گنجور

۱۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خدای بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را می‌تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکی با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وی را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفی (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»

لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجای آورد، تا ربّ العزّة از وی باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وی باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار داری، و شریعت را بزرگ‌داری، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنی، و سنّت و اهل آن گرامی داری، و از بدعت و اهل آن بپرهیزی، و از جای تهمت و گمان برخیزی، و در پرستش خدای جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی، و از خویشتن آرایی بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنی، و نوافل کردارها پوشیده‌داری، و اللَّه را بر غفلت نام نبری، و هزل در جدّ نیامیزی، و شریعت و دین ببازی نداری، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی، و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی، ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی، و توبت در همه حال بر خود واجب دانی. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبی، فاستغفر اللَّه فی کلّ یوم مائة مرّة».

و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی، و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری. و صحابه مصطفی (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی: تعالوا نؤمن ساعة.

پیر طریقت سخنی گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتی! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویی کجایی؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایی! خداوندا! چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بی‌شک نقصان است، میان این و آن رهی را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایی در شریعت از پسندیدگی نشان است، و ناشکیبایی در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهی را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بی سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیری، و خود را از همه کس کمتر دانی، و حق همه کس فرا پیش خویش داری، و انصاف همه از خود بدهی، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزی، و بامر صریح و نهی صریح ازیشان در نخواهی، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویی.

یوسف حسین رازی گفت: از ذو النون مصری پرسیدم که: با که صحبت دارم؟

فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسی کن که مر او را ملک نبود، یعنی آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتی است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومی، که عیب بتو راه نباید، و در دوستی انکار حال دوست خود محال است. دوستی آنجا است که انکار در میان نیست.

حکایت کنند که مردی را زنی بود، و در کاری برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدی کی پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.

گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گرچه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشی بدوست محتاج‌تر باشی. و شاید که معنی این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردی، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گرچه صورت نفی دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفی اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنی که تا اغیار بتمامی از دل بیرون نکنی، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینه‌وار منزل نکند.

چون لا از صدر انسانی فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آی از الّا
نبینی خار و خاشاکی درین ره، چون بفرّاشی
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا

در حکایت بیارند که مردی فرا شبلی گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویی و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویی؟ شبلی گفت: لا یجری لسانی بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بی مروّتی را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلی گفت: اخشی ان اوخذ فی وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.

گفت: ازین قوی‌تر خواهم؟ شبلی گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعره‌ای برکشید، و کالبد از جان خالی کرد. شبلی گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.

لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامی است از نامهای خداوند جلّ جلاله. و معنی جامع در وصف وی آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمی بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالی: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمی که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.

کعب احبار گفت: فریشته‌ای بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روی ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحی حملة عرشی فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیی جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتی بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخری ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فی الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتی و جلالی لیرجعنّ کلّ روح الی جسده، فتأتی الأرواح، فتدخل فی الأرض علی الأجساد ثمّ تدخل فی الخیاشیم، فتمشی فی الأجساد کمشی السّمّ فی اللّدیغ».

قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهای محال میکنند، که مؤمنان را چون خود می‌خواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روی می‌کنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روی اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائی لا ینالون منّی فی الدّنیا و العقبی رضایی. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبی در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.

۱۶ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة تحیّت نامی است نواخت را، سلام از بهر آن تحیّت خوانده‌اند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختی است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات للَّه معنی آنست که: نواختها اللَّه راست، کس وی را ننوازد، نواختها همه ملک وی است. و معنی حیّاک اللَّه آنست که خدای ترا نوازد.۱۷ - النوبة الاولى: قوله تعالی: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ سزا نیست و حلال نیست مؤمن را، أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً که هرگز مؤمن کشد، إِلَّا خَطَأً مگر که خطایی افتد، وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً و اگر خطایی افتد، و مؤمن را بکشد بخطا، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفّارت آن آزاد کردن بنده گرویده است، و دیة مسلمة و دیتی تمام سپرده، إِلی‌ أَهْلِهِ بأولیاء آن کشته، إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا مگر اولیاء خون ببخشند،، فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ اگر چنین است که این کشته از قومی است که دشمنان‌اند شما را، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ اما کشته گرویده بود، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ آزاد کردن برده گرویده باید، وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ‌

