قوله تعالی: «وَ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ» ای التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنی التّوراة.
و قیل: یعنی موسی (ع)، «هُدیً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» ای دللناهم به علی الهدی فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنی آنست که موسی را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنی اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلی مگیرید و کارسازی مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنی که این خطاب با شما است ای فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوحاند. و قیل: عنی بذلک سام بن نوح لانّ بنی اسرائیل من ولده. و این منّتی است که ربّ العالمین بر ایشان مینهد و نعمتی که با یاد ایشان میدهد میگوید ای فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتی با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنی آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنی جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنی: لان لا یتّخذوا من دونی وکیلا تورات را رهنمونی کردیم بنی اسرائیل را تا جز از من وکیلی نگیرند و جز از من خدایی ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّی اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذی یلی امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فی نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ ای لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فی الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبیّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذی و الجفاء ما لقی نوح، و جعل ثانی المصطفی فی المیثاق و الوحی، فقال تعالی: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ». و فی البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالی: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالی: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».
«وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح علی المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ» جای دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة، و قیل فی اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الی بمعنی علی بود، ای قضی اللَّه علیهم فی سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغی و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» ای بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیی و شعیبا. معنی آیت آنست که ربّ العالمین بنی اسرائیل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنی وعید است، یعنی: فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».
خلاف است میان علماء که این عباد کهاند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفتهاند که قومی مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنی اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بختنصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسرائیل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسرائیل را بشارت داد به عیسی و محمّد علیهما السّلام.
فقال: اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل، راکب الحمار عیسی (ع) است و راکب الجمل مصطفی (ص) و آن گه مصطفی را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوی ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.
چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفهای گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خدای را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زاری کرد و گفت: یا الهی و اله آبائی لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرّعی، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گویندهای آواز داد که ای ملک بنی اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند، و از آن پنج کس یکی بختنصر بود، روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذی کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدّنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون علی اللَّه من دم قراد لو قتلت.
پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وی ماندهاند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بختنصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وی میراند طاغی و باغی و ظالم. پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را میکشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای اللَّه تعالی با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بختنصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.
اینست وقعه اولی که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» ای اولی المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» ای سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فی الدّیار و طلب الشّیء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» ای هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالی فاعله.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» ای نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.
قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا علی الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقی من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» ای اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ای اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الی الاعداء، و نفیرا منصوب علی التّمییز.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» ای قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون علی الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» ای فعلیها، عرب لام بجای علی نهند: سقط فلان لفیه ای علی فیه، قال اللَّه تعالی: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» ای علیه بالقول. و قیل فلها ای فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بختنصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنی هذا الرّجل الذی جعلت هلاک بنی اسرائیل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسرائیل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی راندهای، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بختنصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را مینواخت و پیوسته ایشان را باز میجست و نام ایشان میپرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بختنصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلی قصد خانه خویش کرد بختنصر میگریست و میگفت: فعلت بی ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردی و مرا دست نمیدهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلی گفت بلی مکافات من میتوانی، اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک، مرا نبشتهای دهی و عهد نامهای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود، پادشاهی و فرمان روایی، مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی. بختنصر گفت این چه سخنست که میگویی و چه افسوس میداری، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلی بگریست گفت مانع این کار نمیدانم مگر آنچ اللَّه تعالی میخواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند.
و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.
بختنصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی میگشت، طلیعهای از جهت صیحون به شام میشد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته، و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده. و این دانیال حکیم، قومی گفتهاند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بختنصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بختنصر گفت، ما الذی منعک من السّجود لی؟ قال: انّ لی ربّا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّی علمه الذی آتانی و یهلکنی، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بختنصر گفت: خواب مرا تعبیر دانی؟ گفت دانم و پیش از آنک بختنصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتی دیدی سر وی از زر سرخ، سینه وی از سیم سپید، شکم وی از مس، هر دو ران وی از آهن، هر دو ساق وی از سفال، آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ میافزود و بزرگ میشد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا میکند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای میدار، اینست خواب که دیدی ای ملک.
آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذی رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبری خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وی بلند شود، و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ.
چون دانیال خواب وی را تعبیر کرد و علم و حکمت وی بشناخت او را گرامی کرد و عزیز همیداشت تا گبران و مغان بر وی حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بختنصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وی بنزدیک ملک بجایی رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وی را با شیر بهم در غاری کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار میشدند شش کس بودند، چون بیرون میآمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون میآیند ؟! آن هفتمین فریشتهای بود که اللَّه تعالی بایشان فرستاد تا پاسبانی ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمهای بر روی بختنصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگاری بصورت شیر، روزگاری بصورت گاو، روزگاری بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وی داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الی اللَّه، فی قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بختنصر کافر مرد.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنی اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند: أ رأیتم هذا البیت الذی خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانهای که من خراب کردهام چه خانهایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادتگاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بختنصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالی زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعای ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشّهای هلاک کرد! گویند پشّهای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت میزدند و زخم میکردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة علی امّ دماغه لیری اللَّه العباد قدرته و سلطانه.
قولی دیگر گفتهاند در بیان مرگ وی سدّی گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد، دانیال حکیم را گرامی میداشت، گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عاری بود عظیم، بختنصر دربان را بخواند گفت مینگر اوّل کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بختنصرام در اهلاک وی تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بختنصر افتاد، اوّل کسی که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وی کرد، گفت من بختنصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بختنصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولی و قصّه بختنصر بر قول جمهور اهل تفسیر.
امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بختنصر قومی از بنی اسرائیل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفتهاند که ربّ العزّه کشتگان بنی اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانههای خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که اللَّه تعالی گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیی و عیسی علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیی را بی خلاف کشتند، و سبب قتل وی آن بود که عیسی (ع) یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدّی، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیی (ع) او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمیکرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد! پادشاه سر باز میزد و نمیخواست که او را بکشد و وی الحاح میکرد و تن فرا وی نمیداد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی (ع) را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان میجوشید و بالا میگرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بختنصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسرائیل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان: انّی قد کنت حلفت بالهی لئن ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربانگاه ایشان بود، خون دید که همیجوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانی مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته میآید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمیگشت، پس گفت: ویلکم یا بنی اسرائیل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر میداد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
نبوزراذان بدانست که ایشان راست میگویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرّع و زاری کرد گفت: یا یحیی بن زکریّا قد علم ربّی و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقی احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان اللَّه تعالی ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذی آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روی انّ اللَّه تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت ای بنی اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایای بنی اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی، روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازههای دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومی را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.
... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» ای وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنی: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، ای اصحاب الوجوه، یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التّوحید، یعنی لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالی: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ای کما فعلوا فی المرة الاولی، «وَ لِیُتَبِّرُوا» ای لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.
«عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» ای و هذا ایضا ما اخبر انّه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که: عسی ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالی با وی با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الی الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّی حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنی یرشد الی الطّریقة التی هی اثبت و ادوم و هی الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الی الحال التی هی اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هی توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هی اقوم، و گفتهاند اقوم بمعنی مستقیم است همچون اکبر بمعنی کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائی: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» ای بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ» ای و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنی النّار.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فی اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فی المعنی لانّها فی موضع الرّفع فکان حذفها فی اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالی: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنی آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» ای کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمی عجولست قلیل الحلم و بی صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی (ص) اسیری را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب مینالید، سوده را دل بسوخت و بر وی ببخشود بند وی سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفی (ص) بامداد که وی را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفی (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّی سألت ان یجعل لعنتی و دعائی علی من لا یستحقّ من اهلی رحمة لانّی بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.
و روی انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائی رحمة له فانزل اللَّه تعالی: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنی الآیة: یدع الانسان بالبلاء علی نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فی معناه یقول الشّاعر:
انّا لنفرح بالایّام ندفعها
و کلّ یوم مضی نقص من الاجل
فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا
فانّما الرّبح و الخسران فی العمل
و قیل و لهان الانسان علی غده سرطان الی اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» ای الی امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّیء قبل وقته و السرعة عمل الشّیء فی اول وقته و فی الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّی من اللَّه: و گفتهاند انسان اینجا بمعنی ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جای دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» ای علی حب العجلة فی امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.
روی عن سلمان الفارسی (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الی سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الی سرته نظر الی جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر علی سرّاء و لا ضرّاء.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ای خلقناهما، «آیَتَیْنِ» ای علامتین دالّتین علی وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب علی الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوی آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» ای فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنی لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجیء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنی مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.
ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سی و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.
روی مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فی سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم و لکن انّما یری صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدری الاجیر الی متی یعمل و متی یأخذ اجره و لا یدری الصّائم الی متی یصوم و متی یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدری المسلمون متی وقت صلاتهم و متی وقت حجّهم و لا یدری الدّیّان متی یحلّ دینهم و لا یدری النّاس متی یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متی یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه علی وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقی فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»
فالسواد الّذی ترونه فی جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.
قال ابن عباس: کان فی الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هی السّواد الّذی فی القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» ای لتطلبوا فی النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» ای بیّنّا فی القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: «وَ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ» ای التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنی التّوراة.
هوش مصنوعی: خداوند به موسی کتابی عطا کرد که همان تورات است و او آن را به عنوان کتاب مقدس قرار داد.
و قیل: یعنی موسی (ع)، «هُدیً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» ای دللناهم به علی الهدی فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنی آنست که موسی را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنی اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلی مگیرید و کارسازی مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنی که این خطاب با شما است ای فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوحاند. و قیل: عنی بذلک سام بن نوح لانّ بنی اسرائیل من ولده. و این منّتی است که ربّ العالمین بر ایشان مینهد و نعمتی که با یاد ایشان میدهد میگوید ای فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتی با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنی آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنی جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنی: لان لا یتّخذوا من دونی وکیلا تورات را رهنمونی کردیم بنی اسرائیل را تا جز از من وکیلی نگیرند و جز از من خدایی ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّی اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذی یلی امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فی نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ ای لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فی الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبیّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذی و الجفاء ما لقی نوح، و جعل ثانی المصطفی فی المیثاق و الوحی، فقال تعالی: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ». و فی البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالی: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالی: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».
هوش مصنوعی: موسی (ع) گفته است که ما تورات را به او دادیم تا بنیاسرائیل را هدایت کند و به آنها فرمودیم که از هیچکس جز من وکیلی نگیرید و به هیچکس دیگری اعتماد نکنید. او سپس خطاب به فرزندان نوح، یعنی تمام افراد از عرب و عجم که از نسل نوح هستند، کرد. برخی گفتهاند که این خطاب به سام، پسر نوح، اشاره دارد چون بنیاسرائیل از نسل او هستند. این موضوع نشانگر نعمتی است که خداوند بر آنها نهاد و به آنها یادآوری میکند که آنها فرزندان کسی هستند که در طوفان نوح نجات یافت. پیغام به آنها این است که تنها از خداوند کارساز و وکیل بگیرند؛ زیرا خداوند کارهای بندگان را به عهده دارد. نوح (ع) در شکرگزاری معروف بود و همیشه نام خدا را در آغاز و پایان کارهایتان به زبان میآورد. او طولانیترین عمر را در بین پیامبران داشت و به عنوان بزرگترین پیامبر شناخته میشود. نوح (ع) با تلاش زیاد به دعوت قومش پرداخت و با وجود انواع آزار و اذیتها، هرگز از هدف خود دست نکشید. او در میان پیامبران در مقام ویژهای قرار دارد و خداوند به او سلام و کرامت عطا فرمود. نوح (ع) به عنوان پدر بشریت و اصل نسل بعد از آدم (ع) شناخته میشود و به او لقب شکرگزار داده شده است.
«وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح علی المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ» جای دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة، و قیل فی اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الی بمعنی علی بود، ای قضی اللَّه علیهم فی سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغی و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» ای بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیی و شعیبا. معنی آیت آنست که ربّ العالمین بنی اسرائیل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنی وعید است، یعنی: فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».
هوش مصنوعی: در این متن به نحوه برخورد خداوند با بنیاسرائیل اشاره شده است. گفته شده که خداوند در کتاب، یعنی در تورات، به بنیاسرائیل خبر میدهد که فرزندانشان دو بار در زمین فساد و معصیت خواهند کرد و بر بندگان خدا ظلم خواهند راند. در این مسیر، خداوند اعلام میکند که هر بار از سوی او، کسانی بر آنها مسلط خواهند شد که ظلم کرده و اموال و جانهایشان را ستمگرانه غارت خواهند کرد. این تهدید به نوعی پیشدستی از سوی خداوند است که هشدار میدهد در صورت نافرمانی و سرکشی، عواقبی سخت در انتظارشان خواهد بود. در نهایت، اشارهای به اینکه وعدههای الهی بر اساس رفتار انسانها تحقق مییابد، شده است.
خلاف است میان علماء که این عباد کهاند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفتهاند که قومی مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنی اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بختنصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسرائیل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسرائیل را بشارت داد به عیسی و محمّد علیهما السّلام.
هوش مصنوعی: میان علمای دین اختلاف نظر وجود دارد که این بندگان کیستند. ابن عباس و قتاده گفتهاند که جالوت یک جبار بوده و بقیه عمالقه به دست داود کشته شدند. برخی نیز معتقدند که آن قوم مؤمن بودند و خداوند آنان را بر بنی اسرائیل مسلط کرد، چرا که در قرآن آمده است: «عِباداً لَنا» و این عبارت تنها بر مؤمنان صدق میکند. اکثر مفسران میگویند که بختنصر، فرزند سنخاریب پادشاه بابل بود. داستان او به این صورت است که سنخاریب با ششصد هزار سپاهی از بابل به سوی بیت المقدس آمد تا بنی اسرائیل را شکست دهد و بیت المقدس را ویران کند. در آن زمان، پادشاه بنی اسرائیل مرد صالحی به نام صدیق بود و پیامبر آنها، شعیا بن امصیا بود که پیش از بعثت زکریا، یحیی و عیسی زندگی میکرد. این شعیا به بنی اسرائیل بشارت داد به تولد عیسی و محمد علیهما السلام.
