گنجور

۱۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ الایة درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنی است و دیدنی و شناختنی و گفتنی و کردنی. سمعوا دلیل است که شنیدنی است، تَری‌ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ دلیل است که دیدنی است، مِمَّا عَرَفُوا دلیل است که شناختنی است، یَقُولُونَ دلیل است که گفتنی است. آن گه در آخر آیت گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنی است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بکار درآید و عمل کند. رب العالمین قومی را می‌پسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است. گفته‌اند که: سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بکمال بود: بکا و دعا و رضا. بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا. هر آن کس که دعوی معرفت کند، و این سه خصلت در وی نیست، وی در دعوی صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایی نیست.

پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعی است و معرفت خاص عیانی. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این جوانمردانی را بیامد که جانهای ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.

گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهای ما تجلی نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانی چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزی در سرا نیست:

ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتی کشیدن ناز خوش است.

در هر دوری و در هر قرنی این بار درد و اندوه دین را حمالی برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه‌تر از آن جوان خراباتی برنخاست که در روزگار جنید و شبلی بود. پیر زنی را فرزندی بود و او را ناخلف می‌شمردند و از اعجوبهای تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدی است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده‌اند، و کس را بر آن اطلاع نداده‌اند. آن پسر را همه روز در خرابات می‌دیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وی شب و روز دست بدعا برداشته، و در خدای می‌زارد و می‌نالد که: بار خدایا! هیچ روی آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آری، و از جام بیداری او را شربتی دهی! تا دل ما فارغ گردد.

گفتا: هاتفی آواز داد که: ای پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت برای صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همی کشید و همی گفت: این ربی این ربی؟ کجات جویم ای ماه دلستان، از کجا خوانم ای دلربای دوستان. این ربّی این ربی؟ ای مادر خدای من کو؟ دلگشای و رهنمای من کو؟ مرهم خستگی من کو؟ داروی درماندگی من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتی، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:

در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویی مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختی کین چنین مرغان همی دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از برای انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟

هم چنان همی بود تا دیگر روز، هر ساعتی سوخته‌تر و واله‌تر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردی بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد بری پیش پیران طریقت جنید و شبلی، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظری کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وی می‌تافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانی که پیران جهان امروز ایشان‌اند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانی است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وی می‌دمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پای برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روی در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:

جبالیّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دوان‌اند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان

یک چند در آن صحرا همی گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکی در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند: دیر آمدی، نماز کن برین مرد که وی غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون می‌شد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجای من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلی کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خدای بر نقطه دل وی تجلّی کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وی کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلی بداد بر وی نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجای وی نشست. پیر زن چون وی را چنان دید آهی کرد، و جان بداد:

هر مرحله‌ای که بود راهی کردیم
وز آتش دل آتشگاهی کردیم‌
در هر چیز بتا! نگاهی کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهی کردیم.

آری جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبة من الحق توازی عمل الثقلین.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحی بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظوری بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هوای و دل خواست خویش در باقی کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:

اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون
و گر نز بهر دینستی کمر بگشایدی جوزا.

وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً حلال طیّب آنست که بی‌طلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بی‌عیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.

عرم گفت: اعطه افقر الیه منی، فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»، و قال نافع کان‌ المختار یبعث الی ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنی اللَّه. و گفته‌اند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وی خورد، که مصطفی (ص) گفت: «سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».

و زینهار که بغفلت نخوری که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْویً لَهُمْ.

لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندی یاد کنند که: و حقک لا نظرت الی سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جای آنست که خود را وزنی نهد، یا کسی پندارد! یا گفت خود را محلّی داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزای بنده آنست که احکام وی را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.

پیر طریقت گفت: «ای نزدیکتر بما از ما! و مهربان‌تر بما از ما! نوازنده ما بی‌ما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردی باقی بر ما. هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما».

