گنجور

بخش ۳ - ۱ - النوبة الثالثة

«الم» التّخاطب بالحروف المفردة سنّة الاحباب فی سنن المحارب فهو سرّ الحبیب مع الحبیب، بحیث لا یطّلع علیه الرّقیب.

بین المحبّین سر لیس یفشیه
قول و لا قلم للخلق یحکیه
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذرّه بصد هزار جان نتوان داد

در صحیفه دوستی نقش خطّی است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند، در خلوت خانه دوستی میان دوستان رازی است که جز عارفان دندنه آن ندانند، در نگارخانه دوستی رنگی است از بی‌رنگی که جز والهان از بی چشمی نه بینند:

جمال چهره جانان اگر خواهی که بینی تو
دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن‌

تا با موسی هزاران کلمه بهزاران لغت برفت با محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت. که الف قلت لها قفی فقالت قاف آن هزاران کلمه با موسی برفت و حجاب در میان، و این راز با محمّد می‌برفت در وقت عیان. موسی سخن شنید گوینده ندید، محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم راز شنید و در راز دار مینگرید. موسی بطلب نازید که در طلب بود، محمد بدوست نازید که در حضرت بود. موسی لذّت مشاهدت نیافته بود ذوق آن ندانسته بود، از سمع و ذکر فراتر نشده بود، همه روح وی در شنیدن بود از آن با وی فراوان گفت، باز محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از حدّ سمع بنقطه جمع رفته بود، غیرت مذکور او را با ذکر نگذاشته بود، موج نور او را از مهر بر گذاشته بود، تا ذکر در سر مذکور شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد، و عیان از بیان دور، پس دل که در قبضه نازد غرقه عیان خبر را چکند؟ جان که در کنف آساید با ذکر فراوان چه پردازد؟

کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد باعیان خلوت کجا دل در خبر بندد

گفته‌اند الم نواختی است بزبان اشارت که با مهتر عالم رفت، یعنی افرد سرّک لی، و لیّن جوارحک لخدمتی، و اقم معی یمحور سومک تقرب منّی، ای سیّد از پرده واسطه جبریل یک زمان در گذر تا صفت عشق نقاب تعزّز فرو گشاید و آن عجائب الذخائر و درر الغیب که ترا ساخته است با تو نماید.

جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده‌

ای مهمتر، یک قدم از خاک بیرون نه تا چون عیان بار دهد ساخته باشی و از اغیار پرداخته، ای مهتر، آنچه آن جوانمردان بسیصد و نه سال در خواب نوش کردند تو در یک نفس در بیداری نوش کن که خانه خالی است و دوست تراست.

شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست
برخیز و بیا بتا که امشب شب ماست‌

و گفته‌اند الف اشارت که أنا، لام لی، میم منی أنا منم که خداوندم، رهی را مهر پیوندم، نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم، جانها را انس و آرامم.

لی هر چه بود و هست و خواهد بود همه ملک و ملک من، محکوم تکلیف و مقهور تصریف من. غالب در ان امر من، نافذ در آن مشیّت من، بود آن بداشت من، حفظ آن بعون من. منّی هر چه آمد از قدرت من آمد، هر چه رفت از علم من رفت، هر چه بود از حکم من بود. این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول کنید تا برخورید. کار با من گذارید تا بهره برید، خدمت صافی دارید تا بار یابید، حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشائید، بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید، همّت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید.

پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری سخنی نغز گفته در کشف اسرار الف و پرده غموض از آن برگرفته. گفت: «الف امام حروف است، در میان حروف معروف است، الف بدیگر حروف پیوند ندارد، دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بی‌نیاز است، همه حروف را بالف نیاز است. الف راست است، اول یکی و آخر یکی، یک رنگ، و سخنها رنگارنگ. الف علت شناخت از راستی علت نپذیرفت، تا آنجا که او جای گرفت هیچ حرف جای نگرفت. مقام هر حرفی در لوح پیداست، در حقیقت جمع در نظاره جداست. در هر مقامی از مقامات یکی نازل، همه یکی‌اند دوگانگی باطل.»

و گفته‌اند هر حرفی چراغی است از نور اعظم افروخته، آفتابی است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقی گرفته، هر چه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آن را طمع داشتن خطا است.

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد یابد از غوغا

ذلِکَ الْکِتابُ گفته‌اند این کتاب اشارت است بآنک اللَّه تعالی بر خود نبشت از بهر امّت محمد (ع) که‌ انّ رحمتی سبقت غضبی‌

و ذلک فی قوله عزّ و جلّ کتب ربکم علی نفسه الرحمة. و گفته‌اند اشارت بآن است که اللَّه بر دل مؤمنان نبشت از ایمان و معرفت و ذلک قوله «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» چنانستی که اللَّه گفت بنده من؟ نقش ایمان در دلت من نبشتم، عطر دوستی من سرشتم، فردوس از بهر تو من نگاشتم، دلت بنور معرفت من آراستم، شمع وصل من افروختم، مهر مهر بر آن دل من نهادم، رقم عشق در ضمیرت من زدم، کتب فی قلوبهم الایمان لوح نبشتم لکن همه وصف تو نبشتم، دلت نبشتم همه وصف خود نبشتم، وصف تو که در لوح نبشتم بجبرئیل ننمودم، وصف خود که در دلت نبشتم بدشمن کی نمایم، در لوح نبشتم جفا و وفاء تو، در دلت نبشتم ثنا و و معرفت. نبشته تو از آنچه نبشتم بنگشت، نبشته خود از آنچه نبشتم کی بگردد؟

موسی تخته از کوه کند، چون بر وی توریة نبشتم زبرجد گشت، دل عارف از سنگ جفوت بود چون بر وی نام خود نبشتم دفتر عزّت گشت.

هُدیً لِلْمُتَّقِینَ جای دیگر گفت: هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ، گفت این قرآن متقیان را هدی است، مؤمنانرا شفاست، آشنایی را سبب است، روشنایی را مدد است، کلید گوشها، آینه چشمها، چراغ دلها، شفاء دردها، نور دیده آشنایان، بهار جان دوستان، موعظت خائفان، رحمت مؤمنان. قرآنی که سناء آلهیّت مطلع قدم اوست، نامه که به تیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، کتابی که عزّة احدیّت بحکم غیرت حافظ و حارس اوست، در سرای حکم موجود و در پرده حفظ حق محفوظ، یقول اللَّه عزّ و جلّ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

چون دانی که قرآن متّقیان را هدی است پس نسب تقوی درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد میگوید جلّ جلاله إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ. فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوی. هر که امروز بپناه تقوی شود فردا بجوار مولی رسد. خبر چنین است که‌ «یحشر النّاس یوم القیمة ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لهم طالما کنتم تکلّمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتّی اتکلّم، انّی رفعت نسبا و ابیتم الّا انسابکم، قلت انّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و ابیتم انتم، فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفع نسبی و وضعت انسابکم، سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتّقون.».

عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوی با من سخنی گوی. گفت یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردی؟ گفت کردم. گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان؟ گفتا متشمّر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوی و فی معناه انشدوا:

خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی
کن مثل ماش فوق ارض الشوک یحذر ما یری‌

لا تحقرنّ صغیرة انّ الجبال من الحصی آن گه صفت متّقیان و حلیت ایشان در گرفت گفت: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ خدای را نادیده دوست دارند و بیگانگی وی اقرار دهند و بیکتایی وی در ذات و صفات بگروند و پیغامبر وی را نادیده استوار گیرند و رسالت وی قبول کنند و براه سنّت وی راست روند و پس از پانصد سال سیاهی بر سپیدی بینند بجان و دل قبول کنند. و پیغام که گزارد و خبر که داد از عالم ملکوت و سدره منتهی و جنّات مأوی و عرش مولی و عاقبت این دنیا، بدرستی آن گواهی دهند. و بهمه بگروند. ایشانند که مصطفی (ع) ایشان را برادران خواند و گفت: واشوقاه الی لقاء اخوانی!

وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ نماز کنند که گویی در اللَّه می‌نگرند و با وی راز میکنند، تصدیقا

لقوله علیه السّلام: اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک‌

و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ العبد و اقام فی الصّلاة فانّما هی بین عینی الرّحمن جلّ و عزّ، فاذا التفت یقول اللَّه عزّ و جل: ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منّی تلتفت ابن آدم، اقبل علیّ فانا خیر لک ممّن تلتفت الیه.»

کوش تا آن ساعة که بنماز در آیی اندیشه با نماز داری و دل با راز پردازی و بادب باشی و دل از نعمت برگردانی و قدر راز ولی نعمت بدانی، که دون همت و مختصر کسی باشد که راز ولی نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت.

وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ در صفت متقیان بیفروزد گفت نواختی که برایشان نهادیم و نعمتی که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند، بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساة کنند، و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات، و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرّع بیفزایند. امّا راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصّر دانند. یکی پیش شبلی آمد گفت در دویست درم چند زکاة واجب شود؟ گفت از آن خود میرسی یا از آن من؟ گفت تا این غایت ندانستم که زکاة من دیگرست و زکاة شما دیگر؟

این را بیان کن. گفت اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاة گزارند. حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که اللَّه گوید بنده من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتّان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهی میدهند که چنین است پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبوّت گلیمی سپید در پوشیده و خلالی از خرما پیش گلیم بیرون زده، قال فنزل جبریل و قال یا محمد انّ اللَّه یقرئک السّلام و یقول ما لابی بکر فی عبائه قد خلّها بخلال؟ فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح. قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول اقرئه السّلام و قل له انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول أ راض انت عنّی فی فقرک هذا ام ساخط؟ فقال أسخط علی ربّی؟ انا عن ربی راض.

و گفته‌اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است یکی دل، دیگر تن و دیگر مال. تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنایی آشنایی در وی پدید نیاید، و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود، و تا زکاة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد.

وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ. این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران، رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد، و هر شرفی و کرامتی که امّتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد. ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر، ایشان را نوبت وقتی بود و عقوبت ساعتی، و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت. و انگه ربّ العالمین منت نهاد بر مصطفی (ع) و گفت‌ «و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا»

ای مهتر تو آنجا نبودی حاضر بر آن گوشه طور که ما با موسی سخن تو گفتیم و سخن امّت تو؟

موسی گفت بار خدایا من در توریة ذکر امّتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده، سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان، که اندایشان؟ فقال اللَّه تعالی فتلک امّة محمد. موسی مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روی آن دارد که ایشان را با من نمایی؟ گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست. اگر خواهی آواز ایشان بگوش تو رسانم. پس اللَّه بخودی خود ندا در عالم داد که‌ «یا امّة احمد»

هر چه تا قیام الساعة امّت وی خواهند بود همه گفتند لبّیک ربّنا و سعدیک چون ایشان را برخوانده بود بی تحفه بازنگردانید، گفت: اعطیتکم قبل ان تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی.

عجب نیست که موسی کلیم ص پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوّت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده اللَّه او را بندا برخواند. عجبتر اینست که قومی بیچارگان و مشتی آلودگان ناآفریده هنوز در کتم عدم بعلم اللَّه موجود، ایشان را بندا میخواند و ببندگی می‌نوازد.

وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ و برستاخیز و احوال غیبی چنان بی گمان باشند که حارثه آن گه که مصطفی پرسید از وی که:کیف اصبحت یا حارثه؟ قال اصبحت مؤمنا باللّه حقّا و کانّی باهل الجنّة یتزاورون و کانّی باهل النار یتعاوون کأنّی انظر الی عرش ربّی بارزا مصطفی ص او را گفت عرفت فالزم. هذا عامر بن عبد القیس یقول لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.

أُولئِکَ عَلی‌ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ. اینت پیروزی بزرگوار و مدح بسزا، اینت دولت بی‌نهایت و کرامت بی‌غایت، در فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روان داشته، و چراغ هدی در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشان را آشکارا، و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان، انس مالک در پیش عثمان عفان شد قال و کنت رأیت فی الطّریق امرأة فامّلت محاسنها فقال عثمان یدخل علیّ احدکم و آثار الزّناء ظاهرة علی عینیه فقلت اوحی بعد رسول اللَّه فقال لا و لکن تبصرة و برهان و فراسة صادقة. و قد قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بور اللَّه

پیری را پرسیدند که این فراسة چیست؟ جواب داد که ارواح تتقلّب بالملکوت فتشرف علی معانی الغیوب، فتنطق عن اسرار الحق نطق مشاهدة لا نطق ظن و حسبان. و فی معناه انشدوا.

فدیت رجالا فی الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‌
یرومون بالاسرار فی الغیب مشهدا
من الحقّ ما للنّاس منه سبیل‌
فیلقون روح القدس فی سرّ سرّهم
و یبقون فی معنی لدیه نزول‌
رجال لهم فی الغیب قرب و محضر
و انفسهم تحت الوجود قتیل‌

سری سقطی استاد جنید بود رحمهما اللَّه، روزی فرا جنید گفت که مردمان را سخن گوی و ایشان را پند ده که ترا وقت است که سخن گویی جنید گفت خود را باین مثابت نمیدانستم و استحقاق آن در خود نمیدیدم آخر شبی مصطفی را بخواب دیدم و کان لیلة جمعة فقال لی تکلّم علی النّاس مصطفی وی را گفت که سخن گوی مردمان را جنید گفت من همان شب برخاستم پیش از صبح و بدر سرای سری رفتم فدققت علیه الباب فقال السری لم تصدّقنا حتّی قیل لک. روز دیگر بجامع بنشست و خبر در شهر افتاد که جنید سخن میگوید. غلامی نصرانی بیامد متنکّروا گفت یا شیخ ما معنی‌ قول رسول اللَّه اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه؟

فاطرق الجنید ثم رفع الیه رأسه فقال أسلم فقد حان وقت اسلامک. فاسلم الغلام. نگر تا اعتراض نیاری بر احوال ایشان و منکر نشوی فراسة ایشان را که این گوهر آدمی بر مثال آئینه ایست زنگ گرفته تا آن زنگ بر روی دارد هیچ صورت در وی پدید نیاید چون صیقل دادی همه صورتها در آن پیدا شود، این دل بنده مؤمن تا کدورات معصیت بر آنست هیچ چیز در آن پیدا نشود از اسرار ملکوت، چون زنگ معاصی از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبی در آن نمودن گیرد، این خود مکاشفه دلست، و چنانک دل را مکاشفه است جان را معاینه است. مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق، و معاینه‌هام دیداریست تا با دلست هنوز با خبرست چون بجان رسید بعیان رسید.

