گنجور

۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشئه اولی نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخری پس از مردگی باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.

... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جای دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابیّ بن خلف استخوانی کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ تری اللَّه یحیی هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو می‌گویی که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفی (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّی دیگر است و ذوقی دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهای اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهای اهل هوی و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهای عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان نداری مرده‌ای، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویی، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقی بسرای فانی بنفروشد، بزبان بیداری و بنعت هشیاری گوید:

تا کی از دار الغروری سوختن دار السّرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار

«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملت‌اند و امناء درگاه عزت‌اند در خاک نداء کرامت از روی لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذی جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خدای را که ما را بجای آن کرد که ما را خواند و بندای کرامت ما را نواخت. و گفته‌اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.

و فی الخبر: یفسح للمؤمن فی قبره سبعون ذراعا فی سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذی لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.

«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ای محمّد بندگان مرا گوی تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده‌تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.

پیر طریقت گفت: ای گشاینده زبانهای مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنمای نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.

و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک، نیکوتر سخنی که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وی تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنی که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.

داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.

ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الی معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بی عیب آن خداوند که عجز رهی از معرفت‌ معرفت انگاشت، ابو علی دقّاق گفت: الهی او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادی و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکی گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصاری گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وی خدای نیست و با وی شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگی و یکتایی اوست که خلق می‌شناسند از اسامی و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالی: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی‌ بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکی را صفوت و یکی را خلّت، یکی را مکالمت و یکی را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونی داده، انبیاء را بر عالمیان افزونی داده، و رسل را بر انبیاء افزونی داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونی داده، و مصطفی (ص) را بر اولوا العزم افزونی داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفی است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وی پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وی اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالی واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.

آن مهمتر عالم آفتابی بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفی بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانی مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.

آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربی بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالی اعاننی علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکی افتاد زندیقی گشت، محمّد عربی را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوی افتاد صدّیقی گشت.

... قوله تعالی: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جای دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصی باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفی (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها می‌ترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت می‌ترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».

