گنجور

بخش ۳۷ - ۱۱ - النوبة الاولى

قوله تعالی: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً و شما آنید که یکی را بکشتید، فَادَّارَأْتُمْ فِیها و در آن کشته پیکار در گرفتید، وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ و اللَّه بیرون آرنده است و آشکارا کننده ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ آنچه شما پنهان میدارید که کشنده وی کیست.

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ‌

گفتیم بزنید این کشته را بِبَعْضِها بچیزی از گوشت آن گاو، کَذلِکَ‌ چنین که دیدید یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی‌ مردگان را زنده کند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ‌ و می‌نماید شما را نشانهای توانایی و نیک خدایی خویش لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‌ تا در یابید شما.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ پس سخت گشت دلهای شما، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آن نشانهای مهربانی و نیک خدایی که از من دیدید، فَهِیَ کَالْحِجارَةِ تا گویی که آن دلها از سختی چون سنگ است أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً بل که سخت‌تر از سنگ وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ و از سنگها سنگ است لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ که از آن جویها میرود، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ از آن سنگ است که می‌شکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و آب از آن بیرون میآید، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا بهامون می‌افتد از ترس خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خدا از کرد شما ناآگاه نیست.

أَ فَتَطْمَعُونَ می‌پیوسید و طمع میدارید، أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ که شما را استوار گیرند وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ و گروهی ازیشان بودند یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ که سخن خدای عز و جل می‌شنیدند ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ پس آن می‌بگردانیدند، مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ پس از آنک دانسته بودند و شناخته وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانستند که بآنچه میگویند دروغ زنان‌اند و گناهکار.

وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا و چون گرویدگان را بینند قالُوا آمَنَّا گویند ما گرویدیم و استوار داشتیم، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی‌ بَعْضٍ و آن گه که با یکدیگر افتند بی شما و خالی افتند از شما، قالُوا یکدیگر را گویند أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ایشان را می سخن می‌گویید (از توریة) و می‌آگاه کنید بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ از آنچه اللَّه گشاد بر شما لِیُحَاجُّوکُمْ. بِهِ تا فردا بر شما حجت آرند بآن عِنْدَ رَبِّکُمْ نزدیک خداوند شما، أَ فَلا تَعْقِلُونَ می در نیابید؟

بخش ۳۶ - ۱۰ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ اشارت بقهر خداوند است و بیگانگان، چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگان را گیرنده است، و چنانک نواخت وی بنواخت دیگران نماند، گرفتن وی نیز بگرفتن دیگران نماند. و اللَّه اشدّ بأسا و اشد تنکیلا اللَّه سخت‌گیرتر از همه گیرندگانست، فرو برنده جبارانست، دادخواه ستمکارانست، شکننده کامهای بندگانست، نه از کسی به بیم، نه کرد وی بر وی تاوانست، که کردگار جهانیانست و هست کننده ایشانست. معاشر المسلمین از بطش وی هراس گیرید و ایمن منشینید! که اگر ایشان را مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است! و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنگ ایشان از آنجا که صورت است بگردانید، اگر برین امت خشم گیرد و العیاذ باللّه رنگ اینان از روی سیرت بگرداند، اگر ایشان را بجرم خویش روی سیاه گردانید اینان را بجرم خویش دل سیاه کند. کَلَّا بَلْ رانَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ و کسی را که امروز وی دل وی از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روی وی از قبله بگرداند، فردا روسیاه باشد. ابو اسحاق فزاری گفت مردی پیش ما بسیار آمدی و یک نیمه روی وی پوشیده بود. گفتم چرا پوشیده؟ گفت اگر امان دهی بگویم. گفتم ترا امانست. فقال: کنت نباشا فدفنت امرأة فذهبت فنبشتها حتی ضربت بیدی الی اللّفافة فمددت و جعلت تمدّ هی ایضا. فقلت أ تراها تغلبنی. فجثوت علی رکبتی فمددت فرفعت یدها فلطمتنی فاذا کشف عن وجهه فاذا اثر خمس اصابع فی وجهه، قال ثم رددت علیها لفافتها و ازارها، ثم رددت اللبن و جعلت علی نفسی ان لا انبش ما عشت. قال ابو اسحاق فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الیّ ویحک سله عمّن مات من اهل التوحید و کان یوجّه الی القبلة أ حوّل وجهه ام ترک وجهه الی القبلة. فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حوّل وجهه عن القبلة قال فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الی إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثلاثة مرات. اما من حوّل وجهه عن القبلة فانه مات علی غیر السنة، وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً این قصه گاو بنی اسرائیل و ذکر صفات وی درین آیات از لطائف حکمت و جواهر عزت قرآن است، و قرآن خود بحر محیط است ای بسا لؤلؤ شاهوار و درّ شب افروز که در قعر این بحر است اما کسی باید که هر چه رب العزة در صفت گاو بنی اسرائیل گفت از روی اشارت در صفات خود بیند، و بآن مقام رسد تا غواصی این بحر را بشاید. و آن عجائب الذخائر و درر الغیب او را بخود راه دهد، و جمله آن صفات درین سه آیت مبیّن کرد یکی لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ دیگر صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها سدیگر لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ اول لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ میگوید نه پیروی فرو ریخته نه نوزادی نارسیده، یعنی که قدم این جوانمردان در دایره طریقت آن گه مستقیم شود که سکر شباب و شره جوانی ایشان را حجاب نکند و ضعف پیری معطل ندارد، نه بینی که مصطفی آن گه وحی بوی پیوست که نه بحال صبی قریب عهد بود و نه روزگار وی بارذل العمر رسیده بود. اگر تمامتر از این حالی بودی وحی به سید در آن حال پیوستی، هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانی نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد مصطفی از اینجا گفت که‌ «عجب ربکم من شاب لیس له صبوة»بخش ۳۸ - ۱۱ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها هر چند که این آیت در نظم قرآن بآخر قصه گفت اما در معنی اول قصه است که تا آن شخص کشته نشد قصه گاو نرفت. و معنی تدارؤ تدافع است، چنانک قصه در میان قومی افتد این سخن آن باز میدهد و آن سخن این رد میکند. وَ إِذْ قَتَلْتُمْ میگوید شما یکی را بکشتید. یعنی عامیل و در آن کشته خصومت در گرفتید و از خلق پنهان میداشتید و خدای عز و جل آن سرّ آشکارا کرد و کشنده پیدا، تا امروز در میان خلق رسوا شد و فردا بعذاب آخرت گرفتار شود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.