فقال: اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل، راکب الحمار عیسی (ع) است و راکب الجمل مصطفی (ص) و آن گه مصطفی را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوی ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، دو سوار در حال نزدیک شدن هستند، یکی بر روی الاغ و دیگری بر روی جمال. سوار الاغ، عیسی (علیهالسلام) است و سوار جمل، مصطفی (صلى الله علیه و آله) است. سپس توصیفاتی از مصطفی بیان شده است که: او دارای هر نوع خلق و خوی نیکو است، آرامش عطر لباس اوست، نیکوکاری نشان اوست، تقوا در باطن او قرار دارد، صداقت و وفا در طبیعت او ریشه دوانده، عفو و نیکی خلق و خوی اوست، عدالت روش زندگی اوست، حق شریعت اوست، هدایت پیشوای اوست، اسلام آئین اوست و نام او احمد (صلى الله علیه و آله) است.
چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفهای گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خدای را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زاری کرد و گفت: یا الهی و اله آبائی لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرّعی، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گویندهای آواز داد که ای ملک بنی اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند، و از آن پنج کس یکی بختنصر بود، روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذی کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدّنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون علی اللَّه من دم قراد لو قتلت.
هوش مصنوعی: چون سنخاریب به بیت المقدس رسید، زن منجی از پیامبر شعیا پرسید که آیا از سوی خداوند پیام یا وحیای به تو رسیده است که درباره سنخاریب و لشکرش برای ما چه خواهد شد؟ شعیا پاسخ داد که وحیای نیامده است. در همین حال، وحیای از جانب خداوند به شعیا نازل شد که به او خبر داد عمر صدیقه به پایان رسیده و او باید وصیت کند و از اهل بیت خود جانشینی برگزینید. شعیا این پیام را به صدیقه رساند و او به سمت قبله روی کرد و نماز و دعا و تضرع بسیار کرد و ستایش خداوند را به جا آورد و توبه کرد. سپس دوباره وحیای به شعیا نازل شد که توبه او پذیرفته شده و خداوند بر او رحم کرده و پانزده سال عمر او را افزوده است و سنخاریب را از او دور کرده است.
صدیقه بار دیگر به سجده افتاد و به درگاه خدا زاری کرد و از او خواست که به شعیا بگوید که چه بر سر سنخاریب خواهد آمد. آن لحظه به شعیا وحی شد که خداوند از شر سنخاریب شما را نجات داده و صبحگاه باید نشانهها را ببینید. روز بعد، در صبح، کسی در دروازه شهر فریاد زد که ای پادشاه بنیاسرائیل، دشمن شما نابود شده است و لشکر او به یکباره هلاک شدهاند به جز سنخاریب و پنج نفر از دبیرانش. آن پنج نفر یکی از آنها بختنصر بود. آنها چند روز به ذلت و عاجزی گذرانده بودند و صدیقه وقتی سنخاریب را دید، خداوند را سپاس گفت و گفت که او با قدرتش این دشمن را از بین برده است. اما او سنخاریب و همراهانش را باقی گذاشته تا در دنیا بیشتر رنج بکشند و در آخرت عذابی سختتر ببیند و همچنین تا بگویند به دیگران آنچه را که از قدرت خداوند دیدهاند.
پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وی ماندهاند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بختنصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وی میراند طاغی و باغی و ظالم. پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را میکشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای اللَّه تعالی با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بختنصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.
هوش مصنوعی: پس وحی به اشعیا رسید که صدیق، سنخاریب و قوم او را به بابل بفرستد. سنخاریب پس از این وحی، هفت سال دیگر زندگی کرد و بعد از او، بختنصر، پسر زادهاش، به جای او سلطنت کرد و به روش ظالمانهای حکومت کرد. تقدیر الهی به گونهای بود که پادشاه بنی اسرائیل، صدیق، به فرمان رسید و اوضاع بنی اسرائیل ناآرام شد و خونریزی و هرج و مرج در میان آنها رواج پیدا کرد. اشعیا، پیامبر خدا در میان آنها بود و وحی دریافت کرد تا آنها را نصیحت و بترساند و نعمتهای خداوند را به یادشان بیاورد. او به وعظ و نصیحت پرداخت و هشدارهایی از طرف خداوند به آنها داد. اما وقتی قوم او را شنیدند، تصمیم به آزار او گرفتند و او ناچار به فرار شد. درختی به او کمک کرد و او در میان شکاف آن درخت پنهان شد، اما شیطان او را شناسایی کرد و یکی از ریشههای درخت را گرفت و بیرون انداخت تا قوم او او را پیدا کنند. آنها با اره درخت و اشعیا را نصف کردند. به خاطر سرکشی و فساد آنها و قتل پیامبر، خداوند بر آنها خشم گرفت و بختنصر را بر آنها مسلط کرد. او از بابل به بیت المقدس آمد و آنجا را ویران کرد و بسیاری از مردم را کشت. همچنین، هفتاد هزار کودک را که از نسل پیامبران و اهل بیت داود بودند، به اسارت برد و تمام طلا و جواهراتی را که سلیمان در معبد بیت المقدس استفاده کرده بود، به بابل منتقل کرد و هرچه تورات بود، به آتش کشید.
اینست وقعه اولی که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» ای اولی المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» ای سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فی الدّیار و طلب الشّیء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» ای هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالی فاعله.
هوش مصنوعی: این اولین واقعهای است که خداوند متعال فرمود: هنگامی که وعده اول آنها رسید، ما بر شما نعمتهایی فرستادیم که آنها از بندگان ما هستند و بسیار نیرومندند. آنها در میان خانههای شما گشتزنی کردند و شما را کشتند. واژه "گشتزنی" به معنای جستجو در میان خانهها برای یافتن چیزی است. برخی میگویند که آنها به دنبال افراد شما بودند تا قتل عام کنند. همچنین، "خلال" به معنای فاصله و جدایی بین چیزهاست که منجر به تضعیف میشود، یعنی آنها در کوچهها و خیابانها شما را کشتهاند. این وعدهای بود که به وقوع خواهد پیوست و هیچ راهی برای بازگشت ندارد و خداوند متعال آن را محقق خواهد ساخت.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» ای نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.
هوش مصنوعی: سپس ما پیروزی را دوباره به شما بازگرداندیم و دولتی را که در اختیار داشتند، به شما برگرداندیم.
قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا علی الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقی من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» ای اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ای اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الی الاعداء، و نفیرا منصوب علی التّمییز.
