گنجور

شمارهٔ ۱ - در مدح محمد بن علی خاص از سرداران سلطان ابراهیم غزنوی

چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا
انده چرا برم چو تحمل ببایدم
روی از که بایدم که کسی نیست آشنا
هر روز بامداد بر این کوهسار تند
ابری بسان طور زیارت کند مرا
برقی چو دست موسی عمران به فعل و نور
آرد همی پدید ز جیب هوا صبا
گشت اژدهای جان من این اژدهای چرخ
ورچه صلاح رهبر من بود چون عصا
بر من نهاد روی و فرو برد سر به سر
نیرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا
چون باز و چرغ چرخ همی داردم به بند
گر در حذر غرابم و در رهبری سبا
بنگر چه سودمند شکارم که هیچ وقت
از چنگ روزگار نگردم همی رها
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا
ساقط شدست قوت من پاک اگر نه من
بر رفتمی ز روزن این سمج با هبا
با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس
کز در چو غم درآید گویدش مرحبا
چندان کزین دو دیده من رفت روز و شب
هرگز نرفت خون شهیدان کربلا
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدش شرم هیچ که چندین کند دغا
گر بر سرم بگردد چون آسیا فلک
از جای خود نجنبم چون قطب آسیا
آن گوهری حسامم در دست روزگار
کاخر برونم آرد یک روز در وغا
در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام
روزی به یک صقال بجای آید این مضا
ای طالع نگون من ای کژ رو حرون
ای نحس بی سعادت و ای خوف بی رجا
خرچنگ آبئی و خداوند تو قمر
آبیست سوزش تن و جان از شما چرا
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا
خودرو چو خس مباش و به هر سرد و گرم دهر
آزاده سرو باش به هر شدت و رخا
می دان یقین که شادی و راحت فرستدت
گر چند گشته ای به غم و رنج مبتلا
جاه محمد علی آن گوهری که چرخ
پرورده ذات پاکش در پرده صفا
چون بر کفش نهاد و به خلق جهان نمود
زو روزگار تازه شد و ملک با بها
گردون شده است رتبت او پایه علو
خورشید گشت همت او مایه ضیا
تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر
آمد نبات مدحش در نشو و در نما
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب ولی و عدو دارد استوا
تا شد شفای آز عطاهای او نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما
فربه شدست مکرمت و ایمن از گزند
تا در بهار دولت او می کند چرا
ای کودکی که قدر تو کیوان پیر شد
بخت جوان چو دایه همی پرورد تو را
پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف عزم چون بکشی خنجر دها
گویا به لفظ فهم تو آمد زبان عقل
بینا به نور رای تو شد دیده ذکا
بر هر زبان ثنای تو گشته است چون سخن
در هر دلی هوای تو رسته است چون گیا
چون مهر بی نفاق کنی در جهان نظر
چون ابر بی دریغ دهی خلق را عطا
اقرار کرد مال به جود تو و بسست
دو کف تو گواه و دو باید همی گوا
جاه تو را به گردون تشبیه کی کنم
گفته است هیچ کس به صف راست را دو تا
عزم تو را که تیغ نخوانیم خرده ای ست
زیرا که تیغ تیز فراوان کند خطا
گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر
آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا
تو خاص پادشاه شدی بس شگفت نیست
شد خاص پادشا پسر خاص پادشا
ای عقل را دهای تو چون دیده را فروع
ای فضل را ذکای تو چون دیده را ضیا
چون بخت نحس گفته من نشنود همی
نزد تو مستجاب چرا شد مرا دعا
معلوم شد مرا که هنوز اندرین جهان
ماندست یک کریم که دارد مرا وفا
چون بر محمد علیم تکیه اوفتاد
زهره است چرخ را که نماید مرا جفا
ضعف و کساد بیش نترساندم کزو
بازوی من قوی شد و بازار من روا
ای هر کفایتی را شایسته و امین
وی هر بزرگیی را اندر خور و سزا
تو شاخ آن درختی کاندر زمانه بود
برگش همه شجاعت و بارش همه سخا
اندر پناه سایه او بود مأمنم
تا بر روان پاکش غالب نشد فنا
یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم
هم راست در خلأام و هم پاک در ملا
هم مدح نادر آید و هم دوستی تمام
