گنجور

شمارهٔ ۲۲۳ - ستایش سلطان ابراهیم

همه زمین و زمان خرمست و آبادان
به پادشاه زمین و به شهریار زمان
ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم
که روزگار نبیند به حق چو او سلطان
خدایگانی توقیع و ذکر او منشور
جهان ستانی نامه ست و نام او عنوان
ز دست فتنه برآید به رزم او چنگال
به کام مرگ برآید ز تیغ او دندان
یکی حصاری گیرد چو بر گشاد دو چنگ
یکی سپاهی خاید چو باز کرد دهان
بکوبد آنکه خلاف خدایگان خواهد
که کارنامه بی مغز را یکی برخوان
نگاه کن که چه بر خویشتن بپیچد از وی
چگونه روی بدو داد محنت و حرمان
شدش فرامش آن حال کامد از جاجرم
نمد قبایی پوشیده پاره و خلقان
به راه مرکب او بود پیر لاشه خری
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان
همه فراغت او آنکه گرم خفتی شب
همه تنعم او آنکه سیر خوردی نان
لباس خوبش پشم و بساط نرمش خاک
سلیح و آلت خاشاک و خون او انبان
به فر و دولت و اقبال شهریار اجل
به قدر و رتبت بگذاشت تارک از کیوان
چو یافت از ملک شرق زور و زهره شیر
بدو سپرد ملک مرغزار هندستان
ز رزم جویان دادش چهل هزار سوار
چو تیغ آخته قد و چو نیزه بسته میان
ولایتی که بدو داد خسرو عالم
هزار رای فزون بود در نواحی آن
به طول بود ز مهیاره تا به آسا سرو
به عرض بود ز کشمیر تا به سیبستان
چو مار پیچان بودی ز حد تیغش رای
چو برگ لرزان بودی ز نوک تیرش خان
چو از قبایل نسبت همی به شیبان کرد
شدند بر فلک از مفخرش بنی شیبان
بدان سپاه و بدان خواسته فریفته شد
بگشت در سر بی هوش و مغز او عصیان
به نیم ساعت کفران ز هر چه نعمت داشت
تهی نشاندش آری چنین کند کفران
به پای ها بر بندی شدی دوال رکاب
به گردن اندر طوقی شدش ز خفتان
طلوع بودش چون نجم و نجم نام ویست
غروب باشد آری پس از طلوع بدان
به قرب خسرو شد محترق چنین باشد
هر آن ستاره که با آفتاب کرد قران
کدام حصن ز هند او حصار خواست گرفت
که نه به دولت سلطان برو شدی زندان
نه پند بودش از حال قتلغ و بیرنی
نه عبرت افتاد او را ز بی خرد به میان
نه از ستادن یاد آمدش که در سنور
چه ره گرفت چو اصرار کرد بر طغیان
ز راجه پیران و ز رایکان چه لشکر داشت
بر آن حصار برافراخته چو چرخ کیان
چو فوجی از سپه شاه روی داد بدو
مه نشاط وی اندوه گشت و سود زیان
شدش فرامش از بویه لباح و دمن
فرو گرفت به نیرنگ و تنیل و دستان
همی به قوت گردن فراخت همچون شیر
همی به کوشش آتش فشاند چون ثعبان
غریو مرکب خسرو چو گرد حصن بتاخت
گرفت سخت گریبان بخت او خذلان
سعادت ملک او را فرو کشید ز حصن
به غل دو دست و همی خواست زینهار و امان
شکوه شاه به خم کرد چون کمان پشتش
گلوی او به زه اندر کشید همچو کمان
ز نور و ساده نه محکمترست فرهنده
کزین دو جای حصین تر نبود در کیهان
خیال آن را گردون نکرده بود قیاس
سپاه آن را گیتی ندیده بود کران
نه در دیارش بادی وزیده از اسلام
نه در زمینش بویی رسیده از ایمان
چو رأیت ملک آن جایگاه سایه فکند
زنای موکب عالی بخاست بانگ و فغان
سری نبود که آنرا نبود هوش وخرد
تنی نماند که آن را نخست جان و روان
خدای عزوجل نصرتیش داد که چرخ
به خسروان گذشته نداده بود نشان
هزار بتکده هر یک هزار ساله فزون
