بخش ۱۹ - پرسیدن رام از بسوامتر حقیقت گنگ که چگونه از آسمان بر زمین آمده و جواب دادن او
ز دانش داد زاهد پاسخ رام
که رایی بود در ستجگ، سگر نام
چو شاه اختران صاحب کلاهی
چو ماه آسمان انجم سپاهی
به فرمانش همه اقلیم ها رام
چو حکم جان روان بر هفت اندام
نبودش در خزانه نقد فرزند
دلش زین غم همیشه بود در بند
به پیش زاهدی رفت آن جهاندار
که فرزندیش در خواهد ز دادار
نی ت در دل که زاهد در بشارت
به یک فرزن د داد اول اشارت
که از یک زن ترا یک گوهر آید
زن دیگر هزاران بیش زاید
شمار هر هزارانش بود شصت
چنین دول ت به زود آید فرادست
سگر را نقش گشت آن مژده در جان
که شک نبود به میعاد کریمان
دوان بوسید پای آن یگانه
ز دیر زاهد آمد سوی خانه
به مشکو همچوجاسوس ازسرِهوش
به مژده ماند بر دیوار و در گوش
به ناگه مژده ای دادند شه را
که ماند امید از بخشش دو مه را
چو روز وعده بشمارند عشّاق
حساب مه گرفتی شاه مشتاق
ز بس شادی شکار ماه می کرد
به خواهش عمر خود کوتاه می کرد
به شادی عمرخود زان رو همی کاست
که عمر ج اودان ز اولاد می خواست
چو اندر آرزو بگذشت نه ماه
یکی مه پاره زاد از یک زن شاه
شه از شادی نثارش کرد صد گنج
برهمن دید نامش ماند اسمنج
چو وقت زادن آن دیگر آمد
سرود حیرت از بام و درآمد
یکی ابریق وش زائید بر فور
پر از بیضه بسان بیضۀ مور
ز وضع حمل حیران ماند دایه
خبر شد پیش تخت عرش سایه
شه آگاه بد زهر یک بیضۀ مور
که خواهد شد نهنگ و اژدها زور
چو دل شاگردی مرغ خرد کرد
به حکمت بیضۀ قدرت بپرورد
هزاران خم مهیا شد شباشب
همه از روغن کنجد لبالب
به روغن بیضه ها شاهی ظفریاب
چو ماهی بیضه ها پرورد در آب
جدا در هر خمی یک بیضه بنهاد
ز هر یک بیضه طفل موروش زاد
شدند از خورد روغن هر یک افزون
چو طفل اندر رحم از خوردن خون
نگهبانان خم استاده بر پای
به حکم رای گشته روغن افزای
کزان روشن شود هر یک چراغش
شود سیرابی گلهای باغش
ز روغن شیر و از خم گاهواره
بدین گشتند طفلان شیرخواره
کلان گشتند آن خردان بسیار
پس از سالی به قد طفل نانخوار
به حکم شه ز خم جستند بیرون
تو گفتی کز رحم زادند اکنون
برآمد هر یکی چون از زمین گنج
بسان قد و خوبیهای اسمنج
پدر مرهر یکی را گشته دمساز
نمودش پرورش در نعمت و ناز
به تن گشتند پیل افکن دلیران
جوان و حمله زن چون نره شیران
ز قدرتهای یزدان زان صف مور
شده هر یک در آخر اژدها زور
ولی اس منج را رای جوانمرد
ز خردی داشت چون گ ل ناز پرورد
ز طفلی نازش از اندازه بگذشت
جوان نازک مزاج و تند خو گشت
شرابِ ناز بد مستیش آموخت
چو ناز دلبران دلها همی سوخت
جوان و سرکش و خودرأی و خودکام
زبانش تلخ تر از میوهٔ خام
به کینه از جفاکاری عیان تر
به بیداد از بلا نامهربان تر
چو حسن بی وفا شد مردم آزار
چو عشق خانه برهم زن ستمکار
چو چشم مست خوبان فتنه انگیز
چو شمشیر نگاه گرم خون ریز
چو آب از میل پستی یار هرخس
چو آتش بی سبب دشمن به هرکس
ز جور او به ملک او خلل شد
که در بیداد کردنها مثل شد
ز کَلجگ شد بتر س تجگ ز اسمنج
رعایا داد خواه آمد ز بس رنج
به گوش رای شد فریاد مظلوم
فساد او پدر را گشته معلوم
حکیمانه علاجش بین که چون کرد
به اخراج از تن ملکش برون کرد
ز ملک اسمنج بیرون رفت ناکام
ازو فرزند مانده انسمان نام
مرض رفت از بدن بیرون شفا ماند
فنا فانی شد و باقی بقا ماند
چو گوهر زاد از سنگ و گل از خار
چو مهره ز اژدها و نور از نار
جهاندار و خبردار و وفادار
کم آزار و گرانبار و گهربار
نکونام و نکو رأی و نکو گوی
نکو طبع و نکو کیش و نکور روی
دمید از صبح کاذب صبح صادق
چو نیلوفر برو خورشید عاشق
ازان باد بهار جان فشانی
جهان شد باغ باغ از تازه جانی
ز سر گلگل شده دلهای غمناک
تو گویی زهر خورده یافت تریاک
چو از حال نبیره جد خبر یافت
به چشم نور کم کرده بصر یافت
عصای پیری از قدش گزیده
چو عینک داشتی بالای دیده
به کارش جد همی کردی به جان جهد
خطابش داد فرزندی ولیعهد
به شکر آنچنان انعام جاوید
به خود و اجب گرفتی جگ اسمید
تمام اسباب جگ کرده مهیا
رها شد باد پای باد پیما
ز بند اصطبل را بگشاد صرصر
که گردد باد سان کشور به کشور
جهان پیما شد آن رخش ظفر سم
به دنبالش سپهداران دمان دم
فرس در پیش چون باد خزانی
سپه در پس جهانی در جهانی
سری کو سرکشی خویش بگزید
به یکدم برگ ریز عمر خود دید
کسی کز عجز بوسیده به جان خاک
توانگر شد به زر چون در خزان خاک
بدین تدبیر در شهر و ده و دش ت
بسانِ ابلقِ ایام می گشت
زمین بوسان شهان هفت اقلیم
خراج آورده و کردند تعظیم
دوان پی در پی اس ب جهانگیر
سپهداران جهان کردند تسخیر
چو دولت در رکاب اسپ شاهی
به دارالسلطنه گشتند راهی
قضا را آن لوند آهنین سم
قریب تخت گاه رای شد گُم
به یکدم از نظر چون وهم بگریخت
هوا شد با هوا گرمی درآمیخت
مگر بادش به لطف جان رسیده
که در رفتن ندیده هیچ دیده
همه شب پاسبان بیدار ناگاه
ربوده دزد دستارش سحرگاه
چو غواصی که آرد در شهوار
ز دریا باز کم سازد به بازار
سپه حیران ز روبه بازی دهر
خجل بی مدعا رفتند در شهر
سگر بی اسب درمانده به شاهی
که بی باد است کشتی در تباهی
دلش پر انفعال از آتش هوم
ازین حیرت به خود بگداخت چون موم
نیامد باد پا آتش نیفروخت
به یاد باد، بی آتش همی سوخت
دلش خون جگر خواری نهفتن
چو نقش غنچه نومید از شکفتن
ز اولاد سگر پر بود عالم
چو صحرای وجود از تخم آدم
ز فرزندان نه پنداری سگر بود
جهان را آدم ثانی مگر بود
سگر با لشکر اولاد خود گفت
که اسب جگ با هر کس که بنهفت
بباید بسته پیش از اسبش آورد
به شمشیرش همی شاید سزا کرد
درین کوشش کمر بندید پر تنگ
که اسپ جگ زود آید فرا چنگ
کنون باید به کوه و بحر و بر گشت
تجسس ها نمودن در ده و دشت
به هر تقدیر سعیی کرده باید
کزان تدبیر کارِ ما برآید
اگر آن اسب بر روی زمین است
به اندک سعی تان آید فرادست
ضرورت ورنه رفتن در ته خاک
برآوردن زکان درِ خطرناک
نکرده کار پس نائید زنهار
که چشمم را بود از رویتان عا ر
به فرمان پدر افواج اولاد
بسیط خاک پیمودند چون باد
جهان گشتند محنت ها کشیدند
نشان اسب گم گشته ندیدند
ضرورت پیلها در دست کردند
به کاویدن زمین را پست کردند
زهر یک ضربت پیل گران سنگ
زمین برکنده می شد چند فرسنگ
زمین کاوان به زور آسمان بال
همی رفتند تا پیلانِ دکپال
فلک تمثال پیلان هشت زنجیر
زمین بر فرق ایشان ماند تقدیر
به فرقشان زمین زان گرد کمتر
که از خرطوم ریزد پیل بر سر
تحیر ماند پی لان زان دلیری
که خوش از جان خود کردند سیری
دعای بد برایشان یادکردند
اجابت شد چو آیین یاد کردند
ز پیلان هم فرو کندند بس میل
که اسب خویش می جستند نی پیل
فراوان جانور را دل پریشان
که زیر خا ک بوده جای ایشان
بسا جاندار ارضی گشت بد حال
بسا مور و ملخ گشتند پامال
برایشان بد دعا کردند و نفرین
به جان رنجیده حیوانات مسکین
طبقهای زمین هر هفت کندند
که تا زیر رساتل جا پسندند
به کاوش خاک را دلریش کردند
تو گویی حفر گور خویش کردند
ته هفتم زمین دیدند باغی
ارم را هر گلش بر سینه داغی
ز مینو دل گشا تر سبزه زارش
ز کوثر جانفزاتر جویبارش
یکی خوش حجره در صحن گلستان
بعینه چون قصور باغ رضوان
کَپِل زاهد درو ماوا گزیده
ز عزلت پای در دامن کشیده
به طاعت بود هفصد قرن بی دار
ز بیداری چو نرگس گشته بیمار
پس از عمری نهاده سر به بالین
به دیده وقف کرده خواب نوشین
به خوابِ خوش درون چشم پر خواب
چو تشنه کرد سرد از شربت آب
شه روحانیان از غایت هوش
به باغش بسته بود اس بِ سیه گوش
خلل می خواست در جگ آشکارا
کز آنجا چون برد کس باد پا را
چو اسبِ خویش را در باغ دیدند
چو اسب از بس نشاط از جان جهیدند
که دزد اس ب جگ ماست زاهد
کج اندیش است این ناراست زاهد
ز ایذاها نکرده هیچ تقصیر
زبانِ طعنه بگشادند با پیر
که ای صد دانه سبحه دام کرده
معایب را محاسن نام کرده !
