بخش ۷۱ - ۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالی: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... ابو هریرة گفت اهل کتاب بزبان عبری توریة میخواندند و تفسیر آن با مسلمانان میگفتند بزبان تازی، رسول گفت لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمَنَّا بِاللَّهِ گفت ایشان راست گوی مدارید و دروغ زن مگیرید راه ایمان شما آنست که گوئید آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا ایمان داریم باللّه و بآنچه فرو فرستادند بما، یعنی قرآن، و بآنچه ابراهیم را دادند.
از صحف و آن ده صحیفه بود بروایت ابو ذر از مصطفی، قال ابو ذر قلت یا نبی اللَّه فما کانت صحف ابراهیم؟ فذکر کلاما ثم قال فیها علی العاقل ما لم یکن مغلوبا علی عقله ان تکون له ساعة یناجی فیها ربّه و ساعة یتفکر بها فی صنیع اللَّه عز و جل، و ساعة یحاسب فیها نفسه فیما قدّم و اخّر، و ساعة یخلو فیها لحاجته من الحلال فی المطعم و المشرب.
وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و ایمان دادیم بآنچه فرو فرستادند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وی را گفتهاند اسباط در فرزندان یعقوب همچون قبائل است در فرزندان اسماعیل، و اسماعیل پدر تازیان بود، و اسحاق پدر عبرانیان، و اسماعیل بجود و سخا معروف بود، ازینجاست که عرب همه با جود و سخا باشند. و اسحاق بزهد و عبادت معروف بود از اینجاست که در اهل کتاب زهّاد و رهبان بسیار باشند، و فرزندان یعقوب را اسباط از آن گفتند که بسیار بودند، و سبط در لغت عرب درختی پر شاخ باشد، یعنی که ایشان را شاخههای بسیارست، چنانک عرب را قبائل بسیارست، و آنچه گفت ایشان را کتاب دادیم و در عداد کتاب داران آورد، پیغامبران ایشان را خواهد که در اسباط چهار هزار پیغامبر بودند.
و روا باشد که اسباط اینجا بر فرزندان صلب نهند از یعقوب، که همه پیغامبران بودند و کتاب داران.
وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی و آنچه به موسی دادند یعنی توریة و دیگر صحیفهها، و به عیسی دادند از انجیل وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه دیگر پیغامبران را دادند چون زبور داود و صحف شیث و مانند ایشان. میگوید ایمان آرید بهر چه پیغامبران آوردند از هر چه بود و آنچه دانید و شناسید و آنچه نشناسید که نه همه دانید و شناسید. و عن معقل بن یسار: قال قال رسول اللَّه «اعملوا بالقرآن و اقتدوا به و لا تکفروا بشیء منه، و آمنوا بالتوریة و الانجیل و الزبور و ما اوتی النّبیّون من ربهم، و یشفیکم القرآن و ما فیه البیان.
ثم قال لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جدا نکنیم یکی را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن، چنانک جهودان و ترسایان کردند.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانیم و اللَّه را گردن نهادگانیم. چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند، جهودان چون حدیث عیسی شنیدند منکر شدند او را، و به نبوت وی اقرار ندادند، و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسی باری نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا گفتهاند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنی بما آمنتم به، میگوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید، و بگروند گرویدنی چنان شما، یعنی شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید، اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهاناند و مسلمانان.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ و اگر بر گردند از مسلمانی و از راه حق، بر گوشه افتادند و آنچه گفت بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید. که ایشان را گفت فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آری بسنده کند ترا اللَّه ببازداشت خویش بدایشان را از تو، و شغل ایشان ترا کفایت کند، و هم چنان کرد که جهودان قریظه و نضیر بودند بعضی را ازیشان بکشتند، و بعضی را به بردگی ببردند، و بعضی را از وطن خویش آواره کردند، و ترسایان نجران بودند که جزیت بریشان نهادند بخواری و مذلت، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ او خداوندی شنواست که گفت همه میشنود، داناست که حال همه میداند.
قوله تعالی صِبْغَةَ اللَّهِ ای اتبعوا صبغة اللَّه میگوید دین اللَّه و سنت وی گیرید و راه وی جویید، صبغة رنگ باشد و این در معارضه آن آمد که ترسایان فرزند خود را که میزادند بآبی زرد میبرآوردند در شهر عموریه، و میگفتند. صبغناه نصرانیا او را ترسا رشتیم. اللَّه گفت عزّ جلاله من بتوحید و اسلام رهی را مسلمان رشتم، و این صبغة آنست که قرآن بوی اشارت میکند که فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها و مصطفی گفت: «کل مولود یولد علی الفطرة»
و عن ابن عباس ان النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان بنی اسرائیل قالوا یا موسی هل یصبغ ربک؟ فقال موسی یا رب هل تصبغ؟ قال نعم، أنا اصبغ الالوان الاحمر و الأبیض و الاسود، و الالوان کلها فمن صبغی.»
و عن ابن عباس ایضا قال جاء رجل الی النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا رسول اللَّه أ یصبغ ربک؟ قال نعم صبغا لا یصبغ احمر و ابیض و اصفر و اسود.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رزنده تر از اللَّه، آن گه اقرار خواست تا گویند که اللَّه نیکو رزنده تر است، و ما وی را پرستگارانیم، یعنی کیست از ما نیکو رنگ تر و ما وی را بندگانیم. و قال النبی «یؤتی بانعم اهل الدنیا و من اهل النار یوم القیمة فیصبغ فی النار صبغة، ثم یقال له یا بن آدم هل رأیت خیرا قط؟ هل مرّ بک شر قط؟ فیقول لا و اللَّه یا ربّ ما مرّ بی بؤس قط و لا رأیت شدة قط.»
