گنجور

بخش ۱۵۰ - ۴۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة... هر که بر بساط دولت دین از جام معرفت شربتی یافت، ساقی آن شربت سلطان سکینه بود، و سلطان سکینه را مقرّ عزادار الملک دل آمد، هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ و لطیفه دل منزلگاه صفت قدم امد، «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الرحمن» بسا فرقا که میان در قوم است، قومی که سکینه ایشان در تابوت، و تابوت در تصرف بنی اسرائیل، گه اینجا و گه آنجا، گه چنین و گه چنان. و قومی که سکینه ایشان در دل ایشان، درید صفت حق، نه آدمی را را بر آن دست نه فریشته را بر آن راه یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ شبلی گفت از آنجا که حقائق سر است پرده‌ها فرو گشادند و حجابها برداشتند، تا بسی کارهای غیبی بر سرّ ما کشف کردند، دوزخ را دیدم بسان اژدهایی غرنده و شیری درنده، که بخلق می‌بازید و ایشان را بدم در خود می‌کشید، مرا دید شکوهش کرد، نصیب خود از من خواست، هر چه جوارح و اعضاء ظاهر بود بوی دادم و باک نداشتم از سوختن آن، که از سوز باطن خودم پروای سوز ظاهر نبود.

پیر طریقت گفت: همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، بآتش جانسوز شکیبایی نتوان.

گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود

گفت چون نهاد و صورت شبلی بآتش دادم، نوبت بدل رسید، از من دل خواست، گفتم در بازم و باک ندارم، بسرم ندا آمد که ای شبلی دل را یله کن که دل نه از آن تست، و نه در تصرف تو، دل در قبضه ماست که معدن دیدار ماست، دل در ید ماست که بستان نظر ماست، دل در یمین ماست که منزلگاه اطلاع ماست. ای شبلی اگر لا بد دل بخرج می‌باید کرد و می‌باید سوخت، دریغ بود که باین آتش صورت بسوزی، پس باری بآتش عشق بسوز.