فرشته رویی و ابلیس خویی
نکویی چون بتان فتنه جویی
ز ریش ت و نکو تر ریش بز نر
به است از طیلسان تو جل خر
سر و ریشش چو پشم خایه کندند
که بز ریشان برای ریش بندند
کَپِ ل اندر بلا ی بد گرفتار
چو در مستان و صهبا محتسب خوار
بدی کردند ناحق مدبری چند
بدین حق اهانت کافری چند
چو زاهد سر ز خواب دیر برداشت
نخست آزارشانرا خ وب پنداشت
که با من خود کسی را نیست کینه
به خوابم دست چپ آمد به سینه
سبب کم دید جور بی سبب را
غضب جوشید مرد کم غضب را
چو بی موجب ز کس آزار باشد
حکیمان را غضب بسیار باشد
ز لت خواری رسیده تا به مردن
چو آتش گرم گشت از چوب خوردن
نگاه گرم چون آتش بی فروخت
ضلالت پیشه را پروانه وش سوخت
ز ظلمِ کفر ناحق برفتادند
درین عالم به دوزخ درفتادند
شدند اندر جزای فعل ناخوش
کف خاکستران طوفان آتش
بدینسان ماجرا بگذشت شش ماه
کسی زان راز پنهان کم شد آگاه
سگر را هیچ ازین قص ه خبر نه
ز اسب جگ و فرزندان اثر نه
ز غم دلتنگ تر شد رای دلتنگ
نیامد استخوان رفته در گنگ
شکاری را هوس بریانی غاز
ندانست اینکه از دستش برد باز
به دل اندیشه فرمود آن صف آرا
ضرورت بود جستن باد پا را
ولیعهد اُنسمان را داد فرمان
که بی اس ب است کارم نا بسامان
به جان کوشش نما کین کار دین است
ز تو خواهد شدن ما را یقین است
ز حرف جد نبیره شادگر دید
به گوش خویش فال نیک بشنید
ظفر درخواست از دادار داور
ز خوشنودی دلها ساخت لشکر
دعای خلق بر فوجش طلایه
ز چتر هم تش بر فرق سایه
قدم در ره نهاد آن در یکتا
مسافر گشت چون خورشید تنها
به راه کندهٔ عمها روان شد
به جست و جوی اس ب بی نشان شد
به راه رفته ایشان کرده آهنگ
گریزان زان ره و آیین به فرسنگ
پی ایشان گرفت اندر تک و دو
نه اندر گمرهی شان گشت پیرو
به هرکس شد دچار آن را خبر نیست
به منت آرزو می کرد از نیست
تفال خواست از پیلان دگپال
چه جای پیل کز موران پامال
بدین خوشخویی آن مرد گزیده
به گلگشت کپل زاهد رسیده
به باغش یافت اسبی باد رفتار
چو باد نوبهاری در چمن زار
کپل در صومعه مشغول حق بود
عبادت را جبین بر خاک می سود
ادب کرد انسمان بر پای استاد
چو فارغ شد کپل از ورد و اوراد
به خاک سجدهٔ اخلاص درو یش
همه تن شد جبین چون سایۀ خویش
رضای او گرفت و اسب بگرفت
دعای او گرفت و اس ب بگرفت
همانجا محرق عمهای او بود
زیارت را روان شد آن غم اندود
چو بر خاکستر عم های خود رفت
ز بس زاری چو اشک ازجای خود رفت
ز خورشید احتراق اختران دید
ستاره سوخته زان زار نالید
ز خاکستر بسر بر خاک می زد
ز چاک دل گریبان چاک می زد
گران زاری زمانی بیش می کرد
چه آن آتش که دوزخ می شدی سرد
نجات از سوختن شان دادی آسان
تنوری را چه یارا پیش طوفان
ولیکن رفت نقد فرصت از دست
نیامد باز تیر رفته در شست
سحرگه مار خورده مرده ناکام
چه سود اشکی گوزنان ریختن شام
چو دوشم کرد آتش خانمان سوز
چه کار آید مرا این آب امروز
به دل گفتا بباید دادن آبی
به روح شان رسانیدن ثوابی
روان شد تا دهد آب آن جگر تاب
ز مژگان گرچه صد ره داده بود آب
ولی سیمرغ مانع آمد و گفت
به گوشش در راز سفتنی سفت
که عمهایت همی بودند بی دین
کپل شان سوخت زان در آتش کین
به مردن سوی دوزخ رو نهادند
ازین آتش به آن آتش فتادند
به روحشان چه سود این آب دادن
که کار بسته را نتوان گشادن
شتابی چون کنی کار درنگ است
علاج تشنگیشان آب گنگ است
همه آبِ جهان لخت سراب است
که جاتک تشنۀ آبِ حباب است
صدف جز قطرهٔ نیسان نخواهد
خضر جز چشمۀ حیوان نخواهد
ولی مشکل که گنگ ازتان نهان است
نیاید بر زمین بر آسمان است
اگر در دامنِ همت زنی چنگ
که آری بر زمین از آسمان گنگ
یقین دان کار مردان کرده باشی
به خویشان نیز احسان کرده باشی
کنی آسان عذابِ آن جهانی
ز زندان خانۀ آتش رهان ی
کسی کو تن به آب آن بشوید
ز خاکش گلبن توحید روید
شود آمرزش چندین گنهکار
فرو شوید ز جامه داغ ادبار
فراوان دوزخی یابند جنّت
ترا باشد ثواب اندر حقیقت
چو پند او به گوش آنسمان شد
نداد آب و گرفت اسب و روان شد
سگر زان مژده شادان گشت و خرسند
برون آمد به استقبال فرزند
بهار جان به آن باد بهاری
رسیدند از ره امیدواری
رود با باد هرجای ی که خوشبوست
خوش آن بویی که ب ادآورده اوست
خلاص از بند دیو آمد به جولان
به پیش تخت شد باد سلیمان
چو مرغِ بسته پر پرواز یابد
چو مرده عمر رفته باز یابد
ز سرو یاس چیده بار امید
سگر را شد ثواب جگ اسمید
گرفت اسب و به کار جگ بپرداخت
قر ان آنجهان صاحبقران ساخت
ازان پس انسمان را جانشین کرد
به ترک سلطنت خلوت گز ین کرد
هوای گنگ در دل انسمان را
چو عشق آب بوده تشنه جان را
ازو فرزندی آمد پاک جوهر
چنان کز ابر نیسان پاک گوهر
شراب خوشدلی در جام کرده
دلیپ آن را به هندی نام کرده
پس از عمری چو فرزندش جوان شد
مجیب آروزی اُنسمان شد
وصایا داده و کردش ولی عهد
روان شد با هوای گنگ با جهد
بسا مدت بسان گوشه گیران
ریاضت کرده چون فرمان پذیران
نخورده هیچ روز و نی به شب خفت
برهما تا برو حاضر شد و گفت
که گر گَنگ است مقصود تو ای مرد
ازین طاعت به حسرت باز پس گرد
ولی ز اولاد تو فرزندی آید
کزو این قفل بسته برگشاید
به نومیدی روان شد رای زاهد
سوی فرزند ملک آرای زاهد
وصیت نامه بنوشته به اولاد
که از نسلم همان باشد خلف زاد
که طاعت را کند بر خویشتن فرض
نهد گنگ از سما در دامن ارض
دلیپ از اُنسمان نقد سخن را
گره بر بست چون در عدن را
ازو فرزند نیکو سیر ت آمد
که نام نیکوش باگیرت آمد
ز گلبن نو گل خندان دمیده
ز نیلوفر برمها سر کشیده
ز رویش تافتی فرّ الهی
دلیپ او را سپرده کار شاهی
عبادت را سوی دیر پدر شد
به شغلش نیز القص ه بسر شد
بروهم خواند برما آیت بید
ز مقصد بازگردانید نومید
درآمد نوبت باگیرت سعد
که بودش صورت و هم سیرت سعد
به آبادان ی از احسان خود ملک
سپرده بر ولیعهدان خود ملک
ره جد و پدر را پیش کرده
توکّل بر خدای خویش کرده
به طاعت بر نهاده دل ز هر چیز
به راه آن دو کس شد این سوم نیز
مثلث شکل سعد کهنه دیر است
مثل هم در جهان ثالث به خیر است
به دعوی شخص ثالث اختیار است
سوم حکم شهان بر اعتبار است
امانت را سوم جا می گذارند
سوم را نیک دانسته سپارند
به طّی روزه شب خشک است ناهار
بجز سیوم نباشد وقت افطار
به سال یکهزارش از عبادت
برمها کرد لطف از حد زیاد ت
بشارت داد کای با عقل و فرهنگ
فرستم بهر تو از آسمان گنگ
ولیکن خود زمین را نیس ت آن تاب
که ماند پای بر جا پیش آن آب
شکافد تیزی آبش زمین را
چو آب تیز خنجر مرد کین را
برون سازد ز جرم خاک گستاخ
چو از تیزاب گردد دست سوراخ
به دادن نیست از ما هیچ تقصیر
ترا لیکن بباید کرد تدبیر
چو افشردی در این راه سخت پا را
به کرسی بر نشان این مدعا را
به یاری خواستن با گیرت نیو
از آنجا شد به درگاه مهادیو
ز بهر بندگی چون سرو آزاد
دو سال بیش بر یک پای استاد
مهادیو از کرم چون مهربان شد
به هر نیک و بد کارش ضمان شد
غرض کان عر ض او بر سر پذیرفت
به برما رفت ب اگیرت خبر گفت
گشاده دیده بر ما چون درِ تنگ
روان بگشاد قفل چشمه گنگ
جدا از ابر شد باران رحمت
نه باران آیتی از شان رحمت
معلق شر شر آبی از هوا ریخت
ز دست قدرت خاص خدا ریخت
چو گنگ از آسمان در عالم افتاد
مهادیو اولاً بر فرق جا داد
به مار مویهایش شد نهانی
به جای زهر آب زندگانی
چو جان زندانی اندر طرهٔ یار
همی پیچید بر خود گنگ چون مار
که از رفتن توقف چون گزینم
ز ریش آیم به سبلت بر نشینم
سفر ما را لطافت می فزاید
به یکجا هم نشین خوش نیاید
سراسیمه همی گشتی دو ادو
ندیده خویش را راه پدر رو
دران ژولیده مویش مانده پنهان
برون ناید ز ظلمت آب حیوان
خزیده ماند در وی تا به یکسال
کمالی یافت زور او به هر حال
مهادیو آن زمان زان جعد پر خم
گره بگشاد کرده حلقه ای کم
چو مخلص یافت زآنجا آب جاری
روان شد نرم چون باد بهاری
روان با گیرت از پیش و پس گنگ
رسیده غلغل جوشش به فرسنگ
شد از کشور به کشور فیض عامش
ز سر باگیرتی افتاد نامش
به دریا رفت از آنجا در ته خاک
شده سیراب خاک قوم غمناک
چو زاهد قصه از سر گفت با رام
به پا افتاد رامِ نیک فرجام
بخش ۱۸ - رخصت شدن بسوامتر زاهد از راجه جسرت و بردن رام را همراه خود: چو بسوامتر رخصت شد ز جسرتبخش ۲۰ - رفتن رام به ملک مالوه که نزد صوبۀ اود است: به عزم مالوه بس راه پیمود
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز دانش داد زاهد پاسخ رام
که رایی بود در ستجگ، سگر نام
هوش مصنوعی: عالم پاسخ آرامش را به زاهد داده است، زیرا این اندیشه در میان خواص و دانشمندان شناخته شده است.
