گنجور

۴ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ» چون اللَّه را با بنده عنایت بود، پیروزی بنده را چه نهایت بود، چون اللَّه رهی را در حفظ و حمایت خود دارد، دشمن برو کی ظفر یابد، پیروز بنده‌ای که اللَّه تعالی نظر بدل وی پیوسته دارد که او را بهیچ وقت فرا مخالفت نگذارد.

قال النّبی (ص) فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ: «اذا علمت ان الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلت شهوته فی مسئلتی و مناجاتی فاذا اراد ان یسهو عنی حلت بینه و بین السهو عنی».

بنگر بحال یوسف صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وی که: النّساء حبائل الشیطان. و ربّ العالمین برهان خود چون نمود فرا وی.

جعفر صادق (ع) گفت: برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وی نهاد، چنانک گفت: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» تا بنور و ضیاء آن راه صواب بدید، از ناپسند برگشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند! یقول اللَّه تعالی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». و روایت کرده‌اند از علی بن حسین بن علی صلاة اللَّه علیهم که در آن خلوت خانه بتی نهاده بود، آن ساعت زلیخا برخاست و چادری بسر آن بت در کشید تا بپوشید، یوسف گفت چیست این که تو کردی؟ گفت از آن بت شرم میدارم که بما می‌نگرد، گفت یوسف: ا تستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیی ممّن خلق الاشیاء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟

از بتی که نشنود و نبیند و نه در ضرّ و نفع بکار آید تو شرم میداری، من چرا شرم ندارم از آفریدگار جهان و جهانیان و دانا باحوال همگان چه آشکارا و چه نهان، شنونده آوازها، نیوشنده رازها، بیننده دورها أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری‌؟ یوسف این بگفت آن گه برخاست و آهنگ در کرد. و روایت کرده‌اند از ابن عباس و جماعتی مفسّران که از آن مناظرات و محاورات که آن ساعت میان ایشان رفت آن بود که زلیخا گفت: یا یوسف ما احسن شعرک ای یوسف نیکو مویی داری، گفت اوّل چیزی که در خاک بریزد این موی باشد. گفت: ای یوسف نیکو رویی داری، گفت نگاریده حقّ است در رحم مادر. گفت: ای یوسف صورت زیبای تو تنم را بگداخت، گفت شیطانت مدد میدهد و می‌فریبد. گفت: ای یوسف آتشی بجانم‌ برافروختی شرر آن بنشان، گفت اگر بنشانم خود در آن سوخته گردم. گفت: ای یوسف کشته را آب ده که از تشنگی خشک گشته، گفت کلید بدست باغبان و باغبان سزاوار تر بدان. گفت: ای یوسف خانه آراسته‌ام و خلوت ساخته‌ام خیز تماشایی کن، گفت پس، از تماشای جاودانی و سرای پیروزی باز مانم. گفت: ای یوسف دستی برین دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمی بر نه، گفت با سیّد خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم.

ابن عباس گفت میان ایشان سخن دراز شد و شیطان سوم ایشان در کار ایستاده، دستی بیوسف برد و دیگر دست بزلیخا، هر دو را فراهم کشید، پنداشت که ایشان را بهم جمع کرد و بمقصود رسید! برهان حق پدید آمد ناگاه و تلبیس ابلیس همه نیست گشت و تباه:

ابلیس گشاده بود در وسوسه دست
فضل ازلی در آمد ابلیس بجست‌

چون یوسف آهنگ در کرد گریزان و زلیخا از پس وی دوان، شوی زن را دیدند بر گذرگاه ایشان ایستاده! زلیخا چون او را دید آتش خجلت و تشویر در جان وی افتاد. تنبیهی است این کلمه عاصیان امّت را فردا که بر گذرگاه قیامت حق را بینند جلّ جلاله و ذلک فی قوله عزّ و جل: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». زلیخا چون وی را دید گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه سوی یوسف نهاد از آنک در عشق وی صدق نبود، لا جرم بر زبان وی نیز صدق نرفت و یوسف را بخود برنگزید و حظّ نفس خود فرو نگذاشت، باز چون عشق یوسفی ولایت سینه وی بتمامی فرو گرفت و بشغاف دل وی رسید حظّ خود بگذاشت و زبان صدق بگشاد گفت: الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ.