۶ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً، أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» معنی آنست که ای محمّد منکران بعث را بگوی اگر بشدت و قوّت سنگ خاره و آهن و پولاد گردید یا آن خلقی که در دلهای شما چنان نماید که زنده کردن آن نتواند بود و آن مرگ است بقول بیشترین مفسران یعنی که اگر خود مرگ باشید شما را بمیرانم و باز زنده گردانم به آن قدرت که شما را در آفرینش اوّل آفریدم و شما اقرار می‌دهید، هم بآن قدرت شما را باز آفرینم و اگر چه سنگ و آهن باشید یا مرگ. قال مجاهد: «مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» هو السّماء و الارض و الجبال، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» خلقا جدیدا بعد الموت، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ» ای خلقکم اوّل مرّة، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» فعل المستهزئ و المستبعد للشّی‌ء «وَ یَقُولُونَ مَتی‌ هُوَ» ای متی الاعادة و البعث استبعادا له و نفیا، یقال نغضت سنّه اذا تحرّکت و انغاض الرّجل رأسه تحریکه ایّاه مستنکرا، «قُلْ عَسی‌ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» ای هو قریب لانّ عسی من اللَّه واجب، و «قَرِیباً» یجوز ان یکون خبر کان و یجوز ان یکون ظرفا ای فی زمان قریب، ثمّ بیّن و عیّن فقال: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» من قبورکم الی موقف القیامة و المحاسبة. مقاتل گفت: «یَدْعُوکُمْ» اسرافیل و هی النّفخة الاخیرة، و این دعا را دو وجه است از معنی: یکی آنست که صیحه‌ای شنوند که آن صیحه ایشان را داعیه اجتماع بود بزمین محشر، دیگر معنی آنست که اسرافیل بر صخره بیت المقدس بایستد و گوید: ایّتها العظام البالیة و اللّحوم المتفرّقة و العروق المتقطّعة اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم، فذلک قوله: «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» ای فتجیبون بامره و تقصدون نحو الدّاعی. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ» مقرّین بانّه خالقکم. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» و هو انّهم یخرجون من القبور یقولون سبحانک و بحمدک حین لا ینفعهم الحمد و امّا المؤمنون فکما۷ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» گرامی کردیم ما فرزندان آدم را، «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» و برداشتیم ایشان را در دشت و دریا، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» و روزی دادیم ایشان را از پاکها و خوشها، «وَ فَضَّلْناهُمْ» و ایشان را افزونی دادیم، «عَلی‌ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» بر فراوانی از آنچ آفریدیم، «تَفْضِیلًا (۷۰)» افزونی دادنی.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشئه اولی نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخری پس از مردگی باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.
هوش مصنوعی: در این آیه، خداوند متعال به بندگانش اعلام می‌کند که با قدرت و عظمت خود، قادر است مردگان را زنده کند. او همان خالقی است که در آفرینش اولیه انسان را ایجاد کرده و اکنون پس از مرگ هم می‌تواند همان انسان را دوباره بیافریند. قدرت، عزت و صفات او تغییر ناپذیر هستند و هیچ گونه تغییری در ذات و ویژگی‌های او روی نمی‌دهد. خداوند، خالق و حکیم و قدرتمند است و همچنان که در ابتدا آفرید، در مرحله بعدی نیز می‌توانند دوباره آفرینش کند.
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جای دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابیّ بن خلف استخوانی کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ تری اللَّه یحیی هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو می‌گویی که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفی (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّی دیگر است و ذوقی دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهای اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهای اهل هوی و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهای عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان نداری مرده‌ای، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویی، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقی بسرای فانی بنفروشد، بزبان بیداری و بنعت هشیاری گوید:
هوش مصنوعی: این متن به بحث درباره حیات روح و ارتباط آن با ایمان می‌پردازد. در اینجا به موضوع زنده شدن انسان‌ها و رستاخیز اشاره شده است. شخصی به نام ابی ابن خلف استخوانی پوسیده را نشان می‌دهد و به پیامبر (ص) می‌گوید که آیا خدا می‌تواند این استخوان را دوباره زنده کند. پیامبر در جواب می‌گوید بله، خدا تو را زنده خواهد کرد و به جهنم خواهد برد. این پاسخ نمایانگر حقیقتی عمیقتر است. اهل معرفت بر این باورند که فراتر از صحبت از احیای اجساد، اشاره به احیای دل‌های غافل و جان‌های اهل شهوت و هوس در این آیات وجود دارد. حیات واقعی به معنای بیداری روح و دریافت نور ایمان است. نویسنده به این نکته اشاره می‌کند که اگرچه ممکن است جسم انسان در مدت طولانی در خاک باشد، اما روحی که با ایمان و محبت به خدا زنده است، ارزشمندتر است. به همین ترتیب، بنده باید از حالت غفلت بیرون آید و در مسیر نجات و موفقیت تلاش کند، از نعمت‌های دنیوی بگذرد و با آگاهی و بیداری زندگی کند.
