گنجور

شمارهٔ ۲۹۷ - مدیح سلطان مسعود

نخواست ایزد گر خواستی چنان شدمی
که من ز رتبت بر گنبد کیان شدمی
وگر سعادت کردی مرا به حق یاری
ندیم مجلس سلطان کامران شدمی
همه زبان شدمی در ثنا و بزم همه
ثنا گرفتی چون من همه زبان شدمی
کس ار به پارسی و تازی امتحان کردی
مرا مبارز میدان امتحان شدمی
گلی شکفتی از بخت هر زمان تازه
که من ز مدحش در تازه بوستان شدمی
چو بلبلان همه دستان مدح او زدمی
چنانکه در همه آفاق داستان شدمی
چو طبع و خاطر تیز از ثنا و مدح ملک
چنانکه خواستمی در شرف چنان شدمی
چو طبع و خاطر تیز از ثنا و مدح ملک
چنانکه خواستمی در شرف چنان شدمی
علاء دولت مسعود کآسمان گوید
اگر نبودی قدرش کی آسمان شدمی
زحل چه گوید حاجت نیابد ار نه من
ز چرخ هفتم بر ملک دیده بان شدمی
بهار گفت که پیوسته بزمش آرایم
وگر نه هرگز کی راحت روان شدمی
ز بهر رامش و شادیش گشتم ار نه چرا
بنفش رنگ چو دیبای بهرمان شدمی
اجل چه گفت ز دشمنش کشته کم نشدی
اگر ددان را در جنگ میزبان شدمی
امل چه گفت یقین باز گشتمی قارون
اگر به خانه رادیش میهمان شدمی
زمین چه گفت به یک بخششم تهی کردی
اگر سراسر پر گنج شایگان شدمی
چه گفت لاله همه شکل جام او دارم
وگر نه نداشتمی زرد زعفران شدمی
همیشه خندان باشم ز شادی بزمش
وگرنه زینسان من کی همه دهان شدمی
چه گفت مشتری از بهر سعد طالع او
عیان شدم من ورنه کجا عیان شدمی
چه گفت مریخ از هستی طبیعت خویش
زدوده خنجر برانش را فسان شدمی
چه گفت خورشید از بهر روز او تابم
وگرنه در شب همچون هوا نهان شدمی
چه گفت زهره ز بزمش طرب برم ورنه
کجا وسیلت شادی این و آن شدمی
چه گفت چرخ اگر عزم او نکردی عون
ز بار حلمش من چون زمین گران شدمی
چه گفت عدلش کس خلق را ندیدی شاد
من ار نه زینسان بر خلق مهربان شدمی
چه گفت امنش یک دزد کاروان بزدی
من ار نه بدرقه راه کاروان شدمی
چه گفت قهرش دل همرکاب غم گشتی
اگر نه با دل من زود هم عنان شدمی
چه گفت نیزه دل دشمنان او دوزم
به زخم اگر نه دو تا همچو خیزران شدمی
چه گفت آهن شمشیر او شدم ورنه
ز سهم حمله او سبز پرنیان شدمی
چه گفت تیر گر انگشت او نپیوستی
مرا بزه پس من کژتر از کمان شدمی
چه گفت آتش گر هیبتش نه یار شدی
مرا به سوزش تیره تر از دخان شدمی
چه گفت کوه به یک لحظه ام برافشاندی
گر از جبلت من مال و سوزیان شدمی
چه گفت باد گر از عزم او نکردی یاد
کجا ازینسان من در جهان روان شدمی
چه گفت گنجش ار شکرها نکردندی
سخاوتش را من پاک رایگان شدمی
چه گفت سود که امید اوست یاری من
وگرنه بودی در جمله من زیان شدمی
چه گفت مغز گرم بر او نپروردی
به ناز و لطف به سختی چو استخوان شدمی
همی چه گوید علم ار علاج خاطر او
مرا نبودی از جهل ناتوان شدمی
چه گفت و هم چو او شه ندیدمی گر چند
