گنجور

بخش ۱۰۱ - پادشاهی دادن رام ببیکن را و رفتن در شهر لنکا

چنین گویند روز فتح لنکا
ببیکن گفت با رام صف آرا
که لنکا را تماشا کرده باید
درین رفتن تأمل می نشاید
تفرجها بسی در شهر لنکاست
که شهر زر یکی از دینی هاست
به گرداگرد او زرین حصار است
در و دیوار او گوهر نگار است
جواب آن سخن رام گهر بار
تبسم کرده داده با پرستار
که چشم همتم زین سیر سیر است
ترا بخشیده ام این قلعه دیر است
چو بخشیدم نه اکنون زا ن رام است
نظر کردن برو دانم حرام است
تعال ی الله! چه خوش بود آن زمانه
در آن مردان جوانمرد و یگانه
چهل فرسنگ آن شهر از زر ناب
مرصع از جواهرهای شب تاب
به دم بخشید زآن دیگری کرد
دگر ره بر زبان نامش نیاورد
کنون کس را اگر بخشند یک خس
ستانند این جهان هر بار واپس
ببیکن یافت رخصت رفت در شهر
بنوشد جانشین زهر پا زهر
به تخت زر به سر بنهاد افسر
برادر شست بر جای برادر
زمشرق تا به مغرب نره دیوان
شده فرمانبرانش از دل و جان
جهان از دیرگاه این اسم دارد
کهن را بدرود، نو را بکارد
فلک را غم ز مرگ هیچ کس نیست
دلش را جز دل آزاری هوس نیست
کدامین کس برای خویشتن زیست
که زد خنده سحر گه، شا م بگریست
غم و شادی و مرگ و زندگانی
شب و روزاند با هم تو أمانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گویند روز فتح لنکا
ببیکن گفت با رام صف آرا
هوش مصنوعی: در روز پیروزی بر لنکا، بیگن به رام گفت که باید صفی آماده کنند.
که لنکا را تماشا کرده باید
درین رفتن تأمل می نشاید
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی‌ها و جاذبه‌های دنیا را دیده باشد باید در رفتن و از دست دادن آن‌ها بیشتر دقت کند و تأمل کند.
تفرجها بسی در شهر لنکاست
که شهر زر یکی از دینی هاست
هوش مصنوعی: در شهر لنکاست، جذابیت‌های زیادی برای گشت و گذار وجود دارد که این شهر به خاطر ثروت و زیبایی‌هایش معروف است.
به گرداگرد او زرین حصار است
در و دیوار او گوهر نگار است
هوش مصنوعی: به دور او دیوار و حصاری طلایی ساخته شده است و دیوارهای او مانند جواهر می‌درخشند.
جواب آن سخن رام گهر بار
تبسم کرده داده با پرستار
هوش مصنوعی: جواب آن سخن را با لبخندی پر از شادی و طروات به پرستار داده است.
که چشم همتم زین سیر سیر است
ترا بخشیده ام این قلعه دیر است
هوش مصنوعی: چشم من به تو دوخته شده و همتم به تحرک توست، بنابراین این قلعه قدیمی را برای تو رها کرده‌ام.
چو بخشیدم نه اکنون زا ن رام است
نظر کردن برو دانم حرام است
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را به کسی بخشیدم، حالا از نگاه کردن به او احساس بهت و شعف دارم، اما می‌دانم که این کار نادرست است.
تعال ی الله! چه خوش بود آن زمانه
در آن مردان جوانمرد و یگانه
هوش مصنوعی: به سوی خدا برو! چه زیبا بود آن زمان که مردان جوانمرد و بی‌نظیری در میان بودند.
چهل فرسنگ آن شهر از زر ناب
مرصع از جواهرهای شب تاب
هوش مصنوعی: مسافت آن شهر چهل فرسنگ است و آذین شده با طلا و جواهرهایی که در شب می‌درخشند.
به دم بخشید زآن دیگری کرد
دگر ره بر زبان نامش نیاورد
هوش مصنوعی: او به کسی که به او کمک کرده بود، پاداش داد و از آن شخص دیگر، به‌طور متفاوتی یاد کرد، اما نام او را بر زبان نیاورد.
کنون کس را اگر بخشند یک خس
ستانند این جهان هر بار واپس
هوش مصنوعی: اکنون اگر به کسی چیزی بخشند، در عوض یک خس را می‌گیرند، زیرا این دنیا هر بار ما را به عقب می‌برد.
ببیکن یافت رخصت رفت در شهر
بنوشد جانشین زهر پا زهر
هوش مصنوعی: ببیکن اجازه پیدا کرد که به شهر برود و جانشین زهر را بنوشد و از سم پا بکشد.
به تخت زر به سر بنهاد افسر
برادر شست بر جای برادر
هوش مصنوعی: برادر بر روی تخت زرین تاج گذاشت و جایگاه برادرش را با قدرت و شکوه حفظ کرد.
زمشرق تا به مغرب نره دیوان
شده فرمانبرانش از دل و جان
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب، همه روشنی و تاریکی در هم آمیخته‌اند و فرمانداران این سرزمین‌ها با تمام وجود در پی اجرای حکم و دستور هستند.
جهان از دیرگاه این اسم دارد
کهن را بدرود، نو را بکارد
هوش مصنوعی: جهان از زمان‌های قدیم به این نام شناخته می‌شود، اما اکنون زمان وداع با گذشته و کاشتن نویدهای تازه است.
فلک را غم ز مرگ هیچ کس نیست
دلش را جز دل آزاری هوس نیست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر مرگ هیچ‌کسی غمگین نیست و دل کسی جز دل کسانی که آرزوهای پُرآزار دارند، غم و اندوهی ندارد.
کدامین کس برای خویشتن زیست
که زد خنده سحر گه، شا م بگریست
هوش مصنوعی: چه کسی تا کنون برای خود زندگی کرده است که با خنده‌های صبحگاهی، شب را گریسته باشد؟
غم و شادی و مرگ و زندگانی
شب و روزاند با هم تو أمانی
هوش مصنوعی: غم و شادی و مرگ و زندگی در کنار هم هستند، روز و شب هر دو به صورت یکجا وجود دارند، تو در این میان در آرامش باش.