قوله تعالی: وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلی ثَمُودَ یعنی: و ارسلنا الی ثمود أَخاهُمْ یعنی فی النسب لا فی الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبری، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهای اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدی بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشری همچون مایی. اگر آنچه میگویی و دعوی میکنی که پیغامبر خدایم، راست است که میگویی، پس نشانی بیاور و آیتی بنمای. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهای برون آر اگر میراست گویی که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگی بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زاری دعا کرد، تا آن سنگ همچون شتری آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهای نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهای همچون خود ببزرگی و تمامی بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانی آشکارا، حجتی روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب علی النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعی و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشی ایشان از آن میترسیدند، و میرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ ای خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، ای سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ ای لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فی الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ ای من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ ای: و انزلکم فی الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فی هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهای عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهای ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمیکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جای دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وی بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثی یعثی و عاث یعیث در معنی هر دو یکسان است، ای: لا تسیروا فی الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنی الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنی المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ ای بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وی را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما باری کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ ای تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغی بودند، و هر یکی زنی میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکی صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشی بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه میبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندی، و دیگر روز نوبت قوم بودی و مواشی ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه میترسیدند، و میرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیری در وی انداخت و او را پی زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدی درین قصه آنست که: رب العزة وحی فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحی خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وی بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسری بود اشقر ازرق، شخصی تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وی آمدند، و در آن غاری کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضی صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتی قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وی بگریست چنان که اشک از چشم وی روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومی عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بیخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّی؟ این امّی؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همی دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگی اشارت است بر روزی که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوی شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همی بیکبار از بیم و فزع بروی درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ای الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالی و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ ای فی ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ ای میّتین صرعی. میگویند زنی بود در میان ایشان مقعد نام وی ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستی داد و پای روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادی القری سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جای بر دیدار مردم بر جای بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتی مات، و قیل توفّی صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فی قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّی عَنْهُمْ ای اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلی بدر حین القوا فی القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنی فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ ای لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الی ما لکم فیه السلامة.
روی جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبی (ص) بالحجر فی غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا علی هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذی اصابهم، و روی ان النبی (ص)
قال: «یا علی! أ تدری من اشقی الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدری من اشقی الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
برگردان به زبان ساده
قوله تعالی: وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد.
هوش مصنوعی: قوم ثمود، که به نام قبیلهای معروف است، به عنوان نسل بعدی قوم عاد شناخته میشوند. جد آنان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح است و او همچنین برادر جدیس محسوب میشود. در زمان خود، این قوم از طغیانگران و ستمگران به شمار میرفتند و به پرستش بتها روی آوردند و در این راه، به نشر کفر و نافرمانی از حق پرداخته و خداوند یگانه را انکار کردند. در نتیجه، خداوند متعال از میان آنان پیامبری فرستاد تا آنان را به سوی ایمان و پرستش خداوند دعوت کند.
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلی ثَمُودَ یعنی: و ارسلنا الی ثمود أَخاهُمْ یعنی فی النسب لا فی الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
هوش مصنوعی: خداوند عالم فرمود: و به سمت قوم ثمود فرستادیم برادرشان، که در نسب با آنها مرتبط بود نه در دین، و او صالح بود، که بهترین آنها از نظر نسب و متوسطترینشان در خانه و با شخصیتترینشان بود.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبری، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهای اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدی بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشری همچون مایی. اگر آنچه میگویی و دعوی میکنی که پیغامبر خدایم، راست است که میگویی، پس نشانی بیاور و آیتی بنمای. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهای برون آر اگر میراست گویی که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگی بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زاری دعا کرد، تا آن سنگ همچون شتری آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهای نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهای همچون خود ببزرگی و تمامی بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانی آشکارا، حجتی روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب علی النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعی و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشی ایشان از آن میترسیدند، و میرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
هوش مصنوعی: وقتی صالح به قومش آمد، هنوز جوان بود و مدت زیادی آنها را به پیروی دعوت کرد. سالها گذشت و او پیر شد، اما تنها گروه کمی به او ایمان آوردند. یک روز در روز عید، تمام قوم گرد هم آمدند و به صالح گفتند: "تو فقط بشری مثل ما هستی. اگر راست میگویی که پیامبر خدا هستی، نشانهای بیاور." یکی از رهبرانشان به نام جندع بن عمرو از صالح خواست که از یک سنگ، شتری به وجود بیاورد تا به او ایمان بیاورند. آن سنگ بزرگ و تنها بود و در ناحیه حجر قرار داشت، جایی که قوم ثمود زندگی میکردند، و این منطقه میان حجاز و شام واقع شده بود.