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خدای بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را می‌تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکی با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وی را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفی (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و مهربان در این آیه به بندگانش یاد می‌دهد که آداب درست را در معاشرت و ارتباطات خود رعایت کنند. هر کس که آداب را نادیده بگیرد، مستحق معاشرت نیست. صحبت می‌تواند به سه شکل باشد: یکی صحبت با خدا که باید با ادب و توافق انجام گیرد، دیگری صحبت با مردم که نیاز به نصیحت و مشورت دارد، و سوم صحبت با نفس که باید با مخالفت و چالش همراه باشد. کسی که این آداب را نداشته باشد، در راه پیامبر (ص) جایی نخواهد داشت و در جهان توحید نیز ارزشی نخواهد داشت. خداوند پیامبر (ص) را نخستین بار با آداب نیکو آشنا ساخت، چنان که در حدیثی آمده: «پروردگارم به من ادب آموخت و آن را به بهترین شکل به من تعلیم داد».
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجای آورد، تا ربّ العزّة از وی باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وی باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار داری، و شریعت را بزرگ‌داری، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنی، و سنّت و اهل آن گرامی داری، و از بدعت و اهل آن بپرهیزی، و از جای تهمت و گمان برخیزی، و در پرستش خدای جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی، و از خویشتن آرایی بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنی، و نوافل کردارها پوشیده‌داری، و اللَّه را بر غفلت نام نبری، و هزل در جدّ نیامیزی، و شریعت و دین ببازی نداری، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی، و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی، ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی، و توبت در همه حال بر خود واجب دانی. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبی، فاستغفر اللَّه فی کلّ یوم مائة مرّة».
هوش مصنوعی: در شب معراج، آن حضرت به خوبی آداب را رعایت کرد و در وضعیت خاص خود، ادب را به جا آورد. خداوند به او گفت: "چشم‌ها متوجه تو نیست و از حد خود تجاوز نمی‌کند" و همچنین در ارتباط با مردم آداب را رعایت کرد، تا خداوند فرمود: "و به راستی تو بر اخلاقی بزرگ قرار داری." اصول آداب در ارتباط با حق این است که در هر مسأله علمی عمل کنی، به شریعت احترام بگذاری، از تمایلات دوری کنی، سنت و اهل آن را گرامی بداری، از بدعت و اهل آن دوری کنی، از اتهام و گمان پرهیز نمایی، و در عبادت خدا از وسوسه‌ها و عادات ریا و جهل و کسالت دور باشی. همچنین باید از خودآرایی بر اساس اعتقادات مخالف سنت پرهیز کنی، نوافل را در خفا انجام دهی، و خدا را در غفلت یاد نکنی. نباید در جدی‌ترین امور به شوخی روی آوری و دین و شریعت را بازیچه قرار دهی. در همه امور زندگی، از گفتار و رفتار و خوردن و خوابیدن و حرکت و سکون، باید نهایت احتیاط را به خرج دهی و هیچ‌گاه از خود راضی نباشی، حتی اگر در صداقت و صفا روزگار بگذرانی. در هر حال باید خود را ناخشنود بدانی و توبه را بر خود واجب بشماری. رسول الله (ص) نیز فرموده‌اند: "دل من گاهی غلفه می‌گیرد، پس در هر روز صد بار از خداوند طلب آمرزش می‌کنم."
و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی، و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری. و صحابه مصطفی (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی: تعالوا نؤمن ساعة.