چو شاه اختران صاحب کلاهی
چو ماه آسمان انجم سپاهی
هوش مصنوعی: چو آنکه چون پادشاهی ستارهها، دارای تاج و لباس عالی است، مانند ماه که در آسمان در میان ستارگان میدرخشد و عظمت دارد.
به فرمانش همه اقلیم ها رام
چو حکم جان روان بر هفت اندام
هوش مصنوعی: به دستور او، همه سرزمینها تسلیم هستند مثل اینکه جان، در تمام بدن جاری است.
نبودش در خزانه نقد فرزند
دلش زین غم همیشه بود در بند
هوش مصنوعی: فرزند دلش در خزانه نقد وجود نداشت و به همین خاطر همواره به خاطر این غم در بند و گرفتار بود.
به پیش زاهدی رفت آن جهاندار
که فرزندیش در خواهد ز دادار
هوش مصنوعی: جهاندار به پیش زاهدی رفت که به خاطر فرزندش از خدا درخواست کمک دارد.
نی ت در دل که زاهد در بشارت
به یک فرزن د داد اول اشارت
هوش مصنوعی: در دل نی، زاهد به یک نشانه، بشارت دیگری را به فرزندش میدهد.
که از یک زن ترا یک گوهر آید
زن دیگر هزاران بیش زاید
هوش مصنوعی: از یک زن ممکن است یک جواهر به وجود آید، اما از یک زن دیگر میتوان هزاران جواهر دیگر را خلق کرد.
شمار هر هزارانش بود شصت
چنین دول ت به زود آید فرادست
هوش مصنوعی: شمار هر هزاران او به شصت میرسد، و این نشانهای است که روزی به مقام بالا و سروری خواهد رسید.
سگر را نقش گشت آن مژده در جان
که شک نبود به میعاد کریمان
هوش مصنوعی: سگری که به خاطر مژدهای در جانش خوشحال شده بود، تردیدی به وعده کریمان نداشت.
دوان بوسید پای آن یگانه
ز دیر زاهد آمد سوی خانه
هوش مصنوعی: کسی به سرعت به سمت خانه میدوید و پای آن唯一 را بوسید، در حالی که از دیر زاهد آمده بود.
به مشکو همچوجاسوس ازسرِهوش
به مژده ماند بر دیوار و در گوش
هوش مصنوعی: یک شخص با دقت و هوشیاری مانند یک جاسوس، در انتظار خبری خوش است و در گوشهای، بر دیوار نشسته و به حرفها گوش میدهد.
به ناگه مژده ای دادند شه را
که ماند امید از بخشش دو مه را
هوش مصنوعی: ناگهان پیامی خوش به پادشاه رسید که امید به بخشش دو ماه(دو دوست یا دو شخصیت مهم) زنده مانده است.
چو روز وعده بشمارند عشّاق
حساب مه گرفتی شاه مشتاق
هوش مصنوعی: زمانی که روز ملاقات فرا برسد، عاشقان به شدت منتظر هستند و در این میان، دوستدارِ محبوب نیز در حال شمارش روزهاست.
ز بس شادی شکار ماه می کرد
به خواهش عمر خود کوتاه می کرد
هوش مصنوعی: از بس که در شادی غرق بود، آرزو میکرد که عمرش کوتاهتر شود.
به شادی عمرخود زان رو همی کاست
که عمر ج اودان ز اولاد می خواست
هوش مصنوعی: به خاطر خوشی عمرش کمتر میکرد، چون که عمر جوانی را از نسل خود میخواست.
چو اندر آرزو بگذشت نه ماه
یکی مه پاره زاد از یک زن شاه
هوش مصنوعی: زمانی که نه ماه در آرزو سپری شد، یک ماهی همچون پارهای از مه از دامن یک زن نیکزاد به دنیا آمد.
شه از شادی نثارش کرد صد گنج
برهمن دید نامش ماند اسمنج
هوش مصنوعی: شاه از شادی اش برای او صد گنج نثار کرد، زیرا نام او برهمن بود که در تاریخ باقی ماند.
چو وقت زادن آن دیگر آمد
سرود حیرت از بام و درآمد
هوش مصنوعی: هنگامی که زمان تولد آن دیگری فرارسید، سرود شگفتی از بالای بام شنیده شد و به گوش رسید.
یکی ابریق وش زائید بر فور
پر از بیضه بسان بیضۀ مور
هوش مصنوعی: یک آفتابه زیبا به دنیا آمد که پر از تخم بود، شبیه تخم مورچه.
ز وضع حمل حیران ماند دایه
خبر شد پیش تخت عرش سایه
هوش مصنوعی: دایه از وضعیت زایمان در حیرت ماند و خبر آن را به عرش و مقام بالا رساند.
شه آگاه بد زهر یک بیضۀ مور
که خواهد شد نهنگ و اژدها زور
هوش مصنوعی: پادشاه از خطر و زهر یک تخم مور آگاه است، زیرا از آن تخم ممکن است موجودات بزرگی مانند نهنگ و اژدها به وجود بیایند و قدرت و خطر بزرگی را به همراه آورد.
چو دل شاگردی مرغ خرد کرد
به حکمت بیضۀ قدرت بپرورد
هوش مصنوعی: وقتی دل شاگردی به حکمت مشغول میشود، تواناییهای بزرگ و ارزشمند را پرورش میدهد.
هزاران خم مهیا شد شباشب
همه از روغن کنجد لبالب
هوش مصنوعی: شبها تعداد زیادی خمهای پر از روغن کنجد آماده شده است.
به روغن بیضه ها شاهی ظفریاب
چو ماهی بیضه ها پرورد در آب
هوش مصنوعی: پرندهای شبیه به ماهی از تخممرغها به دنیا میآید و مانند این است که در روغن بیضهها، پادشاهی ظفرمند شکل میگیرد.
جدا در هر خمی یک بیضه بنهاد
ز هر یک بیضه طفل موروش زاد
هوش مصنوعی: در هر فرو رفتگی و انحنای زمین، دانهای گذاشته شده و از هر کدام، بچهای به وجود آمده است.
شدند از خورد روغن هر یک افزون
چو طفل اندر رحم از خوردن خون
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به خاطر خوردن روغن چاق و فربه شدند، مانند کودکی که در رحم مادر به واسطهی خوردن خون، رشد میکند.
نگهبانان خم استاده بر پای
به حکم رای گشته روغن افزای
هوش مصنوعی: نگهبانان در کنار خم ایستادهاند و بر اساس تصمیم و فرمان، در حال اضافه کردن روغن هستند.
کزان روشن شود هر یک چراغش
شود سیرابی گلهای باغش
هوش مصنوعی: از آن جا که هر چراغی نور میافشاند، باغش با شکوفههایش سیراب و سرسبز میشود.
ز روغن شیر و از خم گاهواره
بدین گشتند طفلان شیرخواره
هوش مصنوعی: از روغن شیر و از لبهی گهواره، اینطور شد که بچههای شیرخوار بزرگ شدند.
کلان گشتند آن خردان بسیار
پس از سالی به قد طفل نانخوار
هوش مصنوعی: خردمندان زیادی پس از یک سال بزرگتر شدند و به اندازه قد یک کودک که هنوز به غذای خود وابسته است، رشد کردند.
به حکم شه ز خم جستند بیرون
تو گفتی کز رحم زادند اکنون
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، مردم از خم خارج شدند و تو گفتی که آنها از رحم مادر متولد شدهاند.
برآمد هر یکی چون از زمین گنج
بسان قد و خوبیهای اسمنج
هوش مصنوعی: هر کسی که از زمین برمیخیزد، مانند گنجی است که از زیر زمین ظاهر میشود و از نظر قد و زیبایی بسیار عالی و باارزش است.
پدر مرهر یکی را گشته دمساز
نمودش پرورش در نعمت و ناز
هوش مصنوعی: پدر یکی را با مهربانی و همدلی بزرگ کرده و او را در رفاه و آسایش پرورش داده است.
به تن گشتند پیل افکن دلیران
جوان و حمله زن چون نره شیران
هوش مصنوعی: جوانان دلیر مانند فیلهای جنگی به میدان رفته و با قدرت و شجاعت همچون شیرهای نر حمله کردند.
ز قدرتهای یزدان زان صف مور
شده هر یک در آخر اژدها زور
هوش مصنوعی: به قدرتهای الهی، مورهای کوچک هر کدام در نهایت مانند اژدهایی قوی و پرزور میشوند.
ولی اس منج را رای جوانمرد
ز خردی داشت چون گ ل ناز پرورد
هوش مصنوعی: ولی به خاطر جوانمردی، از خرد و دانایی خود بهره برد و او را همانند گلی که به ناز پرورش یافته است، مورد محبت و احترام قرار داد.
ز طفلی نازش از اندازه بگذشت
جوان نازک مزاج و تند خو گشت
هوش مصنوعی: از کودکی، ناز و نعمتپروریاش زیاد شده و حالا وقتی بزرگ شده، با مزاج حساس و تندخو به نظر میرسد.
شرابِ ناز بد مستیش آموخت
چو ناز دلبران دلها همی سوخت
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر تأثیر شراب و جذابیت آن بر دلهاست. شراب زیبا و دلفریب، خمار و مستی خاصی را به انسان میبخشد و به تبع آن، دلهای عاشقان را به آتش عشق میکشاند و میسوزاند. در واقع، این هوس و ناز دلبران باعث میشود که دلها همواره در سوگ و شوق به عشق دچار شوند.
جوان و سرکش و خودرأی و خودکام
زبانش تلخ تر از میوهٔ خام
هوش مصنوعی: جوانی که سرکش و خودخواه است، کلامش به اندازهٔ میوهٔ نارس تلخ و نامطبوع است.
به کینه از جفاکاری عیان تر
به بیداد از بلا نامهربان تر
هوش مصنوعی: کینه و بدعهدی کسی که به ما آسیب زده، بیشتر از ظلم و سختیهایی است که از دست او میکشیم.
چو حسن بی وفا شد مردم آزار
چو عشق خانه برهم زن ستمکار
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی بیوفا میشود، مردم را آزار میدهد، مانند عشقی که با ناملایمتی، زندگی را بهم میزند.