مادح چو بی طمع بود و دوست بی ریا
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک
یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا
هر چند کز برای جزا بایدت مدیح
والله که بر مدیح نخواهم ز تو جزا
آزاده ای که جوید نام نکو به شعر
چون بندگان ز خلق نباید ستد بها
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
هرگز چو مدحت تو که دیدست کیمیا
امروز من چو خار و گیاام ذلیل و پست
از باغ بخت تو کندم هر زمان بلا
تو آفتاب و ابری کز فر و سعی تو
گلها و لاله ها دمد از خار و از گیا
ابیات من چو تیر است از شست طبع من
زیرا یکی کشیده کمانم ز انحنا
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه راست
هرگز گمان مبر که ز بخت افتدش بدا
بیمار گشت و تیره تن و چشم جاه و بخت
ای جاه و بخت تو همه دارو و توتیا
ای نوبهار سرو نبیند همی تذرو
وی آفتاب نور نیابد همی سها
تا دولت است و نعمت با بخت تو به هم
از لهو از نشاط مشو ساعتی جدا
از ساقی یی چو ماه سما جام باده خواه
بر لحن و نغمه صنمی چون مه سما
زان شادی و طرب که دو رخسار او گل است
بر حسن او بهشت زمان می کند ثنا
اندر بر و کنار وی آن سرو لعبتی
اندر بهار بزم چو بلبل زند نوا
نالان شود به زاری چون دست نازکش
در چشم گرد او زند انگشت گردنا
تا طبع ها مراتب دارند مختلف
آب است بر زمین و اثیر است بر هوا
بادت چهار طبع به قوت چهار طبع
کرده به ذات اصلی در کالبد بقا
همچون هوا هوای تو بر هر شرف محیط
همچون اثیر اثیر بزرگیت باسنا
همچون زمین زمین مراد تو اصل بر
چون آب آب دولت تو مایه صفا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
هوش مصنوعی: من چون نای بیچاره‌ای هستم، هیچ‌کس از من شادی و خوشحالی احساس نکرده است.
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
هوش مصنوعی: با کوه صحبت می‌کنم تا دل من آرام گیرد، چرا که پاسخ من تنها صدایی است که به گوش می‌رسد.
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا
هوش مصنوعی: چشمم دیگر روشنایی ندارد و به خاطر اینکه روز من مثل شب است و صبحم فقط در میانه شب می‌گذرد، غم نمی‌خورم.
انده چرا برم چو تحمل ببایدم
روی از که بایدم که کسی نیست آشنا
هوش مصنوعی: چرا باید از اینجا بروم وقتی که می‌توانم تحمل کنم و با هیچ‌کس آشنا نیستم؟
هر روز بامداد بر این کوهسار تند
ابری بسان طور زیارت کند مرا
هوش مصنوعی: هر روز صبح، در این کوه بلند، ابری مانند کوهی که زیارت می‌شود، به من نگاه می‌کند.
برقی چو دست موسی عمران به فعل و نور
آرد همی پدید ز جیب هوا صبا
هوش مصنوعی: برق و نوری که از دست موسی بیرون می‌تابید، به مانند روشنی‌ای است که از جیب باد صبا ایجاد می‌شود و نقش و جلوه‌ای را به تصویر می‌کشد.
گشت اژدهای جان من این اژدهای چرخ
ورچه صلاح رهبر من بود چون عصا
هوش مصنوعی: جان من به اژدهایی شبیه است که گرداگردش می‌چرخد و این اژدها در واقع راهنمای من است، درست مثل عصایی که هدایتگر است.
بر من نهاد روی و فرو برد سر به سر
نیرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها
هوش مصنوعی: او با زیبایی‌اش مرا تسخیر کرد و تمام ترفندها و جادوهایش را بر من اعمال کرد. حال و ذهنم مانند اژدهایی در اوج غرق شده است.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا
هوش مصنوعی: من در این مکان محصور خوابیده‌ام، مانند اینکه بر روی حصیر نشسته‌ام، ولی در واقع خودم را در حصاری دیگر می‌بینم.
چون باز و چرغ چرخ همی داردم به بند
گر در حذر غرابم و در رهبری سبا
هوش مصنوعی: من همچون پرنده‌ای در قید و بند زمان و سرنوشت هستم، اگرچه ممکن است که در هراس از جغدی (نشانه‌ای از خطر) باشم و به سوی راهنمایی و هدایت (سبا) بروم.
بنگر چه سودمند شکارم که هیچ وقت
از چنگ روزگار نگردم همی رها
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که شکارم چقدر ارزشمند است، زیرا هرگز از دست روزگار رها نخواهم شد.