تا کی از دار الغروری سوختن دار السّرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان نباید همیشه در تنگنا و مشکلات زندگی سوخت و به جای آن باید به دنبال آرامش و قرار در زندگی باشد. از زندگی پر از فریب و ناپایداری باید عبور کرد و به سوی جایی با امنیت و آرامش حرکت کرد.
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملت‌اند و امناء درگاه عزت‌اند در خاک نداء کرامت از روی لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذی جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خدای را که ما را بجای آن کرد که ما را خواند و بندای کرامت ما را نواخت. و گفته‌اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
هوش مصنوعی: در روزی که خداوند شما را دعوت می‌نماید و شما با شکر و ستایش پاسخ می‌دهید، مؤمنان که از بهترین انسان‌ها و مورد اعتماد درگاه خدا هستند، با لطافت و محبت به ندای کرامتی که به آنها داده شده، گوش فرا می‌دهند. هنگامی که این ندای کرامت به گوششان می‌رسد و نسیم سعادت بر جانشان می‌وزد، با شکر و ستایش می‌گویند: سپاس خداوندی را که ما را از اهل دعوت خود قرار داد. همچنین گفته شده است که ستایش و شکرگزاری نشان‌دهنده نعمت و لطف الهی است، زیرا پاسخ آن‌ها با شکر به خاطر نعمت‌هایی است که در زندگی دریافت کرده‌اند.
و فی الخبر: یفسح للمؤمن فی قبره سبعون ذراعا فی سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذی لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
هوش مصنوعی: در روایتی آمده است که برای مؤمن در قبرش به اندازه هفتاد ذراع فضایی ایجاد می‌شود و سپس قبرش نورانی می‌شود. سپس به او گفته می‌شود که مانند خواب کسی است که تنها نزدیک‌ترین و محبوب‌ترین افراد به او بیدارش می‌کنند.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ای محمّد بندگان مرا گوی تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده‌تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
هوش مصنوعی: به بندگانم بگو که تنها سخنانی بگویند که نیکوتر و زیباتر است. این سخنان شامل ستایش و یاد خداوند است که باید بر زبان جاری و در دل نگه داشته شود.
پیر طریقت گفت: ای گشاینده زبانهای مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنمای نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: ای کسی که زبان مناجات‌کنندگان را می‌گشایی و مجالس ذاکران را گرم می‌کنی و نفس‌های رازداران را حاضر می‌سازی، غیر از یاد تو چیزی ما را یاری نمی‌دهد و جز یاد تو هیچ نعمتی برای ما نیست و غیر از خود تو، کسی دیگر نیست که ما را راهنمایی کند. خدایا، به نیاز کسی نظر کن که تنها یک نیاز دارد.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک، نیکوتر سخنی که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وی تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنی که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
هوش مصنوعی: بهترین سخن از جانب فرد گنهکار این است که به گناه خود اعتراف کند و به خطاهای خود اعتراف نماید تا خداوند او را توفیق توبه دهد و راه توبه را برایش هموار کند و گناهانش را ببخشاید، زیرا خداوند وعده داده که: «و گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف کردند و عمل صالحی را با عمل ناپسند مخلوط کردند، امید می‌رود که خدا بر آنان رحمت کند». همچنین بهترین سخن از کسی که به حقیقت واقف است، این است که به ناتوانی خود در شناخت حقیقت اعتراف کند.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
هوش مصنوعی: معلوم است که هیچ کس نمی‌تواند او را با عظمت و جلالش بشناسد و حقیقت او را درک کند و به مقام عزت او آگاه شود.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الی معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بی عیب آن خداوند که عجز رهی از معرفت‌ معرفت انگاشت، ابو علی دقّاق گفت: الهی او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادی و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکی گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصاری گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وی خدای نیست و با وی شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگی و یکتایی اوست که خلق می‌شناسند از اسامی و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالی: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی‌ بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکی را صفوت و یکی را خلّت، یکی را مکالمت و یکی را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونی داده، انبیاء را بر عالمیان افزونی داده، و رسل را بر انبیاء افزونی داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونی داده، و مصطفی (ص) را بر اولوا العزم افزونی داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفی است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وی پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وی اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالی واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