چو چشم مست خوبان فتنه انگیز
چو شمشیر نگاه گرم خون ریز
هوش مصنوعی: چشمان زیبای معشوقان همانند شمشیری دستنخورده و پرتوان، قادر به ایجاد آشوب و شور و هیجان هستند. نگاه آنها به قدری گرم و تاثیرگذار است که میتواند دل را به تپش و خون را به جوش درآورد.
چو آب از میل پستی یار هرخس
چو آتش بی سبب دشمن به هرکس
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به طور ساده بگوییم، این بیت اشاره دارد به اینکه یار و دوست انسان مانند آبی است که همواره به سمت پستی و پایین میرود، در حالی که دشمن همچون آتش است، که به طور بیدلیل و بدون علت به هر کسی آسیب میزند. اینگونه به نظر میرسد که روابط با دوستان و دشمنان به شدت متفاوت و پیچیده است.
ز جور او به ملک او خلل شد
که در بیداد کردنها مثل شد
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم او، سلطنت و حکومتش به هم ریخته است، زیرا در ظلم و بیعدالتی به حدی رسیده که قابل تحمل نیست.
ز کَلجگ شد بتر س تجگ ز اسمنج
رعایا داد خواه آمد ز بس رنج
هوش مصنوعی: از درد و زحمت زیاد، کسی که به دادخواهی آمده، از تنگناها و مشکلاتی که پیش آمده، به شدت ناراحت و ناامید است.
به گوش رای شد فریاد مظلوم
فساد او پدر را گشته معلوم
هوش مصنوعی: فریاد مظلوم به گوش همه رسید و فساد او حالا برای پدرش مشخص شده است.
حکیمانه علاجش بین که چون کرد
به اخراج از تن ملکش برون کرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید با خرد و دقت به درمان یا حل مسئلهای بپردازیم، زیرا وقتی که شخصی از بدنش بیرون رانده میشود، میتوان نتیجه گرفت که چه چیزی موجب این وضعیت شده است. به عبارت دیگر، درک عمیق و تأمل لازم است تا بتوان به درستی به مشکلات رسیدگی کرد.
ز ملک اسمنج بیرون رفت ناکام
ازو فرزند مانده انسمان نام
هوش مصنوعی: از سرزمین اسمنج بیرون آمد و ناکام ماند، به طوری که تنها فرزندش در آنجا باقی مانده است.
مرض رفت از بدن بیرون شفا ماند
فنا فانی شد و باقی بقا ماند
هوش مصنوعی: بیماری از بدن فرار کرد و سلامتی باقی ماند. نابود شدنیها ناپدید شدند و آنچه که پایدار است، باقی ماند.
چو گوهر زاد از سنگ و گل از خار
چو مهره ز اژدها و نور از نار
هوش مصنوعی: انسان از ویژگیهایی چون ذاتی ارزشمند و نیکو برخوردار است، مانند جواهر که از سنگ استخراج میشود. همچنین مشابه زیبایی گل که از خار میروید، و نور که از آتش حاصل میشود.
جهاندار و خبردار و وفادار
کم آزار و گرانبار و گهربار
هوش مصنوعی: دنیا پر از افرادی است که قدرتمند، آگاه و وفادارند، اما تعداد کسانی که در عین داشتن این ویژگیها، آزاردهنده و سنگینبار نیستند و دارای ارزشهای واقعی هستند کم است.
نکونام و نکو رأی و نکو گوی
نکو طبع و نکو کیش و نکور روی
هوش مصنوعی: من خوب هستم، همچنین فکرهای خوب دارم و به نیکی صحبت میکنم. شخصیت و رفتارم نیکوست و ظاهرم نیز زیبا و دلنواز است.
دمید از صبح کاذب صبح صادق
چو نیلوفر برو خورشید عاشق
هوش مصنوعی: صبح دروغین برآمد و صبح واقعی را روشن کرد، مانند نیلوفر که در برابر خورشید عاشق شکوفا میشود.
ازان باد بهار جان فشانی
جهان شد باغ باغ از تازه جانی
هوش مصنوعی: نسیم بهاری بسیار جانفرسا و روحبخش است و به دلیل آن، جهان پر از زندگی و شادابی شده و مانند باغی سرسبز و پرطراوت است.
ز سر گلگل شده دلهای غمناک
تو گویی زهر خورده یافت تریاک
هوش مصنوعی: دلهای غمگین تو به اندازهای غمگین و بیتابند که انگار زهر خوردهاند و در این حال به دنبال آرامش و تسلی هستند.
چو از حال نبیره جد خبر یافت
به چشم نور کم کرده بصر یافت
هوش مصنوعی: وقتی نبیرهاش از حال جدش مطلع شد، با چشمانی که نورشان کم شده بود، به تماشا نشست.
عصای پیری از قدش گزیده
چو عینک داشتی بالای دیده
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به سالهای پیری میرسد، مانند این است که عصای ناتوانی با خود دارد. مثل وقتی که عینکی روی چشمانش گذاشته، دیدش دچار تغییراتی میشود و زوایای جدیدی را میبیند.
به کارش جد همی کردی به جان جهد
خطابش داد فرزندی ولیعهد
هوش مصنوعی: تو تمام تلاشت را به کار میگیری، با جدیت و تلاش بسیار به او میگویی که فرزند محبوب و طمعورز تو هستی.
به شکر آنچنان انعام جاوید
به خود و اجب گرفتی جگ اسمید
هوش مصنوعی: به خاطر قدردانی از نعمتهایی که همیشگی هستند، تو به خودت لطف و احترام زیادی قائل شدهای.
تمام اسباب جگ کرده مهیا
رها شد باد پای باد پیما
هوش مصنوعی: تمام وسایل و امکانات آماده بودند، اما ناگهان همه چیز تحت تأثیر باد و تغییرات ناگهانی به هم ریخت.
ز بند اصطبل را بگشاد صرصر
که گردد باد سان کشور به کشور
هوش مصنوعی: باد سرد و تند، در را از بند اصطبل باز کرد تا دنیای معنا و احساسات، از کشوری به کشور دیگر منتقل شود.
جهان پیما شد آن رخش ظفر سم
به دنبالش سپهداران دمان دم
هوش مصنوعی: اسب پیروزی در حال سفر به دور جهان است و سپهسالاران با سرعت و شتاب به دنبال او حرکت میکنند.
فرس در پیش چون باد خزانی
سپه در پس جهانی در جهانی
هوش مصنوعی: اسب در جلو مانند باد خزان در حرکت است و سپاه در پشت، جهانی را از جهانی دیگر دنبال میکند.
سری کو سرکشی خویش بگزید
به یکدم برگ ریز عمر خود دید
هوش مصنوعی: سری که بر سرکشی و نافرمانی خود اصرار دارد، در یک لحظه با گذر عمرش مواجه میشود و متوجه میشود که زمان زیادی را از دست داده است.
کسی کز عجز بوسیده به جان خاک
توانگر شد به زر چون در خزان خاک
هوش مصنوعی: کسی که از روی ناتوانی و درماندگی، به خاک احترام میگذارد و آن را میبوسد، در نهایت به ثروتی دست مییابد که همچون زر و طلا ارزشمند است، مانند زیبایی و ارزشی که در طبیعت در فصل پاییز و خزان وجود دارد.
بدین تدبیر در شهر و ده و دش ت
بسانِ ابلقِ ایام می گشت
هوش مصنوعی: با این تدبیر، در شهر و روستا و مکانهای دور، همچون شتر رنگ و رقصان، به گشت و گذار مشغول بود.
زمین بوسان شهان هفت اقلیم
خراج آورده و کردند تعظیم
هوش مصنوعی: زمین، به عنوان مکانی که تحت حکومت پادشاهان از هفت اقلیم قرار دارد، به آنان احترام گذاشته و مالیاتهایی به آنها پرداخت شده است.
دوان پی در پی اس ب جهانگیر
سپهداران جهان کردند تسخیر
هوش مصنوعی: مسابقهگان با سرعتی بینظیر، به پیروزی در برابر فرمانروایان زمین دست یافتند و سلطه آنها را از آن خود کردند.
چو دولت در رکاب اسپ شاهی
به دارالسلطنه گشتند راهی
هوش مصنوعی: وقتی که نعمت و خوشبختی به همراه سپاه شاهی به کاخ سلطنتی رسیدند، راهی را آغاز کردند.
قضا را آن لوند آهنین سم
قریب تخت گاه رای شد گُم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تقدیر و سرنوشت، به شکل یک اسب زیبا و سرکش، نزدیک به مکان قدرت و سلطنت، ناپدید شده است.
به یکدم از نظر چون وهم بگریخت
هوا شد با هوا گرمی درآمیخت
هوش مصنوعی: در یک لحظه، آنچه که دیدم به سرعت از نظرم دور شد و مانند خیالی محو شد. حس و حال فضا به گونهای تغییر کرد که گرما و سرما با یکدیگر ترکیب شدند.
مگر بادش به لطف جان رسیده
که در رفتن ندیده هیچ دیده
هوش مصنوعی: آیا به خاطر لطف خداوند است که در رفتن به هیچ چیز توجه نکرده و بیخیال است؟
همه شب پاسبان بیدار ناگاه
ربوده دزد دستارش سحرگاه
هوش مصنوعی: در تمام شب، نگهبان بیدار بوده و ناگهان در صبح زود دزد، دستار او را میرباید.
چو غواصی که آرد در شهوار
ز دریا باز کم سازد به بازار
هوش مصنوعی: شبیه به غوازی که از دریا به جستوجوی مروارید میرود، وقتی به ساحل برمیگردد، چیزی که یافته را در بازار به فروش میرساند.
سپه حیران ز روبه بازی دهر
خجل بی مدعا رفتند در شهر
هوش مصنوعی: ارتش از سردرگمی و شگفتی به خاطر رفتار زندگی، با کمال خجالت و بدون هیچ ادعایی به شهر رفتند.
سگر بی اسب درمانده به شاهی
که بی باد است کشتی در تباهی
هوش مصنوعی: اگر فردی بدون سلاح و قدرت باشد، نمیتواند به هدفهای بزرگ دست یابد، همانطور که کشتی بدون باد در دریا به پیش نمیرود و به سوی نابودی میرود.
دلش پر انفعال از آتش هوم
ازین حیرت به خود بگداخت چون موم
هوش مصنوعی: دلش به شدت تحت تاثیر آتش عشق قرار گرفته و از این حیرت مانند موم در حال ذوب شدن است.
نیامد باد پا آتش نیفروخت
به یاد باد، بی آتش همی سوخت
هوش مصنوعی: باد که نیامد و آتش را نرافروخت، اما یاد آن باد باعث شد که بدون آتش نیز آتش درونم زبانه بکشد و بسوزد.
دلش خون جگر خواری نهفتن
چو نقش غنچه نومید از شکفتن
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و رنج است، مانند غنچهای که از شکوفا شدن ناامید است و آن را در دل خود پنهان کرده است.