هوش مصنوعی: بحث بر سر پیروزی طالوت و کشتن جالوت به دست داوود است. همچنین گفته شده که وقتی آنها توبه کردند و وضع خود را اصلاح کردند، خداوند به آنها کمک کرد و توانستند بر کسانی که از آنها کشته شده بودند، غلبه کنند و بازماندگان اسیران را نجات دهند و اموال خود را پس بگیرند. در اینجا اشاره شده است که خداوند به آنها با فرستادن اموال و فرزندان کمک کرد، زیرا قدرت در این دو چیز نهفته است. همچنین گفته شده که تعداد آنها را نسبت به دشمنان بیشتر کرد، به طوری که نفیر به معنای گروهی است که در کنار هم برای مقابله با دشمنان جمع میشوند و این واژه به عنوان مشخصه از جمعی که برای جنگ به میدان میآیند، به کار رفته است.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» ای قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون علی الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» ای فعلیها، عرب لام بجای علی نهند: سقط فلان لفیه ای علی فیه، قال اللَّه تعالی: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» ای علیه بالقول. و قیل فلها ای فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.
هوش مصنوعی: اگر شما کار خوب انجام دهید، در واقع خیر و منفعت آن به خودتان برمیگردد. به آنها گفتیم و به آنها وحی کردیم که شما به خاطر اعمال نیک و بد rewarded خواهید شد، پس از کار نیک دور نشوید و به اعمال بد نزدیک نشوید. در عبارت «فَلَها» به معنای «فعلاً بر روی آن» است. عربها به جای «علی» از «لام» استفاده میکنند. همچنین گفته شده است که «فلها» به معنای پاداش و مجازات است، و از سوی دیگر، ممکن است به این معنا باشد که برای آن، پروردگاری وجود دارد که میتواند اعمال بد را ببخشاید.
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بختنصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنی هذا الرّجل الذی جعلت هلاک بنی اسرائیل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسرائیل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی راندهای، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بختنصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را مینواخت و پیوسته ایشان را باز میجست و نام ایشان میپرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بختنصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلی قصد خانه خویش کرد بختنصر میگریست و میگفت: فعلت بی ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردی و مرا دست نمیدهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلی گفت بلی مکافات من میتوانی، اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک، مرا نبشتهای دهی و عهد نامهای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود، پادشاهی و فرمان روایی، مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی. بختنصر گفت این چه سخنست که میگویی و چه افسوس میداری، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلی بگریست گفت مانع این کار نمیدانم مگر آنچ اللَّه تعالی میخواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند.
هوش مصنوعی: سعید جبیر روایت میکند که روزی مردی از بهترین افراد بنی اسرائیل شروع به خواندن آیهای از کتاب خدا کرد که در آن اشاره به عذاب بردگان خداوند بر طایفهای آمده بود. این مرد به شدت گریه کرد و از خداوند خواست که آن شخصی را که قرار است بنی اسرائیل به دست او نابود شوند، به او نشان دهد. به او خواب دیدند که شخصی به نام بختنصر در بابل است. این مرد از خواب برخاست و به بابل رفت و با خود ثروت زیادی به همراه داشت.
بختنصر به کمک فقرا و نیازمندان اقدام کرد و همیشه به دنبال آنها بود. یک روز به یک درویش بیمار برخورد کرد و از او نامش را پرسید. درویش گفت بختنصر است. بختنصر او را به خانه برد و از او مراقبت کرد تا بیماریاش خوب شد. وقتی درویش خواست به خانهاش برگردد، بختنصر گریه کرد و گفت: تو با من خوب رفتار کردی، اما من چیزی برای جبران ندارم.
درویش به او گفت که میتواند کار آسانی برای جبران انجام دهد: فقط یک عهدنامه بنویس که اگر روزی به پادشاهی رسیدی، به من احترام بگذاری و حرف من را گوش کنی. بختنصر با تعجب پرسید این چه خواستهای است و چرا باید این کار را انجام دهد. او تلاش کرد تا عهدنامه را نگیرد و فقط آن را مسخره کرد. درویش با ناامیدی گریست و گفت: به جز اراده خدا چیزی مانع از این کار نیست.
و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.
هوش مصنوعی: در آن زمان، پادشاه بابل و مناطق پارس، شخصی به نام صنحابین بود و برخی او را صیحون مینامیدند.
بختنصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی میگشت، طلیعهای از جهت صیحون به شام میشد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته، و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده. و این دانیال حکیم، قومی گفتهاند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بختنصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بختنصر گفت، ما الذی منعک من السّجود لی؟ قال: انّ لی ربّا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّی علمه الذی آتانی و یهلکنی، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بختنصر گفت: خواب مرا تعبیر دانی؟ گفت دانم و پیش از آنک بختنصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتی دیدی سر وی از زر سرخ، سینه وی از سیم سپید، شکم وی از مس، هر دو ران وی از آهن، هر دو ساق وی از سفال، آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ میافزود و بزرگ میشد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا میکند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای میدار، اینست خواب که دیدی ای ملک.
هوش مصنوعی: بختنصر در جستجوی روزی و معاش، به همراه لشکر و خدمتگزارانش به سمت شام رفت. پس از بازگشت از آنجا، با صیحون صحبت کرد و کمکم در میان جمعیت مورد احترام و نزدیک به مقامها قرار گرفت و سرپرست و فرمانده لشکر شد. وقتی صیحون مرد، بختنصر بر تخت سلطنت نشست. وهب منبه گفت که وقتی بختنصر بر سلطنت مستقیم شد، از سرزمین شام و بیتالمقدس بازگشت، مسجد الاقصی را خراب کرد و تورات را سوزاند و چهل هزار نفر از علمای بنیاسرائیل را کشت و هفتاد هزار نفر از نسل پیامبران را به اسارت برد. او دانیال حکیم و تعدادی از یارانش را نیز با خود برد. دانیال حکیم، گفته میشود که برخی او را پیامبر میدانند، هرچند پیامبر مرسلی نبود. پس از این اتفاقات، بختنصر خواب عجیبی دید که بسیار از آن ترسید و برای تعبیر آن به کهنهکاران و جادوگران مراجعه کرد، اما آنها نتوانستند خوابش را تعبیر کنند. آنها گفتند دانیال حکیم میتواند خواب را تعبیر کند و او را احضار کردند. وقتی دانیال به حضور بختنصر آمد، به نشانه احترام سجده نکرد که این عادت آنها بود. بختنصر پرسید که چرا سجده نکردی؟ دانیال پاسخ داد: «من خدای بزرگی دارم که علم و حکمت را به من عطا کرده و مرا امر کرده که برای غیر او سجده نکنم و از این میترسم که اگر برای غیر او سجده کنم، علمم را از من بگیرد و نابودم کند.» بختنصر به او گفت: «خیلی خوب است که به عهدت وفادار ماندی و علم او را بزرگ شمردی.» سپس پرسید آیا میدانی خواب من چیست؟ دانیال گفت: «آری، قبل از اینکه خواب تو را بگویی، خواب را برایت بیان میکنم. تو بتی دیدی که سرش از طلا، سینهاش از نقره، شکمش از مس، رانهایش از آهن و پاهایش از سفال است. سپس سنگی از آسمان فرود آمد و بت را شکست و خرد کرد و آن سنگ بزرگ شد و کل سرزمین را پر کرد. همچنین درختی دیدی که ریشهاش در زمین و شاخهاش در آسمان بود و مردی با تبر از درخت میخواست شاخهها را بزند تا پرندگان از بالایش و وحوش از زیر آن پراکنده شوند و ریشه آن درخت را برقرار نگه دارد. این است خواب تو ای پادشاه.»
آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذی رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبری خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وی بلند شود، و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ.
هوش مصنوعی: سپس تعبیر کرد و گفت: اما آنصنمی که دیدی، تویی که سرش از طلاست و بهترین پادشاهان هستی. سینهاش که از نقره است پسر تو خواهد بود و بعد از تو پادشاه خواهد شد. شکم او که از مس است، پادشاهی خواهد بود که بعد از پسر تو سلطنت کند. اما دوران سختی خواهد آمد که بعد از آن دو، پادشاهیها جدایی خواهند گرفت و در حکومت، سختی و دشواری ایجاد خواهد شد، چنانکه سفال در برابر آهن. سنگی که از آسمان سقوط کرد و جهان را پر کرد: پیغامی خواهد آمد در پایان زمان که پادشاهان زمین را متفرق خواهد کرد و سلطنت آنها را گرفتن و تمامی جهانیان را زیر سلطه خود درآورد و کارش به مقامی بلند خواهد رسید. و آن درختی که دیدی و از آن بریدند، نمایانگر زوال سلطنت تو به مدت زمانی خواهد بود، و آنچه که صورت تو را مسخ خواهد کرد. خداوند در آن زمان تو را به صورت کرکس و سپس به صورت گاو نر و بعد به صورت شیر تغییر خواهد داد، و تو به مدت هفت سال به این حالت مسخ شده خواهی بود، در حالی که دل تو همچنان مانند دل انسانها باقی خواهد ماند، تا بدانی که خداوند مالک آسمانها و زمین است و بر آنچه در زمین و آسمان است تسلط دارد. و درخت اصلی که باقی خواهد ماند، سلطنت توست که پس از مسخ هنوز بر سر جایش است.
چون دانیال خواب وی را تعبیر کرد و علم و حکمت وی بشناخت او را گرامی کرد و عزیز همیداشت تا گبران و مغان بر وی حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بختنصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وی بنزدیک ملک بجایی رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وی را با شیر بهم در غاری کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار میشدند شش کس بودند، چون بیرون میآمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون میآیند ؟! آن هفتمین فریشتهای بود که اللَّه تعالی بایشان فرستاد تا پاسبانی ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمهای بر روی بختنصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگاری بصورت شیر، روزگاری بصورت گاو، روزگاری بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وی داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الی اللَّه، فی قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بختنصر کافر مرد.
هوش مصنوعی: زمانی که دانیال خواب پادشاه را تعبیر کرد و علم و حکمت او را شناخت، مورد احترام و محبت قرار گرفت. اما برخی از کاهنان و مجوس به او حسد بردند و نزد بختنصر به او تهمت زدند و گفتند که دانیال و دوستانش خدای تو را نمیپرستند و از ذبحهای تو نمیخورند. این حسادت باعث شد که بختنصر دستور داد دانیال و همراهانش را در غاری بیندازند تا با شیرها خورده شوند. اما زمانی که شیرها آنها را دیدند، به عقب رفتند و به آرامی رفتار کردند. این شش نفر که به غار وارد شدند، وقتی بیرون آمدند، هفت نفر بودند. این هفتمین نفر، فرشتهای بود که خداوند برای حمایت از آنها فرستاده بود. وقتی فرشته از غار خارج شد، بختنصر را زده و به او آسیب رساند و خداوند او را به حالت مسخ درآورد. او هفت سال در این حالت باقی ماند و گاهی به شکل شیر، گاهی به شکل گاو و گاهی به شکل کرکس ظاهر میشد. پس از هفت سال، خداوند او را به شکل انسان بازگرداند و او دوباره حکومتی داشت. برخی میگویند او ایمان آورد و مردم را به سوی خدا دعوت کرد، اما در مورد ایمان او اختلاف نظر وجود داشت. بعضیها معتقد بودند که او مؤمن مرد و برخی دیگر بر این باور بودند که او معابد خدا و کتابهای مقدس را آتش زده و پیامبران را کشته و غضب خدا را برانگیخت. به همین خاطر توبهاش پذیرفته نشد و در نهایت، نظر صحیح این است که بختنصر کافر بود.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنی اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند: أ رأیتم هذا البیت الذی خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانهای که من خراب کردهام چه خانهایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادتگاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بختنصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالی زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعای ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشّهای هلاک کرد! گویند پشّهای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت میزدند و زخم میکردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة علی امّ دماغه لیری اللَّه العباد قدرته و سلطانه.
هوش مصنوعی: محمّد بن اسحاق روایت میکند که وقتی خداوند تصمیم به هلاکت بختنصر گرفت، او پس از ویران کردن بیت المقدس و کشتن ساکنان آن، به بنی اسرائیل گفت: آیا میدانید این خانهای که ویران کردهام چیست و مردمی که کشتهام چه کسانی هستند؟ آنها جواب دادند که این خانه، خانه خدا و محل عبادت بندگان اوست و کسانی که کشته شدهاند، فرزندان پیامبران بودند که از دستورات الهی تخطی کردند و بدین ترتیب مورد عذاب قرار گرفتند. بختنصر از آنها پرسید که آیا کسی هست که مرا به دیدار آسمان ببرد تا بتوانم آنچه را که در آسمان است نابود کنم و سلطنت خود را در آسمان برقرار سازم، همانطور که در زمین انجام دادم. آنها پاسخ دادند که هیچکس توانایی چنین کاری را ندارد. او گفت که در غیر این صورت، شما را هلاک خواهد کرد. آنها به درگاه خداوند زاری کردند و دعا کردند تا خداوند به آنها پاسخ دهد. خداوند دعای آنها را اجابت کرد و بختنصر را به وسیله یک پشه هلاک کرد. گفته میشود که یک پشه به بینی او وارد شد و مغز سرش را نیش میزد تا او به شدت آزار میدید و بیتاب میشد. او در آرامش نداشت تا جایی که به مرگ نزدیک شد. در آخر به نزدیکانش گفت که وقتی من مرد، سرم را بشکافید و ببینید این چیزی که من را کشته، چیست. وقتی مرد، سرش را شکافتند و دیدند که پشهای بر ناحیهای از سرش نشسته و در آنجا نیش میزند تا خداوند قدرت و سلطنت خود را به بندگانش نشان دهد.