و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم‌ است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهی و المزاجر.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ الایة درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنی است و دیدنی و شناختنی و گفتنی و کردنی. سمعوا دلیل است که شنیدنی است، تَری‌ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ دلیل است که دیدنی است، مِمَّا عَرَفُوا دلیل است که شناختنی است، یَقُولُونَ دلیل است که گفتنی است. آن گه در آخر آیت گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنی است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بکار درآید و عمل کند. رب العالمین قومی را می‌پسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است. گفته‌اند که: سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بکمال بود: بکا و دعا و رضا. بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا. هر آن کس که دعوی معرفت کند، و این سه خصلت در وی نیست، وی در دعوی صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایی نیست.
هوش مصنوعی: این آیه به ما می‌فهماند که ایمان شامل شنیدن، دیدن، شناختن، گفتن و عمل کردن است. واژه "سمعوا" نشان‌دهنده شنیدن است، "تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ" نمایان‌گر دیدن است، "مِمَّا عَرَفُوا" دلیلی برای شناختن است و "یَقُولُونَ" نشان‌دهنده گفتن است. در انتهای آیه، با بیان "وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ" بر عمل تأکید می‌شود. یعنی ابتدا باید انسان حقیقت را بشنود و پس از پذیرش، به عمل بپردازد. خداوند افرادی را دوست دارد که همه این ویژگی‌ها را داشته باشند. گفته شده است که سه چیز نشانه معرفت هستند: گریه بر ظلم، دعا برای طلب نعمت و رضا به خواست خدا. هر کسی که در ادعای معرفت باشد ولی این سه صفت را نداشته باشد، در ادعایش صادق نیست و در شمار عارفان و انسان‌های نیک قرار نمی‌گیرد.
پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعی است و معرفت خاص عیانی. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.
هوش مصنوعی: عالم دین به دو نوع شناخت اشاره کرد: شناخت عمومی و شناخت ویژه. شناخت عمومی از طریق شنیدن به دست می‌آید و شناخت ویژه از طریق دیدن و تجربه مستقیم. شناخت عمومی ناشی از لطف و بخشش خداوند است و شناخت ویژه، وجود خالص است. برای شناخت عمومی، به آیه‌ای اشاره کرد که می‌گوید: «زمانی که آنچه به پیامبر نازل شده است را شنیدند». و برای شناخت ویژه به آیه‌ای اشاره کرد که می‌گوید: «به زودی نشانه‌های خود را به شما نشان خواهد داد تا آن‌ها را بشناسید». آیه اول بیانگر ستایش اهل شریعت است، در حالی که آیه دوم تبریک به اهل حقیقت می‌باشد. اگر کسی فقط به شریعت بپردازد و از حقیقت روی گرداند، کافر خواهد شد. و اگر کسی فقط به حقیقت بپردازد و از شریعت دور شود، به نوعی شریک در خداوند خواهد بود.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این جوانمردانی را بیامد که جانهای ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.
هوش مصنوعی: چرا نباید به خداوند و آنچه که به حق از سوی او به ما رسیده ایمان بیاوریم؟ این انسان‌های جوانمرد هستند که روح‌هایشان در رنج و دل‌هایشان پر از درد است. راز و رمز عزت دین از زمان‌های دور در ذات آنها نهفته شده و نور معرفت از بلندای جایگاه و مقام آنها می‌تابد.
گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهای ما تجلی نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانی چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزی در سرا نیست:
هوش مصنوعی: گفتند: پس از آنکه زیبایی قرآن در دل‌های ما نمایان شد، چگونه می‌توانیم خود را بی‌اعتنا کنیم! و چرا در محبت او حاضر نباشیم که جان خود را فدای او کنیم! شگفتی این است که هر کس که در این موضوع گرفتار شده، خوشحال است که روزی در این دنیا وجود ندارد.
ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتی کشیدن ناز خوش است.
هوش مصنوعی: ما خوشحالیم از غم آن نگاه دلربا و زیبا، و اینکه برای تو به خاطر ناز و کرشمه‌ات تظاهر به غم کنیم، برایمان لذت‌بخش است.
در هر دوری و در هر قرنی این بار درد و اندوه دین را حمالی برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه‌تر از آن جوان خراباتی برنخاست که در روزگار جنید و شبلی بود. پیر زنی را فرزندی بود و او را ناخلف می‌شمردند و از اعجوبهای تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدی است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده‌اند، و کس را بر آن اطلاع نداده‌اند. آن پسر را همه روز در خرابات می‌دیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وی شب و روز دست بدعا برداشته، و در خدای می‌زارد و می‌نالد که: بار خدایا! هیچ روی آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آری، و از جام بیداری او را شربتی دهی! تا دل ما فارغ گردد.