گهی به مشرق و گاهی به قیروان شدمی
یقین چه گفت ضمیرش مرا معونت کرد
وگر نکردی من بی گمان گمان شدمی
قلم چه گفت مدیحش نویسم ار نه من
کجا گزیده یزدان غیب دان شدمی
سخن چه گوید گر حکمتش نکردی منع
گه روایت من بر زبان زیان شدمی
به هیچ حال به وصفش نبودمی در خور
اگر چه لؤلؤ دریا و زر کان شدمی
شدم ز مدحش عالی و گرنه در عالم
چگونه محضر نوروز و مهرگان شدمی
بقاش گوید سالی هزار خواهم ماند
خدای راست خلود ار نه جاودان شدمی
مرا مهیا کردی خدای روزی خلق
اگر نه روزی در عهده او ضمان شدمی
نه تن بماند و نه جان اگر نه من همه روز
معین تن بدمی و دلیل جان شدمی
خدایگانا با دولت جوان بادی
وگر بخواستی من ز سر جوان شدمی
علاء دولت صاحبقران عالم شد
وگرنه من به جهان صاحب قران شدمی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نخواست ایزد گر خواستی چنان شدمی
که من ز رتبت بر گنبد کیان شدمی
هوش مصنوعی: اگر خدا نمی‌خواست، من به این مرتبه از مقام و position نمی‌رسیدم و به عرش کیان نمی‌رسیدم.
وگر سعادت کردی مرا به حق یاری
ندیم مجلس سلطان کامران شدمی
هوش مصنوعی: اگر به من کمک کنی، خوشبختی به سراغم خواهد آمد و با یاری تو، به مجلسی با شکوه و پر از نعمت خواهم رسید.
همه زبان شدمی در ثنا و بزم همه
ثنا گرفتی چون من همه زبان شدمی
هوش مصنوعی: در هر جا و هر مجلسی که باشد، همه به ستایش تو پرداخته‌اند و من نیز به عنوان کسی که همیشه زبان به این ستایش گشوده‌ام، در این جمع حضور دارم.
کس ار به پارسی و تازی امتحان کردی
مرا مبارز میدان امتحان شدمی
هوش مصنوعی: اگر کسی مرا به زبان‌های فارسی و عربی آزمایش کرده باشد، باید بداند که من در میدان آزمون، با تمام توان به مبارزه آمده‌ام.
گلی شکفتی از بخت هر زمان تازه
که من ز مدحش در تازه بوستان شدمی
هوش مصنوعی: گل زیبایی به وجود آمد که هر بار با خوش شانسی من به تازگی در بوستان معروفش مدح و ستایش می‌کنم.
چو بلبلان همه دستان مدح او زدمی
چنانکه در همه آفاق داستان شدمی
هوش مصنوعی: همان‌طور که بلبلان دائم آوازهای زیبا می‌خوانند و مدح محبوب خود را سر می‌دهند، من نیز مدح او را با شور و شوق بسیار می‌خوانم تا جایی که نام من در تمام عالم به عنوان راوی این داستان معروف شود.
چو طبع و خاطر تیز از ثنا و مدح ملک
چنانکه خواستمی در شرف چنان شدمی
هوش مصنوعی: وقتی که ذهن و احساس من به ستایش و تعریف از پادشاه تیز و حساس شد، به آن چیزی که آرزویش را داشتم نزدیک شدم.
چو طبع و خاطر تیز از ثنا و مدح ملک
چنانکه خواستمی در شرف چنان شدمی
هوش مصنوعی: وقتی که ذهن و دل من از ستایش و مدح پادشاه تیز و آماده شد، به طوریکه می‌خواستم، در آستانه و مقام مناسبی قرار گرفتم.