هوش مصنوعی: ابو بکر صدیق گفت: پروردگاری که برای شناخت خود، غیر از ناتوانی در فهم خود راهی برای مخلوقات قرار نداده، پاک و بی‌عیب است. ابو علی دقّاق افزود: کسی که تو را شناخت، در حقیقت تو را نشناخته است! پس حال او که خودت را نشناخته، چگونه است؟ نصر آبادی و شاه در مورد شناخت خداوند اختلاف نظر داشتند؛ یکی معتقد بود که می‌توان او را شناخت و دیگری می‌گفت نمی‌توان. شیخ الاسلام انصاری گفت: هر دو درست می‌گویند. کسی که می‌گوید نمی‌توان شناخت، به درستی حقیقت خدا را بیان کرده که هیچ کس به آن دست نمی‌یابد مگر آنکه خود را حقیقتاً بشناسد. و کسی که می‌گوید می‌توان شناخت، به شناخت عمومی اشاره دارد که نشان می‌دهد هیچ خدایی جز او نیست و هیچ شریک و مشابهی ندارد. ابو العباس عطاء بیان کرد: شناخت دو نوع است: شناخت حق و شناخت حقیقت حق. شناخت حق یعنی یگانگی و یکتایی خدا که مخلوقات آن را از طریق نام‌ها و صفات می‌شناسند، اما شناخت حقیقت حق برای مخلوقات ممکن نیست و هیچ کس قادر به درک عظمت و کیفیت او نیست. خداوند می‌فرماید: "و آنها به علم خود به او احاطه نمی‌کنند و او را به حق قدر نکردند". همچنین خداوند بارها در قرآن به ویژگی‌های مختلف پیامبران اشاره کرده است که هر یک به درجات متفاوتی از قرب و مقام نائل آمده‌اند. در نهایت، مقامات همگی به مقام مصطفی (ص) منتهی می‌شود، اما مقام او پایانی ندارد و هیچ‌کس جز خداوند به حقیقت مقام او آگاه نیست. به همین دلیل او (ص) فرمود: "من سرور فرزندان آدم هستم و این افتخاری نیست؛ چگونه می‌توانم به این افتخار کنم در حالی که با حال خود از آنها جدا هستم و نزدیک خداوند هستم؟"
آن مهمتر عالم آفتابی بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفی بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانی مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
هوش مصنوعی: اشاره به شخصی دارد که در مرکز عالم قرار دارد، با مکه به عنوان نقطه شرقی و یثرب به عنوان نقطه غربی. این شخص، در زمان کسوفی در غار، معانی و رازهای بسیاری را آشکار کرده است. بر روی جبین او، نشانه‌هایی از احترام و عظمت وجود دارد و در آستین او دلیلی برای بزرگداشت اوست. همچنین بر درگاه رازهای درون او نشانه‌ای از قدرت و حکومت است. رسالت او به گستردگی عالم کشیده شده و پیامبری او از سرزمین‌های دور تا دور دست‌ها فراگیر است. ظهور او سبب تضعیف کفر و تیرگی‌ها شده و مقام او از عرش فراتر رفته است. در مجموع، تمام تلاش و حرمت او از ابتدا تا انتها به نفع انسان‌ها و امت‌های او بوده است.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربی بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالی اعاننی علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکی افتاد زندیقی گشت، محمّد عربی را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوی افتاد صدّیقی گشت.
هوش مصنوعی: آدم، انسان محترم و ارزشمندی بود، اما دیو او را وسوسه کرد و به گمراهی کشاند. اما شرافت و مقام محمد عربی بر دیو غلبه کرد و او می‌گفت: هیچ کس نیست مگر این که یک همراه از جن به او سپرده شده است. گفته شد: حتی تو، ای پیامبر خدا؟ او پاسخ داد: حتی من، اما خداوند مرا در این زمینه یاری نمود و به همین خاطر تسلیم شدم. در نتیجه، آدم به خاطر قهر خداوند به شدت تحت فشار قرار گرفت و سایه قهر او بر ملکی افتاد که او را به زندیق تبدیل کرد. اما سایه لطف محمد عربی بر دیوی فرود آمد و او را به صدّیق تبدیل کرد.
... قوله تعالی: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جای دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصی باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفی (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها می‌ترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت می‌ترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
هوش مصنوعی: این متن به مفاهیم خوف و رجا اشاره دارد که به معنای ترس و امید هستند. خوف به ترس از معاصی و گناهان اشاره دارد که مؤمنان را از انجام کارهای ناپسند منع می‌کند و رهبت به نوعی ترس اشاره دارد که زاهدان را از دنیا و تعلقات دنیوی جدا می‌کند. مؤمنان در دنیا امید به نعمت و عافیت دارند و از بلاها و فتنه‌ها می‌ترسند، در حالی که عارفان دل خود را به نزدیکی و ارتباط با خدا بسته و از عذاب الهی می‌ترسند. در نهایت، تعادل بین این احساسات برای هر دو گروه اهمیت دارد.