قوله: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» شغاف پرده درونی است از پرده‌های دل و دل را پنج پرده است: اوّل صدر است‌ مستقرّ عهد اسلام. دوم قلب است محل نور ایمان. سوم فؤاد است موضع نظر حق. چهارم سرّ است مستودع گنج اخلاص. پنجم شغاف است محطّ رحل عشق.

زلیخا را عشق یوسف بشغاف رسیده بود، سمنون محبّ گفت: شغاف آن گه گویند که پرده‌های دل از عشق پر شود و نیز چیزی را در آن جای نماند تا هر چه گوید از عشق گوید و آنچه شنود در عشق شنود، چنانک مجنون را پرسیدند که ابو بکر فاضلتر یا عمر؟ گفت: لیلی نیکوتر! و منه‌ قول جعفر: الشغاف مثل العین اظلم قلبه عن التفکّر فی غیره و الاشتغال بسواه.

چون آن بیچاره در کار یوسف برفت و عشق ولایت خویش بتمامی فرو گرفت، زبان طاعنان بر وی دراز شد و زنان مصر تیرهای ملامت در وی می‌انداختند که: تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، و او خود را تسلّی میداد باین که معشوق خوب روی ملامت ارزد:

پیوند کنی با صنمی مشکین خال
آن گه جویی تو عافیت اینت محال
اجد الملامة فی هواک لذیذة
حبّا لذکرک فلیلمنی اللوم‌

سرمایه عاشقان خود ملامت است، عاشق کی بود او که بار ملامت نکشد! گفت آری من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که:

عشق چنان روی، تاج باشد بر سر
ورچه ازو صد هزار درد سر آید

پس چون جمال یوسف بدیدند و شعاع آن جمال بر هیکلهای ایشان اشراق زد، همه در وهده دهشت افتادند و دستها بجای ترنج بریدند، از خود بی خبر گشته، لختی بی هوش افتاده، لختی جان داده، لختی سراسیمه و متحیّر مانده و همی گویند: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ این نه آدمی است که این فریشته روحانی است.!

«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این نه دفع ملامت است و نه کشف مضرّت که این تفاخر است و نازیدن بمعشوق خویش. می‌گوید این آنست که شما مرا ملامت کردید در عشق او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راستست آن‌ سخن که شما گفتید که منم عاشق و دل داده بدو.

من دل بکسی دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد

چون یوسف جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و زلیخا نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و زلیخا متغیّر نگشت، و ذلک لانّها قوی حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة یوسف لها غذاء و عادة فلم یؤثر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداء فی الامر فاذا دام المعنی زال التغیّر.

قال ابو بکر الصدّیق رضی اللَّه عنه لمن رآه یبکی و هو قریب العهد بالا سلام: هکذا کنّا حتّی قست القلوب ای قویت و صلبت، و کذا الخزف اوّل ما یطرح فیه الماء یسمع له نشیش فاذا تعوّد تشرّب الماء سکن فلا یسمع له صوت.

و گفته‌اند که در میان زنان مصر دختری ناهده بود بر ملّت کفر و آن ساعت که جمال یوسف دید حیض وی بگشاد و آن جامه تجمل که داشت آلوده گشت و از خجلی و شرمساری اندر سرّ خویش ایمان آورد، گفت: ای خدای یوسف مرا دریاب و شرمسار مکن، ایمان آوردم بیکتایی و بیهمتایی تو، ربّ العزّه همان ساعت دهشت و حیرت بر همه زنان افکند تا دستها بریدند و جامها بخون بیالودند تا در میانه آن دختر خجل نشود.