سپاه خسرو کردش به یک زمان ویران
دگر فتوح ملک یاد چون توانم کرد
که عاجزست ز اوصاف او بنان و بیان
بگویم اکنون زان جمله مختصر لختی
که نیست قادر اندیشه در تمامی آن
ز فتح بودیه گرده یکی به نظم آرم
حقیقتست که افزون شود ز صد دیوان
عمر چو دید که آمد سپاه خسرو شرق
بتاب آتش سوزان و زور باد وزان
ز گرد ایشان خورشید و ماه گشته سیاه
ز بار ایشان ماهی و گاو گشته گران
در آب جست چو ماهی از آنکه دانست او
که تیغ خسرو مرگست و رست ازو نتوان
ز بهر جنگ ملک مرکبان چوبین ساخت
نهنگ وار در افکندشان به آب روان
نشسته در شکم هر یکی دویست سوار
به زیر ایشان آن مرکبان بر آب سنان
بر آب کشتی خسرو روان چو کشتی نوح
زمین گرفته ز شمشیر تیز او طوفان
چو شد زمانی اندر میان آب حسام
فروخت آتشی از خون و جان شرار و دخان
در آب غرق عمر با سپاه چون فرعون
ملک مظفر گشته چو موسی عمران
عدو شکسته و سحرش همه فرو خورده
به دست شاه جهان آن حسام چون ثعبان
ز فتح غور و ز حال محمد علاش
چه شرح دانم دادن به صد هزار زبان
چو کوه ثهلان آسوده بود از جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان
نه از فراخی پهنای او برون شده باد
نه بر بلندی بالای او زده باران
چو قصد کرد به پیکار رزم او خسرو
چو حلقه بست سپه گرد آن حصار کلان
ز بس که خون راند آنجا سپاه خسرو گشت
جبال غور همه پر شقایق نعمان
نه دیر دیدند او را سراییان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران
خدای داند تا از خزانه های ملوک
از آن حصار چه برداشت شهریار جهان
زهی به دولت ملک تو چرخ کرد زمین
زهی به نصرت و فتح تو دهر کرده ضمان
نه بی رضای تو اختر همی کند تأثیر
نه بی هوای تو گردون همی کند دوران
کدام کار که رایج نبودت از گردون
کدام کام که حاصل نگشتت از یزدان
کدام شاه است از شاهزادگان بزرگ
که او نبوسید آن فر خجسته شادروان
همیشه تا بود اندر زمین ضیا و ظلام
همیشه تا رسد اندر جهان بهار و خزان
چو آفتاب بتاب و چو نوبهار بخند
چو روزگار بگرد و چو کوهسار بمان
به بزم بنده نواز و به رزم خسرو بند
به جود گیتی بخش و به تیغ ملک ستان
خدای عزوجل مستجاب گرداناد
به خیر دعوت مسعود سعد بن سلمان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه زمین و زمان خرمست و آبادان
به پادشاه زمین و به شهریار زمان
هوش مصنوعی: همه جا سرسبز و پررونق است به خاطر پادشاهی که بر زمین و زمان حکمرانی می‌کند.
ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم
که روزگار نبیند به حق چو او سلطان
هوش مصنوعی: ابوالمظفر، فرمانروای جهان ابراهیم، که هیچ زمانه‌ای را نمی‌توان یافت که به حق مانند او فرمانروایی وجود داشته باشد.
خدایگانی توقیع و ذکر او منشور
جهان ستانی نامه ست و نام او عنوان
هوش مصنوعی: خداوند، نشانه‌ها و یاد او همانند نامه‌ای است که سرنوشت جهان را مشخص می‌کند و نام او در رأس این موضوع قرار دارد.
ز دست فتنه برآید به رزم او چنگال
به کام مرگ برآید ز تیغ او دندان
هوش مصنوعی: از دست ایجاد مشکلات، او با قدرت و شجاعت به میدان جنگ می‌آید و با سلاحی مانند چنگال، مرگ را به همراه می‌آورد. تیغ او همچون دندانی تیز است که بر دشمنانش فرود می‌آید.
