گنجور

شمارهٔ ۲۱۸ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

از قد تو سرو بوستان سازم
وز خد تو ماه آسمان سازم
از نرگس چشم باغت آرایم
وز زلف تو تار ضیمران سازم
نه نه رویت به بوستان ماند
وز روی تو رخ چو ارغوان سازم
در باغ نکو رخ تو روز و شب
دیدار تو راحت روان سازم
چون عشق تو هست کاهش جانم
دیدار تو را غذای جان سازم
از بهر گلت گلاب می ریزم
وز دیده همی گلابدان سازم
تا قامت همچو تیر تو دیدم
من این تن زار چون کمان سازم
از هندو رخ ظریف تر داری
در هند مکان خود از آن سازم
میل تو همه به زعفران بینم
از رخ ز برات زعفران سازم
تو ساخته ای دو نار بر سوسن
من باز دو دیده ناردان سازم
گر انده عشق کاروان گردد
من در دل جای کاروان سازم
فرتوت به عشقت ای صنم گشتم
خود را چه سبب همی جوان سازم
کی باشد دل ز تو بپردازم
با مدح عمید شه قران سازم
خورشید زمانه نصربن رستم
کز وی در هند خان و مان سازم
طبعم گهر مدیح او سازد
نشگفت اگر ز طبع کان سازم
مدحش سپه است و من همی در وی
از خاطر خویش پهلوان سازم
گردونش چو صاحب جهان کردست
زان از وی صاحب جهان سازم
از ابر سخاش باغ دل دایم
ماننده روضه جنان سازم
باد سبکست طبع او دایم
من از حلمش کهی گران سازم
از هفتم چرخ اگر گذر یابم
از همت او برو مکان سازم
من جوزا را به بندگیش آرم
از زر کمریش بر میان سازم
وانگاه به سوی زهره بشتابم
از مدحش در دهان زبان سازم
ای آنکه ز نعمت و ز فر تو
من در تن مغز استخوان سازم
بس روز بود ز دولت و فرت
بر چرخ ز جاه سایبان سازم
در دل هوات روشنی دارم
بر سر ز سخات طیلسان سازم
ایرا که ز تست بر تنم جامه
در جامه هم از تو سو زیان سازم
هستند کسان که من مر ایشان را
از دولت تو به خان و مان سازم
روبه بودم بلا و هور اکنون
خود را شیر نر ژیان سازم
جود تو ز نعمتم کند قارون
زانکه نغمات بی گمان سازم
جاوید بقای جاه تو خواهم
تا شغل ثنات جاودان سازم
کردست مرا مدیح تو پیدا
چون یاد مدیح تو نهان سازم
هر جا که سم ستور تو آید
من قبله خویش خاک آن سازم
هر در که در ورود نکو خواهت
من تکیه خود همی بر آن سازم
در خانه به بندگیت بنشینم
وز دانش باغ غیب دان سازم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از قد تو سرو بوستان سازم
وز خد تو ماه آسمان سازم
هوش مصنوعی: به خاطر قامت زیبایت، از تو درخت سرو را به‌وجود می‌آورم و از جلوه خداوندی‌ات، ماه آسمان را خلق می‌کنم.
از نرگس چشم باغت آرایم
وز زلف تو تار ضیمران سازم
هوش مصنوعی: من از زیبایی چشم‌های نرگس‌مانند تو الهام می‌گیرم و با تارهای موی تو دنیایی زیبا می‌سازم.
نه نه رویت به بوستان ماند
وز روی تو رخ چو ارغوان سازم
هوش مصنوعی: نه، نه، زیبایی تو به گلزار نمی‌ماند و از چهره‌ات مانند گل ارغوان می‌سازم.
در باغ نکو رخ تو روز و شب
دیدار تو راحت روان سازم
هوش مصنوعی: در باغ، زیبایی چهره‌ات را هر روز و شب می‌بینم و دیدار تو برایم آرامش بخش است.