و مثله ما حکی عن عمر بن الخطاب رضی اللَّه عنه انّه کان جالسا فی بعض اصحابه فسمع صوتا، فقال الا من احدث فلیعد الوضوء، فلم یقم احد، فعلم عمر انّه لا یقوم حیاء و خجلا، فقام بنفسه و قال قوموا لنتوضّأ حتی صار المحدث مستورا فیهم، کذلک فی القیامة یدعی کلّ واحد باسم والدته سترا لاولاد الزنّا و شرفا لعیسی علیه السّلام.

۴ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» بدان که اقوال علما درین آیت مختلف است، قومی گفتند یوسف (ع) بآن زن همّت کرد چنان که آن زن بوی همّت کرد حتّی حلّ الهمیان و جلس منها مجلس الرّجل من المرأة، قومی گفتند همّت آن زن دیگر بود و همّت یوسف دیگر، زن همّت فاحشه داشت و در دل کرد که کام خود از وی بر دارد و یوسف همّت فرار داشت با مخاصمه، یعنی در دل کرد که از وی بگریزد یا با وی برآویزد و فرمان وی نبرد. قومی گفتند معنی همت آرزوی بود که در دل آید بطبع بشری بی اختیار و بی کسب بنده و بنده باین مأخوذ نباشد که این در تحت تکلیف نیاید، پس این همّت نه از یوسف زلّت بود نه از آن زن، بلی زلّت زن بدان بود که عقد و نیّت بدان پیوست و عزم کرد بر تحقیق آن همّت و خطرت و این عزم کسب بود لا جرم بدان مأخوذ بود. قال ابن المبارک قلت لسفیان: ا یؤخذ العبد بالهمّة؟ قال اذا کان عزما أخذ بها. و فی الخبر: من هم بسیّئة و لم یعملها لم تکتب علیه.۵ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «قالَ رَبِّ» گفت خداوند من، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» زندان دوسترست بمن، «مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» از آنچ ایشان می‌خوانند مرا با آن، «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» و اگر بنگر دانی از من این کوشیدن ایشان ببدی. «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» بایشان گرایم، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» (۳۳) و آن گه کار نادانان را کننده باشم.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ» چون اللَّه را با بنده عنایت بود، پیروزی بنده را چه نهایت بود، چون اللَّه رهی را در حفظ و حمایت خود دارد، دشمن برو کی ظفر یابد، پیروز بنده‌ای که اللَّه تعالی نظر بدل وی پیوسته دارد که او را بهیچ وقت فرا مخالفت نگذارد.
هوش مصنوعی: در این آیه اشاره شده که وقتی یک شخص در معرض وسوسه و خطر قرار می‌گیرد، اگر خداوند او را تحت حمایت و نظر خود داشته باشد، هیچ دشمنی نمی‌تواند به او آسیب برساند. خداوند با لطف و عنایتش، پیروزی و موفقیت را برای بندگانش تضمین می‌کند. در واقع، این آیه به اهمیت حمایت الهی و نقش آن در حفظ بندگان از مشکلات و چالش‌ها اشاره دارد. بندگان مؤمنی که در سایه‌ی رحمت خداوند قرار دارند، همیشه در امان هستند و نمی‌توانند به راحتی در برابر گمراهی و مخالفت‌ها قرار بگیرند.
قال النّبی (ص) فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ: «اذا علمت ان الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلت شهوته فی مسئلتی و مناجاتی فاذا اراد ان یسهو عنی حلت بینه و بین السهو عنی».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) در سخنانی که از سوی خداوند متعال روایت کرده‌اند، می‌فرمایند: «زمانی که دیدم دل بنده‌ام بیشتر به اشتغال و سرگرمی با من مشغول است، خواسته‌اش را در امور و دعاهایش قرار دادم. پس اگر بخواهد از یاد من غافل شود، بین او و غفلت از من پرده‌ای قرار می‌دهم.»