یکی حصاری گیرد چو بر گشاد دو چنگ
یکی سپاهی خاید چو باز کرد دهان
هوش مصنوعی: شخصی هنگامی که در میانه یک میدان نبرد قرار می‌گیرد، مانند کسی است که دور خود حصاری می‌سازد تا از خطرات در امان بماند. همچنین، یک جنگجو مانند پرنده‌ای است که برای حمله آماده می‌شود و زمانی که دهانش را باز می‌کند، به نشان قدرت و آمادگی در برابر دشمن خود می‌باشد.
بکوبد آنکه خلاف خدایگان خواهد
که کارنامه بی مغز را یکی برخوان
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد با خداوند بزرگ و نیکوکار مخالفت کند، باید بداند که در نهایت، نتیجه‌ای ناپسند و بی‌ارزش خواهد داشت.
نگاه کن که چه بر خویشتن بپیچد از وی
چگونه روی بدو داد محنت و حرمان
هوش مصنوعی: به خودت نظر کن که چطور به خاطر او دچار درد و ناراحتی شده‌ای و چطور این مسائل بر تو تأثیر گذاشته‌اند.
شدش فرامش آن حال کامد از جاجرم
نمد قبایی پوشیده پاره و خلقان
هوش مصنوعی: او از یاد برد آن حس خوب، و حالا از جاجرم آمده که پاره‌پاره لباس پوشیده و با دیگران به سر می‌برد.
به راه مرکب او بود پیر لاشه خری
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت او، یک پیرمرد با دوچرخه‌ای که از چوب ساخته شده بود، بر روی آن نشسته و با رشته‌ای از برگ در حال هدایتش است.
همه فراغت او آنکه گرم خفتی شب
همه تنعم او آنکه سیر خوردی نان
هوش مصنوعی: اگر کسی در خواب شیرینی و راحتی را تجربه می‌کند، این نشان‌دهندهٔ آن است که او در روز به خوبی و خوشی زندگی کرده است. در واقع، راحتی و خوشبختی او در خواب ناشی از سرزندگی و سیر بودن او در حال بیداری است.
لباس خوبش پشم و بساط نرمش خاک
سلیح و آلت خاشاک و خون او انبان
هوش مصنوعی: تن‌پوش زیبا و نرم او از پشم است و وسایلش ساده و ابتدایی است، مانند خاک و ابزارهایی که از مواد بی‌ارزش و خونش که در کیسه‌ای جمع شده، تشکیل شده است.
به فر و دولت و اقبال شهریار اجل
به قدر و رتبت بگذاشت تارک از کیوان
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت و خوشبختی پادشاه به اندازه‌ای است که سرنوشت او را در مرتبه و مقامش تعیین کرده و مانند ستاره‌ای در آسمان درخشان است.
چو یافت از ملک شرق زور و زهره شیر
بدو سپرد ملک مرغزار هندستان
هوش مصنوعی: زمانی که از سرزمین شرق قدرت و زیبایی را به دست آورد، شیر را فرمان داد تا بر سرزمین‌های سبز هند سلطنت کند.
ز رزم جویان دادش چهل هزار سوار
چو تیغ آخته قد و چو نیزه بسته میان
هوش مصنوعی: از گروه جنگجویان، چهل هزار سوار آماده به نبرد است که همچون شمشیری تیز و آماده‌است و در میانه میدان ایستاده‌اند.
ولایتی که بدو داد خسرو عالم
هزار رای فزون بود در نواحی آن
هوش مصنوعی: ولایتی که خسرو، فرمانروای جهان، به او داد، در آنجا هزاران نظر و فکر بیشتر وجود داشت.