ز اولاد سگر پر بود عالم
چو صحرای وجود از تخم آدم
هوش مصنوعی: از زمان آغاز خلقت، جهان مانند بیابانی پر از «سگر» (شاید اشاره به چیزی خالی یا بیحاصل باشد) بود، و تنها با آمدن آدم و وجود او، این بیابان به زندگی و موجودات پر شد.
ز فرزندان نه پنداری سگر بود
جهان را آدم ثانی مگر بود
هوش مصنوعی: توی فرزندان آدم، گمان نکن که فقط یک نفر وجود دارد؛ بلکه باید فهمید که آدم دیگری هم هست که میتواند جهانی را به وجود آورد.
سگر با لشکر اولاد خود گفت
که اسب جگ با هر کس که بنهفت
هوش مصنوعی: سگر به همراه سپاه فرزندانش گفت که اسب جگ، با هر کس که پنهان شود، درگیر میشود.
بباید بسته پیش از اسبش آورد
به شمشیرش همی شاید سزا کرد
هوش مصنوعی: قبل از اینکه اسب خود را به میدان بیاورد، باید شمشیرش را آماده کند زیرا ممکن است لازم باشد در موقعیتهای سخت از آن استفاده کند.
درین کوشش کمر بندید پر تنگ
که اسپ جگ زود آید فرا چنگ
هوش مصنوعی: در این تلاش، خود را آماده کنید و در تنگنای کار قرار بگیرید، زیرا اسب جنگ به سرعت در دسترس خواهد بود.
کنون باید به کوه و بحر و بر گشت
تجسس ها نمودن در ده و دشت
هوش مصنوعی: اکنون باید به کوه و دریا و ساحل رفت و در روستا و دشت به جستوجو و تحقیق پرداخت.
به هر تقدیر سعیی کرده باید
کزان تدبیر کارِ ما برآید
هوش مصنوعی: در هر حال، باید تلاشی انجام دهیم تا از تدبیر و برنامهریزیمان نتیجهی خوبی بگیریم.
اگر آن اسب بر روی زمین است
به اندک سعی تان آید فرادست
هوش مصنوعی: اگر آن اسب بر روی زمین است، با کمی تلاش میتوانید بر آن سوار شوید و به بالاترین موقعیتها دست پیدا کنید.
ضرورت ورنه رفتن در ته خاک
برآوردن زکان درِ خطرناک
هوش مصنوعی: بروز بحران و خطر باعث میشود که انسان ناگزیر از انجام کارهایی شود که ممکن است در شرایط عادی، از آنها دوری کند. در این شرایط، بقا و حفظ جان اهمیت بیشتری پیدا میکند و انسان ناچار به مواجهه با چالشها و خطرات میشود.
نکرده کار پس نائید زنهار
که چشمم را بود از رویتان عا ر
هوش مصنوعی: اگر کار خیری انجام ندادهام، مرا از خود دور نکنید، زیرا چشمانم به دیدن روی شما عادت کرده است.
به فرمان پدر افواج اولاد
بسیط خاک پیمودند چون باد
هوش مصنوعی: فرزندان به دست فرمان پدر، با شتاب و بیوقفه مانند باد بر روی زمین حرکت کردند و از آن گذشتند.
جهان گشتند محنت ها کشیدند
نشان اسب گم گشته ندیدند
هوش مصنوعی: در این دنیا، مردم زحمتها و مشکلات زیادی را تحمل کردند، اما نشانهای از اسب گم شدهای که در جستجویش بودند، پیدا نکردند.
ضرورت پیلها در دست کردند
به کاویدن زمین را پست کردند
هوش مصنوعی: برخی از افراد برای برجسته کردن قدرت و کارایی خود، از فیلها استفاده کردند و به دنبال آن، زمین را پایینتر آوردند.
زهر یک ضربت پیل گران سنگ
زمین برکنده می شد چند فرسنگ
هوش مصنوعی: هر ضربهای که فیل سنگین به زمین میزند، به اندازهای قوی است که میتواند زمین را تا چند فرسنگ جابهجا کند.
زمین کاوان به زور آسمان بال
همی رفتند تا پیلانِ دکپال
هوش مصنوعی: زمینکاوان با قدرت آسمان را در هم میشکستند تا پیلان بزرگ را به بالا ببرند.
فلک تمثال پیلان هشت زنجیر
زمین بر فرق ایشان ماند تقدیر
هوش مصنوعی: آسمان تصویر فیلهاست و هشت زنجیر که زمین بر سر آنها گذاشته شده، نشانهای از سرنوشت آنان است.
به فرقشان زمین زان گرد کمتر
که از خرطوم ریزد پیل بر سر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تفاوت آنها به قدری ناچیز است که نمیتوان آن را به راحتی مشاهده کرد، مانند اینکه چقدر کم است که موشکی از روی سر فیل بیفتد. در واقع، شاعر به کوچک بودن این تفاوت و ناچیزی آن اشاره میکند.
تحیر ماند پی لان زان دلیری
که خوش از جان خود کردند سیری
هوش مصنوعی: این بیت به وضوح به شجاعت و دلیری افرادی اشاره میکند که با وجود خطرات و مشکلات، با زندگی سرشار از نشاط و خوشی مواجه میشوند. این افراد به شکلی جسورانه از زندگی خود لذت میبرند و در برابر چالشها کم نمیآورند، حتی اگر این موضوع به قیمت جانشان باشد. آنها در انتخابهایشان ثابت قدم هستند و به شیوهای خستگیناپذیر به دنبال خوشبختی میگردند.
دعای بد برایشان یادکردند
اجابت شد چو آیین یاد کردند
هوش مصنوعی: دعای بد برای آنها به یادشان آمده و پاسخ داده شده، همانطور که وقتی یاد کردند، به یادشان آمد.
ز پیلان هم فرو کندند بس میل
که اسب خویش می جستند نی پیل
هوش مصنوعی: این شعر بیان میکند که حتی فیلها نیز از قدرت و جستجوگری اسبها متاثر میشوند و برای آنکه اسبهای خود را بیابند، تلاش میکنند. در واقع، نشاندهنده این است که برخی از موجودات بزرگ و قوی نیز در جستجوی چیزی هستند که برایشان اهمیت دارد.
فراوان جانور را دل پریشان
که زیر خا ک بوده جای ایشان
هوش مصنوعی: بسیاری از جانداران وجود دارند که در دلشان اضطراب و ناراحتی است، زیرا جایگاه آنها زیر خاک است.
بسا جاندار ارضی گشت بد حال
بسا مور و ملخ گشتند پامال
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات زمین در شرایط بدی قرار گرفتند و بسیاری از مورچهها و ملخها زیر پا رفتند.
برایشان بد دعا کردند و نفرین
به جان رنجیده حیوانات مسکین
هوش مصنوعی: برای آنها بد دعا کردند و به خاطر جان رنجیده حیوانات بیچاره نفرین کردند.
طبقهای زمین هر هفت کندند
که تا زیر رساتل جا پسندند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که زمین را به هفت بخش تقسیم کردند تا هر کدام به گونهای باشد که زیر پای آن کس که شایسته است، جا بگیرد.
به کاوش خاک را دلریش کردند
تو گویی حفر گور خویش کردند
هوش مصنوعی: گویی برای پیدا کردن حقیقت، دلهای خود را شجاع و بیپروا کردند، مثل اینکه خود را به تله انداخته و به سوی سرنوشت خود میروند.
ته هفتم زمین دیدند باغی
ارم را هر گلش بر سینه داغی
هوش مصنوعی: در ته هفتم زمین، باغی به نام ارم وجود دارد که هر گل آن نشانهای از عشق و زیبایی را به دلی داغ و پرشور مینماید.
ز مینو دل گشا تر سبزه زارش
ز کوثر جانفزاتر جویبارش
هوش مصنوعی: دل را با نعمتهای بهشتی و باغهای سرسبز گشوده کن، چرا که طراوت و زندگیافزایی جویبارش بیشتر از فوارههای کوثر است.
یکی خوش حجره در صحن گلستان
بعینه چون قصور باغ رضوان
هوش مصنوعی: یک نفر در وسط باغ گل، اتاقی خوش منظر و زیبا دارد که به اندازهی قصرهای بهشت زیبا و دلانگیز است.
کَپِل زاهد درو ماوا گزیده
ز عزلت پای در دامن کشیده
هوش مصنوعی: زاهد در گوشهای از دنیا زندگی ساده و عزلتنشینی را انتخاب کرده و از دنیا زده شده است. او در این حالت از زندگی، آرامش و سکون را چنگ زده و در دامن تنهایی خود پناه جسته است.
به طاعت بود هفصد قرن بی دار
ز بیداری چو نرگس گشته بیمار
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به تسلیم و اطاعت در برابر چیزی وجود دارد که در طی زمان زیادی، حتی به اندازهٔ هفصد قرن، ادامه داشته است. در عین حال، حالتی از ناراحتی و بیحالی را توصیف میکند که شبیه به وضعیت نرگس به سراغش آمده است؛ نرگسی که به دلیل بیداری دچار بیماری و کسالت شده است. این تصویر به نوعی بیانگر افراز رویای از دست رفته یا وضعیت ناخوشایند ناشی از انتظار و بیحوصلگی است.
پس از عمری نهاده سر به بالین
به دیده وقف کرده خواب نوشین
هوش مصنوعی: بعد از سالها که سرم را بر بالین گذاشتهام، چشمانم را به خواب خوش اختصاص دادهام.
به خوابِ خوش درون چشم پر خواب
چو تشنه کرد سرد از شربت آب
هوش مصنوعی: چشمی که پر از خواب و آرامش است، وقتی که تشنه میشود، به سرما و بیحرکتی آب حس میکند.
شه روحانیان از غایت هوش
به باغش بسته بود اس بِ سیه گوش
هوش مصنوعی: پادشاهی که تحت تأثیر عقل و دانش روحانیان بود، به باغ خود محدود شده بود و دیگر نمیتوانست از زیباییها و لذتهای زندگی بهرهبرداری کند.
خلل می خواست در جگ آشکارا
کز آنجا چون برد کس باد پا را
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به دنبال چیزی است که به وضوح نقصی را نشان دهد، که از آن نقص، دیگران نیز میتوانند به راحتی پی ببرند و به نتایج خاصی برسند.
چو اسبِ خویش را در باغ دیدند
چو اسب از بس نشاط از جان جهیدند
هوش مصنوعی: وقتی که اسب خود را در باغ دیدند، از شدت شوق و شادی به قدری هیجانزده شدند که نتوانستند خود را کنترل کنند.
که دزد اس ب جگ ماست زاهد
کج اندیش است این ناراست زاهد
هوش مصنوعی: دزدی که به پرهیزکاری مشهور است، در واقع دروغگو و نادرست است. زاهدی که با افکار نادرست خود، حقیقت را نمیبیند.