عالم طریقت و پیشوای اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری قدّس اللَّه روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته، گفت «روز اول در عهد ازل قصّه رفت میان جان و دل، نه آدم و حوا بود نه آب و گل، حق بود حاضر و حقیقت حاصل، و کنّا لحکمهم شاهدین. قصه که کس نشنید بآن شگفتی، دل سایل بود و جان مفتی، دل را واسطه در میان بود و جان را خبر عیان بود هزار مسئله پرسید دل از جان همه متلاشی، در یک حرف جان همه را جواب داد. در یک طرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب، هر چه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل باعیان بازگشت و خبر فرا آب داد. گر طاقت نیوشیدن داری مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش، دل از جان پرسید که وفا چیست؟ و فنا چیست؟ و بقا چیست؟ جان جواب داد که وفا عهد دوستی را میان در بستن است و فنا از خودی خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است. دل از جان پرسید که بیگانه کیست؟ و مزدور کیست؟ و آشنا کیست؟

جان جواب داد که بیگانه رانده است، و مزدور بر راه مانده، و آشنا خوانده. دل از جان پرسید که عیان چیست؟ و مهر چیست؟ و ناز چیست؟ جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است، ناز نیاز را دست آویز است. دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است، و مهر با غیرت انباز است، و آنجا که ناز است قصّه درازست. دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد، و مهر خفته را براز گیرد، و نازنده بدوست هرگز نمیرد. دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید؟

جان جواب داد که من این از حق پرسیدم حق گفت یافت من بعنایت است، و پنداشتن که بخود بمن توان رسید جنایت است. دل گفت دستوری هست یک نظر، که بماندم از ترجمان و خبر؟ جان جواب داد که ایدر خفته را آب رود و انگشت در گوش آواز کوثر شنود؟ این قصّه میان جان و دل منقطع شد، حق سخن در گرفت و جان و دل مستمع شد قصه میرفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد، اکنون نه دل از ناز می‌بیاساید نه جان از لطف. دل در قبضه کرم است و جان در کنف حرم، نه از دل نشان پیدا نه از جان اثر، در هست نیست کر مست و در عیان خبر، سرتاسر قصّه توحید همین است، کنت له سمعا یسمع له. گواهی بداد که چنین است».

