گنجور

۱۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسی است و پاکی وی از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وی دعوی کردند، و عیسی ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ ای انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفته‌ام، خود دانسته‌ای، و واثقم بآنکه تو میدانی که نگفته‌ام.

تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس باری جل جلاله، و همچنین مصطفی (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وی باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانی نکند.

نفس مخلوق منفوس است یعنی مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتی و مجازی، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دی، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلی و سرمدی بوده و هست، و بودنی بی کی و بی چند و بی چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کی ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.

شیخ الاسلام انصاری را پرسیدند: چه گویی ایشان را که گویند: ما صفات خدای بشناختیم، و چونی بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونی بینداختیم، که این می‌بباید شنید نه می‌بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پی آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتی ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خدای را ذات و صفات خود را، درخت بیروزی گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانی که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردی. تو دانی که در احوال وی چه راندی. تو از اسرار و نعوت وی خبر داری. وی را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.

ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتی، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردی، بنده را از حال ایشان آگاهی نبود، تو دانی که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر داری. اکنون فذلک حساب، و باقی کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنی بندگان تواند و اگر شان بیامرزی بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشی عاشقان کوی تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهی مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آری نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز داری کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنی ایشان سزاء آنند، ور بیامرزی تو سزاء آنی. اگر بیامرزی ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزی که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسی است و پاکی وی از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وی دعوی کردند، و عیسی ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ ای انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفته‌ام، خود دانسته‌ای، و واثقم بآنکه تو میدانی که نگفته‌ام.
هوش مصنوعی: خداوند در گفتاری به عیسی، پسر مریم، اشاره می‌کند که این سؤالی از جانب خداوند است و نه توبیخی. هدف از این سؤال، پاک کردن نام عیسی از اتهاماتی است که مسیحیان به او نسبت داده‌اند، به ویژه اعتقاد به تثلیث. عیسی در پاسخ خود ادب را رعایت کرده و به ستایش خداوند پرداخته است، نه اینکه به خود نیکویی بگوید. او با گفتن "نسبت به تو، ‌ای خداوند، منزهی از آنچه به تو نمی‌سازد" بیان می‌کند که چگونه ممکن است چیزی بگوید که حق نیست. سپس اشاره می‌کند که اگر چیزی بر زبانش آمده باشد، خداوند آن را می‌داند و او بر این باور است که نگفته است.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس باری جل جلاله، و همچنین مصطفی (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وی باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانی نکند.
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند آنچه در درون من است و من از آنچه در درون توست، بی‌خبرم. این جمله دلیلی بر وجود نفس الهی است و همچنین پیامبر (ص) در یک روایت معتبر، بر اساس آیه‌ای درباره وجود نفس می‌فرماید: «نسبت به خداوند، پاک و ستوده است به تعداد خلقش و به اندازه کلماتش و به رضایت نفسش». هیچ اشکالی ندارد که این نفس بر مخلوقات تأثیر بگذارد و صفت او باشد، زیرا پذیرش نام خدا لزوماً به معنی توافق بر معانی نیست.
نفس مخلوق منفوس است یعنی مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتی و مجازی، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دی، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلی و سرمدی بوده و هست، و بودنی بی کی و بی چند و بی چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کی ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