ز ایذاها نکرده هیچ تقصیر
زبانِ طعنه بگشادند با پیر
هوش مصنوعی: به او هیچ آسیبی نرسانده بودند، اما زبانها به بدگویی در موردش باز شد و از او انتقاد کردند.
که ای صد دانه سبحه دام کرده
معایب را محاسن نام کرده !
هوش مصنوعی: ای کسی که با صد دانه تسبیح، عیبها را زیبا جلوه میدهی و به جای آنها صفات نیکو را به نمایش میگذاری!
فرشته رویی و ابلیس خویی
نکویی چون بتان فتنه جویی
هوش مصنوعی: تو مانند فرشتهای با چهرهای زیبا هستی، اما رفتارهایت شبیه ابلیس است. این ترکیب جذابیت و فریبندگی تو سبب ایجاد فتنه و آشوب میشود، درست مثل بتهایی که مردم را به خود جلب میکنند.
ز ریش ت و نکو تر ریش بز نر
به است از طیلسان تو جل خر
هوش مصنوعی: بهتر است که ریشی از بز نر داشته باشی تا اینکه از طلا بر روی حیوانی چون خر باشد.
سر و ریشش چو پشم خایه کندند
که بز ریشان برای ریش بندند
هوش مصنوعی: وقتی که مو و ریش او را مانند پشم چیدهاند، به خاطر این است که بزها به ریشهایشان نیاز دارند.
کَپِ ل اندر بلا ی بد گرفتار
چو در مستان و صهبا محتسب خوار
هوش مصنوعی: انسان در شرایط سخت و مشکلات ممکن است به گونهای رفتار کند که خود را به دست فراموشی بسپارد، مانند آنکه در حال مستی و سرمستی دچار غفلت شود و دیگران نیز او را مورد تحقیر قرار دهند.
بدی کردند ناحق مدبری چند
بدین حق اهانت کافری چند
هوش مصنوعی: عدهای به طرز نادرستی نسبت به حقیقت بدی کردند و به آن توهین کردند؛ این عمل نشاندهنده کفر و ناپسند بودن آنهاست.
چو زاهد سر ز خواب دیر برداشت
نخست آزارشانرا خ وب پنداشت
هوش مصنوعی: وقتی زاهد پس از خواب طولانی بیدار شد، ابتدا فکر کرد که آزار آنها نیکوست.
که با من خود کسی را نیست کینه
به خوابم دست چپ آمد به سینه
هوش مصنوعی: کسی با من هیچ کینهای ندارد و در خوابم، به آرامی دست چپم را روی سینهام گذاشته است.
سبب کم دید جور بی سبب را
غضب جوشید مرد کم غضب را
هوش مصنوعی: به خاطر خشم بیدلیلی، مردی که معمولاً کمخشم است، ناگهان دچار خشم و ناراحتی شد.
چو بی موجب ز کس آزار باشد
حکیمان را غضب بسیار باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون دلیل به دیگران آسیب برساند، عقلای قوم به شدت خشمگین میشوند.
ز لت خواری رسیده تا به مردن
چو آتش گرم گشت از چوب خوردن
هوش مصنوعی: از خواری و ذلت به جایی رسیدهام که حتی مرگ را هم احساس میکنم، مانند آتش که از سوزاندن چوب گرم میشود.
نگاه گرم چون آتش بی فروخت
ضلالت پیشه را پروانه وش سوخت
هوش مصنوعی: نگاه پرحرارت او مانند آتشی است که پروانه را میسوزاند و انسان گمراه را به سوی خود جذب میکند.
ز ظلمِ کفر ناحق برفتادند
درین عالم به دوزخ درفتادند
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و بیعدالتی کافران، عدهای در این دنیا به عذاب و محنت گرفتار شدند و به دوزخ خواهند رفت.
شدند اندر جزای فعل ناخوش
کف خاکستران طوفان آتش
هوش مصنوعی: انسانها به خاطر اعمال ناپسند خود، دچار عواقب وخیمی میشوند که مانند خاکستر در برابر طوفان آتش قرار میگیرند.
بدینسان ماجرا بگذشت شش ماه
کسی زان راز پنهان کم شد آگاه
هوش مصنوعی: بدین ترتیب، شش ماه گذشت و کسی از آن راز پنهان باخبر نشد.
سگر را هیچ ازین قص ه خبر نه
ز اسب جگ و فرزندان اثر نه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گدا یا در طلب چیزی بودن، هیچ اطلاعی از وضعیت و واقعیات محیط اطرافش ندارد. او نه از شجاعت و قدرت اسب مطلع است و نه از تأثیر فرزندان و نسل آنها. در واقع، بیانگر غفلت و عدم آگاهی او از مسایل مهم و اساسی است.
ز غم دلتنگ تر شد رای دلتنگ
نیامد استخوان رفته در گنگ
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم، فکر و حال دلم بیشتر خراب شده و هیچ خبری از دل شاد نیست؛ درست مثل استخوانی که در آب گلآلود گم شده و دیگر پیدا نمیشود.
شکاری را هوس بریانی غاز
ندانست اینکه از دستش برد باز
هوش مصنوعی: شکارچی، به هیچ وجه فکر نداشت که گوشتی را که از دستانش دور شده، به راحتی ببیند و هوس خوردن غازی را کند.
به دل اندیشه فرمود آن صف آرا
ضرورت بود جستن باد پا را
هوش مصنوعی: دل به ذهنش گفت که برای خواستهها و نیازهای زندگی، لازم است به سرعت به دنبال فرصتها بود.
ولیعهد اُنسمان را داد فرمان
که بی اس ب است کارم نا بسامان
هوش مصنوعی: ولیعهد به اُنسمان دستور داد که بدون سلاح به انجام کارها بپردازد، چرا که او در حال حاضر دچار وضعیتی نابهسامان است.
به جان کوشش نما کین کار دین است
ز تو خواهد شدن ما را یقین است
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود را به زحمت بینداز، زیرا این کار مربوط به دین است و ما از تو یقین داریم که این کار انجام خواهد شد.
ز حرف جد نبیره شادگر دید
به گوش خویش فال نیک بشنید
هوش مصنوعی: از سخن جدش، نوه شادمان، نشانهای نیکو را شنید و به گوش خود خوشایند آمد.
ظفر درخواست از دادار داور
ز خوشنودی دلها ساخت لشکر
هوش مصنوعی: درخواست پیروزی از خداوند باعث شد که قلبها شاد و دلها خوشنود شوند و گروهی متحد و منسجم شکل بگیرد.
دعای خلق بر فوجش طلایه
ز چتر هم تش بر فرق سایه
هوش مصنوعی: دعای مردم بر سر لشکر او مانند سایهای است که از چتر بر سر او میافتد.
قدم در ره نهاد آن در یکتا
مسافر گشت چون خورشید تنها
هوش مصنوعی: آن در یکتا، یعنی در راهی که تنها یک مسیر درست و اصلی است، قدم گذاشت و به مانند خورشید، که تنها و بدون همسفر است، مسافر شد.
به راه کندهٔ عمها روان شد
به جست و جوی اس ب بی نشان شد
هوش مصنوعی: به سمت راهی که عمویش کنده بود رفت و به دنبال اسبی به جستوجو پرداخت، بیآنکه نشانی از آن داشته باشد.
به راه رفته ایشان کرده آهنگ
گریزان زان ره و آیین به فرسنگ
هوش مصنوعی: آنها از ریشه و شیوۀ خود فاصله گرفته و عزم تغییر مسیر کردهاند، درحالیکه به دوری از آن طریق و شیوه میاندیشند.
پی ایشان گرفت اندر تک و دو
نه اندر گمرهی شان گشت پیرو
هوش مصنوعی: در پی آنها به دویدن افتاد و نه در سردرگمی آنها، بلکه به عنوان پیرو و دنبالکننده.
به هرکس شد دچار آن را خبر نیست
به منت آرزو می کرد از نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به یک وضعیت سخت دچار شود، خبر از آن ندارد و تنها به آرزوهایی که در ذهن دارد فکر میکند، بدون اینکه به واقعیت توجه کند.
تفال خواست از پیلان دگپال
چه جای پیل کز موران پامال
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این نکته اشاره میکند که توقعات از افرادی که قدرت و توان بالایی دارند، نباید بیجا باشد. در واقع، بزرگترها و قدرتمندها نمیتوانند به خواستههای کوچک و بیاهمیت پاسخ بدهند، مثل این که از یک فیل انتظار داشته باشیم به مورچهها توجه کند. به عبارتی دیگر، در برابر بزرگترها نباید انتظار چیزهای کوچک و ناچیز را داشت.
بدین خوشخویی آن مرد گزیده
به گلگشت کپل زاهد رسیده
هوش مصنوعی: این مرد با رفتار نیکو و پسندیده خود، به جایی با صفا و زیبا رسیده است که زاهدان در آنجا به صفایی دلنشین میپردازند.
به باغش یافت اسبی باد رفتار
چو باد نوبهاری در چمن زار
هوش مصنوعی: در باغش، اسبی را دید که رفتاری چون باد بهاری دارد و به شادابی چمنزار میدود.
کپل در صومعه مشغول حق بود
عبادت را جبین بر خاک می سود
هوش مصنوعی: کپل در صومعه به عبادت مشغول بود و پیشانیاش را بر خاک میساید.
ادب کرد انسمان بر پای استاد
چو فارغ شد کپل از ورد و اوراد
هوش مصنوعی: انسان به احترام استاد خود ایستاد و وقتی از کار خود فارغ شد، به حالت آرامش و خلوت رفت.
به خاک سجدهٔ اخلاص درو یش
همه تن شد جبین چون سایۀ خویش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره دارد به حالتی که در زمان سجده و عبادت، تمام وجود انسان به خضوع و فروتنی در برابر خداوند درمیآید. بهگونهای که پیشانی او بر زمین میافتد و این حالت به مانند سایهای است که هیچ دور شدن یا فاصلهای از خود نمیگیرد. در حقیقت، انسان با تمام بار وجودش در آغوش خضوع و اخلاص قرار میگیرد.
رضای او گرفت و اسب بگرفت
دعای او گرفت و اس ب بگرفت
هوش مصنوعی: او رضا و خشنودی خدا را به دست آورد و بر روی اسب سوار شد. دعای او مورد قبول واقع شد و بر تواناییاش افزوده گشت.
همانجا محرق عمهای او بود
زیارت را روان شد آن غم اندود
هوش مصنوعی: در همان مکان، دلهای او به شوق زیارت پر از احساسات غمگین شده و به سوی آنجا راهی شدند.
چو بر خاکستر عم های خود رفت
ز بس زاری چو اشک ازجای خود رفت
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهای دختران من به خاطر درد و اندوه بر زمین ریخت، احساس کردم که انگار غمهایم به شدت من را تحت فشار قرار دادهاند و از چشمانم به بیرون میریزند.