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا
هوش مصنوعی: چشم تنگ و تنگ‌نظری من مانند چشم عیب‌دارانی است که نمی‌توانند خوب ببینند و از پرچم‌های بلند کم‌رمق شدم، همان‌طور که پشت انسان‌های پارسا و درستکار است.
ساقط شدست قوت من پاک اگر نه من
بر رفتمی ز روزن این سمج با هبا
هوش مصنوعی: قوتم به طور کامل از بین رفته، اگر نبود، من از این درد و رنج به راحتی خلاص می‌شدم.
با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس
کز در چو غم درآید گویدش مرحبا
هوش مصنوعی: غم رفیق طبع من به قدری با من آشنا شد که وقتی درد وارد می‌شود، او با خوشامدگویی از آن استقبال می‌کند.
چندان کزین دو دیده من رفت روز و شب
هرگز نرفت خون شهیدان کربلا
هوش مصنوعی: هرچقدر که از چشمان من روز و شب می‌گذرد، هرگز یاد خون شهیدان کربلا از یاد نمی‌رود.
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدش شرم هیچ که چندین کند دغا
هوش مصنوعی: با زمان و تقدیر قمر، دوباره درگیر می‌شوم. چه شگفتی که از هیچ چیز شرم ندارند وقتی این همه فریبکاری می‌کنند.
گر بر سرم بگردد چون آسیا فلک
از جای خود نجنبم چون قطب آسیا
هوش مصنوعی: اگر گرداب سرنوشت همچون آسیای بادی به دور من بچرخد، من نیز مانند قطب آسیا از جایش تکان نخواهم خورد.
آن گوهری حسامم در دست روزگار
کاخر برونم آرد یک روز در وغا
هوش مصنوعی: زندگی در دستان من همچون گوهری ارزشمند است که انتظار می‌رود روزی به طور خاص و در شرایطی ویژه از آن بهره‌برداری کنم.
در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام
روزی به یک صقال بجای آید این مضا
هوش مصنوعی: در صد نبرد و جنگ، اگر یک روز برای پیروزی به یک نفر تکیه کنم، این موضوع می‌تواند به یک موفقیت بزرگ تبدیل شود.
ای طالع نگون من ای کژ رو حرون
ای نحس بی سعادت و ای خوف بی رجا
هوش مصنوعی: ای سرنوشت بدمن، ای راهت کج و نامناسب، ای بدشانس بی‌خیر و ای ترس بی‌امید.
خرچنگ آبئی و خداوند تو قمر
آبیست سوزش تن و جان از شما چرا
هوش مصنوعی: خرچنگی که در آب زندگی می‌کند، و تو ای خدای من، مثل ماهی آسمانی هستی. حالا چرا درد و سوزش وجود و جانم از شماست؟
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا
هوش مصنوعی: مسعود سعد می‌گوید که چرا در میان تغییرات و چرخش‌های زندگی، گیج و سردرگم می‌شوی؟ در واقع، او به مفهوم inevitability یا ناگزیر بودن حوادث اشاره کرده و از فرد می‌خواهد که به جای حیرت و ناامیدی، با واقعیت‌ها روبرو شود.
خودرو چو خس مباش و به هر سرد و گرم دهر
آزاده سرو باش به هر شدت و رخا
هوش مصنوعی: مانند علف هرز در زندگی نباش و اجازه نده که شرایط سخت یا آسان تو را محدود کند، بلکه همچون یک درخت همیشه سبز و آزاد باقی بمان.
می دان یقین که شادی و راحت فرستدت
گر چند گشته ای به غم و رنج مبتلا
هوش مصنوعی: بدان که حتماً شادی و آرامش برایت خواهد آمد، حتی اگر در حال حاضر در غم و درد گرفتار شده‌ای.
جاه محمد علی آن گوهری که چرخ
پرورده ذات پاکش در پرده صفا
هوش مصنوعی: جاه محمد علی، یعنی مقام و منزلت او، مانند گوهری است که آسمان و طبیعت با وجود پاکش پرورانده‌اند و درپوشش زیبایی و صفا درخشش دارد.
چون بر کفش نهاد و به خلق جهان نمود
زو روزگار تازه شد و ملک با بها
هوش مصنوعی: وقتی او بر پای خود نهاد و خود را به مردم نشان داد، زندگی تازه‌ای آغاز شد و حکومت با ارزش‌تر شد.
