروز چشمه و درختان بودند و امروز اینطور شدهاند! به یکدیگر گفتند: «چقدر خواب بوده؟» که در نتیجه بینشان بحث پیش آمد. رهبریشان گفت: «اختلاف نکنید، زیرا که هیچ قومی که در میان هم اختلاف کرده باشد، سرنوشت خوبی نداشته است.» او درمهایی که داشت را به یملیخا داد تا به شهر برود و غذا بیاورد. آنها غذایی حلال خواستند که از ذبایح مؤمنان باشد و در آن هیچ غصبی نباشد، چون در زمان دقیانوس دیده بودند که مردم گوشت خوک میخوردند. یملیخا به شهر رفت و وقتی وارد شد، شهر را تغییر یافته دید؛ برخی ساختمانها خراب شده بودند و برخی دیگر به شکل جدیدی بازسازی شده بودند. او همچنان در تعجب بود تا به دروازه شهر رسید و در آنجا علم بزرگی دید که بر روی آن نوشته شده بود: «لا اله الا اللَّه عیسی رسول اللَّه». او کمی ایستاد و به این فکر کرد، سپس وارد شهر شد و هیچ کس را نمیشناخت. او به گروهی برخورد که در حال خواندن کتاب انجیل و عبادت بودند، که خیلی با آنچه او قبلاً دیده بود متفاوت بود. در بازار حرکت کرد تا به دکان نانوا رسید و آنجا نشسته و از نانوا پرسید که این شهر چه نام دارد. نانوا با افسوس پاسخ داد و گفت: نام پادشاه شما چیست؟ او گفت: «عبد الرحمن».
پس یملیخا درم بوی داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجی یافتهای اگر مرا از آن بهره کنی و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کاری عجبست کار من و حالی طرفه! و بعضی قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وی بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وی باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانی؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهای ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سرای داری؟ گفت دارم، یملیخا میرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وی همیرفتند تا بدر سرایی رسیدند که از آن عالیتر سرایی نبود، گفت این سرای منست، پیری از آن سرای بیرون آمد عصابهای بر پیشانی بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همیگوید که این سرای منست، آن پیر گفت من این سرای بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانی گفتن؟ گفت آری از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوی در افتاد و بوسه بر سر و چشم وی مینهاد و میگفت بآن خدای که یکتاست که او راست میگوید و این جدّ منست.
هوش مصنوعی: یملیخا به خباز گفت که غذایی خوشمزه دارد و خباز که هدفش به دست آوردن آن غذا بود، به او گفت اگر به من از این غذای عالی بدهی، میتوانی از گنجی که پیدا کردی بهرهمند شوی، ولی اگر نه، تو را به پادشاه شهر میسپارم. یملیخا توضیح داد که او گنجی پیدا نکرده، اما کار عجیبی انجام داده و در حال حاضر موضوع جالبی برای گفتن دارد. بعد از آن، او داستان خود را بیان کرد و خباز او را با اجبار به نزد پادشاه عبدالرّحمن برد. پادشاه از او پرسید که آیا کسی را در این شهر میشناسد و او به تعداد زیادی از افراد اشاره کرد. پادشاه گفت که این اسمها متعلق به اهل این زمان نیست. سپس از یملیخا پرسید که آیا در این شهر خانهای دارد و او به سمت خانهای عالی رفت. پادشاه هم با او آمد تا به آنجا برسند. وقتی به خانه رسیدند، پیرمردی از آنجا بیرون آمد و پرسید چه چیزی باعث شده که امیر و لشکرش به اینجا بیایند. به او گفتند که این مرد میگوید که این خانه متعلق به اوست. پیرمرد که وارث آن خانه بود، گفت که آن را از نسلهای خود به ارث برده است. یملیخا از او پرسید که آیا نامی از اجدادش میداند و پیر گفت که بله، او از نسل یملیخا است. یملیخا گفت من همان یملیخا هستم و پیر به نشانه احترام به او خم شد و با بوسیدن سر و چشمش گفت که به خدای یگانه سوگند میخورد که او راست میگوید و یملیخا جد اوست.