هوش مصنوعی: ابو یزید بسطامی به شدت از خود ناراضی بود و هنگامی که تسبیح می‌کرد، گویی که به خود یادآوری می‌کرد که باید بر کارهایش اندیشه کند و با انگشت به خود اشاره می‌کرد که این فرد باید در زندگی‌اش تجدید نظر کند. همچنین، صحابه پیامبر (ص) نیز در ایمان خود به قدری از خود ناخرسند بودند که یکی از آن‌ها، معاذ، در یک لحظه گفت: "بیایید یک ساعت به ایمان بپردازیم."
پیر طریقت سخنی گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتی! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویی کجایی؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایی! خداوندا! چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بی‌شک نقصان است، میان این و آن رهی را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایی در شریعت از پسندیدگی نشان است، و ناشکیبایی در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهی را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بی سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیری، و خود را از همه کس کمتر دانی، و حق همه کس فرا پیش خویش داری، و انصاف همه از خود بدهی، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزی، و بامر صریح و نهی صریح ازیشان در نخواهی، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویی.
هوش مصنوعی: یکی از عارفان در اینجا سخنی را بیان کرده که شایسته است. او به خداوند می‌گوید: پر از درد و رنج هستم. ای عزیز دو جهان! چه راه حلی برای این بیچاره داری؟ من از تو درمانده نیستم، ولی در تو درمانده‌ام. اگر از تو دور باشم، مثل این است که نمی‌دانم کجا هستم و وقتی به درگاهت می‌رسم، در را به روی من می‌گشایی. ای خدا! به ظاهر، نومیدی در اسلام، محرومیت است و امید هم در حقیقت، نقصان است. بین این دو موضوع، چه راه حلی با تو وجود دارد؟ صبر در دین نشانه پسندیدگی است و نداشتن صبر در حقیقت، نشانه فرمانبرداری. در این دو نیز، چه نصیحتی از تو داریم؟ هر کسی در دل خود آتشی دارد، اما این درویش که بی‌سر و سامان است، آتش درونش از این ناشی می‌شود که دیگران در زندگی خود سراسر نظم دارند. آداب معاشرت و تعامل با مردم بدین شکل است که باید همواره نصیحت و شفقت را بر دیگر مسلمانان اعمال کرد، خود را از همه کمتر دانست و حق دیگران را به رسمیت شناخت. انصاف را در حق دیگران رعایت کرد و به روش ایثار، همیاری و حسن خلق ادامه داد. از درگیری و مخالفت با برادران خود پرهیز کرد و به صورت روشن و صریح با آنها صحبت نمود، بدون اینکه به آنها بی‌احترامی کند یا جواب‌های ناخواسته بدهد.
یوسف حسین رازی گفت: از ذو النون مصری پرسیدم که: با که صحبت دارم؟
هوش مصنوعی: یوسف حسین رازی از ذو النون مصری پرسید: با که صحبت می‌کنم؟
فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسی کن که مر او را ملک نبود، یعنی آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتی است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالی را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومی، که عیب بتو راه نباید، و در دوستی انکار حال دوست خود محال است. دوستی آنجا است که انکار در میان نیست.
هوش مصنوعی: گفت: با کسی صحبت کن که هیچ‌چیز از آن خود ندارد و حال تو را نمی‌تواند انکار کند و تغییر حال تو بر او اثر نمی‌گذارد، حتی اگر تغییرات بزرگی باشد. زیرا تو در زمان‌هایی که نیازمندتری، بیشتر دستخوش تغییر می‌شوی. او بیان کرد: هیچ‌کس نمی‌تواند حال تو را انکار کند و به یاد داشته باشد که هیچ کس معصوم نیست؛ بنابراین عیبی به تو نسبت داده نمی‌شود. در دوستی، انکار حال دوست غیرممکن است. دوستی واقعی جایی است که انکار وجود نداشته باشد.
حکایت کنند که مردی را زنی بود، و در کاری برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدی کی پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