به طول بود ز مهیاره تا به آسا سرو
به عرض بود ز کشمیر تا به سیبستان
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی‌ها و ویژگی‌های خاصی می‌پردازد. در آن اشاره شده است که طول و قامت درخت سرو از مهیاره گرفته شده و عریضی و پهنای آن از منطقه کشمیر تا سیبستان قرار دارد. به نوعی می‌توان گفت که زیبایی و شکوه این درختان به گستردگی و بلندی آن‌ها مربوط است و با ارجاع به مناطق خاصی، اهمیت و افتخار آن‌ها را مورد تاکید قرار می‌دهد.
چو مار پیچان بودی ز حد تیغش رای
چو برگ لرزان بودی ز نوک تیرش خان
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت دو موجود تشبیه می‌کند. یکی مانند ماری است که به دور خود می‌پیچد و با حرکت‌های خود می‌تواند خطرناک باشد، و دیگری مانند برگی است که از نوک تیر سرنگون می‌شود و بی‌دفاع و لرزان در برابر خشونت جولان می‌دهد. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی زوال و آسیب‌پذیری در برابر تهدیدات و خطرات بیرونی است.
چو از قبایل نسبت همی به شیبان کرد
شدند بر فلک از مفخرش بنی شیبان
هوش مصنوعی: وقتی که قبایل به شیبان نسبت پیدا کردند، بزرگی و افتخار بنی شیبان بر آسمان درخشید.
بدان سپاه و بدان خواسته فریفته شد
بگشت در سر بی هوش و مغز او عصیان
هوش مصنوعی: به خاطر آن لشکر و آرزوهایشان، او فریب خورد و به دور خود می‌چرخید، در حالیکه بی‌هوش شده بود و مغز او در طغیان بود.
به نیم ساعت کفران ز هر چه نعمت داشت
تهی نشاندش آری چنین کند کفران
هوش مصنوعی: نیم ساعت بی‌احترامی به هر نعمتی که داشت، او را از همه‌ی آنچه که داشت تهی کرد. بله، بی‌احترامی همین‌طور عمل می‌کند.
به پای ها بر بندی شدی دوال رکاب
به گردن اندر طوقی شدش ز خفتان
هوش مصنوعی: تو به پای‌ها به زنجیر بسته شده‌ای و مانند اسب، رکابی به گردن داری که به خاطر زحمت و خفت، به گردنت آویزان است.
طلوع بودش چون نجم و نجم نام ویست
غروب باشد آری پس از طلوع بدان
هوش مصنوعی: او درخشش و زیبایی‌اش مانند ستاره است و نام او هم ستاره است. بعد از این درخشش، باید به غروب او پی ببریم.
به قرب خسرو شد محترق چنین باشد
هر آن ستاره که با آفتاب کرد قران
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی به خسرو، آتش گرفته و محو شده است. هر ستاره‌ای که با خورشید هم‌نشین شود، همین سرنوشت را خواهد داشت.
کدام حصن ز هند او حصار خواست گرفت
که نه به دولت سلطان برو شدی زندان
هوش مصنوعی: کدام دژ در هند می‌تواند امنیت و حمایت را فراهم آورد وقتی که زندانی بودن تحت حکومت سلطان به وضوح محسوس است؟
نه پند بودش از حال قتلغ و بیرنی
نه عبرت افتاد او را ز بی خرد به میان
هوش مصنوعی: او نه از سرنوشت کسانی که به قتل رسیدند پند گرفت و نه از بی خردی خود آسیبی به حالش رسید.
نه از ستادن یاد آمدش که در سنور
چه ره گرفت چو اصرار کرد بر طغیان
هوش مصنوعی: او به یاد نمی‌آورد که باید از کجا شروع کند و چه مسیری را دنبال کند، در حالی که بر طغیان اصرار دارد.
ز راجه پیران و ز رایکان چه لشکر داشت
بر آن حصار برافراخته چو چرخ کیان
هوش مصنوعی: بیرون از حصار، پیروان و آراء قوی و با تدبیر چه نیرویی دارند که مانند سپاه کیانی بر این دیوار استوار ایستاده‌اند.