گردون شده است رتبت او پایه علو
خورشید گشت همت او مایه ضیا
هوش مصنوعی: آسمان مقام او را بالا برده و خورشید به خاطر تلاش او روشنایی یافته است.
تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر
آمد نبات مدحش در نشو و در نما
هوش مصنوعی: وقتی که ابر بخشندگی او با سایه و باران همراه شد، گیاه ستایش او در رشد و شکوفایی قرار گرفت.
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب ولی و عدو دارد استوا
هوش مصنوعی: همان‌طور که آفتاب در خط استوا برجا است و به طور مداوم در حال درخشیدن است، روز و شب همواره وجود دارند و در این میان، دوستان و دشمنان در تعادل به سر می‌برند.
تا شد شفای آز عطاهای او نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما
هوش مصنوعی: تا زمانی که نیاز به کمک و شفای خداوند احساس می‌شود، انسان مانند بیمارانی که به التیام و درمان نیاز دارند، نمی‌تواند به راحتی از نعمت‌های زندگی لذت ببرد و حتی از نیازهای اساسی مانند نان خوردن نیز غافل می‌شود.
فربه شدست مکرمت و ایمن از گزند
تا در بهار دولت او می کند چرا
هوش مصنوعی: مروت و بزرگواری او همچنان در حال رشد و فزونی است و در سایه این ویژگی‌ها، او از خطرات در امان مانده است. تا زمانی که نعمت و موفقیت او در اوج است، چرا باید نگران چیزی باشد؟
ای کودکی که قدر تو کیوان پیر شد
بخت جوان چو دایه همی پرورد تو را
هوش مصنوعی: ای کودک! تو آنقدر باارزش هستی که سیارات قدیمی نیز برای تو افتخار می‌کنند و سرنوشت جوانان چون مادری مهربان، تو را پرورش می‌دهد.
پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف عزم چون بکشی خنجر دها
هوش مصنوعی: اگر روزگاران کهنه برفراز خودشان سپرها را کنار بگذارند و در برابر عزم و اراده تو ایستادگی نکنند، زمانی که تو خنجری را به کار می‌گیری، می‌توانند به خود ببالند.
گویا به لفظ فهم تو آمد زبان عقل
بینا به نور رای تو شد دیده ذکا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زبان عقل درک و فهم تو را به وضوح بیان کرده و دید روشن و آگاهی تو را روشن کرده است.
بر هر زبان ثنای تو گشته است چون سخن
در هر دلی هوای تو رسته است چون گیا
هوش مصنوعی: در هر زبانی از تو تعریف و ستایش می‌شود و در هر دلی عشق و علاقه به تو جوانه زده است، مانند گیاهی که می‌روید.
چون مهر بی نفاق کنی در جهان نظر
چون ابر بی دریغ دهی خلق را عطا
هوش مصنوعی: وقتی با صداقت و بی ریا به دنیا نگاه کنی، مثل خورشید روشن و همدل می‌شوی و مانند ابر بدون هیچ تردیدی به مردم مهر و محبت می‌بخشی.
اقرار کرد مال به جود تو و بسست
دو کف تو گواه و دو باید همی گوا
هوش مصنوعی: اعتراف کرد که ثروت فقط به خاطر generosity توست و دستان تو هم گواه این موضوع هستند و باید از این موضوع شهادت دهند.
جاه تو را به گردون تشبیه کی کنم
گفته است هیچ کس به صف راست را دو تا
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم مقام و جایگاه تو را با آسمان مقایسه کنم، زیرا کسی هرگز نتوانسته است که دو نفر را به صورت همزمان در یک صف راست قرار دهد.
عزم تو را که تیغ نخوانیم خرده ای ست
زیرا که تیغ تیز فراوان کند خطا
هوش مصنوعی: تلاش و اراده تو را نمی‌توانیم به سادگی نادیده بگیریم، چرا که تصمیمات محکم و قاطع تو، ممکن است موجب اشتباهات بیشتری شود.
گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر
آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا
هوش مصنوعی: اگر دشمنت از ترس به حالت پرنده‌ای درآید، در نهایت مانند مرغی می‌شود که در میان گردباد گردان می‌چرخد.
تو خاص پادشاه شدی بس شگفت نیست
شد خاص پادشا پسر خاص پادشا
هوش مصنوعی: تو توجه ویژه‌ای از پادشاه داری، پس چیز عجیبی نیست که فرزند پادشاه هم به تو توجه خاصی داشته باشد.