صالح به درخواست آنها پاسخ داد و قبل از اقدام، دو رکعت نماز خواند و با خلوص نیت دعا کرد. در نتیجهٔ دعا، سنگی که به او اشاره شده بود، به طرز شگفتانگیزی شکافته شد و یک شتر بزرگ و آبستن از آن بیرون آمد و در همان لحظه زایمان کرد و بچهاش را نیز به دنیا آورد. صالح گفت: "این، نشانهای از سوی پروردگارتان است که شما خواسته بودید." سپس توضیح داد که این شتر نشانهای از جانب خداست.
زمانی که شتر به دنیا آمد، در صحرا به چراپرداخت و در تابستان به کوهها و در زمستان به دشتها میرفت. به خاطر قرار دادن این نشانه، دیگر چهارپایان از او میترسیدند. آبشخورها برای او و بچهاش محدود بود؛ یک روز شتر و بچهاش از آب استفاده میکردند و روز دیگر نوبت به قوم میرسید. در نهایت، جندع بن عمرو از میان قوم به صالح ایمان آورد، اما بقیه قوم همگی به طغیان و انکار ادامه دادند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ ای خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، ای سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ ای لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فی الدنیا.
هوش مصنوعی: پس آنها را رها کنید که در زمین خدا بچرند، به این معنا که بگذارید هر جا که میخواهند از چمنهای زمین تغذیه کنند. خداوند کار آنها را برای شما آسان کرده و دیگر برای شما زحمت و دشواریای ندارد. و به آنها آسیبی نرسانید، یعنی به آنها نزدیک نشوید تا به آنها آسیب بزنید، وگرنه عذاب دردناکی به شما خواهد رسید.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ ای من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ ای: و انزلکم فی الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فی هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهای عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهای ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمیکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جای دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وی بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باشید زمانی را که شما را جانشینان قوم عاد قرار داد، پس از نابودی آنها. و شما را در زمین ساکن کرد، یعنی پس از هلاکت اقوام گذشته در زمین قرار داد. گفته شده است که "سکنی دادن" یعنی در این زمین برای شما منزلی فراهم کرد. تفسیرکنندگان نوشتهاند که شما در این سرزمین، از منابع آن قصرهای بزرگ ساختید، اما عمر شما طولانی بود و این قصرها که از گل ساخته شده بودند، نتوانستند جوابگوی عمر طولانی شما باشند. پس در طول زمان این خانهها خراب شدند و شما هنوز زنده بودید. سپس در دل کوهها سنگ کندید و خانههایی ساختید. خداوند در جای دیگری نیز اشاره کرده که شما از کوهها خانههایی میتراشیدید. سپس به شما فرمان داده شده است که از خدا بترسید و از او اطاعت کنید و از دستورهای زیادهروها پیروی نکنید. اللهی که این نعمت و قدرت را به شما عطا کرد، از عذابش بپرهیزید و او را اطاعت کنید و به سخنان زیادهخواهان گوش ندهید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثی یعثی و عاث یعیث در معنی هر دو یکسان است، ای: لا تسیروا فی الارض مفسدین.
هوش مصنوعی: در این آیه بیان شده است که به نعمتهای خداوند توجه کنید و در زمین فساد نکنید. واژههای "عثی" و "عاث" هر دو به معنای فساد و فساد کردن در زمین هستند. در واقع، این پیام به ما میگوید که نباید در زمین به اعمال فسادآمیز بپردازیم.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنی الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنی المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
هوش مصنوعی: جمعی از بزرگان و سرآمدان قوم صالح که در مقابل ایمان مقاومت کرده و متکبر بودند، به مؤمنان ضعیف میگفتند: آیا شما میدانید که صالح از طرف پروردگارش به سوی شما فرستاده شده است؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ ای بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وی را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
هوش مصنوعی: مستضعفان پاسخ دادند: ما به آنچه که به عنوان پیام به ما فرستاده شده است، یعنی به تکخدایی و عذابی که خبر داده شده، ایمان داریم و در ایمان خود استوار هستیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما باری کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
هوش مصنوعی: گردنکشان گفتند: ما به آنچه که شما به آن ایمان آوردهاید، کافر هستیم.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ ای تولوا عن قبول امر ربهم.