بنگر بحال یوسف صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وی که: النّساء حبائل الشیطان. و ربّ العالمین برهان خود چون نمود فرا وی.
هوش مصنوعی: به وضعیت یوسف صدّیق نگاه کن که شیطان فریب‌های خود را در مسیر او قرار داد و گفت که: زنان دام‌های شیطان هستند. ولی خداوند عالم برهان خود را برای او آشکار کرد.
جعفر صادق (ع) گفت: برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وی نهاد، چنانک گفت: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» تا بنور و ضیاء آن راه صواب بدید، از ناپسند برگشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند! یقول اللَّه تعالی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». و روایت کرده‌اند از علی بن حسین بن علی صلاة اللَّه علیهم که در آن خلوت خانه بتی نهاده بود، آن ساعت زلیخا برخاست و چادری بسر آن بت در کشید تا بپوشید، یوسف گفت چیست این که تو کردی؟ گفت از آن بت شرم میدارم که بما می‌نگرد، گفت یوسف: ا تستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیی ممّن خلق الاشیاء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟
هوش مصنوعی: جعفر صادق (ع) فرمودند: برهان حق، زیبایی نبوت و نور علم و حکمت است که در قلب او قرار داده شده است. او می‌فرماید: «به او حکمت و علم عطا کردیم». با نور و روشنی آن، انسان راه درست را می‌بیند و از ناپسندها دور می‌شود و به پسند حق می‌رسد. این مسیر، انتخاب او نیست بلکه او را به این سمت هدایت کرده‌اند. این بینش به او داده شده و خودش به تنهایی این را نمی‌بیند. خداوند می‌فرماید: «به زودی آیات خود را در آفاق و در خود آنها نشان خواهیم داد تا معلوم شود که او حق است». همچنین روایت شده است که علی بن حسین (ع) در منزلی که بتی در آن قرار داشت، مشاهده کردند که زلیخا چادرش را بر روی آن بت کشید تا آن را بپوشاند. یوسف از او پرسید: این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ زلیخا پاسخ داد که از بت شرم می‌کند زیرا احساس می‌کند که آن به او نگاه می‌کند. یوسف گفت: آیا از کسی شرم می‌کنی که نه می‌شنود و نه می‌بیند، اما از کسی که همه چیز را خلق کرده و به همه چیز علم دارد، شرم نمی‌کنی، کسی که می‌شنود، می‌بیند و می‌تواند نفع و ضرر برساند؟
از بتی که نشنود و نبیند و نه در ضرّ و نفع بکار آید تو شرم میداری، من چرا شرم ندارم از آفریدگار جهان و جهانیان و دانا باحوال همگان چه آشکارا و چه نهان، شنونده آوازها، نیوشنده رازها، بیننده دورها أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری‌؟ یوسف این بگفت آن گه برخاست و آهنگ در کرد. و روایت کرده‌اند از ابن عباس و جماعتی مفسّران که از آن مناظرات و محاورات که آن ساعت میان ایشان رفت آن بود که زلیخا گفت: یا یوسف ما احسن شعرک ای یوسف نیکو مویی داری، گفت اوّل چیزی که در خاک بریزد این موی باشد. گفت: ای یوسف نیکو رویی داری، گفت نگاریده حقّ است در رحم مادر. گفت: ای یوسف صورت زیبای تو تنم را بگداخت، گفت شیطانت مدد میدهد و می‌فریبد. گفت: ای یوسف آتشی بجانم‌ برافروختی شرر آن بنشان، گفت اگر بنشانم خود در آن سوخته گردم. گفت: ای یوسف کشته را آب ده که از تشنگی خشک گشته، گفت کلید بدست باغبان و باغبان سزاوار تر بدان. گفت: ای یوسف خانه آراسته‌ام و خلوت ساخته‌ام خیز تماشایی کن، گفت پس، از تماشای جاودانی و سرای پیروزی باز مانم. گفت: ای یوسف دستی برین دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمی بر نه، گفت با سیّد خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم.
هوش مصنوعی: تو از بتی که نه می‌شنود و نه می‌بیند و در سود و ضرر هم به کار نمی‌آید شرم می‌کنی، ولی من از خداوندی که بر جهان و همه موجودات آگاه است، چه آشکار و چه پنهان، شرم نمی‌کنم. او به همه چیز گوش می‌دهد، رازها را می‌فهمد و دورها را می‌بیند. آیا نمی‌دانی که خداوند همه چیز را می‌بیند؟ یوسف این را گفت و سپس برخاست و آهنگ رفتن کرد. همچنین روایت شده که ابن عباس و گروهی از مفسران گفتند که در آن زمان در میان زلیخا و یوسف بحثی به این ترتیب در گرفت: زلیخا گفت: "ای یوسف، شعر زیبایی می‌گویی و تو خیلی خوش‌چهره‌ای." یوسف پاسخ داد: "نخستین چیزی که در خاک خواهد افتاد، این موها هستند." او ادامه داد: "ای یوسف، تو چهره‌ات بسیار زیباست." و یوسف گفت: "این زیبایی از جانب خداوند در رحم مادر به من داده شده." زلیخا گفت: "ای یوسف، چهره‌ات قلبم را می‌سوزاند." یوسف گفت: "این وسوسه‌های شیطانی است که تو را فریب می‌دهد." زلیخا افزود: "ای یوسف، تو آتش عشق را در وجودم شعله‌ور کرده‌ای." و یوسف پاسخ داد: "اگر من آن را خاموش کنم، خودم در آن سوخته می‌شوم." زلیخا ادامه داد: "ای یوسف، به آن کشته آب بده که از تشنگی خشک شده است." یوسف گفت: "کلید در دست باغبان است و او شایسته‌تر است که به آن توجه کند." زلیخا گفت: "ای یوسف، خانه‌ام را تزئین کرده‌ام و محل خلوتی آماده کرده‌ام، بیا و تماشا کن." یوسف گفت: "اما من از تماشای جاودانی و سرای پیروزی باز می‌مانم." زلیخا گفت: "ای یوسف، دستی بر این دل غمناک بزن و به این عشق زخم‌دیده مرهمی بگذار." یوسف پاسخ داد: "من با آقای خود خیانت نمی‌کنم و حرمت او را زیر پا نمی‌گذارم."
ابن عباس گفت میان ایشان سخن دراز شد و شیطان سوم ایشان در کار ایستاده، دستی بیوسف برد و دیگر دست بزلیخا، هر دو را فراهم کشید، پنداشت که ایشان را بهم جمع کرد و بمقصود رسید! برهان حق پدید آمد ناگاه و تلبیس ابلیس همه نیست گشت و تباه:
هوش مصنوعی: ابن عباس بیان کرد که در میان آن افراد صحبت‌های طولانی و مباحثه‌هایی پیش آمد، و شیطان به عنوان سومین نفر در آن جمع حاضر بود. او به زنی به نام زلیخا و نیز به یوسف نزدیک شد و ظاهراً تلاش کرد که این دو را به هم نزدیک کند و به هدفش برسد. اما ناگهان حقیقت روشن شد و ترفندهای شیطان بی‌اثر گشت و از بین رفت.
ابلیس گشاده بود در وسوسه دست
فضل ازلی در آمد ابلیس بجست‌
هوش مصنوعی: ابلیس در وسوسه‌های خود بسیار فعال بود، اما ناگهان رحمت و لطف الهی به کمک آمد و ابلیس از آنجا دور شد.