قوله تعالی... قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الآیة... ای أ تخاصموننا فی دین اللَّه مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوی آشنایی و دوستی حق میکردند و خود را به نزدیک اللَّه حقی میدیدند، گاهی میگفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ گاهی گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری و با مصطفی علیه السّلام و با عرب میگفتند ما بخدای نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت ای مهتر ایشان را جواب بده و بگوی أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الحجة ادعاء الحق حجت می جویید بر من؟ و دعوی حق میکنید و حق سزای میجوئید؟ و بر من غلبه میپیوسید؟ بحق در دین خدای، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوی اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وی را استوار گیر. آن گه گفت وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، اللَّه را گردن نهاده و بیگانگی وی اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویاناید، پس چونست که با ما در دین اللَّه حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالی و تقدس وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ... وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ «أَمْ تَقُولُونَ» الآیة.... بیا و تا هر دو خواندهاند، بتاء قراءت شامی و حمزه و کسایی و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقی، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودی بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایی بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السّلام قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ گوی این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا اللَّه؟ و بگوی که اللَّه مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمیکردند. گفت وَ مَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهی دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهی بنزدیک وی باشد از اللَّه که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلّم راست است و درست و دین وی حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه شما میکنید، آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند، و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند، و فردا بقیامت همه را پاداش دهد، بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالی: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.... الآیة... از بسیاری که تفاخر میکردند بپدران و گذشتگان خویش، و دین ایشان میپسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومی اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند، و نه ایشان را از کردار شما، بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند، همانست که جایی دیگر گفت وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی و قال تعالی وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری و هر چند که این آیت از روی ظاهر یک بار گفت اما از روی معنی در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد، پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ این سفهاء مشرکان مکهاند، و جهودان مدینه، و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی از اول در مکه روی بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روی بقبله جهودان آرد، یعنی بیت المقدس، پس چون روزگاری بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید، و روی فرا کعبه کند. مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد، چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید، اللَّه تعالی این آیت فرو فرستاد که سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آری این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر، تو ایشان را جواب ده و بگوی.
لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ جهان همه خدایراست، هم مشرق که کعبه سوی آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوی آنست. چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.
یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.
فصل
بدانک در قرآن ذکر مشرق و مغرب بر سه وجه آید: یکی بلفظ واحد چنانک درین سوره گفت بدو جایگه وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ. جای دیگر گفت رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. وجه دوم بلفظ تثنیه گفت، چنان که در سورة الرحمن است رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ. وجه سوم بلفظ جمع است چنانک در سورة المعارج گفت فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ. اما آنچه بلفظ واحد گفت مراد بآن یک سوی جهان است که آن را مشرق گویند و مغرب سوی دیگر، و آنچه به تثنیه گفت مشرقین یکی مشرق تابستانی است، جای بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر حمل شود دیگر مشرق زمستانی جای بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر میزان شود. و مغربین آن دو مغرباند که در مقابله این دو مشرق افتادند. و آنچه مصطفی علیه السّلام گفت: «ما بین المشرق و المغرب قبلة» معنی آنست که چون مغرب تابستانی بر راست خویش گذاری، و مشرق زمستانی بر چپ خویش، روی تو بقبله باشد. و این اهل مشرق راست علی الخصوص. اما آنچه بلفظ جمع گفت و ذلک فی قوله بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ آن صد و هشتاد مشرقاند، نود در تابستان و نود در زمستان، و صد و هشتاد مغرب در مقابله آن. هر روز که آفتاب میبرآید بمشرق برمیآید و بمغربی که مقابله آنست میفرو شود.
و شرح این از گفتار اهل خبرت درین صنعت آنست که آفتاب را مشرقهاست و مغربها و اول مشرقها آن مشرق تابستانی است جای بر آمدن آفتاب، در درازترین روز از سال آن گه که آفتاب بسرطان شود، و آن نزدیک است بمطلع سماک رامح، و آخر مشرقها مشرق زمستانی است جای بر آمدن آفتاب در کوتاهترین روز از سال، آن گه که آفتاب بجدی شود. و آن نزدیک است بمطلع قلب العقرب و از مشرق تابستانی تا مشرق زمستانی نود درجه است. هر روز آفتاب بدرجه دیگر برآید. و میان این و آن مشرق استوا است آن گه که آفتاب بحمل شود در بهار، و بمیزان شود در مهرگان. و اول مغربها مغرب تابستانی است، جای فرو شدن سماک رامح، و آخر مغربها مغرب زمستانی است جای فرو شدن قلب عقرب، و میان این و آن مغرب استوار است، حمل و میزان و آن هم نود درجه است، هر گه که آفتاب بدرجه سوی جنوب یا شمال میل کند در طلوع، هم چنان در مغرب میل کند در غروب، پس کسی که اول مشرق تابستانی پس پشت خویش دارد و آخر مغرب زمستانی پیش روی خویش روی وی بقبله باشد، و همچنین اول مغرب تابستانی بر دست راست گذارد، و آخر مشرق زمین زمستانی بر چپ روی وی بقبله بود. و اگر اول مشارق براست خویش گذارد و آخر مغارب بر چپ خویش، روی وی بشام باشد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.