ز خورشید احتراق اختران دید
ستاره سوخته زان زار نالید
هوش مصنوعی: ستارهها از شدت نور خورشید سوخته و به حال زار افتادهاند، و همین باعث شده که یکی از آنها ناله کند.
ز خاکستر بسر بر خاک می زد
ز چاک دل گریبان چاک می زد
هوش مصنوعی: از خاکستر برخاسته و بر زمین میافتاد، و از دل شکستهاش گریبان پارهاش را میزد.
گران زاری زمانی بیش می کرد
چه آن آتش که دوزخ می شدی سرد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی در میانسالی غم و اندوه زیادی را تحمل کرده است و احساس میکند که درد و رنج او به حدی شدید بوده که حتی آتش دوزخ نیز در مقابل آن سرد به نظر میرسد. به عبارت دیگر، شدت ناراحتی و غم او را نمیتوان با هیچ چیزی مقایسه کرد.
نجات از سوختن شان دادی آسان
تنوری را چه یارا پیش طوفان
هوش مصنوعی: نجات دادن از آتش سوزان، کار دشواری نیست. در مقابل طوفان، هیچکس نمیتواند مقاومت کند.
ولیکن رفت نقد فرصت از دست
نیامد باز تیر رفته در شست
هوش مصنوعی: اما فرصتی که اکنون از دست رفته، دیگر بازنمیگردد، مانند تیری که از کمان رفته و به وضوح دیگر قابل بازگشت نیست.
سحرگه مار خورده مرده ناکام
چه سود اشکی گوزنان ریختن شام
هوش مصنوعی: صبح زود، مردی که به خاطر خورده شدن توسط مار جانش را از دست داده، چه فایدهای دارد اگر شب قبل اشک بریزد و ناله کند؟
چو دوشم کرد آتش خانمان سوز
چه کار آید مرا این آب امروز
هوش مصنوعی: وقتی دیشب آتش به خانهام افتاد و همه چیز را سوزاند، این آب امروز برایم چه فایدهای دارد؟
به دل گفتا بباید دادن آبی
به روح شان رسانیدن ثوابی
هوش مصنوعی: دل را متوجه کردم که باید آب را به آنها برسانی تا روحشان تغذیه شود و پاداشی به دست آوری.
روان شد تا دهد آب آن جگر تاب
ز مژگان گرچه صد ره داده بود آب
هوش مصنوعی: او جانش را داد تا آب آن جگر را بدهد، هرچند که از چشمانش بارها اشک ریخته بود.
ولی سیمرغ مانع آمد و گفت
به گوشش در راز سفتنی سفت
هوش مصنوعی: اما سیمرغ مانع شد و در گوشش راز خاصی را به او گفت.
که عمهایت همی بودند بی دین
کپل شان سوخت زان در آتش کین
هوش مصنوعی: عموهایت همواره بیدین بودند و به همین خاطر، موهایشان در آتش نفرت سوخت.
به مردن سوی دوزخ رو نهادند
ازین آتش به آن آتش فتادند
هوش مصنوعی: به سمت جهنم رفتند و از آتش یکی به آتش دیگر افتادند.
به روحشان چه سود این آب دادن
که کار بسته را نتوان گشادن
هوش مصنوعی: به روح آنها هیچ فایدهای ندارد که به آنها آب بدهیم، وقتی که نمیتوانیم مشکل آنها را حل کنیم و کار از کار گذشته است.
شتابی چون کنی کار درنگ است
علاج تشنگیشان آب گنگ است
هوش مصنوعی: اگر به سرعت و بیفکری اقدام کنی، نتیجه کار تو فقط سردرگمی خواهد بود و مشکل تشنگی آنها به آب بیفایدهای ختم میشود.
همه آبِ جهان لخت سراب است
که جاتک تشنۀ آبِ حباب است
هوش مصنوعی: تمامی آبهای جهان، تنها نمایشی فریبنده هستند و تشنگی واقعی به دنبال حقیقتی است که در خوشبختی و زیبایی نهفته است.
صدف جز قطرهٔ نیسان نخواهد
خضر جز چشمۀ حیوان نخواهد
هوش مصنوعی: صدف تنها مروارید را در دل خود میپروراند و خضر نیز تنها از چشمهٔ زندگی بهرهمند میشود.
ولی مشکل که گنگ ازتان نهان است
نیاید بر زمین بر آسمان است
هوش مصنوعی: اما مشکل این است که چیزی که از شما پنهان است، به زمین نمیآید بلکه از آسمان میآید.
اگر در دامنِ همت زنی چنگ
که آری بر زمین از آسمان گنگ
هوش مصنوعی: اگر به تلاش و کوشش خود بیافزایی، در این صورت حتی اگر در زمین باشی، میتوانی به اوج آسمان برسید.
یقین دان کار مردان کرده باشی
به خویشان نیز احسان کرده باشی
هوش مصنوعی: به طور قطع میدانم که اعمال نیک تو نشان از خوبیات دارد و حاکی از این است که به خانوادهات هم کمک و محبت کردهای.
کنی آسان عذابِ آن جهانی
ز زندان خانۀ آتش رهان ی
هوش مصنوعی: با انجام کارهای خوب و دوری از بدیها، میتوانی از عذابهای دنیا و آخرت رهایی یابی و به آرامش دست پیدا کنی.
کسی کو تن به آب آن بشوید
ز خاکش گلبن توحید روید
هوش مصنوعی: کسی که خود را در آب معرفت شستشو دهد، از وجودش باغی از وحدت و یگانگی خواهد ناشی شد.
شود آمرزش چندین گنهکار
فرو شوید ز جامه داغ ادبار
هوش مصنوعی: آمرزش چندین گنهکار حاصل میشود، هنگامی که از قید و بندهای سختی و مشکلات رهایی یابند.
فراوان دوزخی یابند جنّت
ترا باشد ثواب اندر حقیقت
هوش مصنوعی: افراد زیادی ممکن است به عذاب و گناه دچار شوند، اما در واقع ثواب و پاداشی که تو از انجام کارهای نیک به دست میآوری، بسیار ارزشمندتر و حقیقیتر است.
چو پند او به گوش آنسمان شد
نداد آب و گرفت اسب و روان شد
هوش مصنوعی: وقتی نصیحت او به گوش آسمان رسید، آسمان آب نداد و او سوار بر اسب شد و راهی شد.
سگر زان مژده شادان گشت و خرسند
برون آمد به استقبال فرزند
هوش مصنوعی: از شادی خبر خوش، دل شاد و خوشحال شد و به استقبال فرزندش بیرون آمد.
بهار جان به آن باد بهاری
رسیدند از ره امیدواری
هوش مصنوعی: بهار با سرزندگی و شادابی به اینجا آمد و آنها با امید و آرزو به آن رسیدند.
رود با باد هرجای ی که خوشبوست
خوش آن بویی که ب ادآورده اوست
هوش مصنوعی: رود در هر جا که بوی خوبی دارد به دلخواه خود جریان پیدا میکند و آن بویی که او به همراه دارد، بسیار خوشایند است.
خلاص از بند دیو آمد به جولان
به پیش تخت شد باد سلیمان
هوش مصنوعی: دیو را شکست داده و از قید آن رهایی یافته، به حرکت درآمد و در مقابل تخت سلطنت سلیمان قرار گرفت.
چو مرغِ بسته پر پرواز یابد
چو مرده عمر رفته باز یابد
هوش مصنوعی: وقتی که پرندهای که در قفس گرفتار است، به پرواز درآید، مانند این است که مردهای دوباره به زندگی بازگردد.
ز سرو یاس چیده بار امید
سگر را شد ثواب جگ اسمید
هوش مصنوعی: از سرو یاس، امید و آرزوهایم را به دست آوردم و ثمرهاش رویداد خوشی بود.
گرفت اسب و به کار جگ بپرداخت
قر ان آنجهان صاحبقران ساخت
هوش مصنوعی: اسب را مهار کرد و به کار جنگ پرداخت، قرعهای که در آن دنیا سرنوشت صاحبقران را رقم زده بود.
ازان پس انسمان را جانشین کرد
به ترک سلطنت خلوت گز ین کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، انسان را جایگزین کرد و از زندگی در کاخ سلطنتی کناره گرفت و به زندگی گوشهنشینی روی آورد.
هوای گنگ در دل انسمان را
چو عشق آب بوده تشنه جان را
هوش مصنوعی: دل من همچون آسمانی پر از ابر غمناک است و در آن حس تشنگی وجود دارد؛ همانگونه که عشق به مانند آبی برای جان انسان است که او را سیراب میکند.
ازو فرزندی آمد پاک جوهر
چنان کز ابر نیسان پاک گوهر
هوش مصنوعی: فرزندی از او به دنیا آمد که دارای ویژگیهای نیک و اصیل بود، مانند گوهری خالص که از ابرهای نیسان میبارد.
شراب خوشدلی در جام کرده
دلیپ آن را به هندی نام کرده
هوش مصنوعی: شراب شادیبخش را در جام ریخته و دلیپ به آن نام هندی داده است.
پس از عمری چو فرزندش جوان شد
مجیب آروزی اُنسمان شد
هوش مصنوعی: پس از سالها که فرزندش بزرگ و جوان شد، آرزوی دوستی و نزدیکی او را داشت.
وصایا داده و کردش ولی عهد
روان شد با هوای گنگ با جهد
هوش مصنوعی: او وصیتهایی را انجام داد و به عنوان ولیعهد، با دلی آزرده و نگرانی روانه شد.
بسا مدت بسان گوشه گیران
ریاضت کرده چون فرمان پذیران
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم مدتها به طور جدی و سخت کوشانه خود را در گوشهای محبوس کرده و مشغول تمرین و کوشش بودهاند، درست مانند کسانی که از روی اطاعت و فرمانبرداری عمل میکنند.
نخورده هیچ روز و نی به شب خفت
برهما تا برو حاضر شد و گفت
هوش مصنوعی: برهما، خدای خلقت، در هیچ روز و شب استراحت نکرد و زمانی که آماده شد، به او نزدیک شد و گفت.
که گر گَنگ است مقصود تو ای مرد
ازین طاعت به حسرت باز پس گرد
هوش مصنوعی: اگر هدف تو از این عبادت و اطاعت، فقط حسرت و افسوس است، پس بهتر است که از آن دست بکشی.
ولی ز اولاد تو فرزندی آید
کزو این قفل بسته برگشاید
هوش مصنوعی: اما از نسل تو فرزندی به دنیا خواهد آمد که این قفل بسته را باز خواهد کرد.
به نومیدی روان شد رای زاهد
سوی فرزند ملک آرای زاهد
هوش مصنوعی: زاهد ناامید شد و تصمیم گرفت به سوی فرزند پادشاه برود.
وصیت نامه بنوشته به اولاد
که از نسلم همان باشد خلف زاد
هوش مصنوعی: در این بیت به فرزندان توصیه میشود که نسل خود را حفظ کنند و از آن نگهداری نمایند، چرا که باید ادامه دهنده راه و میراث خانوادگی باشند.