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«الم» التّخاطب بالحروف المفردة سنّة الاحباب فی سنن المحارب فهو سرّ الحبیب مع الحبیب، بحیث لا یطّلع علیه الرّقیب.
هوش مصنوعی: «الم» نشانه‌ای است از گفتگو به وسیله حروف منفرد که در سنت دوستان در تعاملات معرکه‌ای مشاهده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که این رمز و راز خاص بین محبوب و محبوب است و هیچ ناظری به آن آگاه نمی‌شود.
بین المحبّین سر لیس یفشیه
قول و لا قلم للخلق یحکیه
هوش مصنوعی: بین عاشقان، رازی وجود دارد که نه گفتنی است و نه با قلمی می‌توان آن را به دیگران منتقل کرد.
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذرّه بصد هزار جان نتوان داد
هوش مصنوعی: پیام‌هایی که او به صورت پنهانی ارسال کرده، به گونه‌ای است که حتی یک ذره از آن، ارزش هزار جان را دارد.
در صحیفه دوستی نقش خطّی است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند، در خلوت خانه دوستی میان دوستان رازی است که جز عارفان دندنه آن ندانند، در نگارخانه دوستی رنگی است از بی‌رنگی که جز والهان از بی چشمی نه بینند:
هوش مصنوعی: در دنیای دوستی، خطی وجود دارد که تنها عاشقان توان درک و ترجمه‌اش را دارند. در گوشه‌ی خلوت این دوستی، رازی نهفته است که فقط عرفا می‌توانند به عمق آن پی ببرند. در گالری دوستی، رنگی وجود دارد که در واقع بی‌رنگی است و تنها افراد بزرگ و بزرگ‌منش می‌توانند از بی‌چشمی آن را ببینند.
جمال چهره جانان اگر خواهی که بینی تو
دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن‌
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زیبایی چهره معشوق را ببینی، باید چشمان ظاهری‌ات را ببندی و با چشم عقل و درک خود به تماشای آن زیبایی بپردازی.
تا با موسی هزاران کلمه بهزاران لغت برفت با محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت. که الف قلت لها قفی فقالت قاف آن هزاران کلمه با موسی برفت و حجاب در میان، و این راز با محمّد می‌برفت در وقت عیان. موسی سخن شنید گوینده ندید، محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم راز شنید و در راز دار مینگرید. موسی بطلب نازید که در طلب بود، محمد بدوست نازید که در حضرت بود. موسی لذّت مشاهدت نیافته بود ذوق آن ندانسته بود، از سمع و ذکر فراتر نشده بود، همه روح وی در شنیدن بود از آن با وی فراوان گفت، باز محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از حدّ سمع بنقطه جمع رفته بود، غیرت مذکور او را با ذکر نگذاشته بود، موج نور او را از مهر بر گذاشته بود، تا ذکر در سر مذکور شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد، و عیان از بیان دور، پس دل که در قبضه نازد غرقه عیان خبر را چکند؟ جان که در کنف آساید با ذکر فراوان چه پردازد؟
هوش مصنوعی: موسی با هزاران کلمه و لغت با خداوند سخن گفت، ولی محمد (ص) در خلوت خود با حضور و شوقی عمیق، به رازهای خاصی دست یافت. موسی فقط صدا را شنید و نمی‌دانست چه کسی صحبت می‌کند، اما محمد (ص) رازها را فهمید و به عمق آن نگاه کرد. موسی در جستجوی نزدیک شدن بود، در حالی که محمد (ص) در حضوری عمیق بود. موسی تنها به شنیدن و ذکر مشغول بود و از لذت واقعی مشاهده خبری نداشت، در حالی که محمد (ص) فراتر از شنیدن بود و تحت‌تأثیر عشق و نور قرار داشت. وقتی ذکر به قلوب رسید و عشق و نور در جان جلوه‌گر شد، دل که در تسلط عشق است، چگونه می‌تواند خبر را درک کند؟ و جان که در آرامش ذکر است، چگونه می‌تواند به معانی عمیق بپردازد؟
کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید
چو سازد باعیان خلوت کجا دل در خبر بندد
هوش مصنوعی: کسی که درک روشنی از حقیقت ندارد باید به او آگاهی واضحی داده شود. وقتی او در فضایی آرام و خصوصی قرار گیرد، دلش به موضوعات و حقایق پیوند می‌خورد.
گفته‌اند الم نواختی است بزبان اشارت که با مهتر عالم رفت، یعنی افرد سرّک لی، و لیّن جوارحک لخدمتی، و اقم معی یمحور سومک تقرب منّی، ای سیّد از پرده واسطه جبریل یک زمان در گذر تا صفت عشق نقاب تعزّز فرو گشاید و آن عجائب الذخائر و درر الغیب که ترا ساخته است با تو نماید.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که الف، نشانه‌ای است به زبان اشاره، که با بزرگ‌ترین عالم به سفر رفته است. یعنی به حقیقتی اشاره دارد که از روح و جسم خادم است و تو باید با من همراه شوی تا نزدیک‌تر به من شوی. ای آقا، از پرده واسطه جبریل، کمی عبور کن تا وصف عشق، پرده‌ای از عزت را کنار بزند و آن عجایب و گنج‌های پنهان که برای تو ساخته شده است را به تو نشان دهد.
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده‌
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل برای تو زحمت بکشد، میزان تاثیر او را نادیده نگیر و در عوض، ارزش کار او را از گنجینه رحمت بپرداز.
ای مهمتر، یک قدم از خاک بیرون نه تا چون عیان بار دهد ساخته باشی و از اغیار پرداخته، ای مهتر، آنچه آن جوانمردان بسیصد و نه سال در خواب نوش کردند تو در یک نفس در بیداری نوش کن که خانه خالی است و دوست تراست.
هوش مصنوعی: مهم‌تر از همه اینکه، قدمی از خاک بردار که با آن می‌توانی کارهای بزرگی انجام دهی و از دیگران جدا باشی. ای بزرگتر، آنچه آن جوانمردان در خواب به مدت سیصد و نه سال تجربه کردند، تو می‌توانی در یک لحظه بیداری به دست آوری، زیرا خانه خالی است و دوستی در انتظار توست.
شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست
برخیز و بیا بتا که امشب شب ماست‌
هوش مصنوعی: شب است و شراب وجود دارد و عاشق در تنهایی به سر می‌برد. بلند شو و بیا، ای معشوق، زیرا امشب مختص ماست.
و گفته‌اند الف اشارت که أنا، لام لی، میم منی أنا منم که خداوندم، رهی را مهر پیوندم، نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم، جانها را انس و آرامم.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که من با حرف اول "الف" اشاره کرده‌ام که "من" هستم. حرف "لام" به من تعلق دارد و "میم" نماد من است. من از جانب خداوند آمده‌ام و پیوندی با راه حق دارم. نام و پیام من نورانی است و روح و خوشبوئی را برای دل‌ها به ارمغان می‌آورم. من آرامش و انس را برای جان‌ها فراهم می‌کنم.
لی هر چه بود و هست و خواهد بود همه ملک و ملک من، محکوم تکلیف و مقهور تصریف من. غالب در ان امر من، نافذ در آن مشیّت من، بود آن بداشت من، حفظ آن بعون من. منّی هر چه آمد از قدرت من آمد، هر چه رفت از علم من رفت، هر چه بود از حکم من بود. این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول کنید تا برخورید. کار با من گذارید تا بهره برید، خدمت صافی دارید تا بار یابید، حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشائید، بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید، همّت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بوده، هست و خواهد بود، همه‌اش متعلق به من است و تابع خواسته‌ها و اراده من است. من در آن مسائل حاکم هستم و اراده من در آن تأثیر دارد. آنچه دارم از من است و حفظ آن به کمک من است. هر چیزی که از قدرت من به وجود آمده، به دست من است و هر چه از دست رفته، ناشی از علم من است. این‌ها برای یادآوری بندگان است که باید عقل و دانش خود را کنار بگذارند و کارها را به من بسپارند تا از آن بهره‌مند شوند. اگر خدمت خالصی به من ارائه دهند، بار سنگینی را از دوش خواهند برداشت. حرمت دوستان را نگه دارند تا به مقام والایی نزدیک شوند و بر مرکب محبت بنشینند تا زودتر به حضور من برسند. باید اهداف واحدی داشته باشند تا اولین نگاهشان به دوست باشد.
پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری سخنی نغز گفته در کشف اسرار الف و پرده غموض از آن برگرفته. گفت: «الف امام حروف است، در میان حروف معروف است، الف بدیگر حروف پیوند ندارد، دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بی‌نیاز است، همه حروف را بالف نیاز است. الف راست است، اول یکی و آخر یکی، یک رنگ، و سخنها رنگارنگ. الف علت شناخت از راستی علت نپذیرفت، تا آنجا که او جای گرفت هیچ حرف جای نگرفت. مقام هر حرفی در لوح پیداست، در حقیقت جمع در نظاره جداست. در هر مقامی از مقامات یکی نازل، همه یکی‌اند دوگانگی باطل.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام انصاری، که شخصیت بزرگی در معنویت و حقیقت شناسی است، در مورد حرف "الف" و ویژگی‌های آن سخنانی عمیق بیان کرده است. او می‌گوید که "الف" امام حروف است و در میان سایر حروف مقام ویژه‌ای دارد. این حرف ارتباطی با دیگر حروف ندارد و بالعکس، تمام حروف به "الف" وابسته هستند. "الف" به عنوان نخستین حرف، واحد و راست است و از آنجایی که ذاتاً یگانه است، دیگر حروف متنوع و رنگارنگند. "الف" نه تنها خود را از شناخت جدا نمی‌کند، بلکه هیچ حرفی نمی‌تواند مقام او را بگیرد. مقام هر حرف در لوح مشخص است و در حقیقت، جمع در نظر جدا از معانی مختلف است. در هر مرتبه‌ای از مراحل وجود، اگرچه ممکن است اسمی وجود داشته باشد، اما در نهایت همه به یک حقیقت واحد برمی‌گردند و دوگانگی یک پدیده واهی است.
و گفته‌اند هر حرفی چراغی است از نور اعظم افروخته، آفتابی است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقی گرفته، هر چه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آن را طمع داشتن خطا است.
هوش مصنوعی: هر حرفی مانند نوری است که از نور بزرگ به وجود آمده و مانند آفتابی است که از مشرق حقیقت طلوع کرده و به آسمان عروج کرده است. تمام ویژگی‌های انسانی و کدورت‌های بشری، مانع این نور محسوب می‌شوند و تا زمانی که این موانع وجود دارند، امید به یافتن آن نور اشتباه است.
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد یابد از غوغا
هوش مصنوعی: عروس قرآن به زمانی که ایمان از هر گونه شلوغی و سر و صدا آزاد و تنها باشد، نقاب خود را برمی‌دارد.
ذلِکَ الْکِتابُ گفته‌اند این کتاب اشارت است بآنک اللَّه تعالی بر خود نبشت از بهر امّت محمد (ع) که‌ انّ رحمتی سبقت غضبی‌
هوش مصنوعی: این کتاب به آن اشاره دارد که خداوند تعالی آن را برای امت محمد (ع) نوشت و نشان می‌دهد که رحمت او بر غضبش پیشی گرفته است.
و ذلک فی قوله عزّ و جلّ کتب ربکم علی نفسه الرحمة. و گفته‌اند اشارت بآن است که اللَّه بر دل مؤمنان نبشت از ایمان و معرفت و ذلک قوله «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» چنانستی که اللَّه گفت بنده من؟ نقش ایمان در دلت من نبشتم، عطر دوستی من سرشتم، فردوس از بهر تو من نگاشتم، دلت بنور معرفت من آراستم، شمع وصل من افروختم، مهر مهر بر آن دل من نهادم، رقم عشق در ضمیرت من زدم، کتب فی قلوبهم الایمان لوح نبشتم لکن همه وصف تو نبشتم، دلت نبشتم همه وصف خود نبشتم، وصف تو که در لوح نبشتم بجبرئیل ننمودم، وصف خود که در دلت نبشتم بدشمن کی نمایم، در لوح نبشتم جفا و وفاء تو، در دلت نبشتم ثنا و و معرفت. نبشته تو از آنچه نبشتم بنگشت، نبشته خود از آنچه نبشتم کی بگردد؟
هوش مصنوعی: در آیات الهی آمده است که خداوند رحمت را برای خود مقرر کرده است. برخی بر این باورند که این اشاره به این دارد که خداوند ایمان و شناخت را در دل مؤمنان نوشته است. به این صورت که خداوند می‌فرماید: "ای بندم، نقش ایمان را در دلت نوشته‌ام، عطر دوستی‌ام را در تو پراکنده کرده‌ام، به خاطر تو بهشت را طراحی کرده‌ام، دل تو را به نور معرفت زینت بخشیده‌ام، شمع وصال را درون تو روشن کرده‌ام، مهر و محبت را در دل تو قرار داده‌ام، و عشق را در درونت حک کرده‌ام." این نوشته‌ها در دل انسان‌ها ثبت شده ولی توصیفات خداوند در لوح محفوظ نیستند. آنچه در دل انسان‌ها حک شده است فقط تجلی ایمان و معرفت است و این توصیف‌ها بیانگر جفا و وفای انسان‌ها نیستند.
موسی تخته از کوه کند، چون بر وی توریة نبشتم زبرجد گشت، دل عارف از سنگ جفوت بود چون بر وی نام خود نبشتم دفتر عزّت گشت.
هوش مصنوعی: موسی تخته‌ای از کوه برداشت، وقتی که بر آن توریه‌ای ننوشتم، به زبرجد تبدیل شد. دل عارف از سنگ سخت جفا بود، و چون نام خود را بر آن ننوشتم، به دفتر عزت تبدیل گشت.
هُدیً لِلْمُتَّقِینَ جای دیگر گفت: هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ، گفت این قرآن متقیان را هدی است، مؤمنانرا شفاست، آشنایی را سبب است، روشنایی را مدد است، کلید گوشها، آینه چشمها، چراغ دلها، شفاء دردها، نور دیده آشنایان، بهار جان دوستان، موعظت خائفان، رحمت مؤمنان. قرآنی که سناء آلهیّت مطلع قدم اوست، نامه که به تیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، کتابی که عزّة احدیّت بحکم غیرت حافظ و حارس اوست، در سرای حکم موجود و در پرده حفظ حق محفوظ، یقول اللَّه عزّ و جلّ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.
هوش مصنوعی: قرآن برای پرهیزگاران راهنمایی است و برای مؤمنان شفاست. این کتاب روشنایی بخش آشنایان و روشنی دل‌هاست و به عنوان دارویی برای دردها عمل می‌کند. نور آن چشمان آگاه را روشن می‌سازد و بهاری برای جان دوستان است. موعظه‌ای برای ترس‌زده‌ها و رحمت مؤمنان است. قرآن نشانه‌ای از عظمت الهی است و به واسطه‌ی رحمت پروردگار نازل شده است. این کتاب دارای افتخاری است که از جانب نگهداری و حفاظت الهی برخوردار است و در مکان حکم و در پردهٔ حفظ محفوظ است. خداوند می‌فرماید که ما این یادآوری را نازل کردیم و خود نیز حافظ آن خواهیم بود.
چون دانی که قرآن متّقیان را هدی است پس نسب تقوی درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد میگوید جلّ جلاله إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ. فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوی. هر که امروز بپناه تقوی شود فردا بجوار مولی رسد. خبر چنین است که‌ «یحشر النّاس یوم القیمة ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لهم طالما کنتم تکلّمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتّی اتکلّم، انّی رفعت نسبا و ابیتم الّا انسابکم، قلت انّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و ابیتم انتم، فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفع نسبی و وضعت انسابکم، سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتّقون.».
هوش مصنوعی: چون می‌دانی که قرآن راهنمای پرهیزگاران است، پس برای خود نسب تقوی ایجاد کن تا در سایه عصمت الهی قرار بگیری. خداوند می‌فرماید: «به‌درستی که گرامی‌ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» در روز قیامت، همه نسب‌ها قطع می‌شود جز نسب تقوی. هر کسی که امروز به تقوی پناه برد، فردا به جوار خدا نزدیک می‌شود. خبری هست که در روز قیامت، خداوند می‌فرماید: «شما در دنیا سخن می‌گفتید و من سکوت می‌کردم، امروز سکوت کنید تا من سخن بگویم. من نسبی را بلند می‌کنم و شما ماندید با انساب‌تان. من گفتم: گرامی‌ترین شما نزد من پرهیزگارترین شماست، اما شما همچنان به انساب خود اصرار داشتید و گفتید: فلان، پسر فلان. بنابراین، من نسب خود را امروز بلند می‌کنم و انساب شما را پایین می‌آورم. اهل جمع می‌دانند که صاحبان کرامت چه کسانی هستند و پرهیزگاران کیانند.»
عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوی با من سخنی گوی. گفت یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردی؟ گفت کردم. گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان؟ گفتا متشمّر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوی و فی معناه انشدوا:
هوش مصنوعی: عمر به کعب الاحبار گفت که از تقوا برایش صحبت کند. کعب گفت: ای عمر، آیا تاکنون از بیابان خارستان عبور کرده‌ای؟ عمر پاسخ داد که بله. کعب ادامه داد: وقتی به آنجا رفتی، چه کردی؟ عمر گفت: با احتیاط قدم برداشتم و لباس‌هایی به همراه داشتم تا از خارها خود را حفظ کنم. کعب گفت: ای عمر، این همان تقواست.
خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی
کن مثل ماش فوق ارض الشوک یحذر ما یری‌
هوش مصنوعی: همه گناهان خرد و کلان را ترک کن، چون تقوا مانند گیاهی است که بر روی زمین خاردار می‌روید و از آنچه می‌بیند خود را حفظ می‌کند.
لا تحقرنّ صغیرة انّ الجبال من الحصی آن گه صفت متّقیان و حلیت ایشان در گرفت گفت: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ خدای را نادیده دوست دارند و بیگانگی وی اقرار دهند و بیکتایی وی در ذات و صفات بگروند و پیغامبر وی را نادیده استوار گیرند و رسالت وی قبول کنند و براه سنّت وی راست روند و پس از پانصد سال سیاهی بر سپیدی بینند بجان و دل قبول کنند. و پیغام که گزارد و خبر که داد از عالم ملکوت و سدره منتهی و جنّات مأوی و عرش مولی و عاقبت این دنیا، بدرستی آن گواهی دهند. و بهمه بگروند. ایشانند که مصطفی (ع) ایشان را برادران خواند و گفت: واشوقاه الی لقاء اخوانی!
هوش مصنوعی: هر کار کوچک را دست کم نگیر، زیرا کوه‌ها از سنگ‌ریزه‌ها تشکیل شده‌اند. متقین (پرهيزگاران) دارای ویژگی‌های خاصی هستند. آنها به غیب ایمان دارند و به پروردگار خود که او را نمی‌بینند محبت دارند و به یگانگی او در ذات و صفاتش معتقدند. همچنین پیامبرش را که او را نمی‌بینند، به عنوان پیامبر معتبر می‌شناسند و رسالت او را می‌پذیرند و بر اساس سنت او پیش می‌روند. پس از گذشت پنج‌صد سال از ظلمت، به روشنی می‌رسند و با جان و دل آن را قبول می‌کنند. آنها به پیام‌هایی که از دنیای ملکوت، درخت طیبه، بهشت‌ها، عرش پروردگار و سرانجام این دنیا ارائه شده، به‌درستی شهادت می‌دهند و به تمامی آنها ایمان دارند. این افراد هستند که پیامبر اکرم (ص) آنها را برادران خود خوانده و گفته است: "چه شوقی دارم به ملاقات برادرانم!"
وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ نماز کنند که گویی در اللَّه می‌نگرند و با وی راز میکنند، تصدیقا
هوش مصنوعی: آنها نماز را برپا می‌دارند و گویا در حضور خداوند هستند و با او راز و نیاز می‌کنند، این نکته را تصدیق می‌کنند.
لقوله علیه السّلام: اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک‌
هوش مصنوعی: اللہ را طوری عبادت کن که گویی او را می‌بینی؛ و اگر نمی‌بینی، بدان که او تو را می‌بیند.
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ العبد و اقام فی الصّلاة فانّما هی بین عینی الرّحمن جلّ و عزّ، فاذا التفت یقول اللَّه عزّ و جل: ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منّی تلتفت ابن آدم، اقبل علیّ فانا خیر لک ممّن تلتفت الیه.»
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «وقتی بنده در حال نماز است، نماز او در مقابل چشمان خداوند متعال قرار دارد. اگر بنده در حین نماز به اطراف نگاه کند، خداوند می‌فرماید: ای فرزند آدم، به چه کسی نگاه می‌کنی؟ آیا کسی بهتر از من هست که به او نظر کنی؟ ای فرزند آدم، به من توجه کن، چون من برای تو بهتر از هر کسی هستم که به او نگاه می‌کنی.»
کوش تا آن ساعة که بنماز در آیی اندیشه با نماز داری و دل با راز پردازی و بادب باشی و دل از نعمت برگردانی و قدر راز ولی نعمت بدانی، که دون همت و مختصر کسی باشد که راز ولی نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت.
هوش مصنوعی: تلاش کن تا وقتی که به نماز می‌روی، در حین نماز تفکر کنی و با دل به رازها بپردازی. با ادب و احترام باش و دل خود را از نعمت‌ها خالی کن و به ارزش راز ولی نعمت آگاه باش، زیرا فردی که فقط راز ولی نعمت را می‌داند و دلش مشغول به نعمت‌هاست، دارای همت پایین و شخصیت کوچکی است.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ در صفت متقیان بیفروزد گفت نواختی که برایشان نهادیم و نعمتی که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند، بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساة کنند، و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات، و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرّع بیفزایند. امّا راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصّر دانند. یکی پیش شبلی آمد گفت در دویست درم چند زکاة واجب شود؟ گفت از آن خود میرسی یا از آن من؟ گفت تا این غایت ندانستم که زکاة من دیگرست و زکاة شما دیگر؟
هوش مصنوعی: در وصف پرهیزگاران آمده است که آنها از نعمتی که به آنها ارزانی شده، برای شکرگزاری و انجام وظایف خود بهره می‌برند. آنها به پیروی از دستورات شرع به نیازمندان کمک می‌کنند و در جمع‌آوری صدقات، خود را نمایندگان حق می‌دانند. این رفتار نمادی از راه عموم مسلمانان است که فریضه‌ها را انجام داده یا به صورت اضافی به انفاق می‌پردازند. اما مسیری که اهل حقیقت در این زمینه طی می‌کنند، متفاوت است؛ آنها همه دارایی‌های خود را در راه خیر و کمک به دیگران اهدا می‌کنند و خود را همیشه کم‌کاری احساس می‌کنند. در این راستا، یک فرد به شیخ شبلی مراجعه کرده و درباره مقدار زکات واجب بر دویست درم سوال می‌کند. شیخ به او می‌گوید که آیا این مبلغ مربوط به اوست یا به او؟ فرد در پاسخ می‌گوید که حالت او تا آن لحظه را نمی‌دانسته که زکات هر کس با دیگری متفاوت است.
این را بیان کن. گفت اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاة گزارند. حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که اللَّه گوید بنده من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتّان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهی میدهند که چنین است پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبوّت گلیمی سپید در پوشیده و خلالی از خرما پیش گلیم بیرون زده، قال فنزل جبریل و قال یا محمد انّ اللَّه یقرئک السّلام و یقول ما لابی بکر فی عبائه قد خلّها بخلال؟ فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح. قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول اقرئه السّلام و قل له انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول أ راض انت عنّی فی فقرک هذا ام ساخط؟ فقال أسخط علی ربّی؟ انا عن ربی راض.
هوش مصنوعی: در این متن، شخصی در حال صحبت درباره اهمیت بخشش و رضایت خداوند است. او می‌گوید که اگر یک فرد پنج درم بدهد و شخص دیگری دویست درم و پنج درم به عنوان شکرانه برای مردم که زکات می‌دهند، خداوند از این کار راضی خواهد بود. او همچنین اشاره می‌کند که کسانی که تمام مال خود را در راه خدا بخشیده‌اند، ثمره اعمالشان این است که خداوند از آن‌ها راضی است. پس از آن، داستانی از ابوبکر صدیق ذکر می‌شود که او روزی وارد محضر پیامبر شده و در حالی که لبیس سفید بر تن داشته و خلالی از خرما به همراه داشته، جبرئیل به او سلام می‌دهد و می‌پرسد که آیا ابوبکر از فقر و تنگدستی خود ناراضی است یا نه. ابوبکر جواب می‌دهد که او هرگز از خداوند ناراضی نیست و همیشه رضایت را با خود دارد.
و گفته‌اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است یکی دل، دیگر تن و دیگر مال. تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنایی آشنایی در وی پدید نیاید، و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود، و تا زکاة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: برای قوام و استقامت انسان، سه چیز ضروری است: یکی قلب، دیگری بدن و سوم مال. تا زمانی که انسان در دلش ایمان به غیب نداشته باشد، نمی‌تواند در راه دین به درستی گام بردارد و نور آگاهی در او روشن نخواهد شد. همچنین، تا زمانی که فرد نمازهای واجب را به جا نیاورد، بدنش نیز نخواهد توانست به استقامت و سلامت ادامه دهد. علاوه بر این، اگر انسان زکات از مالش جدا نکند، آن مال با او دوام نخواهد داشت.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ. این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران، رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد، و هر شرفی و کرامتی که امّتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد. ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر، ایشان را نوبت وقتی بود و عقوبت ساعتی، و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت. و انگه ربّ العالمین منت نهاد بر مصطفی (ع) و گفت‌ «و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا»