قولی دیگر گفتهاند در بیان مرگ وی سدّی گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد، دانیال حکیم را گرامی میداشت، گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عاری بود عظیم، بختنصر دربان را بخواند گفت مینگر اوّل کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بختنصرام در اهلاک وی تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بختنصر افتاد، اوّل کسی که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وی کرد، گفت من بختنصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بختنصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولی و قصّه بختنصر بر قول جمهور اهل تفسیر.
هوش مصنوعی: در مورد مرگ بختنصر روایت شده است که پس از اینکه خداوند او را به شکل آدمی بازگردانید و ملک را به او داد، دانشمند دانیال را مورد احترام قرار میداد. اما بعضی از گبران بر او حسادت کردند و گفتند وقتی دانیال با ملک شراب مینوشد، به خاطر نیاز به ادرار مجبور میشود از آن مجلس برخیزد و نمیتواند خود را کنترل کند. این موضوع برای آنها بسیار شرمآور بود. بختنصر دربانی را صدا کرد و گفت اولین کسی که از مجلس شراب برمیخیزد را بکش، حتی اگر بگوید من بختنصر هستم، در کشتن او کوتاهی نکن. در این میان، خداوند دانیال را از این مشکل عاری کرد و او نیازی به رفتن نداشت. اما در همان شب، این اتفاق برای بختنصر پیش آمد و او اولین کسی بود که نیاز به ادرار پیدا کرد. دربان او را نشناخت و به او حمله کرد و گفت من بختنصرم. دربان پاسخ داد: دروغ میگویی، زیرا ملک به من دستور داده که اولین کسی را که خارج شود بکشم و او را کشت. عمر بختنصر هزار و پانصد و پنجاه روز بود. این داستان نشاندهنده واقعهای مهم در مورد بختنصر است.
امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بختنصر قومی از بنی اسرائیل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفتهاند که ربّ العزّه کشتگان بنی اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانههای خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که اللَّه تعالی گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».
هوش مصنوعی: وقتی وعده آخر فرا رسید، گروهی از بنیاسرائیل که به دست بختنصر به اسیری درآمده بودند، آزاد شدند و به ایلیا و شام و بیت المقدس بازگشتند. گفته شده که خداوند کشتهشدگان بنیاسرائیل را زنده کرد تا به خانههایشان برگردند و توراتی که سوخته بود، توسط عزیز بن شرحیا به آنان بازگشت داده شد. خداوند نعمتهای خود را بر آنها افزون کرد، به طوری که بناهای بزرگ و قصرهای زیبا ساختند و مال و فرزندان بیشتری به آنان داد. اما آنها دوباره در نعمت غرق شدند و به معصیت و طغیان پرداختند و در زمین فساد کردند. خداوند پیامبرانی برای آنان ارسال کرد، اما عدهای از آنها پیامبران را دروغگو خواندند و برخی را نیز به قتل رساندند.
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیی و عیسی علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیی را بی خلاف کشتند، و سبب قتل وی آن بود که عیسی (ع) یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدّی، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیی (ع) او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمیکرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد! پادشاه سر باز میزد و نمیخواست که او را بکشد و وی الحاح میکرد و تن فرا وی نمیداد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی (ع) را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان میجوشید و بالا میگرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بختنصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسرائیل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان: انّی قد کنت حلفت بالهی لئن ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربانگاه ایشان بود، خون دید که همیجوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانی مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته میآید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمیگشت، پس گفت: ویلکم یا بنی اسرائیل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر میداد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
هوش مصنوعی: آخرین پیامبران زکریا، یحیی و عیسی بودند. برخی مفسران معتقدند که زکریا و یحیی هر دو کشته شدند، در حالی که برخی دیگر میگویند زکریا کشته نشد بلکه با فرمان الهی از دنیا رفت و یحیی به طور قطع به قتل رسید. دلیل قتل یحیی این بود که عیسی او را فرستاد تا با دوازده حواری مردم را به دین و شریعت دعوت کند و از کارهای ناپسند نهی نماید. پادشاه آن زمان خواستگاری از دختر یکی از نزدیکانش کرد که این کار حرام بود و یحیی او را از این اقدام منع کرد. اما دختر از پادشاه خواست تا یحیی را به قتل برساند و سر او را برایش بیاورند. پادشاه در ابتدا reluctant بود اما در نهایت به درخواست او پاسخ مثبت داد و یحیی را به قتل رساند. خون یحیی بر زمین ریخت و در بیت المقدس شروع به جوشیدن کرد. این واقعه باعث خشم خداوند شد و عذاب او بر بنیاسرائیل نازل گردید. ملکهای از بابل به نام خردوس با لشکری بزرگ به بیت المقدس آمد و بر بنیاسرائیل غلبه کرد. او پس از دیدن جریان خون یحیی که هنوز میجوشید، متوجه شد که این خون متعلق به پیامبری است که آنها به ناحق کشتهاند. به همین دلیل، او دستور داد که هزاران نفر از بنیاسرائیل را قتل عام کنند تا خون یحیی آرام گیرد، اما این خون همچنان به جوشیدن ادامه داد. نهایتاً، بنیاسرائیل اعتراف کردند که یحیی به آنها هشدار داده بود و آنها به حرف او گوش ندادند و در نتیجه به این وضعیت دچار شدند.
نبوزراذان بدانست که ایشان راست میگویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرّع و زاری کرد گفت: یا یحیی بن زکریّا قد علم ربّی و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقی احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان اللَّه تعالی ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذی آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روی انّ اللَّه تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت ای بنی اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایای بنی اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی، روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازههای دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومی را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.
هوش مصنوعی: نبوزراذان متوجه شد که آنها راست میگویند، پس دستور داد تا شهر را محاصره کنند و تمامی لشکر خردوس را بیرون کنند و شهر را خالی کردند. سپس بر زمین افتاد و به شدت گریه و تضرع کرد و گفت: "ای یحیی بن زکریا، پروردگار من و پروردگار تو میداند چه بلایی به قوم تو رسید و چه تعداد از آنها به خاطر تو کشته شدند، پس به اذن خداوند پیش از آنکه هیچکس از قوم تو باقی نماند، دعا کن." وقتی این سخن را گفت، خون یحیی به فرمان خداوند آرام گرفت. نبوزراذان با دیدن این وضعیت ایمان آورده و گفت: "به خدایی که بنی اسرائیل به او ایمان آوردهاند، ایمان آوردم و یقین دارم که خدایی جز او نیست." سپس خداوند به یکی از سران باقیمانده پیامبران وحی کرد که نبوزراذان شخصی مومن و راستگو است. سپس او به بنی اسرائیل گفت که دشمن خدا، خردوس به من دستور داده که چه تعداد از ساکنان قدس را بکشم تا خون کشتهشدگان به لشکرگاه او برسد و من نمیتوانم از او سرپیچی کنم. بنابراین، آنها تصمیم گرفتند تعدادی از چهارپایان را بکشند و سپس این کشتهها را بر روی دیگران بیندازند تا خون لشکرگاه او به آنجا برسد. آنها همین کار را کردند و خردوس هم به نبوزراذان پیام فرستاد که کشتار را متوقف کند زیرا خون آنها به لشکرگاه او رسیده و سوگندش به وقوع پیوسته است. سپس خردوس از آنجا رفت و به بابل بازگشت و پس از آن، بنی اسرائیل دیگر حکومتی نداشتند و قلمرو شام و نواحی آن به روم و یونانیان افتاد. اما بازماندگان بنی اسرائیل در سرزمین قدس رشته قدرت و شکوه پیدا کردند و به خاطر همبستگی و ثروت، مدتی در رفاه بودند، تا اینکه دوباره به فساد و بیراهی افتادند، محارم را حلال دانسته و اصول دین و شریعت را زیر پا گذاشتند. در نتیجه، خداوند ططوس بن اسبسیانوس رومی را بر آنها مسلط کرد و سرزمینهایشان را ویران ساخت و از آن ریاست و نعمت و وطن خود محروم شدند و خواری و ذلت بر آنها حاکم شد. از آن پس هیچ عزت و کرامتی برای آنها باقی نماند و تنها مذلت و کوچکشدگی نصیبشان شد. بیت المقدس نیز مدتی خراب ماند تا زمان عمر خطاب که مسلمانان بر آنجا تسلط یافتند.
... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» ای وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنی: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، ای اصحاب الوجوه، یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التّوحید، یعنی لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالی: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ای کما فعلوا فی المرة الاولی، «وَ لِیُتَبِّرُوا» ای لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.
هوش مصنوعی: این متن به موضوعی درباره وعده عذاب و مجازات در قیامت اشاره دارد. در آن گفته شده که وقتی وعده آخرت فرا میرسد، گروهی برای عذاب و تحقیر به سوی مردم میآیند. تعبیرات مختلفی در مورد چگونگی این عذاب و تأثیر آن بر چهرهها و همینطور ورود به مسجد قدس برای تخریب و فساد آمده است. همچنین اشاره شده که به دلیل اعمال زشت، مردم با عواقب سختی مواجه خواهند شد و در این خصوص به نوعی طغیان و فساد در جامعه نیز پرداخته شده است.
«عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» ای و هذا ایضا ما اخبر انّه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که: عسی ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالی با وی با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الی الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّی حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.
هوش مصنوعی: امید است که پروردگارتان به شما رحم کند. در کتاب نیز به ما اطلاع داده شده است که بنی اسرائیل به این دلیل به عذاب دچار شدند که خداوند میتواند پس از کیفر شما به شما رحمت آورد. این رحمت به معنای بازگشت به خدا و اصلاح امور است، و وعدهای است به بندگان که اگر دوباره به معصیت برگردند، خداوند نیز به مجازات آنها بازخواهد گشت. قتاده گفته است که آنها به کفر بازگشتند و خداوند هم بر آنها عذاب نازل کرد، برای همین در دنیا در ذلت و جزیت قرار گرفتند. عذاب آخرت هم این است که جهنم برای کافران جایگاه حبس و عذاب است. حصر به معنای حبس است و در اینجا جهنم به مثابه زندانی برای کافران معرفی شده است.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنی یرشد الی الطّریقة التی هی اثبت و ادوم و هی الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الی الحال التی هی اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هی توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هی اقوم، و گفتهاند اقوم بمعنی مستقیم است همچون اکبر بمعنی کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائی: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» ای بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.
هوش مصنوعی: این آیه درباره قرآن است که انسانها را به راستی محکم و ثابت هدایت میکند. این راه، اسلام و دین ارزشمند است که به توحید خداوند و شهادت به یگانگی او، ایمان به پیامبران و اتباع اوامر خداوند اشاره دارد. همچنین میگوید که این حالت، بهترین و درستترین حالتها است. بعد از آن، به مؤمنان نوید میدهد که کسانی که اعمال شایسته انجام میدهند، پاداش بزرگ و بهشتی در انتظارشان است.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ» ای و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنی النّار.
هوش مصنوعی: و کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، برای آنها عذابی دردناک آماده کردهایم. این عذاب در واقع آتش است.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فی اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فی المعنی لانّها فی موضع الرّفع فکان حذفها فی اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالی: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنی آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» ای کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمی عجولست قلیل الحلم و بی صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.
هوش مصنوعی: آیه به این موضوع اشاره دارد که انسان در زمان ناامیدی و عصبانیت، به طور ناخودآگاه دعاهای بدی میکند، مانند آرزو کردن مرگ برای خود یا فرزندانش و از بین رفتن داراییاش. این رفتار ناشی از ناراحتی و بیصبری اوست؛ در حالی که وقتی خوشحال است، دعاهای خیر و благ برای خود و خانوادهاش میکند و انتظار پاسخ مثبت را دارد. اما در زمان خشم، با وجود اینکه دعاهای بدی را مطرح میکند، در حقیقت نمیخواهد که به آنها پاسخ داده شود. این نشان میدهد که انسان به دلیل زودباوری و بیصبری، ممکن است درخواستهایی کند که خود نیز نمیخواهد به آنها جامه عمل پوشانده شود، در حالی که خداوند با حکمت و بزرگی خود به دعاهای بندگانش در زمان مناسب پاسخ میدهد.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی (ص) اسیری را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب مینالید، سوده را دل بسوخت و بر وی ببخشود بند وی سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفی (ص) بامداد که وی را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفی (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّی سألت ان یجعل لعنتی و دعائی علی من لا یستحقّ من اهلی رحمة لانّی بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.
هوش مصنوعی: گفته شده که دلیل نازل شدن این آیه این بود که پیامبر اسلام (ص) یک اسیر را به سوده بنت زمعه سپرد. این اسیر در طول شب خیلی ناله میکرد و سوده به او رحم کرد و او را آزاد کرد. صبح روز بعد که پیامبر (ص) اسیر را خواست، به او گفتند که سوده این کار را کرده است. پیامبر (ص) عصبانی شد و دعا کرد که خداوند دست سوده را قطع کند. سوده از ترس این دعا، دستش را عقب کشید، زیرا میدانست که دعای پیامبر (ص) به اجابت میرسد. پیامبر (ص) سپس گفت: من از خدا خواستم که لعنت و دعایم را بر کسی که از اهل من رحمت نمیخواهد، جاری کند؛ چون من هم بشری هستم که مانند بشرها عصبانی میشوم، پس سوده باید دستش را پایین نگه دارد.
و روی انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائی رحمة له فانزل اللَّه تعالی: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنی الآیة: یدع الانسان بالبلاء علی نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فی معناه یقول الشّاعر:
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام فرمود: «خدایا، من فقط یک انسان هستم. اگر کسی بر من دعا کند، دعای من را برای او رحمتی قرار بده.» سپس خداوند متعال آیهای را نازل کرد که میفرماید: «انسان درخواستهایش را به خوبی و بدی مطرح میکند.» برخی گفتهاند که معنی این آیه این است که انسان برای خود درخواست بلا میکند همانگونه که برای خود درخواست سلامتی میکند، و این نشاندهنده شتاب او برای آینده است. شاعر نیز در همین زمینه مطالبی را عنوان کرده است.