هوش مصنوعی: روزی مردی زنی داشت که در حین کار، متوجه شد یکی از چشمان او سفید است. اما او به خاطر عشق فراوانی که به زن داشت، از این عیب بی‌خبر بود. زمانی که محبت او کمرنگ شد، مرد از زن پرسید: این سپیدی چشم تو چه زمانی پدیدار شد؟ زن در جواب گفت: این زمانی رخ داد که محبت ما در قلب تو کم شد.
گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گرچه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشی بدوست محتاج‌تر باشی. و شاید که معنی این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردی، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
هوش مصنوعی: او گفت: تغییر تو باعث نمی‌شود که او تغییر کند، حتی اگر تغییر تو بسیار بزرگ باشد. زیرا هر چه تو تغییرپذیرتر باشی، به او بیشتر نیاز خواهی داشت. شاید منظور این سخن آن باشد که باید با حق ارتباط برقرار کنی، نه با انسان‌ها، زیرا انسان‌ها وقتی تو تغییر کنی، تغییر می‌کنند و او که به تغییر انسان‌ها تغییر نمی‌کند، حقیقت است و جلالش بالا. بنابراین، این راه به جدایی از مردم و پیوستن به حق اشاره دارد.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گرچه صورت نفی دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفی اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنی که تا اغیار بتمامی از دل بیرون نکنی، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینه‌وار منزل نکند.
هوش مصنوعی: خداوندی جز او نیست. در کلمه شهادت، هرچند واژه «لا» به نفی اشاره دارد، اما در واقع تأکید بر اثبات و تأکید بر حقیقت است. علماء و عارفان بر این نکته تأکید دارند که «لا» در آغاز این کلمه نفی وجودهای دیگر است و به منزله‌ی بیان خداوند، تأکید بر جلال و عظمت الهی دارد. بدین معنا، تا زمانی که تمام غیر از خدا را از دل خود خارج نکنیم، حقیقت جلال و شکوه خداوند در دل ما آرام نمی‌گیرد.
چون لا از صدر انسانی فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آی از الّا
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از مقام انسانی خود به زیر می‌آید و در مسیر حیرت و سردرگمی قرار می‌گیرد، سپس از وجود الهی و عظمت خداوند یاد می‌کند و از آن مقام بالا به سمت وجود خود برمی‌گردد.
نبینی خار و خاشاکی درین ره، چون بفرّاشی
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
هوش مصنوعی: در این راه، زمانی که اراده کنی و عزم جزم داشته باشی، دیگر کوچک‌ترین موانع و مشکلات را نخواهی دید. وقتی که با عزم و اراده قدم در این مسیر گذاشتی، تمام سختی‌ها و دردها آسان و ناچیز به نظر می‌رسند.
در حکایت بیارند که مردی فرا شبلی گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویی و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویی؟ شبلی گفت: لا یجری لسانی بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بی مروّتی را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلی گفت: اخشی ان اوخذ فی وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
هوش مصنوعی: روزی مردی از شبلی پرسید: چرا تو فقط "الله" را می‌گویی و "لا إله إلا الله" را نمی‌گویی؟ شبلی پاسخ داد: من زبانم را به کلمه‌ای که نشانه کفر باشد آلوده نمی‌کنم. گفتن جمله‌ای که موجب انکار حقیقت باشد، کار نادانان است و نشان‌دهنده بی‌احترامی است. من نمی‌خواهم زبانم را به چنین کلماتی آلوده کنم. آن مرد پرسید: آیا از این جمله، چیزی بالاتر هم می‌خواهی؟ شبلی گفت: من نگرانم که در چاهی از کفر فرو بروم و نتوانم به عزّت اثبات برسیم.
گفت: ازین قوی‌تر خواهم؟ شبلی گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعره‌ای برکشید، و کالبد از جان خالی کرد. شبلی گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.