هوش مصنوعی: و کسانی که به آنچه به تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان می‌آورند. این آیه به صفت پرهیزگاران اشاره دارد و ایمان آن‌ها به قرآن و دیگر پیام‌هایی که از آسمان نازل شده است، از طریق پیامبران بیان شده است. پروردگار جهانیان این ایمان را ستایش کرده و پذیرفته است. او به آن‌ها همان شرافت و کرامتی را عطا کرده که به امت‌های پیشین داده بود و حتی بر آن افزوده است. سختی‌ها و بارهای سنگینی را که بر دوش آن‌ها بود، از آن‌ها برداشت. این افراد زمان بیشتری برای عمل دارند و این امت پاداش طاعت بیشتری می‌گیرند. برای آن‌ها زمانی معین برای عذاب وجود دارد و گناهان این امت فضایی برای توبه و عذاب انتظار دارند. در این میان، پروردگار عالمی بر پیامبر (ع) منت نهاده و فرمود: «و تو در کنار طور نبود که ما تو را ندا کنیم.»
ای مهتر تو آنجا نبودی حاضر بر آن گوشه طور که ما با موسی سخن تو گفتیم و سخن امّت تو؟
هوش مصنوعی: ای سرور، تو در آنجا حاضر نبودی تا ما با موسی و با قومی که به او تعلق داشت، سخن بگوییم.
موسی گفت بار خدایا من در توریة ذکر امّتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده، سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان، که اندایشان؟ فقال اللَّه تعالی فتلک امّة محمد. موسی مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روی آن دارد که ایشان را با من نمایی؟ گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست. اگر خواهی آواز ایشان بگوش تو رسانم. پس اللَّه بخودی خود ندا در عالم داد که‌ «یا امّة احمد»
هوش مصنوعی: موسی گفت: «بار خدایا، من در کتاب مقدس توریه درباره امتی می‌خوانم که بسیار زیبا و پسندیده هستند. سیرت‌های نیکو دارند و در باطن نیز آبادند. حالا فکرشان چیست؟» خداوند فرمود: «این امّت محمد است.» موسی بسیار مشتاق شد و گفت: «بار خدایا، آیا برایم ممکن است که ایشان را ببینم؟» خداوند پاسخ داد: «نه، زیرا وقت خروج آنها فرا نرسیده است. اما اگر بخواهی، صدای آنها را به گوش تو می‌رسانم.» سپس خداوند در عالم ندا داد که: «ای امّت احمد!»
هر چه تا قیام الساعة امّت وی خواهند بود همه گفتند لبّیک ربّنا و سعدیک چون ایشان را برخوانده بود بی تحفه بازنگردانید، گفت: اعطیتکم قبل ان تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی.
هوش مصنوعی: هر چه از آغاز قیام تا روز قیامت از امت او خواهد بود، همه گفتند ما لبیک می‌گوییم، ای پروردگار ما و ای بزرگوار. وقتی او آن‌ها را فراخوانده بود، بدون هیچ عذری باز نگشتند. او گفت: من به شما داده‌ام قبل از آنکه از من چیزی بخواهید و بخشوده‌ام شما را قبل از آنکه از من طلب آمرزش کنید.
عجب نیست که موسی کلیم ص پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوّت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده اللَّه او را بندا برخواند. عجبتر اینست که قومی بیچارگان و مشتی آلودگان ناآفریده هنوز در کتم عدم بعلم اللَّه موجود، ایشان را بندا میخواند و ببندگی می‌نوازد.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که موسی کلیم (علیه‌السلام) پس از اینکه به وجود آمد و به مقام نبوت و رسالت رسید، در کوه طور به مناجات با خداوند پرداخت. اما نکته‌ی عجب‌آورتر این است که گروهی از انسان‌های بیچاره و آلوده که هنوز در حالت عدم قرار دارند، با علم خداوند مورد توجه قرار گرفته و به بندگی دعوت می‌شوند.
وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ و برستاخیز و احوال غیبی چنان بی گمان باشند که حارثه آن گه که مصطفی پرسید از وی که:کیف اصبحت یا حارثه؟ قال اصبحت مؤمنا باللّه حقّا و کانّی باهل الجنّة یتزاورون و کانّی باهل النار یتعاوون کأنّی انظر الی عرش ربّی بارزا مصطفی ص او را گفت عرفت فالزم. هذا عامر بن عبد القیس یقول لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
هوش مصنوعی: آن‌ها به آخرت یقین دارند و درباره قیامت و امور غیبی خیلی مطمئن هستند، به طوری که حارثه زمانی که پیامبر از او پرسید چگونه حالش است، پاسخ داد که به‌واقع مؤمن به خداست و احساس می‌کند که در میان اهل بهشت است که یکدیگر را ملاقات می‌کنند و انگار که در میان اهل آتش است که دارند با یکدیگر فریاد می‌زنند، طوری که انگار عرش پروردگارش را می‌بیند. پیامبر به او گفت: «شناختی، پس پایبند بمان.» و عامر بن عبد قیس نیز می‌گوید اگر پرده‌ها کنار رود، به یقین من هیچ افزوده‌ای نخواهم داشت.
أُولئِکَ عَلی‌ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ. اینت پیروزی بزرگوار و مدح بسزا، اینت دولت بی‌نهایت و کرامت بی‌غایت، در فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روان داشته، و چراغ هدی در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشان را آشکارا، و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان، انس مالک در پیش عثمان عفان شد قال و کنت رأیت فی الطّریق امرأة فامّلت محاسنها فقال عثمان یدخل علیّ احدکم و آثار الزّناء ظاهرة علی عینیه فقلت اوحی بعد رسول اللَّه فقال لا و لکن تبصرة و برهان و فراسة صادقة. و قد قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بور اللَّه
هوش مصنوعی: آن‌ها به راستی از جانب پروردگارشان هدایت یافته‌اند. این‌ها پیروزی بزرگ و شایسته‌ی ستایش‌اند، این‌ها دارای جلال و کرامت بی‌پایانی هستند. درک و فهم آن‌ها بسیار عمیق است و نگاه لطف و توجه الهی بر آن‌ها جاری است. چراغ هدایت در دل‌هایشان روشن شده است تا آنچه برای دیگران پنهان است، برای آن‌ها آشکار گردد و آنچه دیگران از آن باخبرند، برای آن‌ها نمایان شود. به‌عنوان مثال، هنگامی که انس، نزد عثمان ابن عفان قرار گرفت، به او گفت که در راه زنی را دیده است و زیبایی او را وصف کرد. عثمان پاسخ داد که آیا یکی از شما با آثار زنا بر چهره‌اش وارد می‌شود؟ انس سؤال کرد که آیا وحی بعد از پیامبر نازل شده است؟ عثمان گفت که نه، اما این امر نشانه و دلیلی است که بر آن استوار است و بصیرت او درست است. پیامبر نیز فرمودند: از بصیرت مؤمن پروا داشته باشید، زیرا او با نور الهی می‌نگرد.
پیری را پرسیدند که این فراسة چیست؟ جواب داد که ارواح تتقلّب بالملکوت فتشرف علی معانی الغیوب، فتنطق عن اسرار الحق نطق مشاهدة لا نطق ظن و حسبان. و فی معناه انشدوا.
هوش مصنوعی: از پیر سوال کردند که این سرّ چیست؟ او پاسخ داد که ارواح در عالم ملکوت حرکت می‌کنند و به معانی نهان دست می‌یابند. به همین دلیل، آنها از اسرار حقیقت سخن می‌گویند به گونه‌ای که شاهد هستند، نه بر اساس حدس و گمان. در همین زمینه، شعری نیز گفته شده است.
فدیت رجالا فی الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‌
هوش مصنوعی: من به خاطر مردانی جان می‌دهم که در پشت پرده‌ها وجود دارند و اسرارشان در آنجا به گردش در می‌آید.
یرومون بالاسرار فی الغیب مشهدا
من الحقّ ما للنّاس منه سبیل‌
هوش مصنوعی: در امور پنهان، ما به حقایق گواهی می‌دهیم و آنچه مردم از آن بی‌خبرند، شهود می‌کنیم.
فیلقون روح القدس فی سرّ سرّهم
و یبقون فی معنی لدیه نزول‌
هوش مصنوعی: در دل‌هایشان روح القدس را القا می‌کنند و در معنای نزول، در پیوند با او باقی می‌مانند.
رجال لهم فی الغیب قرب و محضر
و انفسهم تحت الوجود قتیل‌
هوش مصنوعی: افرادی هستند که در عالم غیب به مقام نزدیکیت و حضور رسیده‌اند و ذاتشان در زیر وجود به گونه‌ای پیمان‌زده است.