چون یوسف آهنگ در کرد گریزان و زلیخا از پس وی دوان، شوی زن را دیدند بر گذرگاه ایشان ایستاده! زلیخا چون او را دید آتش خجلت و تشویر در جان وی افتاد. تنبیهی است این کلمه عاصیان امّت را فردا که بر گذرگاه قیامت حق را بینند جلّ جلاله و ذلک فی قوله عزّ و جل: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». زلیخا چون وی را دید گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه سوی یوسف نهاد از آنک در عشق وی صدق نبود، لا جرم بر زبان وی نیز صدق نرفت و یوسف را بخود برنگزید و حظّ نفس خود فرو نگذاشت، باز چون عشق یوسفی ولایت سینه وی بتمامی فرو گرفت و بشغاف دل وی رسید حظّ خود بگذاشت و زبان صدق بگشاد گفت: الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ.
هوش مصنوعی: جایی که یوسف در حال فرار بود، زلیخا او را تعقیب کرد و در همین حین شوهر زلیخا را دیدند که در راه ایستاده بود. زلیخا با دیدن او دچار خجالت و اضطراب شد. این یک اشاره به گناهکاران است که فردا در روز قیامت حق را خواهند دید. زلیخا در آن لحظه گفت: «چه مجازاتی برای کسی که به خانواده تو آسیب برساند؟» او برای یوسف متهم شد چون در عشقش صادق نبود و از این رو نتوانست حقیقت را بیان کند. اما وقتی عشق یوسف همه وجودش را گرفت و به عمق قلبش رسید، او انتخاب‌های خود را کنار گذاشت و با صداقت گفت: «اکنون حق روشن شده است که من او را برای خودم می‌خواستم و او از صادقان است.»
قوله: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» شغاف پرده درونی است از پرده‌های دل و دل را پنج پرده است: اوّل صدر است‌ مستقرّ عهد اسلام. دوم قلب است محل نور ایمان. سوم فؤاد است موضع نظر حق. چهارم سرّ است مستودع گنج اخلاص. پنجم شغاف است محطّ رحل عشق.
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده که در شهر، زنانی درباره همسر عزیز مصر صحبت می‌کنند و می‌گویند که او جوانی را به عشق خود جذب کرده است. همچنین توضیح می‌دهد که دل انسان دارای پنج لایه است. اولین لایه صدر است که جایگاه ایمان است، دومین لایه قلب است که محل نور ایمانی می‌باشد، سومین لایه فؤاد است که برای مشاهده حق است، چهارمین لایه سرّ است که مخزن خلوص نیت محسوب می‌شود و پنجمین لایه شغاف است که محل عشق است.
زلیخا را عشق یوسف بشغاف رسیده بود، سمنون محبّ گفت: شغاف آن گه گویند که پرده‌های دل از عشق پر شود و نیز چیزی را در آن جای نماند تا هر چه گوید از عشق گوید و آنچه شنود در عشق شنود، چنانک مجنون را پرسیدند که ابو بکر فاضلتر یا عمر؟ گفت: لیلی نیکوتر! و منه‌ قول جعفر: الشغاف مثل العین اظلم قلبه عن التفکّر فی غیره و الاشتغال بسواه.
هوش مصنوعی: زلیخا به شدت عاشق یوسف شده بود. کسی به نام سمنون می‌گوید که "شغاف" به حالتی اطلاق می‌شود که دل انسان پر از عشق شود و هیچ جایی برای چیز دیگری نباشد. در چنین حالتی، هر چیزی که گفته شود از عشق ناشی می‌شود و هر چیزی که شنیده می‌شود با عشق گره خورده است. مانند مجنون که وقتی از او پرسیدند که چه کسی بهتر است، ابو بکر یا عمر، گفت: "لیلی از همه بهتر است!" و همچنین حب جعفر می‌گوید: "شغاف مانند چشم است که دل را نسبت به تفکر در مسائل دیگر و مشغول شدن به چیزهای دیگر کاملاً تاریک می‌کند."
چون آن بیچاره در کار یوسف برفت و عشق ولایت خویش بتمامی فرو گرفت، زبان طاعنان بر وی دراز شد و زنان مصر تیرهای ملامت در وی می‌انداختند که: تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، و او خود را تسلّی میداد باین که معشوق خوب روی ملامت ارزد:
هوش مصنوعی: آن بیچاره وقتی به کار یوسف وارد شد و به عشق وطن خود تمام توجهش را معطوف کرد، زبان طعنه‌زنندگان به او دراز شد و زنان مصر او را سرزنش می‌کردند و می‌گفتند که او جوانی را به منافع خود مشغول کرده است. او هم به خود consolation می‌داد که معشوق خوش‌چهره، چنین سرزنش‌هایی را می‌ارزد.
پیوند کنی با صنمی مشکین خال
آن گه جویی تو عافیت اینت محال
هوش مصنوعی: اگر با محبوبی که دمی از او بخواهی و او دارای زیبایی‌های خاص است ارتباط برقرار کنی، دیگر نمی‌توانی آسایش و راحتی را جستجو کنی، زیرا این امر غیر ممکن است.
اجد الملامة فی هواک لذیذة
حبّا لذکرک فلیلمنی اللوم‌
هوش مصنوعی: در عشق تو، سرزنش‌ها را شیرین می‌یابم، زیرا یاد تو برایم لذت‌بخش است، پس بگذار دیگران هر چقدر که می‌خواهند مرا سرزنش کنند.
سرمایه عاشقان خود ملامت است، عاشق کی بود او که بار ملامت نکشد! گفت آری من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که:
هوش مصنوعی: سرمایه‌ی عشق، خرده‌گیری و انتقاد است. آیا عاشق واقعی کسی است که نتواند فشار انتقادات را تحمل کند؟ او می‌گوید: بله، من دوست خود را به آن‌ها معرفی می‌کنم تا متوجه شوند که...
عشق چنان روی، تاج باشد بر سر
ورچه ازو صد هزار درد سر آید
هوش مصنوعی: عشق مانند یک تاج زیبا بر سر انسان است، اما از محبت و وابستگی ممکن است با صدها درد و مشکلات روبه‌رو شود.
پس چون جمال یوسف بدیدند و شعاع آن جمال بر هیکلهای ایشان اشراق زد، همه در وهده دهشت افتادند و دستها بجای ترنج بریدند، از خود بی خبر گشته، لختی بی هوش افتاده، لختی جان داده، لختی سراسیمه و متحیّر مانده و همی گویند: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ این نه آدمی است که این فریشته روحانی است.!
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی یوسف را دیدند و درخشش آن زیبایی بر وجود آنها تابید، همه در تعجب و حیرت فرو رفتند و به جای میوه، دست‌های خود را بریدند. به حالت بی‌هشی رفته و لحظه‌ای جان دادند و سراسیمه و گیج مانده، همگی می‌گفتند: این چه انسانی است؟ این جز یک فرشته ی کرامت نیست!
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این نه دفع ملامت است و نه کشف مضرّت که این تفاخر است و نازیدن بمعشوق خویش. می‌گوید این آنست که شما مرا ملامت کردید در عشق او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راستست آن‌ سخن که شما گفتید که منم عاشق و دل داده بدو.
هوش مصنوعی: او می‌گوید: این همان است که شما مرا به خاطر عشق به او سرزنش کردید. این نه دفاع از خود است و نه نشان دادن آسیب‌پذیری، بلکه نوعی فخر کردن و نازیدن به عشق خویش است. او در واقع تأیید می‌کند که شما درست می‌گویید و من واقعاً عاشق و دل‌باخته او هستم.
من دل بکسی دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد
هوش مصنوعی: من دل خود را به کسی می‌دهم که ارزش جان را دارد و اگر جان او را بگیرد، به اندازه هزار جان می‌ارزد.