چون عشق تو هست کاهش جانم
دیدار تو را غذای جان سازم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، کاهش جانم را تحمل می‌کنم و دیدار تو را به عنوان مایه‌ی زندگی‌ام قرار می‌دهم.
از بهر گلت گلاب می ریزم
وز دیده همی گلابدان سازم
هوش مصنوعی: به خاطر تو عطر گلاب را پراکنده می‌کنم و از چشمانم هم مانند گلابدانی مملو از گلاب جاری می‌سازم.
تا قامت همچو تیر تو دیدم
من این تن زار چون کمان سازم
هوش مصنوعی: وقتی قامت تو را به باریکی تیر دیدم، این بدن ضعیف را چگونه می‌توانم به شکل کمان درآورم؟
از هندو رخ ظریف تر داری
در هند مکان خود از آن سازم
هوش مصنوعی: تو چهره‌ای زیبا و لطیف‌تر از زنان هندی داری و مرا وادار می‌کنی که برای تو در هند جایی بسازم.
میل تو همه به زعفران بینم
از رخ ز برات زعفران سازم
هوش مصنوعی: من از رنگ روی تو به یاد زعفران می‌افتم و آرزو دارم که از زیبایی‌ات زعفران بسازم.
تو ساخته ای دو نار بر سوسن
من باز دو دیده ناردان سازم
هوش مصنوعی: تو دو شعله‌ی عشق در دل من روشن کرده‌ای و من هم با این حال دو چشمان خود را مثل نارنج می‌سازم.
گر انده عشق کاروان گردد
من در دل جای کاروان سازم
هوش مصنوعی: اگر غم عشق به کاروانی تبدیل شود، من در دل خود جا و مکانی برای آن کاروان می‌سازم.
فرتوت به عشقت ای صنم گشتم
خود را چه سبب همی جوان سازم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای معشوق، جوانی و شادابی‌ام را از دست داده‌ام. حالا نمی‌دانم چرا باید دوباره خودم را جوان و شاداب نشان دهم.
کی باشد دل ز تو بپردازم
با مدح عمید شه قران سازم
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم عاشقانه‌ای را که به تو وابسته‌ام فراموش کنم؟ با سخنانی از بزرگی چون عمید، نام تو را در دل می‌سپارم.
خورشید زمانه نصربن رستم
کز وی در هند خان و مان سازم
هوش مصنوعی: خورشید زمانه یعنی شخصی درخشان و برجسته که به عنوان نصربن رستم شناخته می‌شود. او به قدری قدرتمند و مهم است که می‌توانم در هند برای او مکان و گزینه‌های زندگی فراهم کنم.
طبعم گهر مدیح او سازد
نشگفت اگر ز طبع کان سازم
هوش مصنوعی: طبیعت من به قدری تحت تأثیر اوست که اگر بخواهم به توصیفش بپردازم، جای تعجب نیست.
مدحش سپه است و من همی در وی
از خاطر خویش پهلوان سازم
هوش مصنوعی: مدح و ستایش او برای من مانند سپاه است و من نیز در ذهن خود او را به عنوان پهلوانی بزرگ می‌دانم و به این فکر می‌کنم.
گردونش چو صاحب جهان کردست
زان از وی صاحب جهان سازم
هوش مصنوعی: آسمان به گونه‌ای است که گویا صاحب جهان شده است، به همین خاطر من هم می‌توانم کسی را به مقام صاحب‌جهانی برسانم.
از ابر سخاش باغ دل دایم
ماننده روضه جنان سازم
هوش مصنوعی: از لطافت و محبت باران‌وار قلبم، همیشه مانند باغی بهشتی بسازم.
باد سبکست طبع او دایم
من از حلمش کهی گران سازم
هوش مصنوعی: باد به آرامی در حال وزیدن است و من از صبر و بردباری او می‌خواهم که چگونه می‌توانم او را در مواقع سختی به زحمت بیندازم.