علاء دولت مسعود کآسمان گوید
اگر نبودی قدرش کی آسمان شدمی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود و مقام علاء دولت مسعود به اندازه‌ای بزرگ و برجسته است که اگر او نبود، ارزش و اعتبار آسمان نیز زیر سوال می‌رفت. به عبارت دیگر، بزرگی و اهمیت او باعث می‌شود که دیگر چیزها، حتی آسمان، نیز ارزشمند به نظر برسند.
زحل چه گوید حاجت نیابد ار نه من
ز چرخ هفتم بر ملک دیده بان شدمی
هوش مصنوعی: زحل چه می‌گوید؟ اگر ανάγκی ندارد، من از آسمان هفتم به عنوان ناظر بر زمین درآمده‌ام.
بهار گفت که پیوسته بزمش آرایم
وگر نه هرگز کی راحت روان شدمی
هوش مصنوعی: بهار گفت که همیشه جشن و شادی را برپا می‌کنم، وگرنه هرگز از این غم و اندوه آرامش نخواهم یافت.
ز بهر رامش و شادیش گشتم ار نه چرا
بنفش رنگ چو دیبای بهرمان شدمی
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و شادی او تلاش کردم، و اگرنه، چرا مانند پارچه‌ای بنفش رنگ شدم که برای زیبا شدن استفاده می‌شود؟
اجل چه گفت ز دشمنش کشته کم نشدی
اگر ددان را در جنگ میزبان شدمی
هوش مصنوعی: مرگ چه می‌گوید؟ اگر دشمنانش را در میدان نبرد می‌کشت، آیا کم تر از این تعداد کشته می‌شد؟
امل چه گفت یقین باز گشتمی قارون
اگر به خانه رادیش میهمان شدمی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخصی به خانه فردی مهمان می‌شود و در آنجا از او پذیرایی می‌شود. در اینجا یادآوری شده که اگر شرایط به گونه‌ای دیگر بود، شاید به سمت ثروت و قدرت می‌رفت، اما در حال حاضر به مهمانی و پذیرایی افتخار می‌کند.
زمین چه گفت به یک بخششم تهی کردی
اگر سراسر پر گنج شایگان شدمی
هوش مصنوعی: زمین به من گفت، تو با یک بخشی که به من داده‌ای، مرا خالی کردی. اگر تمام گنج‌ها را هم داشته باشم، باز هم کم است.
چه گفت لاله همه شکل جام او دارم
وگر نه نداشتمی زرد زعفران شدمی
هوش مصنوعی: لاله می‌گوید: من همگی زیبایی‌های جام عشق را در خود دارم، و اگر این عشق را نداشتم، مانند زعفران زرد و بی‌فروغ می‌شدم.
همیشه خندان باشم ز شادی بزمش
وگرنه زینسان من کی همه دهان شدمی
هوش مصنوعی: همیشه باید بخندم و شاد باشم به خاطر جشن و شادی‌اش، وگرنه نمی‌توانم اینگونه در جمع و محفل حاضر شوم.
چه گفت مشتری از بهر سعد طالع او
عیان شدم من ورنه کجا عیان شدمی
هوش مصنوعی: مشتری (سیاره) درباره‌ی خوش‌اقبالی خودش سخن می‌گوید که اگر این خوش‌اقبالی نبود، من هرگز به این روشنی پیدا نمی‌شدم.
چه گفت مریخ از هستی طبیعت خویش
زدوده خنجر برانش را فسان شدمی
هوش مصنوعی: مریخ از انرژی و وجود خود سخن می‌گوید و در این فرآیند، به تهدید یا خطراتی که باعث از بین رفتن طبیعتش می‌شود، اشاره دارد. او با اشاره به قدرت و تندش، از احساسی سرشار از توفان و اضطراب خبر می‌دهد.
چه گفت خورشید از بهر روز او تابم
وگرنه در شب همچون هوا نهان شدمی
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر روز او نور می‌افشاند وگرنه من در شب مانند هوا پنهان می‌شدم.