هوش مصنوعی: نفس انسان یک موجود محدود و مخلوق است که به مانند یک فرزند به وجود آمده و از چیزی ایجاد شده است. این نفس تحت تأثیر حیات و نیازهای جسمی مانند غذا و خواب قرار دارد. انسان در زندگی خود به نان و آب وابسته است و همواره در حال گذران عمر خود از روز به روز دیگر می‌گذرد. در مقابل، نفس خالق، واجد صفات ازلی و بی‌نهایت است، موجودی که نه به چیزی وابسته است و نه دستخوش تغییر و تحول. این نفس تنها یک وجود دارد که هیچگاه به مخلوق بودن مشابه نیست و متفاوت از آن است. او است که وجود دارد و همواره وجود خواهد داشت، در حالی که مخلوق ممکن است ناپدید و از بین برود.
شیخ الاسلام انصاری را پرسیدند: چه گویی ایشان را که گویند: ما صفات خدای بشناختیم، و چونی بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونی بینداختیم، که این می‌بباید شنید نه می‌بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پی آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتی ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خدای را ذات و صفات خود را، درخت بیروزی گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانی که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردی. تو دانی که در احوال وی چه راندی. تو از اسرار و نعوت وی خبر داری. وی را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
هوش مصنوعی: از شیخ الاسلام انصاری پرسیدند که چه نظری درباره افرادی دارید که می‌گویند صفات خدا را شناخته‌اند و به چه صورت به آن نگریسته‌اند. او پاسخ داد که بهتر است گفته شود ما صفات خدا را شنیده‌ایم، نه اینکه آنها را بشناسیم، زیرا این موضوع باید به صورت شنیداری دریافت شود و نه به صورت عقلی. او توضیح داد که ما تنها به شنیدن صفات خدا اکتفا می‌کنیم و اگر بخواهیم فراتر از این قدم بگذاریم، نخواهیم توانست. هر چه خدا و پیامبر فرمودند، ما به آنها پایبندیم و خود را از قضاوت و درک شخصی دور کرده‌ایم. ما به حقیقت تسلیم شده‌ایم و به آنچه شنیده‌ایم ایمان آورده‌ایم. هر کس خدا را مشابه خود توصیف کند، در حقیقت او را بیش از حد می‌شناسد و هر کسی که صفات خدا را نادیده بگیرد، خود را در دنیا ذلیل کرده است. کسی که به وجود و صفات خدا اعتقاد دارد، منجر به نجات و موفقیت می‌شود. در آخر به دعا و درخواست از خداوند می‌پردازد و قدرت او در دانستن اسرار را یادآوری می‌کند.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتی، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردی، بنده را از حال ایشان آگاهی نبود، تو دانی که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر داری. اکنون فذلک حساب، و باقی کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنی بندگان تواند و اگر شان بیامرزی بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشی عاشقان کوی تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهی مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آری نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز داری کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنی ایشان سزاء آنند، ور بیامرزی تو سزاء آنی. اگر بیامرزی ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزی که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
هوش مصنوعی: من چیزی جز آنچه را که خداوند به من فرمان داده است، به آنها نگفتم. ما آماده اطاعت از فرمان بودیم و خود را در بندگی خداوند قرار داده بودیم. به حکم وظیفه‌ای که داشتیم، رسالت را انجام دادیم و به آنها گفتیم که: «خداوند را پرستش کنید، او پروردگار من و پروردگار شماست.» زمانی که زندگی ما به پایان رسید و از دنیای فانی به عالم بقا منتقل شدیم، از حال آنان بی‌خبر بودیم. تو می‌دانی که آن‌ها چه کرده‌اند و چه گفته‌اند، پس اکنون محاسبه‌ آنها با توست و کار به دو عبارت ختم می‌شود: اگر عذاب کنی، آنها بندگان تویند و اگر ببخشایی، تو عزت و حکمت را داری. اگر توکیفیبرداری، تو عاشقان را مورد رحمت قرار می‌دهی و اگر آنان را رها کنی، به مصیبت دچارشان می‌کنی. اگر به بهشت درآوری، نیکوکاران را مورد لطف قرار داده‌ای و اگر از رحمتت دور کنی، آن‌ها را به سختی مبتلا می‌کنی. خداوند! اگر عذاب کنی، سزاوار آنند و اگر ببخشایی، این هم جزای توست. اگر تو ببخشایی، به تو ضرری نمی‌زند، زیرا تو عزیز هستی و از نظر عظمت تو، کفر کافران و ایمان موحدان به یک میزان است؛ نه ایمان موحدان به تو کمال می‌دهد و نه کفر کافران از عظمت تو می‌کاهد. آنها آنچه را که باید، انجام دادند و تو هم همان‌طور عمل کن که شایسته توست.