چو فوجی از سپه شاه روی داد بدو
مه نشاط وی اندوه گشت و سود زیان
هوش مصنوعی: وقتی که دسته‌ای از سپاهیان به دستور شاه به او نزدیک شدند، چهره‌ی ماه مانند او که معمولاً شاداب و پرنشاط بود، به ناگاه غمگین و ناراحت شد و لذتی که از این برخورد می‌برید، به ناگهان به ضرر و خسارت تبدیل شد.
شدش فرامش از بویه لباح و دمن
فرو گرفت به نیرنگ و تنیل و دستان
هوش مصنوعی: او به خاطر زیبایی و جلوه‌های ظاهری دیگران را فریب داده و با نیرنگ و دسیسه، آنها را در دام خود گرفتار کرده است.
همی به قوت گردن فراخت همچون شیر
همی به کوشش آتش فشاند چون ثعبان
هوش مصنوعی: او با قدرت و اعتماد به نفس ایستاده مانند شیر و با تلاش و شدت عمل، آتش را مانند یک مار به جلو می‌فرستد.
غریو مرکب خسرو چو گرد حصن بتاخت
گرفت سخت گریبان بخت او خذلان
هوش مصنوعی: صدای بی‌رحمانه‌ی اسب شاه به مانند طوفان به دور دژ می‌زنگید و ناگهان بخت او را به شدت تیر می‌زد و به او فریاد می‌زد که شکست نزدیک است.
سعادت ملک او را فرو کشید ز حصن
به غل دو دست و همی خواست زینهار و امان
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی موجب شد که او از دژ و قلعه‌اش پایین بیفتد و با دستانی بسته، نگران و ترسیده، به دنبال نجات و پناه باشد.
شکوه شاه به خم کرد چون کمان پشتش
گلوی او به زه اندر کشید همچو کمان
هوش مصنوعی: وقار و عظمت شاه به قدری است که همچون کمان خمیده می‌شود و گردن او به سمت پایین کشیده می‌شود، درست مانند کمان که زه آن را تحت فشار قرار می‌دهد.
ز نور و ساده نه محکمترست فرهنده
کزین دو جای حصین تر نبود در کیهان
هوش مصنوعی: نور و سادگی از هر چیز محکم‌تر است، زیرا از این دو، جایی ایمن‌تر در جهان وجود ندارد.
خیال آن را گردون نکرده بود قیاس
سپاه آن را گیتی ندیده بود کران
هوش مصنوعی: در ذهن هیچ کس، قدرت و بزرگی آن سپاه قابل مقایسه با هیچ چیز نبود و جهان هم نظیر آن را هرگز ندیده بود.
نه در دیارش بادی وزیده از اسلام
نه در زمینش بویی رسیده از ایمان
هوش مصنوعی: در دیار او نه نسیمی از اسلام وزیده و نه خبری از ایمان در سرزمینش به مشام می‌رسد.
چو رأیت ملک آن جایگاه سایه فکند
زنای موکب عالی بخاست بانگ و فغان
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم آن کشور، سایه‌اش را گستراند، صدای ناله و افسوس از جمعیت بلند شد.
سری نبود که آنرا نبود هوش وخرد
تنی نماند که آن را نخست جان و روان
هوش مصنوعی: هیچ سری وجود ندارد که از عقل و درک خالی باشد و هیچ بدنی نمی‌تواند بدون داشتن جان و روح زنده بماند.
خدای عزوجل نصرتیش داد که چرخ
به خسروان گذشته نداده بود نشان
هوش مصنوعی: خداوند او را یاری کرد، چرا که سرنوشت نتوانسته بود نشانه‌ای از گذشته سلطنت‌های بزرگ را به او بدهد.
هزار بتکده هر یک هزار ساله فزون
سپاه خسرو کردش به یک زمان ویران
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در دل هزاران پرستشگاه، که هر یک از آنها سال‌ها و سال‌ها برپا بوده‌اند، سپاه خسرو به تدریج و به یکباره همه چیز را نابود کرده و ویران می‌کند. به عبارت دیگر، این گفته نمایانگر قدرت و اثر ویرانگر ناگهانی در مقایسه با زمان‌های طولانی و بتکده‌های فراوان است.