هوش مصنوعی: آنها در شب چهارشنبه شتری را کشتند و از دستورات پروردگارشان سرپیچی کردند و از پذیرش فرمان او رویگردان شدند.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
هوش مصنوعی: این «عن» همان واژهای است که در مورد استکبار به کار میرود. عاقر ناقه قوم عاد، قدار بن سالف اشقر و ازرق بوده است. او را به خاطر اینکه باعث هلاکت قومش شد، «اشأم عاد» مینامند. او از قبیله ثمود است و چون ثمود از نسل عاد به شمار میرود، به همین دلیل به او این لقب دادهاند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغی بودند، و هر یکی زنی میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکی صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشی بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه میبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندی، و دیگر روز نوبت قوم بودی و مواشی ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه میترسیدند، و میرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیری در وی انداخت و او را پی زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
هوش مصنوعی: دو مرد به نامهای قدار بن سالف و مصدع بن دهر وجود داشتند که هر دو طاغی بودند و در پی به دست آوردن زنانی از قوم خود بودند. در آن زمان دو زن به نامهای صدوف و عنتره وجود داشتند. قدار به صدوف علاقه داشت و مصدع به عنتره. این دو زن به شدت میخواستند که ناقهای را بکشند، زیرا از لحاظ آب شرب برای آنها مشکل پیش آمده بود و تنها هر دو روز یک نوبت آب داشتند. یک روز نوبت آب دادن به ناقه و بچهاش بود و آنها تمام آب چاه را نوشیدند، به گونهای که هیچ قطره آب در چاه نماند. روز بعد نوبت جمعیت دیگری بود و این باعث شد که آنها نتوانند آب کافی بیابند و همچنین چهارپایان آنها از ناقه میترسیدند و فرار میکردند. به این دلیل، آن دو زن قدار و مصدع را ترغیب کردند که اگر ناقه را بکشند، آنها همسرانشان خواهند بود. وسوسه زنان باعث شد که این دو مرد به نوشیدن مشروبات الکلی بپردازند و بعد از اینکه مست شدند، به همراه هفت نفر دیگر از قومشان به سمت ناقه رفتند. در قرآن آمده که در آن شهر گروهی بودند که فساد میکردند و اصلاح نمیکردند. آنها در مسیر ناقه کمین کردند و هنگامی که ناقه از آبشخور برگشت، مصدع اولین تیر را به سمت او پرتاب کرد و او را هدف قرار داد. سپس قدار با شمشیر به او ضربه زد و ناقه را کشت. در پایان، جمعیت دور هم جمع شدند و گوشت ناقه را تقسیم کردند.
اما قول سدی درین قصه آنست که: رب العزة وحی فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحی خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وی بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسری بود اشقر ازرق، شخصی تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
هوش مصنوعی: در این داستان، خداوند وحیی به صالح فرستاد که قوم او شتر را کشتهاند. صالح این وحی را به قومش اعلام کرد و آنها گفتند که هرگز به فکر کشتن آن شتر نبودهاند. صالح به آنها گفت که شخصی که آن شتر را خواهد کشت، در این ماه به دنیا خواهد آمد و نابودی شما به دست او خواهد بود. قوم گفتند که هر پسری که در این ماه به دنیا بیاید را خواهند کشت. در آن ماه، نه پسر بدنیا آمد و همه آنها را کشتند، اما دهمین پسر که بدنیا آمد را زنده گذاشتند. این پسر، پسر زیبایی با موهای روشن و چشمان آبی بود. کسانی که دیگر پسرانشان را کشته بودند، گفتند: اگر ما فرزندانمان را میگذاشتیم، آنها هم مثل پسر دهم میشدند.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وی آمدند، و در آن غاری کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضی صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتی قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
هوش مصنوعی: پس مردم به صالح خشمگین شدند و قسم خوردند که او را خواهند کشت. آنها گفتند که قسم میخوریم که شب او و خانوادهاش را به قتل برسانیم. صالح هر شب به مسجد میرفت و در محراب عبادت مشغول بود. آنها در راه او کمین کردند، اما خداوند آن غار را بر سرشان ویران کرد و همه را هلاک کرد. روز بعد مردم با صدای بلند گفتند: آیا صالح از آنها خواسته بود که فرزندانشان را بکشند تا خودشان کشته شوند؟ سپس همگی گرد هم آمدند و برای شکار شتر صالح توطئه کردند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وی بگریست چنان که اشک از چشم وی روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومی عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بیخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّی؟ این امّی؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همی دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگی اشارت است بر روزی که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
هوش مصنوعی: زمانی که شتر را کشتند، آن بچه بسیار گریست به گونهای که اشک از چشمانش سرازیر شد و دیگران این را مشاهده کردند. سپس بچه به سمت کوه رفت. خبر به صالح رسید که شتر را کشتهاند و گروهی عذر آوردند که ما در این گناه نقشی نداریم زیرا بیخبر بودیم. صالح گفت: آیا میتوانید بچه را پیدا کنید؟ اگر او را بیابید، امیدی هست که عذاب خداوند برطرف شود. آنها رفتند تا بچه را پیدا کنند. بچه به بالای کوه رفت و به فرمان خدا کوه آنچنان بالا رفت که هیچ پرندهای نتوانست به بالای آن برسد. کودک از بالای کوه صدا زد: "این مادر من است؟" و سه بار فریاد زد، در نتیجه سنگ شکافته شد و او در میان سنگها ناپدید گشت. صالح گفت: آیا میدانید این سه فریاد چه معنایی داشت؟ هر فریاد نشانهای بود از وقتی که شما را باقی مانده، و سپس عذاب خداوند فرامیرسد و شما را نابود میکند. این است که خداوند فرمود: "در خانههای خود سه روز بهره ببرید، این وعدهای است که دروغ نیست."