ای عقل را دهای تو چون دیده را فروع
ای فضل را ذکای تو چون دیده را ضیا
هوش مصنوعی: ای عقل، تو مانند چشم، کارکرد و فایده‌ات فرعی و زیرساختی است و ای فضیلت، تو مانند نور چشم، روشن کننده و راهنما هستی.
چون بخت نحس گفته من نشنود همی
نزد تو مستجاب چرا شد مرا دعا
هوش مصنوعی: زمانی که شانس بد من می‌گوید که دعای من مستجاب نمی‌شود، چرا دعاي من نزد تو اثر ندارد؟
معلوم شد مرا که هنوز اندرین جهان
ماندست یک کریم که دارد مرا وفا
هوش مصنوعی: به من معلوم شد که هنوز در این دنیا یک انسان بزرگوار وجود دارد که به من وفادار است.
چون بر محمد علیم تکیه اوفتاد
زهره است چرخ را که نماید مرا جفا
هوش مصنوعی: وقتی بر محمد علیم تکیه دارم، زهره چرخ را نشان می‌دهد که چگونه به من ظلم می‌کند.
ضعف و کساد بیش نترساندم کزو
بازوی من قوی شد و بازار من روا
هوش مصنوعی: من از بی‌پولی و سیاهی روزگار نمی‌ترسم، زیرا که با تلاش و قدرتی که دارم، می‌توانم بر چالش‌ها غلبه کنم و به موفقیت برسم.
ای هر کفایتی را شایسته و امین
وی هر بزرگیی را اندر خور و سزا
هوش مصنوعی: ای کسی که لایق و قابل اعتماد هستی و برای هر بزرگی مناسب و شایسته می‌باشی.
تو شاخ آن درختی کاندر زمانه بود
برگش همه شجاعت و بارش همه سخا
هوش مصنوعی: تو مانند شاخۀ درختی هستی که در این زمانه، تمام برگ‌هایش نماد شجاعت و تمامی میوه‌هایش نشانه سخاوت است.
اندر پناه سایه او بود مأمنم
تا بر روان پاکش غالب نشد فنا
هوش مصنوعی: در زیر سایه او، مأمن و پناهگاه من بوده است تا زمانی که فنا و نابودی نتوانسته بر روح پاکش تسلط پیدا کند.
یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم
هم راست در خلأام و هم پاک در ملا
هوش مصنوعی: دوست من یک شخصیت دارد که همواره با صبر و آرامش برخورد می‌کند و در عین حفظ جلای روح و صفای باطن، در غیاب و حضورش راستگو و صادق است.
هم مدح نادر آید و هم دوستی تمام
مادح چو بی طمع بود و دوست بی ریا
هوش مصنوعی: هم ستایش نادر پیش می‌آید و هم دوستی، وقتی که ستاینده بدون هیچ توقعی باشد و دوست هم نیر با خلوص و بدون ریاکاری.
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک
یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا
هوش مصنوعی: نظم من را با نظم دیگران مقایسه نکن، چون یاقوت زرد همیشه از کهربا بهتر است.
هر چند کز برای جزا بایدت مدیح
والله که بر مدیح نخواهم ز تو جزا
هوش مصنوعی: هرچند برای پاداش باید تو را ستایش کنم، اما به خدا سوگند که جزا و پاداشی برای ستایش تو نخواهم خواست.
آزاده ای که جوید نام نکو به شعر
چون بندگان ز خلق نباید ستد بها
هوش مصنوعی: آزادگان باید در جستجوی نام نیک باشند و مثل دیگران از مخلوق بهره‌برداری نکنند.
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
هرگز چو مدحت تو که دیدست کیمیا
هوش مصنوعی: در وصف تو آنقدر زیبا صحبت می‌کنم که گوهری از گل سیاه هم نمی‌تواند با آنچه درباره‌ات گفته می‌شود مقایسه شود، چرا که هیچ چیز مثل تو ارزش تمجید ندارد.
امروز من چو خار و گیاام ذلیل و پست
از باغ بخت تو کندم هر زمان بلا
هوش مصنوعی: امروز من مانند علف و گیاهی کم‌ارزش و حقیر هستم که از باغ خوشبختی تو دور افتاده‌ام و هر لحظه در معرض مشکلات و سختی‌ها قرار دارم.