دگر فتوح ملک یاد چون توانم کرد
که عاجزست ز اوصاف او بنان و بیان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم درباره پیروزی‌های دیگر سرزمین‌ها صحبت کنم در حالی که قلم و زبان من در توصیف ویژگی‌های او ناتوان است؟
بگویم اکنون زان جمله مختصر لختی
که نیست قادر اندیشه در تمامی آن
هوش مصنوعی: می‌خواهم اکنون درباره آن موضوع به طور مختصر بگویم، اما نمی‌توانم به طور کامل به آن فکر کنم.
ز فتح بودیه گرده یکی به نظم آرم
حقیقتست که افزون شود ز صد دیوان
هوش مصنوعی: این سخن اشاره دارد به اینکه وقتی از پیروزی و موفقیت‌ها چیزی به نظم و شکل درآید، حقیقتی آشکار خواهد شد که به گونه‌ای است که از مجموعه‌های زیادی هم بیشتر و برتر خواهد بود. به عبارت دیگر، دستاوردها و واقعیت‌های بزرگ می‌توانند از شمار زیادی آثار و نوشته‌ها نیز ارزشمندتر و مهم‌تر باشند.
عمر چو دید که آمد سپاه خسرو شرق
بتاب آتش سوزان و زور باد وزان
هوش مصنوعی: وقتی عمر متوجه شد که لشکر خسرو از سمت شرق می‌آید، تاب و توان آتش سوزان و وزش باد را از دست داد.
ز گرد ایشان خورشید و ماه گشته سیاه
ز بار ایشان ماهی و گاو گشته گران
هوش مصنوعی: به خاطر وجود آنها، خورشید و ماه به رنگ سیاه درآمده‌اند و به سبب سنگینی بارشان، ماهی و گاو نیز به سختی افتاده‌اند.
در آب جست چو ماهی از آنکه دانست او
که تیغ خسرو مرگست و رست ازو نتوان
هوش مصنوعی: ماهی وقتی در آب جست و خیز می‌کند، به این دلیل است که می‌داند تیغ خسرو مرگ است و از آن نمی‌تواند رهایی یابد.
ز بهر جنگ ملک مرکبان چوبین ساخت
نهنگ وار در افکندشان به آب روان
هوش مصنوعی: به خاطر جنگ، پادشاه اسبی چوبی ساخت و مانند نهنگ آن‌ها را به سمت آب روان پرتاب کرد.
نشسته در شکم هر یکی دویست سوار
به زیر ایشان آن مرکبان بر آب سنان
هوش مصنوعی: هر یک از دویست سوار در شکم آب، قرار دارند و اسب‌هایشان زیر آنها در حال شنا کردن هستند.
بر آب کشتی خسرو روان چو کشتی نوح
زمین گرفته ز شمشیر تیز او طوفان
هوش مصنوعی: کشتی خسرو مانند کشتی نوح بر روی آب روان است، در حالی که زمین از تیرگی شمشیر او در طوفانی که به پا کرده، پر شده است.
چو شد زمانی اندر میان آب حسام
فروخت آتشی از خون و جان شرار و دخان
هوش مصنوعی: یک زمانی در دل آب، حسام آتشینی از خون و جان خود را به فروش گذاشت. این آتش پر از شرار و دود بود.
در آب غرق عمر با سپاه چون فرعون
ملک مظفر گشته چو موسی عمران
هوش مصنوعی: در زندگی، مانند فرعون که در دریا غرق شد، ما نیز در زمان خود غرق می‌شویم. اما مانند موسی که نجات یافت، افراد دیگری نیز وجود دارند که می‌توانند به موفقیت و پیروزی برسند.
عدو شکسته و سحرش همه فرو خورده
به دست شاه جهان آن حسام چون ثعبان
هوش مصنوعی: دشمن شکست خورده و جادوی او به دست شاه جهان که همچون شمشیر تند و برّنده است، کاملاً نابود شده است.
ز فتح غور و ز حال محمد علاش
چه شرح دانم دادن به صد هزار زبان
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه می‌توانم از پیروزی در غور و وضعیت محمد علاش برای شما بگویم، آن‌چنان که باید با صدها زبان بیان کنم.