و قومی از مسلمانان گفتند آری که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعی مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وی از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهای ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وی راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوی تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وی برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهی ترسایان صلیب پرست، و گروهی مسلمانان بر دین عیسی (ع)، پس همه با وی برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدی بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
هوش مصنوعی: گروهی از مسلمانان میگفتند که آنچه میدانند از پدرانشان شنیدهاند و آنها نیز از نیاکانشان نقل کردهاند که گروهی از مسلمانان در زمان پادشاه دقیانوس به دور افتادند و پنهان شدند. آنها لوحی پیدا کردند که نام و خصایص این افراد در آن نوشته شده و تاریخ آن نیز مشخص بود. این موضوع باعث شد که به صداقت آن مرد یقین پیدا کنند. امیر از اسب پیاده شد و به او نزدیک شد و او را در آغوش گرفتند. مردم شهر به همراه او حرکت کردند تا دوستانشان را به آنها نشان دهد. در آن زمان، مردم شهر به دو دسته تقسیم بودند: یکی پیروان دین مسیح و دیگری مسلمانانی که به عیسی (ع) ایمان داشتند. وقتی به نزدیکی غار رسیدند، یملیخا پیشنهاد کرد که او جلوتر برود و از وضعیت به آنها خبر دهد تا بفهمند که این افراد در خطر نیستند. او رفت و به آنها گفت که زمان عوض شده و دیگر خبری از پادشاه قبلی نیست و همه مردم شهر آمدهاند تا آنها را ببینند. آنها نگران شدند که ممکن است در معرض آزمایش قرار بگیرند، پس دعا کردند که خداوند آنها را به همان حالتی که بودند برگرداند. خداوند دعای آنها را پذیرفت و آنها یملیخا را در غار دیدند، ولی دیگر نتوانستند به آنجا بروند. مسلمانان اعلام کردند که به دین خود پایبندند و مسیحیان ادعا کردند که آنها حق بیشتری بر آنان دارند. بالاخره مسلمانان پیروز شدند و در آنجا مسجدی ساختند. اینگونه بود که خداوند فرمود: «ما بر آنها مسجدی خواهیم ساخت».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضی منکران بعث، و بعضی نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضی گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همی شد و او را شبهت پدید همیآمد و مسلمان بود، پس روزی بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهی بنمای علامتی ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» ای کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنی اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا علی صحّة البعث، یقال عثر علی کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنی لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا ای فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فی امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فی الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنی عندهم مسجدا لانّهم علی دیننا، و قالت النّصاری نبنی کنیسة لانّهم علی دیننا.
هوش مصنوعی: اهالی آن شهر به سه دسته تقسیم میشدند: گروهی منکر بعث بودند، گروهی دیگر منکر نبودند ولی میگفتند که فقط ارواح بعث میشوند نه اجساد. دسته سوم معتقد بودند که هم اجساد و هم ارواح بعث میشوند. این اختلاف نظر موجب ناراحتی ملک آنها شد و او هم مسلمان بود. روزی به صحرا رفت، بر زمین نشست و دعا کرد که خداوند نشانهای به او نشان دهد تا این اختلاف برطرف شود. خداوند آنها را از خواب بیدار کرد و حالتی را به آنها نشان داد تا به بعث و نشور یقین پیدا کنند. خداوند میفرماید که این کار را انجام دادیم تا آنان بفهمند وعده خداوند حق است و درباره قیامت هیچ شکی وجود ندارد. وقتی اهل آن village دیدند که اصحاب کهف بعد از ۳۹۳ سال دوباره زنده شدهاند، به حق بودن بعث قیامت پی بردند. همچنین نزاعهایی درباره آنها پیش آمد که آیا آنها مردهاند یا در خواب به سر میبرند. همچنین بعد از بیدار شدن آنها، بعضی پیشنهاد کردند که بر سر آنها بنایی بسازند و برخی دیگر گفتند که باید برای آنها مسجدی بسازند. بعضی از مومنان گفتند به خاطر دینشان باید مسجدی برای آنها بسازیم و نصاری گفتند که باید کلیسایی برای آنها بسازیم.