چه گفت زهره ز بزمش طرب برم ورنه
کجا وسیلت شادی این و آن شدمی
هوش مصنوعی: زهره در محفلش چه لذتی را بیان کرد؟ اگر نگوییم، پس رابطه‌ام با شادی و خوشحالی دیگران کجاست؟
چه گفت چرخ اگر عزم او نکردی عون
ز بار حلمش من چون زمین گران شدمی
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به حرکت نکردی، چرخ روزگار چه می‌گوید؟ من مانند زمین سنگین و گران شدم به خاطر تحمل و صبوری‌ام.
چه گفت عدلش کس خلق را ندیدی شاد
من ار نه زینسان بر خلق مهربان شدمی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر می‌گوید که اگر عدالت را ندیده‌ای، نشانهٔ آن است که من از طریق مهربانی به دیگران شادی بخشیده‌ام. در واقع، این بیان به ما می‌فهماند که محبت و مهربانی می‌تواند به بودن عدالت و خوشحالی در زندگی دیگران اشاره داشته باشد.
چه گفت امنش یک دزد کاروان بزدی
من ار نه بدرقه راه کاروان شدمی
هوش مصنوعی: دزد کاروان به من گفت: «اگر من تو را بدرقه نمی‌کردم، تو هم به کاروان کمک نمی‌کردی.»
چه گفت قهرش دل همرکاب غم گشتی
اگر نه با دل من زود هم عنان شدمی
هوش مصنوعی: چرا هنگام قهر، دل تو در کنار غم به من نزدیک شد؟ اگر اینگونه نبود، من نیز خیلی زود به سمت تو می‌رفتم.
چه گفت نیزه دل دشمنان او دوزم
به زخم اگر نه دو تا همچو خیزران شدمی
هوش مصنوعی: دل دشمنان را با نیزه به زخم می‌زنم، اگر که دو تا نیزه همچون خیزران در اختیار داشتم.
چه گفت آهن شمشیر او شدم ورنه
ز سهم حمله او سبز پرنیان شدمی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من تحت تأثیر حمله‌ای قرار گرفته‌ام که از آن بی‌خبر بودم، و همین باعث شده که مانند آهنی تبدیل به شمشیر شوم، در غیر این صورت، در برابر آن حمله، دچار تغییر و تحول شگرفی می‌شدم.
چه گفت تیر گر انگشت او نپیوستی
مرا بزه پس من کژتر از کمان شدمی
هوش مصنوعی: اگر تیر نباشد که به انگشت او بچسبد، پس چرا من بدشکل‌تر از کمان شدم؟ این نشان می‌دهد که بی‌ارتباطی و دوری از او، من را آسیب‌پذیرتر کرده است.
چه گفت آتش گر هیبتش نه یار شدی
مرا به سوزش تیره تر از دخان شدمی
هوش مصنوعی: آتش با تمام قدرت و وحشتش اگر برای من دوست واقعی نمی‌شدی، من از شدت سوختن به حالتی تیره و غم‌انگیز درمی‌آمدم که حتی بدتر از دود می‌شد.
چه گفت کوه به یک لحظه ام برافشاندی
گر از جبلت من مال و سوزیان شدمی
هوش مصنوعی: کوه در یک لحظه به من نگاه کرد و همه بار سنگینی که به دوش داشتم را بر زمین انداخت. اگر این بار از کوه بود، من هم مانند تو اندوه و سختی را تحمل می‌کردم.
چه گفت باد گر از عزم او نکردی یاد
کجا ازینسان من در جهان روان شدمی
هوش مصنوعی: اگر به عزم او توجه نمی‌کردی، به کجا می‌توانستی بروی که من این‌گونه در جهان جاری شدم؟
چه گفت گنجش ار شکرها نکردندی
سخاوتش را من پاک رایگان شدمی
هوش مصنوعی: اگر گنجشک‌ها سخاوت و generosity نداشتند، من هم به راحتی نمی‌توانستم از نعمت‌های رایگان بهره‌مند شوم.