از هفتم چرخ اگر گذر یابم
از همت او برو مکان سازم
هوش مصنوعی: اگر از چرخ هفتم عبور کنم، به خاطر اراده او، جایی را برای خود می‌سازم.
من جوزا را به بندگیش آرم
از زر کمریش بر میان سازم
هوش مصنوعی: من به خاطر خدمتگزاری‌اش، کمربند طلایی‌ام را به نشانه ارادت به او می‌بندم.
وانگاه به سوی زهره بشتابم
از مدحش در دهان زبان سازم
هوش مصنوعی: سپس به سمت زهره می‌روم و از زیبایی‌های او با زبانم ستایش می‌کنم.
ای آنکه ز نعمت و ز فر تو
من در تن مغز استخوان سازم
هوش مصنوعی: ای آنکه به خاطر نعمت‌ها و زیبایی‌هایت، من در عمق وجودم و در جانم احساس شوق و سرزندگی می‌کنم.
بس روز بود ز دولت و فرت
بر چرخ ز جاه سایبان سازم
هوش مصنوعی: روزهای زیادی از خوشبختی و قدرت من گذشته که می‌توانم سایه‌ای بر آسمان ایجاد کنم.
در دل هوات روشنی دارم
بر سر ز سخات طیلسان سازم
هوش مصنوعی: در دل خود به یاد تو همیشه نور و روشنی دارم و از محبت و سخاوت تو، خود را با زیبایی‌های دلنوازت زینت می‌زنم.
ایرا که ز تست بر تنم جامه
در جامه هم از تو سو زیان سازم
هوش مصنوعی: شما که از وجودت بر من تأثیر می‌گذاری، حتی لباس‌هایی که به تن دارم نیز از شما الهام گرفته‌اند و به خاطر وجود شما دچار آسیب می‌شوم.
هستند کسان که من مر ایشان را
از دولت تو به خان و مان سازم
هوش مصنوعی: افرادی وجود دارند که من به واسطه‌ی نعمت و خوشبختی تو، آنها را به خانه و کاشانه‌ای آباد تبدیل خواهم کرد.
روبه بودم بلا و هور اکنون
خود را شیر نر ژیان سازم
هوش مصنوعی: در گذشته در مواجهه با مشکلات و دشواری‌ها بودم، اما اکنون تصمیم دارم خود را همچون شیری نر تقویت کنم و به زندگی ادامه دهم.
جود تو ز نعمتم کند قارون
زانکه نغمات بی گمان سازم
هوش مصنوعی: بخشش و کرم تو به اندازه‌ای است که من مانند قارون می‌توانم از ثروت و نعمات برخوردار شوم، زیرا می‌توانم بدون تردید، آهنگ‌هایی زیبا بسازم.
جاوید بقای جاه تو خواهم
تا شغل ثنات جاودان سازم
هوش مصنوعی: می‌خواهم همیشه نام و یاد تو باقی بماند تا به این وسیله، کار و گزینش‌های تو را جاودانه کنم.
کردست مرا مدیح تو پیدا
چون یاد مدیح تو نهان سازم
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو باعث رونق و شکوفایی من شده است، اما وقتی که به یاد تو می‌افتم و در دل خود پنهان می‌کنم، باز هم تأثیر تو در من باقی است.
هر جا که سم ستور تو آید
من قبله خویش خاک آن سازم
هوش مصنوعی: هر جا که پای اسب تو بیفتد، من خاک آنجا را قبله خود قرار می‌دهم.
هر در که در ورود نکو خواهت
من تکیه خود همی بر آن سازم
هوش مصنوعی: هر دری که به ورود خوب تو باز باشد، من همواره به آن تکیه می‌کنم و به آن رجوع می‌زنم.
در خانه به بندگیت بنشینم
وز دانش باغ غیب دان سازم
هوش مصنوعی: در خانه می‌نشینم و به خدمت تو مشغول می‌شوم و از علم و دانش خود، برای سلامت و رشد روحی تو بهره‌برداری می‌کنم.