هوش مصنوعی: در هر زمان و هر دوره‌ای، افرادی با بار سنگین درد و اندوه دین ظهور کردند. اما هیچ‌کس به اندازه آن جوان خراباتی که در دوره جنید و شبلی بود، توجهات را جلب نکرد. مادری پیر، فرزندی داشت که او را ناخرسند می‌شمردند و از شگفتی‌های تقدیرش بی‌خبر بودند. آن‌ها نمی‌دانستند که این فرزند، خود نعمتی است که تقدیر از قبل برایشان رقم زده، بدون اینکه کسی از آن آگاه باشد. روزها آن پسر را در مراکز فساد و معصیت می‌دیدند، در حالی که مادرش بی‌وقفه دست به دعا می‌زد و از خدا می‌خواست که: ای خدا! آیا امکان دارد که این فرزند عزیز ما را از این گرداب معصیت نجات دهی و به او فرصت بیداری و درک بخشندگی بدهی تا دل ما آرام گیرد؟
گفتا: هاتفی آواز داد که: ای پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت برای صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همی کشید و همی گفت: این ربی این ربی؟ کجات جویم ای ماه دلستان، از کجا خوانم ای دلربای دوستان. این ربّی این ربی؟ ای مادر خدای من کو؟ دلگشای و رهنمای من کو؟ مرهم خستگی من کو؟ داروی درماندگی من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتی، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
هوش مصنوعی: هاتفی آواز داد که ای پیرزن خوشحال باش، چون ما این پسر را به خاطر دلتنگی‌ات درگیر کردیم و دانه شوق را در دام محبت برای به دام انداختنش پاشیدیم. در حالی که پیرزن به این مسائل فکر می‌کرد، آن جوان از خواب بیدار شد، آشفته و گیج، شروع به نعره زدن کرد و گفت: «این ربی کجاست؟ ای ماه دلبرم، کجا تو را بیابم؟ ای دلربا! مادر خدا کجاست؟ دلگشا و راهنمای من کجاست؟ مرحم درد من کجاست؟ داروی ناامیدی من کجاست؟ آه! امروز کجا می‌توانم چنین کسی را پیدا کنم تا با غبار نعل قدم او خود را متبرک سازم و او را زینت چشم‌هایم کنم!» جوانمردی نیکو سخن گفت و ادامه داد.
در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویی مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
هوش مصنوعی: در گوشه‌های خرابات، میان این مستان هنوز چند نفری هستند که با سخن حق و مردانگی آشنا باشند. اما آن مردی که واقعاً ویژگی‌های یک مرد را دارد، کجاست؟
بر درختی کین چنین مرغان همی دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
هوش مصنوعی: بر درختی که این پرندگان بر آن آواز می‌خوانند، از آن درخت امروز، ریشه و شاخه و گل و برگ کجاست؟
از برای انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟
هوش مصنوعی: در دل انسان‌ها، دوستی و ارتباطی عمیق وجود دارد. آیا رفیقی هم‌خوی و هم‌درد پیدا می‌شود که در این جوهرۀ انسانی با ما شریک باشد و در کنار ما تجربه‌ها و احساسات را به اشتراک بگذارد؟
هم چنان همی بود تا دیگر روز، هر ساعتی سوخته‌تر و واله‌تر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردی بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد بری پیش پیران طریقت جنید و شبلی، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظری کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وی می‌تافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانی که پیران جهان امروز ایشان‌اند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانی است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وی می‌دمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پای برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روی در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:
هوش مصنوعی: این حال ادامه داشت تا روز بعد، که هر لحظه او را بیشتر می‌سوزاند و ذله‌اش می‌کرد. در روز دیگر، مادرش او را به پیش روحانیون شهر برد و گفت: لطفاً پسرم را درمان کنید و برای این درد دارویی پیدا کنید. آنان در درماندگی گفتند که این درد بسیار قوی و ریشه‌دار است و بهترین راه این است که او را به بغداد ببرند تا پیش عابدان بزرگ طریقت جنید و شبلی برسانند، که از بزرگ‌ترین‌های آن زمان هستند. آن پیرزن با زحمت فراوان او را به بغداد برد و به مشایخ طریقت ارائه داد. جنید وقتی او را دید، در او نشانه‌های قبول و لطف الهی را مشاهده کرد و باستان جوان را بررسی کرد و دریغ و کلید سعادت را در وجود او دید که از زیر ابر بشریت‌اش می‌درخشید. جنید گفت: ای بانوی ضعیف، این جوان باید به مکه برود تا پیش ابو العباس عطا و ابو بکر کتانی، که از بزرگ‌ترین عابدان زمان ما هستند، برسد تا دردش را درمان کنند. آن پیرزن او را به راه انداخت و با تحمل بسیاری به مکه رسیدند تا پیش آن مشایخ طریقت. وقتی آن‌ها او را دیدند، گفتند: این جوان بسیار شگفت‌انگیز است! نسیم لطف فقر از موهایش می‌وزد! باید او را به کوه لبنان ببرند که آنجا قوت و قوام دهر است. مادر گفت: جانم، بشتاب! چیزی در زیر این گلیم وجود دارد! آن‌ها با پای برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه به بیابان رفتند تا به کوه لبنان رسیدند.
جبالیّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
هوش مصنوعی: کوهی که به هم پیوسته است، اما در عین حال تنها و بی‌نظیر است، مکانی بې‌نظیر برای خداوند است که در بیابان‌ها سکونت دارد.
پویان و دوان‌اند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان
هوش مصنوعی: در این جهان، عده‌ای در حال حرکت و شتاب هستند و در مکان‌های مختلفی چون صومعه‌ها، کوه‌ها، غارها و بیابان‌ها زندگی می‌کنند.
یک چند در آن صحرا همی گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکی در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند: دیر آمدی، نماز کن برین مرد که وی غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون می‌شد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجای من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلی کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خدای بر نقطه دل وی تجلّی کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وی کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلی بداد بر وی نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجای وی نشست. پیر زن چون وی را چنان دید آهی کرد، و جان بداد:
هوش مصنوعی: مدتی در آن بیابان پرسه می‌زدند تا به کنار چشمه رسیدند. شش نفر را دیدند که ایستاده بودند، و یکی از آن‌ها جلوتر از بقیه قرار داشت. وقتی آن جوان را دیدند به او خوشامد گفتند و گفتند: دیر آمدی، برو و بر این مرد نماز بخوان که او رهنما و نجات‌دهنده جهان است. او وصیت کرده بود که خلیفه‌اش در راه است و وقتی به دنیا می‌رود، باید به او گفته شود تا بر او نماز بخواند و لباس روحانی‌اش را بپوشد و به جای او بنشیند. آن جوان رفت، خود را غسل داد و لباس روحانی شیخ را پوشید. نور خدا در دل او تجلی کرد و مسائل شریعت و اسرار سیر و سلوک بر دلش آشکار شد. سپس به سوی آن شیخ رفت و برای او غسل داد و بر او نماز خواند و او را در خاک گذاشت و به جای او نشست. پیرزنی که این وضعیت را مشاهده کرد، آهی کشید و جان سپرد.
هر مرحله‌ای که بود راهی کردیم
وز آتش دل آتشگاهی کردیم‌
هوش مصنوعی: هر مرحله‌ای که گذراندیم، راهی را طی کردیم و از دل پرآشوب خود آتشی روشن کردیم.
در هر چیز بتا! نگاهی کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهی کردیم.
هوش مصنوعی: در هر چیزی که نگاه کردیم، متوجه شدیم که همیشه تصویری از تو وجود دارد و با این احساس، آهی از دل کشیدیم.
آری جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبة من الحق توازی عمل الثقلین.
هوش مصنوعی: بله، وجود و جهان به انجام این کار تمایل دارند و جاذبهی مهر و محبت این کار را تحت تأثیر قرار داده است. جاذبه حقیقی من با انجام کارهای وزین و مهم هم‌راستا است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحی بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظوری بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هوای و دل خواست خویش در باقی کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:
هوش مصنوعی: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چیزی که خداوند برای شما حلال کرده است را حرام نکنید. نشانه سعادت انسان آن است که به دستورات الهی پایبند باشد و از مرزهای شرع فراتر نرود. اگر چیزی حلال و مجاز بیابد، باید با خضوع و خشوع به آن نزدیک شود و با دل و جان آن را بپذیرد. اما اگر چیزی را که ممنوع است ببیند، باید خود را کنترل کند و در آن دخالت نکند و انکار نکند. باید خواسته‌های نفسانی خود را در حد متعادل نگه دارد و به دستورات شریعت اعتماد کند.
اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون
و گر نز بهر دینستی کمر بگشایدی جوزا.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر اصول و قوانین نیست که در این دنیا به بند کشیده شده‌ای، و اگر به خاطر دیانت و دین نیست، پس چرا کمربندت را گشوده‌ای؟