چه گفت سود که امید اوست یاری من
وگرنه بودی در جمله من زیان شدمی
هوش مصنوعی: سود چه معنایی دارد وقتی که امید من بر یاری او بستگی دارد و اگر این امید نبود، من در کل زیان می‌دیدم.
چه گفت مغز گرم بر او نپروردی
به ناز و لطف به سختی چو استخوان شدمی
هوش مصنوعی: اگر مغزت را به کار نینداختی و به ناز و محبت با من برخورد نکردی، حالا با وجود مشکلات به سختی مثل استخوان سفت و شکننده شده‌ام.
همی چه گوید علم ار علاج خاطر او
مرا نبودی از جهل ناتوان شدمی
هوش مصنوعی: هر چه علم می‌گوید، اگر درمان دل او برای من نبود، از نادانی ضعیف شده بودم.
چه گفت و هم چو او شه ندیدمی گر چند
گهی به مشرق و گاهی به قیروان شدمی
هوش مصنوعی: در زندگی، من هیچگاه مانند او، کسی را ندیدم که اینچنین سخن بگوید. هرچند که من گاهی به مناطق مختلفی سفر کرده‌ام، اما هنوز از آن شخصیت بی‌نظیر چیزی مانند او ندیدم.
یقین چه گفت ضمیرش مرا معونت کرد
وگر نکردی من بی گمان گمان شدمی
هوش مصنوعی: یقیناً، آنچه در دلش بود به من کمک کرد و اگر کمک نمی‌کرد، من بی‌تردید به گمان خودم ادامه می‌دادم.
قلم چه گفت مدیحش نویسم ار نه من
کجا گزیده یزدان غیب دان شدمی
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم از خوبی‌های قلم بگویم، در حالی که من خودم اراده و علم الهی را با اختیار و قدرت خاصی تجربه کرده‌ام؟
سخن چه گوید گر حکمتش نکردی منع
گه روایت من بر زبان زیان شدمی
هوش مصنوعی: اگر حکمت سخن را درک نکردی، چه چیزی می‌توانی بگویی؟ در این صورت، داستان من به زبان زیان، به فراموشی می‌رود.
به هیچ حال به وصفش نبودمی در خور
اگر چه لؤلؤ دریا و زر کان شدمی
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمی‌توانم او را به خوبی توصیف کنم، حتی اگر گرانبهاترین جواهرات و طلاها را داشته باشم.
شدم ز مدحش عالی و گرنه در عالم
چگونه محضر نوروز و مهرگان شدمی
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش او به اوج بلندی رسیدم وگرنه در عالم چگونه ممکن بود که در حضور نوروز و مهرگان قرار بگیرم؟
بقاش گوید سالی هزار خواهم ماند
خدای راست خلود ار نه جاودان شدمی
هوش مصنوعی: او می‌گوید، اگر خداوند به من جاودانگی عطا کند، هزار سال در این دنیا باقی می‌مانم.
مرا مهیا کردی خدای روزی خلق
اگر نه روزی در عهده او ضمان شدمی
هوش مصنوعی: تو به من آمادگی بخشیدی، ای خدا، برای روزی و زندگی مردم، و اگر این کامیابی نبود، من مسئولیت روزی را بر عهده داشتم.
نه تن بماند و نه جان اگر نه من همه روز
معین تن بدمی و دلیل جان شدمی
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، نه جسم باقی می‌ماند و نه روح، زیرا من هر روز به جسم خود اهمیت می‌دهم و دلیل جانم می‌شوم.
خدایگانا با دولت جوان بادی
وگر بخواستی من ز سر جوان شدمی
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، اگر خواستی من از جوانی‌ام بگذارم و به عجز و پیری برسم.
علاء دولت صاحبقران عالم شد
وگرنه من به جهان صاحب قران شدمی
هوش مصنوعی: اگر علاءالدوله، که صاحبقران و فرمانروای جهان است، به قدرت نمی‌رسید، من هم در این دنیا به مقام و عظمت می‌رسیدم.