چون یوسف جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و زلیخا نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و زلیخا متغیّر نگشت، و ذلک لانّها قوی حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة یوسف لها غذاء و عادة فلم یؤثر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداء فی الامر فاذا دام المعنی زال التغیّر.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت، تمامی زنان دست‌های خود را بریدند، اما زلیخا این کار را نکرد. همه زنان دچار حیرت و تغییر حالت شدند، اما زلیخا تغییر نکرد. دلیل این امر این است که او به خاطر طولانی بودن دیدارش با یوسف، اقتدار خاصی پیدا کرده بود و دیدن یوسف برای او مانند غذایی روزمره شده بود، به همین خاطر تأثیری در او نداشت. تغییر حالت ویژگی کسانی است که در آغاز کار هستند، اما وقتی معنایی و احساسی مداوم وجود داشته باشد، تغییر حالت از بین می‌رود.
قال ابو بکر الصدّیق رضی اللَّه عنه لمن رآه یبکی و هو قریب العهد بالا سلام: هکذا کنّا حتّی قست القلوب ای قویت و صلبت، و کذا الخزف اوّل ما یطرح فیه الماء یسمع له نشیش فاذا تعوّد تشرّب الماء سکن فلا یسمع له صوت.
هوش مصنوعی: ابوبکر صدیق رضی‌الله عنه به کسی که او را در حال گریه می‌دید و تازه مسلمان شده بود، گفت: ما نیز در ابتدا اینگونه بودیم تا اینکه دل‌هایمان سخت شد. او ادامه داد که مانند خمر در آغاز که وقتی آب در آن ریخته می‌شود صدایی ایجاد می‌کند، اما وقتی که به آن عادت می‌کند و آب را می‌نوشد، دیگر صدایی ندارد.
و گفته‌اند که در میان زنان مصر دختری ناهده بود بر ملّت کفر و آن ساعت که جمال یوسف دید حیض وی بگشاد و آن جامه تجمل که داشت آلوده گشت و از خجلی و شرمساری اندر سرّ خویش ایمان آورد، گفت: ای خدای یوسف مرا دریاب و شرمسار مکن، ایمان آوردم بیکتایی و بیهمتایی تو، ربّ العزّه همان ساعت دهشت و حیرت بر همه زنان افکند تا دستها بریدند و جامها بخون بیالودند تا در میانه آن دختر خجل نشود.
هوش مصنوعی: در میان زنان مصر دختری بود که در زمان خود به کفر دچار شده بود. زمانی که جمال یوسف را دید، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و به خاطر احساس شرمندگی و خجالت، به سوی ایمان روی آورد. او به خداوند دعا کرد که او را یاری دهد و شرمنده نکند. در همان لحظه، ترس و حیرت بر تمام زنان حاکم شد و آن‌ها چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که دست‌های خود را بریدند و به خون آغشته شدند تا مبادا آن دختر احساس خجالت کند.
و مثله ما حکی عن عمر بن الخطاب رضی اللَّه عنه انّه کان جالسا فی بعض اصحابه فسمع صوتا، فقال الا من احدث فلیعد الوضوء، فلم یقم احد، فعلم عمر انّه لا یقوم حیاء و خجلا، فقام بنفسه و قال قوموا لنتوضّأ حتی صار المحدث مستورا فیهم، کذلک فی القیامة یدعی کلّ واحد باسم والدته سترا لاولاد الزنّا و شرفا لعیسی علیه السّلام.
هوش مصنوعی: عمر بن خطاب رضی الله عنه در میان یارانش نشسته بود و صدایی را شنید. به آن‌ها گفت که اگر کسی وضو تازه کرده، باید دوباره وضو بگیرد. اما هیچ‌کس از جای خود بلند نشد، چون خجالت می‌کشیدند. بنابراین، عمر خود از جا بلند شد و گفت: «بایستید تا وضو بگیریم» و وقتی همه ایستادند، آن کسی که نیاز به وضو داشت نیز در میان آن‌ها قرار گرفت. همچنین در روز قیامت، هر کس با نام مادرش مورد خطاب قرار می‌گیرد تا فرزندان زنا آبرودار شوند و حضرت عیسی علیه‌السلام نیز محترم شمرده شود.