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً حلال طیّب آنست که بی‌طلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بی‌عیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.
هوش مصنوعی: و از نعمت‌هایی که خداوند به شما ارزانی داشته، حلال و پاکیزه تناول کنید. حلال و پاک آن چیزی است که بدون کلاهبرداری و به صورت طبیعی به دست آمده و هر چه از چنین راهی به دست آید، نقصی ندارد. باید با جان و دل از آن بهره برد و شکرگزاری را نسبت به روزی‌دهنده‌ای که این نعمت‌ها را عطا کرده، در دل جای داد. همچنین، خبر درستی وجود دارد که پیامبر اسلام (ص) به عمر خطاب عطا کرد.
عرم گفت: اعطه افقر الیه منی، فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»، و قال نافع کان‌ المختار یبعث الی ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنی اللَّه. و گفته‌اند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وی خورد، که مصطفی (ص) گفت: «سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».
هوش مصنوعی: عرم گفت: چیزی را که به آن بیشتر نیاز داری به تو بده، پیامبر (ص) پاسخ داد: «بگیر و با آن نابودت کن و صدقه بده. هر آنچه از این مال به تو رسید و خودت به آن محتاج نیستی و سوالی نمی‌کنی، بگیر، اما اگر به آن نیاز نداری، برای آن خودت را به زحمت نینداز». نافع نیز گفت: المختار به ابن عمر پول می‌فرستاد و او آن را می‌پذیرفت و می‌گفت: «من از کسی چیزی نمی‌خواهم و آنچه را خداوند به من داده، پس نمی‌زنم». همچنین گفته‌اند که درآمد حلال و خوب آن است که انسان آن را در حالی بخورد که به رازق خود توجه کند. اگر به این مرتبه نرسد، باید نام او را یاد کند. پیامبر (ص) فرمود: «اسم خدا را ببر و با دست راست بخور و از آنچه به تو نزدیک است، تناول کن».
و زینهار که بغفلت نخوری که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْویً لَهُمْ.
هوش مصنوعی: مواظب باش که غافل نشوی، زیرا غفلت در دین ممنوع است و به گمراهی می‌انجامد. خداوند درباره افراد غافل می‌فرماید: آنها از نعمت‌ها بهره‌مند می‌شوند و مانند چهارپایان غذا می‌خورند و آتش مأمن آنهاست.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندی یاد کنند که: و حقک لا نظرت الی سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جای آنست که خود را وزنی نهد، یا کسی پندارد! یا گفت خود را محلّی داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزای بنده آنست که احکام وی را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.
هوش مصنوعی: خداوند شما را به خاطر سوگندهای بی‌محتوا مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهد. جوانمردان طریقت در لحظات وجد و خوشحالی خود، گاهی قسم می‌خورند که: "به حق تو، هرگز به غیر تو نگاه نکرده‌ام و هیچ چیز را به غیر تو نخواهم گفت و از عهد تو دور نخواهم شد." این سوگندها به خاطر یگانگی خداوند بی‌معناست و آدمی در شرایطی که تنها خدا را می‌بیند، نباید به خود ببالد یا خود را مهم بپندارد. بلکه وظیفه انسان این است که با حسن نیت نسبت به احکام الهی مواجه شود و در برابر آن اعتراض نکند. او باید هر آنچه به او داده می‌شود بپذیرد و نسبت به همه امور خود بداند که خداوند با رحمتش در پی کمال و اداره زندگی اوست.
پیر طریقت گفت: «ای نزدیکتر بما از ما! و مهربان‌تر بما از ما! نوازنده ما بی‌ما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردی باقی بر ما. هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما».
هوش مصنوعی: پیر راه و روش گفت: «ای کسی که به ما نزدیکتری و مهربان‌تر از ما هستی! تو نوازنده‌ای برای ما که بدون وجود ما می‌زنی. کرامت تو نه به خاطر ماست، نه به خاطر کارهایی که انجام می‌دهیم، نه به اندازه بار طاقت ما، نه به خاطر معاملاتی که شایسته ماست، و نه به خاطر منت‌هایی که بر ما داری. هر چه ما انجام داده‌ایم، فقط بهای آن بر عهده ماست و هر چه تو انجام داده‌ای، به خاطر خودت بوده نه به خاطر ما».
و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم‌ است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهی و المزاجر.
هوش مصنوعی: در شریعت، کفاره به سه روش شناخته می‌شود: آزادکردن یک بنده، غذا دادن به نیازمندان یا پوشاک دادن. اگر کسی نتواند این‌ها را انجام دهد، می‌تواند سه روز روزه بگیرد. همچنین در طریقت، کفاره به سه شکل است: دادن جان بر اساس عشق و شوق، دادن قلب با نیت خالص، یا اختصاص دادن نفس به تلاش و مجاهدت. اگر فردی در این زمینه‌ها ناتوان باشد، باید از گناهان و کارهای زشت خودداری کند و روزه بگیرد.