و قیل کانوا یختلفون فی مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
هوش مصنوعی: گفته شده است که در مورد مدت زمان اقامت و تعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد و این موضوع به آیهای اشاره دارد که میگوید: «پروردگارشان به آنها داناتر است» و همچنین به آیهای دیگر که بیان میکند: «پروردگار من به تعداد آنها داناتر است».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» ای عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل علی باب الکهف مسجد یصلّی فیه.
هوش مصنوعی: بعضی از افرادی که بر سرنوشت خود تسلط پیدا کردند، گفتند: «ما قطعاً بر روی این مکان، مسجدی خواهیم ساخت». همچنین ذکر شده که بر روی درب غاری که در آنجا وجود دارد، مسجدی بنا شده است که در آنجا نماز خوانده میشود.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» ای هم ثلاثة رجال و کلب، و معنی رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الی عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانی اثنین فالمعنی واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
هوش مصنوعی: آنها میگوید: «سومین نفرشان، سگشان است.» یعنی سه نفر مرد و سگشان به آنها ملحق میشود. به همین ترتیب، نفر پنجم به چهار نفر و نفر ششم به پنج نفر و تا نفر دهم به نه نفر ملحق میشود. اما وقتی صحبت از سومین نفر در سه نفر، چهارمین نفر در چهار نفر و دومی در دو نفر است، به یک معنا اشاره دارد؛ یعنی برای سه نفر، چهار نفر و دو نفر، یک نفر مشخص وجود دارد.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفی (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خدای ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبی بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطوری بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» ای قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگی نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودی، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتی، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالی: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الی قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الی قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فی آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّیء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکی قول النّصاری و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
هوش مصنوعی: ابن عباس نقل میکند که دو نفر از مسیحیان نجران، به نامهای سید و عاقب، به دیدن پیامبر اکرم (ص) آمدند. از او پرسیدند که تعداد اصحاب کهف چقدر بود. سید گفت که سه نفر بودند و چهارمین آنها سگشان بود. عاقب ادعا کرد که پنج نفر بودند و ششمینشان هم سگشان بود. مسلمانان میگفتند که هفت نفر بودند و هشتمینشان سگشان. خداوند در این موضوع به گفتههای مسیحیان اشاره کرده و به عقیده آنها با کلمه «رَجْمًا بِالْغَیْبِ» پاسخ داده و بیان میکند که این گفتهها بدون علم و از حدس و گمان است. خداوند در نهایت قول مسلمانان را تأیید کرده و میگوید که آنها هفت نفر بودند و هشتمینشان سگشان. این به این دلیل است که عدد هشت در زبان عربی بعد از عدد هفت میآید، زیرا این اعداد در سراسر دنیا متفاوت است. اینجا، خداوند میخواهد نشان دهد که گفته مسلمانان حقیقت دارد و قصه به پایان رسیده است.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فی قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنی لا یأت فی امرهم بغیر ما اوحی الیک، ای افت فی قصّتهم بالظاهر الّذی انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصاری، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» ای لا تطلب الفتوی فی اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» ای من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.
هوش مصنوعی: بگویید: «رب من به تعداد آنها آگاهتر است، کسی جز عده کمی از مردم (نمیداند)» که منظور پیامبر (ص) است و بعضی نیز اهل کتاب را شامل میشود. ابن عباس میگوید که او نیز جزو همان عده کمی است و نام آنان را به عنوان هفت نفر ذکر کرده است. سپس در ادامه آمده که نباید در مورد آنان جز به طور آشکار بحث کرد. مراء به معنای بیرون آوردن خطاهای طرف مقابل است و باید در مورد این داستان تنها بر اساس آنچه بر تو نازل شده سخن گفت و گفت: «کسی جز عده کمی از آنان را نمیشناسد» و نباید از یهود و نصاری اطلاعات بیشتری کسب کرد. همچنین نباید از آنها در مورد اهل کهف فتوا خواست، یعنی نباید از اهل کتاب یا مسلمانان درباره آنها سوال کرد. ابن عباس اشاره میکند که همین مقدار که برایت قصه گفتم کافی است.