هوش مصنوعی: او گفت: آیا می‌توانم قوی‌تر از این پیدا کنم؟ شبلی پاسخ داد: «بگو خدا... سپس آنها را رها کن...» آن مرد فریادی بلند زد و جان از تنش خارج شد. شبلی گفت: روح حُسن و زیبایی در اینجا حضور دارد و پاسخ می‌دهد.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامی است از نامهای خداوند جلّ جلاله. و معنی جامع در وصف وی آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمی بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالی: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمی که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
هوش مصنوعی: خداوند نام «جامع» را برای خود برگزیده است، که نشان‌دهنده توانایی او در گردآوری و جمع‌آوری چیزهای مختلف است. این نام به معنای جمع‌آوری آب و آتش در یک جا، یا ترکیب متضادها مانند گرما و سرما در یک موجود اشاره دارد. او انسان را با اعضا و اجزای مختلف به هم پیوند می‌زند و با نظم خاصی آن‌ها را می‌آفریند. در روز قیامت، نیز همان‌طور که او استخوان‌ها و گوشت‌های پراکنده انسان‌ها را دوباره جمع‌آوری خواهد کرد. این نشان‌دهنده قدرت و اراده الهی در آفرینش و بازآفرینی موجودات است.
کعب احبار گفت: فریشته‌ای بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روی ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحی حملة عرشی فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیی جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتی بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخری ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فی الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتی و جلالی لیرجعنّ کلّ روح الی جسده، فتأتی الأرواح، فتدخل فی الأرض علی الأجساد ثمّ تدخل فی الخیاشیم، فتمشی فی الأجساد کمشی السّمّ فی اللّدیغ».
هوش مصنوعی: کعب احبار بیان می‌کند که فرشته‌ای بر روی سنگی در بیت المقدس ایستاده و به فرمان خدا به موجودات فرسوده و تجزیه شده می‌گوید که خداوند به آنها دستور می‌دهد که برای روز قیامت گرد هم بیایند. همچنین ابوهریره از پیامبر (ص) نقل می‌کند که خداوند می‌فرماید: "ایجاد کنید روح حاملان عرش را تا زنده شوند". سپس خداوند جبرئیل، میکائیل و اسرافیل را به حیات می‌آورد و به وجود روح‌ها دستور می‌دهد تا فراخوانده شوند. روح‌های مسلمانان نورانی و روح‌های دیگر تاریک هستند. خداوند همه آنها را جمع کرده و در صور می‌ریزد. سپس به اسرافیل دستور می‌دهد که نفخه بعث را بزند. روح‌ها از صور خارج می‌شوند و همچون زنبورانی که فضا را پر می‌کنند، به سوی بدن‌ها باز می‌گردند. خداوند با عزت و جلالش می‌فرماید که هر روحی به بدنش بازخواهد گشت و روح‌ها به سمت زمین می‌آیند و وارد بدن‌ها شده و در آنها جریان می‌یابند، مانند سم که در بدن گزیده پخش می‌شود.
قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهای محال میکنند، که مؤمنان را چون خود می‌خواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روی می‌کنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روی اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائی لا ینالون منّی فی الدّنیا و العقبی رضایی. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبی در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
هوش مصنوعی: این متن به تبیین وضعیت منافقان می‌پردازد. نویسنده به توصیف این گروه می‌پردازد که دچار اختلاط هستند و شرایط نامساعدی دارند. آن‌ها آرزوهای غیرواقعی دارند و می‌خواهند مؤمنان را مانند خودشان کنند. همچنین، آن‌ها به دنبال امنیت برای جان و مال خود هستند و در مقابل هر کسی جلب اطمینان می‌کنند. در اینجا خداوند به مؤمنان اشاره می‌کند که باید از این منافقان دوری کنند، زیرا آن‌ها دشمنان واقعی هستند و رضایت خداوند در دل آن‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد. بر این اساس، به مؤمنان توصیه می‌شود که با این گروه ارتباطی نداشته باشند، به آن‌ها اعتماد نکنند و از آن‌ها به عنوان دوستان یا حامیان خود استفاده نکنند.