تو آفتاب و ابری کز فر و سعی تو
گلها و لاله ها دمد از خار و از گیا
هوش مصنوعی: تو همچون آفتابی هستی که با درخشش و تلاش خود، گل‌ها و لاله‌ها را از میان خار و گیاه زنده می‌کنی و به شکوفایی می‌رسانی.
ابیات من چو تیر است از شست طبع من
زیرا یکی کشیده کمانم ز انحنا
هوش مصنوعی: سروده‌های من همچون تیرهایی است که از دقت و هنر خلاقیت من نشأت می‌گیرد، زیرا یکی از آن‌ها با انحنا و مهارت خاصی مانند کمان رها شده است.
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه راست
هرگز گمان مبر که ز بخت افتدش بدا
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به خوبی و خوشی جریان دارد، هرگز فکر نکن که این خوشبختی ممکن است به طور ناگهانی از دست برود.
بیمار گشت و تیره تن و چشم جاه و بخت
ای جاه و بخت تو همه دارو و توتیا
هوش مصنوعی: بیمار شد و حالش خراب گشت و ظاهرش تیره و چشمش دلگیر شد. ای مقام و خوشبختی، تو همه دارو و درمان او هستی.
ای نوبهار سرو نبیند همی تذرو
وی آفتاب نور نیابد همی سها
هوش مصنوعی: ای بهار تازه، سرو همیشه سبز تو را نمی‌بیند، و نور خورشید نیز هرگز به تو نمی‌رسد.
تا دولت است و نعمت با بخت تو به هم
از لهو از نشاط مشو ساعتی جدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوشبختی و ثروت در کنار تو هستند، از شادی و لذت تفریحی جدا نشو و لحظه‌ای هم از آن‌ها فاصله نگیر.
از ساقی یی چو ماه سما جام باده خواه
بر لحن و نغمه صنمی چون مه سما
هوش مصنوعی: از ساقی می‌خواهم که جام باده‌ای به من دهد، مانند ماهی که در آسمان می‌درخشد، و در کنار آن، به نغمه‌ای دل‌انگیز از محبوبی گوش بسپارم که همچون ماه در آسمان زیباست.
زان شادی و طرب که دو رخسار او گل است
بر حسن او بهشت زمان می کند ثنا
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و سروری که از چهره زیبای او ناشی می‌شود، بر زیبایی‌اش بهشت زمان را ستایش می‌کند.
اندر بر و کنار وی آن سرو لعبتی
اندر بهار بزم چو بلبل زند نوا
هوش مصنوعی: در اطراف او، آن درخت سرو با زیبایی‌اش در بهار مانند یک هنر و جلوه‌گاه است و مانند بلبل آواز می‌خواند.
نالان شود به زاری چون دست نازکش
در چشم گرد او زند انگشت گردنا
هوش مصنوعی: او با صدایی ناله‌واری می‌گوید، زمانی که دست نوازشگرش به آرامی بر چشمان او می‌زند و حسی از درد و حسرت در دلش ایجاد می‌شود.
تا طبع ها مراتب دارند مختلف
آب است بر زمین و اثیر است بر هوا
هوش مصنوعی: طبیعت انسان‌ها تنوع دارد و هر فرد ویژگی‌های خاص خود را دارد؛ همان‌طور که آب بر زمین شکل‌های متفاوتی به خود می‌گیرد و در هوا نیز تأثیرات مختلفی دارد.
بادت چهار طبع به قوت چهار طبع
کرده به ذات اصلی در کالبد بقا
هوش مصنوعی: نسیم تو با قدرت چهار نوع مزاج، به ذات واقعی در جسمی که باقی مانده، تأثیر گذاشته است.
همچون هوا هوای تو بر هر شرف محیط
همچون اثیر اثیر بزرگیت باسنا
هوش مصنوعی: تو مانند هوا در همه جا حاکم هستی و وجودت به مانند اثر بزرگی در هر فضایی احساس می‌شود.
همچون زمین زمین مراد تو اصل بر
چون آب آب دولت تو مایه صفا
هوش مصنوعی: شبیه زمین، زمین‌گیر تویی و اصل و بنیاد تو مانند آب، که آب‌باران برکت و صفا را به ارمغان می‌آورد.

حاشیه ها

1399/10/19 18:01
افسانه چراغی

کلمه آخر بیت 6 صبا نیست. لطفا تصحیح بفرمایید ضیا (نور)