سری سقطی استاد جنید بود رحمهما اللَّه، روزی فرا جنید گفت که مردمان را سخن گوی و ایشان را پند ده که ترا وقت است که سخن گویی جنید گفت خود را باین مثابت نمیدانستم و استحقاق آن در خود نمیدیدم آخر شبی مصطفی را بخواب دیدم و کان لیلة جمعة فقال لی تکلّم علی النّاس مصطفی وی را گفت که سخن گوی مردمان را جنید گفت من همان شب برخاستم پیش از صبح و بدر سرای سری رفتم فدققت علیه الباب فقال السری لم تصدّقنا حتّی قیل لک. روز دیگر بجامع بنشست و خبر در شهر افتاد که جنید سخن میگوید. غلامی نصرانی بیامد متنکّروا گفت یا شیخ ما معنی‌ قول رسول اللَّه اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه؟
هوش مصنوعی: سری سقطی، شاگرد استاد جنید، روزی به او گفت که باید به مردم سخن بگوید و آن‌ها را پند دهد، چون زمانش رسیده است. جنید احساس نکرد که شایسته این کار باشد و خود را لایق نمی‌دانست. اما شبی در خواب محمد (ص) را دید و او به او گفت که با مردم سخن بگوید. جنید پس از آن خواب، قبل از صبح برخاست و به خانه سری رفت. وقتی در زد، سری گفت، پس از این خواب تو به ما ایمان نیاوردی تا این‌گونه به تو گفته شود. روز بعد جنید در مسجد حاضر شد و خبر آن در شهر پخش شد که او در حال سخن گفتن است. یک غلام نصرانی با ظاهری نامشخص به جنید نزدیک شد و از او پرسید: "ای شیخ، معنی این قول رسول خدا چیست که می‌فرماید: از بصیرت مؤمن بپرهیزید، زیرا او با نور خداوند می‌بیند؟"
فاطرق الجنید ثم رفع الیه رأسه فقال أسلم فقد حان وقت اسلامک. فاسلم الغلام. نگر تا اعتراض نیاری بر احوال ایشان و منکر نشوی فراسة ایشان را که این گوهر آدمی بر مثال آئینه ایست زنگ گرفته تا آن زنگ بر روی دارد هیچ صورت در وی پدید نیاید چون صیقل دادی همه صورتها در آن پیدا شود، این دل بنده مؤمن تا کدورات معصیت بر آنست هیچ چیز در آن پیدا نشود از اسرار ملکوت، چون زنگ معاصی از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبی در آن نمودن گیرد، این خود مکاشفه دلست، و چنانک دل را مکاشفه است جان را معاینه است. مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق، و معاینه‌هام دیداریست تا با دلست هنوز با خبرست چون بجان رسید بعیان رسید.
هوش مصنوعی: فاطرق الجنید سپس سرش را بالا آورد و گفت: "اسلام بیاور، زیرا زمان خوبی برای ورود به اسلام تو فرارسیده است." جوان اسلام آورد. توجه کن که به وضعیت آنها اعتراضی نکن و در مورد بینش‌های آنها تردید نداشته باش، زیرا انسان مانند یک آینه‌ای است که گرد و غبار بر روی آن نشسته و تا زمانی که این گرد و غبار وجود دارد، هیچ تصویری در آن نمایان نمی‌شود. اما وقتی آن را پاک کردی، همه تصاویر در آن آشکار می‌شود. دل مؤمن نیز به همین شکل است؛ وقتی که گناهان آن را آلوده کرده، هیچ چیز از اسرار غیرقابل رؤیت در آن ظاهر نمی‌شود. اما هنگامی که آلودگی‌ها زدوده شود، اسرار و امور غیبی در آن نمایان می‌شوند. این همان مکاشفه دل است و همان‌گونه که دل مکاشفه دارد، جان نیز معاینه‌ای دارد. مکاشفه به معنای برطرف شدن موانع میان دل و حق است و معاینه به معنای مشاهده‌ای است که عاشقانه با دل در ارتباط است، اما وقتی به جان رسید، به مشاهده واقعی می‌رسد.
عالم طریقت و پیشوای اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری قدّس اللَّه روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته، گفت «روز اول در عهد ازل قصّه رفت میان جان و دل، نه آدم و حوا بود نه آب و گل، حق بود حاضر و حقیقت حاصل، و کنّا لحکمهم شاهدین. قصه که کس نشنید بآن شگفتی، دل سایل بود و جان مفتی، دل را واسطه در میان بود و جان را خبر عیان بود هزار مسئله پرسید دل از جان همه متلاشی، در یک حرف جان همه را جواب داد. در یک طرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب، هر چه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل باعیان بازگشت و خبر فرا آب داد. گر طاقت نیوشیدن داری مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش، دل از جان پرسید که وفا چیست؟ و فنا چیست؟ و بقا چیست؟ جان جواب داد که وفا عهد دوستی را میان در بستن است و فنا از خودی خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است. دل از جان پرسید که بیگانه کیست؟ و مزدور کیست؟ و آشنا کیست؟
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام انصاری، پیشوای اهل حقیقت، در زبان کشف این راز را بیان کرده و با غیرت بر آن تاکید کرده است. او می‌گوید که در آغاز و در عهد ازل، داستانی بین جان و دل وجود داشت. در آن زمان نه آدمی بود و نه حوایی، تنها حق بود که حاضر و حقیقت موجود بود و ما هم شاهد حکم آنها بودیم. قصه‌ای که هیچکس نشنیده و شگفت‌انگیز است، دل سؤال می‌کرد و جان جواب می‌داد. دل واسطه‌ای بود بین این دو و جان خبر را به وضوح می‌دانست. هزار پرسش دل از جان ایجاد شد و جان در یک کلام به همه آنها پاسخ داد. نه دل از سؤال سیر می‌شد و نه جان از جواب. سؤال مربوط به عمل نبود و جواب هم به خاطر پاداش نبود. هر آنچه دل از خبر می‌پرسید، جان از حقیقتش پاسخ می‌داد تا اینکه دل به حقیقت بازگشت و خبر کشف شد. اگر توانایی شنیدن داری، بشنو و اگر نمی‌توانی، به انکار مشغول نشو و سکوت کن. دل از جان پرسید وفا چیست؟ فنا چیست؟ و بقا چیست؟ جان پاسخ داد که وفا به معنای برقرار کردن پیمان دوستی است، فنا یعنی رهایی از خود و بقا یعنی پیوستن به حقیقت حق. دل همچنین از جان پرسید بیگانه کیست؟ مزدور کیست؟ و آشنا کیست؟
جان جواب داد که بیگانه رانده است، و مزدور بر راه مانده، و آشنا خوانده. دل از جان پرسید که عیان چیست؟ و مهر چیست؟ و ناز چیست؟ جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است، ناز نیاز را دست آویز است. دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است، و مهر با غیرت انباز است، و آنجا که ناز است قصّه درازست. دل گفت بیفزای، جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد، و مهر خفته را براز گیرد، و نازنده بدوست هرگز نمیرد. دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید؟
هوش مصنوعی: جان پاسخ داد که بیگانه‌ای راند شده، و مزدور در راه مانده، و آشنا خوانده شده است. دل از جان پرسید که عیان چیست؟ و مهر چیست؟ و ناز چیست؟ جان گفت که عیان همان رستاخیز است و مهر، آتش خونین را نمایان می‌کند، و ناز به نیاز ربط دارد. دل گفت که بیشتر بگویید، جان پاسخ داد که عیان نمی‌توان با بیان بد توصیف کرد و مهر با غیرت همراه است، و هر جا که ناز باشد، داستان طولانی است. دل باز هم گفت که بیشتر بگو، جان پاسخ داد که عیان را نمی‌توان توضیح داد و مهر به خواب رفته را زیبا می‌کند، و نازنده هرگز نمی‌میرد. دل از جان پرسید که آیا کسی به این روز رسید؟
جان جواب داد که من این از حق پرسیدم حق گفت یافت من بعنایت است، و پنداشتن که بخود بمن توان رسید جنایت است. دل گفت دستوری هست یک نظر، که بماندم از ترجمان و خبر؟ جان جواب داد که ایدر خفته را آب رود و انگشت در گوش آواز کوثر شنود؟ این قصّه میان جان و دل منقطع شد، حق سخن در گرفت و جان و دل مستمع شد قصه میرفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد، اکنون نه دل از ناز می‌بیاساید نه جان از لطف. دل در قبضه کرم است و جان در کنف حرم، نه از دل نشان پیدا نه از جان اثر، در هست نیست کر مست و در عیان خبر، سرتاسر قصّه توحید همین است، کنت له سمعا یسمع له. گواهی بداد که چنین است».
هوش مصنوعی: جان گفت که من از حق سوال کردم و حق پاسخ داد که من در نظر دارم، و فکر کردن به این که می‌توان به خود توان رسید، اشتباه است. دل گفت که یک دستوری هست که به آن نیاز دارم، آیا راهی برای ترجمه و خبر ندارم؟ جان پاسخ داد که آیا در اینجا کسی که در خواب است، نمی‌تواند صدای کوثر را بشنود؟ این گفت‌وگو بین جان و دل قطع شد و حق سخن به میان آمد و جان و دل شنونده شدند. داستان ادامه یافت تا جایی که سخن به بلندی رسید و محل از شنونده خالی شد. اکنون نه دل از ناز خود کاسته است و نه جان از لطف. دل در قبضه کرم است و جان در سایه حرم، نه نشان از دل پیدا است و نه اثری از جان. در وجود، خبری از مستی نیست و در عیان نیز خبری نیست. تمام داستان توحید همین است که کلامی برای شنیدنی وجود دارد. گواهی داد که چنین است.