که طاعت را کند بر خویشتن فرض
نهد گنگ از سما در دامن ارض
هوش مصنوعی: کسی که فرمانبرداری را برای خود واجب میداند، همچون خاموشی است که از آسمان به زمین افتاده باشد.
دلیپ از اُنسمان نقد سخن را
گره بر بست چون در عدن را
هوش مصنوعی: دل من با هر کلمهای که میزنم، مانند گرهای محکم بسته میشود، درست مثل درب بهشت که به روی آدمی باز است.
ازو فرزند نیکو سیر ت آمد
که نام نیکوش باگیرت آمد
هوش مصنوعی: از او فرزندی با خصوصیات خوب به دنیا آمده است که نام نیک او به یاد تو خواهد ماند.
ز گلبن نو گل خندان دمیده
ز نیلوفر برمها سر کشیده
هوش مصنوعی: از باغی تازه، گلهای خوشبویی شکفتهاند و نیلوفرها بر دامن زمین، سر از خاک برآوردهاند.
ز رویش تافتی فرّ الهی
دلیپ او را سپرده کار شاهی
هوش مصنوعی: از زیبایی چهرهاش نور الهی میتابد و به خاطر آن، دل او را به فرمانروایی سپردهاند.
عبادت را سوی دیر پدر شد
به شغلش نیز القص ه بسر شد
هوش مصنوعی: عبادت به سمت خانهی پدر رفت و به شغلش نیز پایان داد.
بروهم خواند برما آیت بید
ز مقصد بازگردانید نومید
هوش مصنوعی: بروید و همگی با هم نشانه بارانی را بخوانید که ما را از هدفمان بازگرداند و ناامید کرد.
درآمد نوبت باگیرت سعد
که بودش صورت و هم سیرت سعد
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که سعید به جمع ما پیوست، کسی که هم ظاهری زیبا و هم باطنی نیکو داشت.
به آبادان ی از احسان خود ملک
سپرده بر ولیعهدان خود ملک
هوش مصنوعی: در آبادان به لطف خود، سرزمین را به ولیعهدانش سپرده است.
ره جد و پدر را پیش کرده
توکّل بر خدای خویش کرده
هوش مصنوعی: تو با اعتماد به خدا، نسبت به اجداد و پدرانت بیاعتناء شدهای.
به طاعت بر نهاده دل ز هر چیز
به راه آن دو کس شد این سوم نیز
هوش مصنوعی: دل خود را به اطاعت و奉 dut واداشته و از هر چیزی دور کرده است، به این ترتیب، این دل به راه آن دو نفر دیگر نیز پیوسته است.
مثلث شکل سعد کهنه دیر است
مثل هم در جهان ثالث به خیر است
هوش مصنوعی: مثلث شکل سعد قدیمی است و در دنیای سوم هم به خوبی وجود دارد.
به دعوی شخص ثالث اختیار است
سوم حکم شهان بر اعتبار است
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که در دعاوی حقوقی، اگر شخصی که به عنوان شخص ثالث وارد دعوی میشود، نیاز به اختیارات خاصی دارد. همچنین، قدرت و اعتبار حکم حاکمان نیز مورد تأکید قرار گرفته است. به عبارت دیگر، در مسائل حقوقی، نظر و تصمیمگیری حاکمان از اهمیت بالایی برخوردار است.
امانت را سوم جا می گذارند
سوم را نیک دانسته سپارند
هوش مصنوعی: امانت را در مکان سوم قرار میدهند و سوم را به خوبی حفظ و نگهداری میکنند.
به طّی روزه شب خشک است ناهار
بجز سیوم نباشد وقت افطار
هوش مصنوعی: در طول روز، وقتی که روزه میگیریم، شبها همیشه بیغذا هستند و تنها چیزی که در زمان افطار میتوان خورد، نمک است.
به سال یکهزارش از عبادت
برمها کرد لطف از حد زیاد ت
هوش مصنوعی: در سال هزار، به پاس عبادت من، لطف و رحمت تو به طور بینهایت به من رسید.
بشارت داد کای با عقل و فرهنگ
فرستم بهر تو از آسمان گنگ
هوش مصنوعی: به تو خبر میدهند که ای کسی که با عقل و دانش هستی، برای تو از آسمان پیامی ناگفته فرستادهاند.
ولیکن خود زمین را نیس ت آن تاب
که ماند پای بر جا پیش آن آب
هوش مصنوعی: اما زمین آنقدر قدرت ندارد که در برابر آن آب ثابت بماند و سر جای خود بایستد.
شکافد تیزی آبش زمین را
چو آب تیز خنجر مرد کین را
هوش مصنوعی: آب تیز همچون خنجری بر زمین میافتد و آن را میشکافد، مانند خنجری که مردی برای انتقام به کار میبرد.
برون سازد ز جرم خاک گستاخ
چو از تیزاب گردد دست سوراخ
هوش مصنوعی: وقتی که دستی برنده و قوی به کار گرفته میشود، میتواند به راحتی موانع و مشکلات را از پیش رو بردارد و کارهای سخت را نیز انجام دهد.
به دادن نیست از ما هیچ تقصیر
ترا لیکن بباید کرد تدبیر
هوش مصنوعی: ما هیچ تقصیری در این موضوع نداریم، اما باید تدبیری اندیشیده شود.
چو افشردی در این راه سخت پا را
به کرسی بر نشان این مدعا را
هوش مصنوعی: وقتی که در این مسیر دشوار گام نهادی، باید بر این ادعا تأکید کنی و آن را ثابت نمایی.
به یاری خواستن با گیرت نیو
از آنجا شد به درگاه مهادیو
هوش مصنوعی: از آنجا که به یاری خواستن از مهادیو میانجامد، پس باید با امید و خواستهای به او روی آورد.
ز بهر بندگی چون سرو آزاد
دو سال بیش بر یک پای استاد
هوش مصنوعی: برای خدمتگزاری و بندگی مانند درخت سرو آزاد باید دو سال بیشتر بر یک پای استاد بایستی.
مهادیو از کرم چون مهربان شد
به هر نیک و بد کارش ضمان شد
هوش مصنوعی: وقتی مهادیو با لطف و مهربانی خود رفتار کرد، به هر کار خوب و بدش مسئولیت داده شد.
غرض کان عر ض او بر سر پذیرفت
به برما رفت ب اگیرت خبر گفت
هوش مصنوعی: هدف این بود که او به ما نزدیک شود و از او خبر بگیریم.
گشاده دیده بر ما چون درِ تنگ
روان بگشاد قفل چشمه گنگ
هوش مصنوعی: چشم تماشای او بر ما گشوده است، همانطور که در تنگی، در به روی ما باز میشود و قفل زبان خاموشی شکسته میشود.
جدا از ابر شد باران رحمت
نه باران آیتی از شان رحمت
هوش مصنوعی: باران رحمت از دل ابر جدا شد و نازل گردید، این باران نشانهای از عظمت و بزرگی رحمت است.
معلق شر شر آبی از هوا ریخت
ز دست قدرت خاص خدا ریخت
هوش مصنوعی: آب در هوا به صورت باران نازک و لطیفی به زمین میریزد که این امر نشانی از قدرت خاص خداوند است.
چو گنگ از آسمان در عالم افتاد
مهادیو اولاً بر فرق جا داد
هوش مصنوعی: وقتی که باران سنگینی از آسمان بر زمین میریزد، ابتدا بر سر زمین مینشیند و آن را سیراب میکند.
به مار مویهایش شد نهانی
به جای زهر آب زندگانی
هوش مصنوعی: او موهایش را به شکل ماری درآورده و به طور پنهانی، به جای زهر، آب زندگی را به دست میآورد.
چو جان زندانی اندر طرهٔ یار
همی پیچید بر خود گنگ چون مار
هوش مصنوعی: وقتی که روح imprisoned (زنده) در موهای محبوب پیچیده میشود، همانند ماری در خویش گنگ و سردرگم میگردد.
که از رفتن توقف چون گزینم
ز ریش آیم به سبلت بر نشینم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از رفتن باز بمانم، چطور انتخاب کنم؟ که اگر از ریشه برآیم، بر روی سرم مینشینم.
سفر ما را لطافت می فزاید
به یکجا هم نشین خوش نیاید
هوش مصنوعی: سفر ما باعث میشود که حس لطافت و تازگی بیشتری پیدا کنیم، چرا که بودن در یک مکان و همنشینی با یک نفر خوشایند نیست.
سراسیمه همی گشتی دو ادو
ندیده خویش را راه پدر رو
هوش مصنوعی: به سرعت در حال حرکت بودی و به دنبال راهی میگشتی، اما به جای آنکه مسیر خودت را پیدا کنی، به دنبال راه پدرت رفتی.
دران ژولیده مویش مانده پنهان
برون ناید ز ظلمت آب حیوان
هوش مصنوعی: در موی درهم و برهم او، چیزی پنهان است که از تاریکی آب حیات بیرون نمیآید.
خزیده ماند در وی تا به یکسال
کمالی یافت زور او به هر حال
هوش مصنوعی: او مدتی طولانی در دلش ماند و پس از یک سال به نهایت قدرت و توانمندی رسید.
مهادیو آن زمان زان جعد پر خم
گره بگشاد کرده حلقه ای کم
هوش مصنوعی: مهادیو در آن زمان با گیسوی پرپیچ و خم خود، گرهای را باز کرد و حلقهای کوچک ایجاد کرد.
چو مخلص یافت زآنجا آب جاری
روان شد نرم چون باد بهاری
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی از آنجا رهایی پیدا کرد و به آب زلالی دست یافت، به آرامی و نرمی مانند باد بهاری حرکت کرد.
روان با گیرت از پیش و پس گنگ
رسیده غلغل جوشش به فرسنگ
هوش مصنوعی: اگر بگوییم که احساسات و اندیشههایمان از گذشته تا حال، بیصدا در حال تلاطم و جوشش هستند، به این معناست که درونیات ما بدون اینکه به راحتی قابل بیان باشند، در مسیر زندگی بوجود آمدهاند و همچنان در حال تغییر و تحولاند.
شد از کشور به کشور فیض عامش
ز سر باگیرتی افتاد نامش
هوش مصنوعی: از کشوری به کشوری دیگر، لطف و برکت او انتشار یافت و به این خاطر نامش بر سر زبانها افتاد.
به دریا رفت از آنجا در ته خاک
شده سیراب خاک قوم غمناک
هوش مصنوعی: او به دریا رفت و در آن عمق، خاک به آب رسید و قومش را که غمگین بودند، سیراب کرد.
چو زاهد قصه از سر گفت با رام
به پا افتاد رامِ نیک فرجام
هوش مصنوعی: وقتی زاهد داستان را از ابتدا بیان کرد، رامت نیکو و باخیر و خوب به زمین افتاد.