انّا لنفرح بالایّام ندفعها
و کلّ یوم مضی نقص من الاجل
هوش مصنوعی: ما از روزهایی که سپری میکنیم شادمانیم، اما هر روز که میگذرد، از عمر ما کاسته میشود.
فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا
فانّما الرّبح و الخسران فی العمل
هوش مصنوعی: برای خودت تلاش کن قبل از این که دیر شود، زیرا تنها نتیجه واقعی، موفقیت یا شکست در عمل کردن است.
و قیل و لهان الانسان علی غده سرطان الی اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» ای الی امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّیء قبل وقته و السرعة عمل الشّیء فی اول وقته و فی الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّی من اللَّه: و گفتهاند انسان اینجا بمعنی ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جای دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» ای علی حب العجلة فی امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.
هوش مصنوعی: انسان به طور کلی تمایل به شتاب و عجله دارد. عجله به معنای تلاش برای به دست آوردن چیزی قبل از وقت آن است و سرعت عمل به معنای انجام کارها در زمان اولیه خود. در متونی آمده است که عجله ویژگی شیطان و تدبیر آرامی از جانب خداوند است. همچنین گفته شده که انسان به معنای بشر است و همه انسانها ذاتاً عجول هستند. از آغاز خلقت، آدم و تمام نسلهای بعدی به شتاب و عجله در کارهای خود گرایش داشتهاند و به این حال بیشتر علاقهمندند.
روی عن سلمان الفارسی (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الی سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الی سرته نظر الی جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر علی سرّاء و لا ضرّاء.
هوش مصنوعی: سلمان فارسی (رض) نقل کردهاند که: خداوند ابتدا سر آدم را آفرید و سپس به سایر اعضای او نگاه کرد که در حال خلق شدن بودند. وقتی که شب به پایان نزدیک شد، آدم گفت: "ای پروردگار، پیش از شب مرا کامل کن." خداوند پاسخ داد: "و انسان ذاتاً عجول است." همچنین گفته شده است که زمانی که روح به بدن آدم رسید، او به بدن خود نگاه کرد و به آن impressed شد و خواست بلند شود، اما نتوانست. بنابراین گفته شده است که انسان عجول است و نمیتواند در برابر خوشیها و ناخوشیها صبر کند.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ای خلقناهما، «آیَتَیْنِ» ای علامتین دالّتین علی وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب علی الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوی آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» ای فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنی لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجیء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنی مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.
هوش مصنوعی: شب و روز را به عنوان دو نشانه برای نشان دادن یکتایی و کمال علم و قدرت خود قرار دادیم. برخی گفتهاند که این دو به عنوان عبرتهایی هستند به خاطر تفاوتهای واضح و دقت خلق آنها و نیاز انسان به هرکدام و استفادهای که از آنها میشود. شب و روز به عنوان دو نشانه در نظر گرفته شدهاند. ابن کثیر توضیح داده که نشانههای شب و روز به صورت روشن و تاریک هستند. سپس توضیح میدهد که شب به عنوان نشانهای تاریک است که در آن انسان نمیتواند چیزها را ببیند، به مانند کلماتی که در کتاب مشاهده نمیشوند. اما روز به عنوان نشانهای است که با آن میتوان دید و در آن میتوان به وضوح چیزها را مشاهده کرد.
ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سی و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.
هوش مصنوعی: ابن عباس میگوید که خداوند هفتاد بخش از نور آفتاب و هفتاد بخش از نور ماه خلق کرده است. سپس شصت و نه بخش از نور ماه را محو کرده و آن را به نور آفتاب اضافه کرده است. در نتیجه، نور آفتاب به صد و سی و نه بخش رسیده و نور ماه تنها یک بخش باقی مانده است.
روی مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فی سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم و لکن انّما یری صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدری الاجیر الی متی یعمل و متی یأخذ اجره و لا یدری الصّائم الی متی یصوم و متی یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدری المسلمون متی وقت صلاتهم و متی وقت حجّهم و لا یدری الدّیّان متی یحلّ دینهم و لا یدری النّاس متی یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متی یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه علی وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقی فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»
هوش مصنوعی: خداوند هنگامی که خلق را به وجود آورد، تنها آدم را از میان مخلوقات باقی گذاشت و از نور عرش خود دو خورشید خلق کرد. به طوری که اگر قرار بود یکی از آنها به عنوان خورشید باقی بماند، به شکلی همانند دنیا با تمامی مناطقش خلق میشد. اما اگر قرار بود به صورت ماه درآید، به اندازهای کمتر از خورشید خلق میشد، اما آنچه که ما این دو را کوچک میبینیم، به خاطر بلندی آسمان و فاصله آنها از زمین است. اگر خداوند خورشید و ماه را همانطور که خلق کرده بود، باقی میگذاشت، شب و روز قابل تشخیص نبودند. کارگران نمیدانستند تا چه زمانی باید کار کنند و کی حقوق خود را بگیرند. روزهداران نمیدانستند تا چه زمانی باید روزه بگیرند و کی افطار کنند. زنان نمیدانستند چگونه عده نگه دارند و مسلمانان نمیدانستند چه وقتی برای نماز و حج است. همچنین دیگران نمیدانستند کی باید کشت و زرع کنند و کی برای استراحت آماده شوند. از این رو، خداوند مهربان برای آسایش بندگانش، جبرئیل را فرستاد تا بر صورت ماه سایه افکند و نورش را محو کند، در حالی که نور آن باقی ماند. این جاست که خداوند میفرماید: «و ما شب و روز را به نشانههایی تبدیل کردیم، و نشانه شب را محو کردیم و نشانه روز را بینا کننده قرار دادیم».
فالسواد الّذی ترونه فی جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.
هوش مصنوعی: خطوطی که در داخل ماه به صورت سایهنما دیده میشوند، در واقع نتیجهی پاک شدن و تغییراتی است که در سطح آن ایجاد شده است.
قال ابن عباس: کان فی الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هی السّواد الّذی فی القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» ای لتطلبوا فی النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» ای بیّنّا فی القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.
هوش مصنوعی: ابن عباس میگوید: در زمانهای قدیم تفاوت بین شب و روز شناخته نمیشد. خداوند جبرئیل (علیهالسلام) را فرستاد تا بال خود را بر روی آنها بکشد، این کار موجب شد که نور آنها کاهش یابد و تنها نشانهای از بالش بر جای بماند که آن سیاهی موجود در ماه است. این به این خاطر است که شما باید در طول روز به دنبال روزی از پروردگارتان بگردید و در شب استراحت کنید. همچنین ذکر شده که ماه برای محاسبه سالها و حسابها مورد استفاده قرار میگیرد. تمامی جزئیات آنچه که شما نیاز دارید، در قرآن به وضوح بیان شده است.