چو کوه ثهلان آسوده بود از جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان
هوش مصنوعی: چون کوه ثهلان بی‌حرکت و آرام است، چرخ گردان هم از حوادث و تغییرات نمی‌ترسد.
نه از فراخی پهنای او برون شده باد
نه بر بلندی بالای او زده باران
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر آن است که نه باد به خاطر وسعت و گستردگی او تغییر کرده و نه باران به دلیل ارتفاع او نازل شده است. به عبارتی دیگر، این توصیف به پایداری و ویژگی‌های ثابت او اشاره دارد که تحت تأثیر عوامل خارجی قرار نمی‌گیرد.
چو قصد کرد به پیکار رزم او خسرو
چو حلقه بست سپه گرد آن حصار کلان
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو تصمیم به جنگ گرفت، سپاهیان او به دور آن دژ بزرگ حلقه زدند.
ز بس که خون راند آنجا سپاه خسرو گشت
جبال غور همه پر شقایق نعمان
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درگیری و جنگ، سرزمین‌های اطراف خسرو پر از خون و نابودی شد و کوه‌های آنجا سرشار از گل‌های شقایق نعمان گردید.
نه دیر دیدند او را سراییان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران
هوش مصنوعی: بازیگران دربار دیر متوجه او شدند و او را با احترام و با زره و سلاح به حضور شاه ایران آوردند.
خدای داند تا از خزانه های ملوک
از آن حصار چه برداشت شهریار جهان
هوش مصنوعی: فقط خدا می‌داند که پادشاه جهان از گنجینه‌های پادشاهان گذشته چه چیزهایی به دست آورده و از حصار چه چیزهایی را خارج کرده است.
زهی به دولت ملک تو چرخ کرد زمین
زهی به نصرت و فتح تو دهر کرده ضمان
هوش مصنوعی: ای چه خوشبختی که به خاطر سلطنت تو، زمین به دور خود می‌چرخد و چه خوب است که زمان به خاطر یاری و پیروزی تو، بیمه شده است.
نه بی رضای تو اختر همی کند تأثیر
نه بی هوای تو گردون همی کند دوران
هوش مصنوعی: نه ستاره‌ها بدون رضایت تو تأثیری دارند و نه آسمان بدون خواسته تو به دوران خود ادامه می‌دهد.
کدام کار که رایج نبودت از گردون
کدام کام که حاصل نگشتت از یزدان
هوش مصنوعی: کدام کاری وجود دارد که برای تو معمول نشده باشد و کدام خواسته‌ای است که از خداوند برآورده نشود؟
کدام شاه است از شاهزادگان بزرگ
که او نبوسید آن فر خجسته شادروان
هوش مصنوعی: در بین شاهزادگان بزرگ، کدام یک وجود دارد که آن چهره‌ی خوشبخت و نیکو را نبوسیده باشد؟
همیشه تا بود اندر زمین ضیا و ظلام
همیشه تا رسد اندر جهان بهار و خزان
هوش مصنوعی: هرگز نور و تاریکی از زمین دور نمی‌شود و همواره در جهان، فصل‌های بهار و پاییز وجود دارد.
چو آفتاب بتاب و چو نوبهار بخند
چو روزگار بگرد و چو کوهسار بمان
هوش مصنوعی: مثل آفتاب روشنی بخش باش و همچون بهار، شاداب و خندان. همچون روزگار در حال تغییر و در عین حال، استوار و محکم مانند کوه بمان.
به بزم بنده نواز و به رزم خسرو بند
به جود گیتی بخش و به تیغ ملک ستان
هوش مصنوعی: به مهمانی که نوازشگر بندگان است برو و در جنگ با شاه حاضر باش. در این دنیا، بخشش را از او بخواه و در حکمرانی، با قدرت و دقت عمل کن.
خدای عزوجل مستجاب گرداناد
به خیر دعوت مسعود سعد بن سلمان
هوش مصنوعی: خدای بزرگ دعا و خواسته خوب مسعود سعد بن سلمان را پاسخ دهد.