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوی شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همی بیکبار از بیم و فزع بروی درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ای الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالی و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ ای فی ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ ای میّتین صرعی. میگویند زنی بود در میان ایشان مقعد نام وی ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستی داد و پای روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادی القری سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جای بر دیدار مردم بر جای بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتی مات، و قیل توفّی صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فی قومه عشرین سنة.
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه، مردم با چهرههایی زرد برخاستند و در روز آدینه، چهرههایشان به رنگ خون سرخ شد. سپس در روز شنبه، چهرههایشان سیاه و مانند قیر شد. صالح با مؤمنان قومش از میان آنها خارج شد و به سمت شام حرکت کردند و در ناحیه فلسطین منتظر عذاب نشستند و دلهایشان را به مرگ و هلاکت سپردند. در صبح روز یکشنبه، ناگهان از آسمان صاعقه و فریاد و از زمین زلزله و لرزشی شدید برپا شد و به یکباره از ترس و وحشت به زمین افتادند و جان باختند، همچون خاکستر. پروردگار بزرگ فرماید که زلزله و صیحه آنان را گرفت و وقتی صدای آن زلزله به صدا درآمد، آنها در سرزمین خود به حال مرگ افتادند. گفته میشود زنی به نام ذریعه در میان آنان بود که کافر و دشمن صالح بود. وقتی عذاب الهی را دید، به او راهی داده شد تا از میان قومش به وادی القری برود و خبر هلاکت ثمود را به مردم برساند. پس از هلاکت ثمود، صالح به مکه بازگشت و در آنجا عبادت خدا را ادامه داد تا وفات یافت و گفته شده که او در سن پنجاه و هشت سالگی وفات کرد و بیست سال در میان قومش زندگی کرد.
فَتَوَلَّی عَنْهُمْ ای اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
هوش مصنوعی: پس به آنان روی گردانید و به آنها پشت کرد، زمانی که دروغش گفتند و شتر را کشتند. و او گفت: ای قوم، من پیام خداوند را به شما رساندم و برای شما نصیحت کردم. و گفته شده که او پس از نزول عذاب به آنها روی گردانید و این سخن را بیان کرد.
خاطب النّبی قتلی بدر حین القوا فی القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) در جنگ بدر، زمانی که دشمنان را در چالهای انداخته بودند، به آنها نامها و نام پدرانشان را صدا کرد و پرسید: آیا وعدهای که پروردگارتان به شما داده بود حقیقت داشت؟ ما نیز وعدهای که پروردگارمان به ما داده بود را حقیقت یافتیم.
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنی فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ ای لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الی ما لکم فیه السلامة.
هوش مصنوعی: من به شما نصیحت کردم، یعنی در رابطه با پروردگارتان، و شما را از عذاب او برحذر داشتم. اما شما کسانی را که به شما نصیحت میکنند، دوست ندارید، و نسبت به کسی که شما را به چیزی دعوت میکند که در آن ایمنی و نجات شماست، بیتوجه هستید.
روی جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبی (ص) بالحجر فی غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا علی هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذی اصابهم، و روی ان النبی (ص)
هوش مصنوعی: جابر بن عبد الله گفته است: هنگامی که پیامبر (ص) در جریان غزوه تبوک به روستای حجر رسید، به همراهان خود فرمود: هیچکدام از شما وارد این روستا نشوید و از آب آنها ننوشید و به این کسانی که عذاب شدهاند نزدیک نشوید، مگر اینکه با حالتی اندوهگین باشید و نگران این باشید که ممکن است همانند آنها به عذاب دچار شوید.
قال: «یا علی! أ تدری من اشقی الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدری من اشقی الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
هوش مصنوعی: در این گفتگو، شخصی به علی میگوید: "آیا میدانی شقیترین انسانهای دوران نخستین کیست؟" علی پاسخ میدهد: "خدا و پیامبرش آگاهتر هستند." سپس شخص میگوید: "عاقر شتر." سپس دوباره از علی میپرسد: "آیا میدانی شقیترین انسانهای آخرین کیستند؟" علی دوباره پاسخ میدهد: "خدا و پیامبرش آگاهتر هستند." در اینجا گفته میشود: "کسی که تو را خواهد کشت."