دل را تو بنار عاشقی بریان کن
وانگاه نظر ز دل بسوی جان کن
گر زانک براه پیشت آید معشوق
این جمله بپیش پای او قربان کن
بخش ۱۴۹ - ۴۶ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ الآیة.... مفسران گفتند، اصل این تابوت آنست که اللَّه تعالی به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود، از فرزندان وی، و بعدد هر پیغامبری خانه بود در آن، و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین، و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آسای پیغامبر، محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وی مردی کهل ایستاده، بر جای پیشانی وی نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وی عمر خطاب ایستاده، بر جای پیشانی وی نبشته لا تأخذه فی اللَّه لومة لائم و از پس وی ذو النورین بر پیشانی وی نبشته، بارّة من البررة، و در پیش وی علی بن ابی طالب علیه السّلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانی مبارک وی نبشته هذا اخوه و ابن عمه، و پیرامن وی اعمام و خلفا و نقبا و لشکری عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده، و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز، از چوب شمشاد زراندود کرده، و به نزدیک آدم می‌بود تا آدم از دنیا بیرون می‌شد به شیث داد و پس از وی فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد. تا بروزگار ابراهیم ع، ابراهیم بمهینه فرزند داد: اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد، فرزندان اسحاق با وی بخصومت آمدند، گفتند نور محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم با شماست، تابوت باید که با ما بود، قیدار سر وازد، امتناع نمود، پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع، و آن تابوت با وی، یعقوب در قیدار نگرست، گفت چه رسید ترا ای قیدار که رویت زرد می‌بینم و قوت ساقط؟ گفت نور محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده‌اند، یعقوب گفت، بدختران اسحاق؟ گفت نه که در عرب به غاضره جرهمی. یعقوب گفت «بخ بخ، نیک آمد» اللَّه خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد، یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسری آمد. قیدار گفت چه دانستی و از کجا گفتی؟ تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم! گفت از آن بدانستم که امشب درهای آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر می‌آمدند و نوری عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده، دانستم که آن نور محمد است، قیدار برگشت بسوی زمین حرم تا با اهل خویش شود، و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت. پس میان بنی اسرائیل می‌بود تا بروزگار موسی ع، پس موسی بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه، بریه نام جایگاهیست، پس چون در بنی اسرائیل تفرق افتاد و قومی نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند، رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد، ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند، لختی را بکشتند و لختی را به بردگی ببردند، و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جای نهادند، هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردی، علت بواسیر و قولنج پدید آمدی وی را، پس بجای آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده‌اند، بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوی بنی اسرائیل، اللَّه تعالی فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند، بنو اسرائیل چون تابوت بخانه و یافتند، بدانستند که ملک او بحقّ است.بخش ۱۵۱ - ۴۷ - النوبة الاولى: قوله تعالی: تِلْکَ الرُّسُلُ آنک پیغامبران و فرستادگان، فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ فضل دادیم و افزونی بعضی را ازیشان ور بعضی، مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ هست ازیشان آن کس که اللَّه با او سخن گفت وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ و بعضی را ازیشان برداشت زبر دیگران بدرجها، وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسی مریم را روشنیها و معجزهای درست، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ و نیرو دادیم وی را بجان پاک، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خواستی خدای مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مختلف نگشتند مردمان در دین خویش پس پیغامبران خویش، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنک بایشان آمد نشانهای روشن و معجزهای درست، وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا لکن مختلف شدند، فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ ازیشان بود که بر ایمان بپائید وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ و بود که کافر شد وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا و اگر خواستی اللَّه پراکنده و مختلف و بسته راه نگشتندی، وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (۲۵۳) لکن اللَّه آن کند که خود خواهد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة... هر که بر بساط دولت دین از جام معرفت شربتی یافت، ساقی آن شربت سلطان سکینه بود، و سلطان سکینه را مقرّ عزادار الملک دل آمد، هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ و لطیفه دل منزلگاه صفت قدم امد، «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الرحمن» بسا فرقا که میان در قوم است، قومی که سکینه ایشان در تابوت، و تابوت در تصرف بنی اسرائیل، گه اینجا و گه آنجا، گه چنین و گه چنان. و قومی که سکینه ایشان در دل ایشان، درید صفت حق، نه آدمی را را بر آن دست نه فریشته را بر آن راه یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ شبلی گفت از آنجا که حقائق سر است پرده‌ها فرو گشادند و حجابها برداشتند، تا بسی کارهای غیبی بر سرّ ما کشف کردند، دوزخ را دیدم بسان اژدهایی غرنده و شیری درنده، که بخلق می‌بازید و ایشان را بدم در خود می‌کشید، مرا دید شکوهش کرد، نصیب خود از من خواست، هر چه جوارح و اعضاء ظاهر بود بوی دادم و باک نداشتم از سوختن آن، که از سوز باطن خودم پروای سوز ظاهر نبود.
هوش مصنوعی: پیامبر به آنها گفت که نشانه سلطنت خدا این است که تابوتی همراه شما بیاید که در آن آرامش و سکینه از سوی پروردگارتان وجود دارد. هر کسی که از نعمت‌های روحانی در این دنیاست بهره‌مند شود، نوشیدنی آرامش او از سلطانی است که ویرانه‌های دل را نجات می‌دهد. او کسی است که آرامش را در دل مؤمنان نازل می‌کند و دل‌های پاک به سوی صفات عالی الهی رهنمون می‌شوند. در دل انسان‌ها درگیری‌های زیادی وجود دارد؛ برخی از سکینه خود در تابوت می‌یابند و آن تابوت در دست بنی‌اسرائیل است و گاهاً در جاهای مختلف قرار می‌گیرد، در حالی که گروهی دیگر سکینه‌شان در دل‌هایشان است و هیچ پیوندی میان انسان و قلبش وجود ندارد. یکی از بزرگان گفت که از آنجا که حقیقت در پس پرده‌ها پنهان است، حجاب‌ها کنار رفته و بسیاری از امور غیبی برای ما روشن می‌شود. من دوزخ را دیدم که مانند اژدهایی خروشان وشیری درنده است که آدمیان را به درون خود می‌کشید. این دیدار برای من تاثیرگذار بود و خواستاری از من داشت. من هر آنچه از اعضای ظاهری خود داشتم به او دادم و از سوختن ظاهری خود نترسیدم، چرا که از سوز باطن خود نگران نبودم.
پیر طریقت گفت: همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، بآتش جانسوز شکیبایی نتوان.
هوش مصنوعی: پیر طریقت گفت: همه آتش‌ها می‌توانند تن را بسوزانند، اما آتش دوستی جان را می‌سوزاند و تحمل آتش جانسوز آن ممکن نیست.
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
هوش مصنوعی: اگر آتش بزنی، بگذار بسوزانی و اگر نوازش کنی، بگذار نوازش کنی. عاشق کسی است که در میان آب و آتش زندگی می‌کند.
گفت چون نهاد و صورت شبلی بآتش دادم، نوبت بدل رسید، از من دل خواست، گفتم در بازم و باک ندارم، بسرم ندا آمد که ای شبلی دل را یله کن که دل نه از آن تست، و نه در تصرف تو، دل در قبضه ماست که معدن دیدار ماست، دل در ید ماست که بستان نظر ماست، دل در یمین ماست که منزلگاه اطلاع ماست. ای شبلی اگر لا بد دل بخرج می‌باید کرد و می‌باید سوخت، دریغ بود که باین آتش صورت بسوزی، پس باری بآتش عشق بسوز.
هوش مصنوعی: گفت وقتی که شبلی را به آتش سپردم و نوبت تغییر فرا رسید، از من خواست که دل را بدهی. گفتم که در اختیارم هست و از این موضوع نگران نیستم. ناگهان صدایی به من گفت: ای شبلی، دل را آزاد بگذار چون دل متعلق به تو نیست و تحت کنترل تو نیست. دل در دست ماست که منبع دیدار ماست، دل در اختیار ماست که از ما نظر می‌گیرد، دل در سمت راست ماست که محل آگاهی ماست. ای شبلی، اگر ناچار باید دل را هزینه کنی و باید بسوزی، افسوس خواهد بود اگر به خاطر این آتش شکل را بسوزانی، پس با آتش عشق بسوز.
دل را تو بنار عاشقی بریان کن
وانگاه نظر ز دل بسوی جان کن
هوش مصنوعی: دل را با عشق بسوزان و سپس نگاهت را از دل به سمت جان معطوف کن.
گر زانک براه پیشت آید معشوق
این جمله بپیش پای او قربان کن
هوش مصنوعی: اگر معشوقی در مسیرت بیفتد، این جمله را به نشانه احترام و عشق در برابر او قربانی کن.