شمارهٔ ۸ - در وصف بهار و مدح محمدبن نصر سپهسالار خراسان
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شدهست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حلهای که ابرمر او را همیتنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه دشت پرنیان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش در آورده سر به خم
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
اندر میان هر قلمی زو یکی شکم
آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
از بهر بوی خوش چو یکی پاره عودتر
دارد همیشه دوخته از پیش بادبان
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
زی هر گلی که ژرف بدو در تو بنگری
گویی که زر دارد یک پاره در میان
چون ابر دید در کف صحرا قبالهها
بارانها چکید و ببارید ژالهها
تا گرد دشتها همه بشکفت لالهها
چون در زده به آب معصفر غلالهها
بشکفت لالهها چو عقیقین پیالهها
وانگه پیالهها، همه آگنده مشک و بان
بنمود چون ز برج بره آفتاب روی
گلها شکفت بر تن گلبن به جای موی
چون دید دوش گل را اندر کنار جوی
آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوی
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرود گوی شد و گاه شعرخوان
گلها کشیدهاند به سر بر کبودها
نه تارها پدید برآنها نه پودها
مرغان همیزنند همه روز رودها
گویند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها
مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیتالحرم شود
بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود
مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود
بی رود و می نباشد، یک روز و یک زمان
بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر
قمری همیسراید اشعار چون جریر
صلصل همینوازد یکجای بم و زیر
چون مطربان زنند نوا تخت اردشیر
گه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان
تا بادها وزان شد بر روی آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل و می خضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها
از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان
عاشق ز مهر یار بدین وقت میخورد
چون میگرفت عاشق، بر باغ بگذرد
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد
پیراهن صبوری چون غنچه بردرد
از نرگس طری و بنفشه حسد برد
کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود، خوش بود بهار
ای یار دلبرای هلا خیز و و می بیار
می ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار
با من چنان بزی که همیزیستی تو پار
این ناز بیکرانت تو برگیر از میان
تا زین سپس همی گه و بیگاه خوش زییم
دانی به هیچ حال زبون کسی نییم
تا روز با سماع بتانیم و با مییم
داند هر آنکه داند ما را، که ما کییم
آن مهتری که ما به جهان کهتر وییم
میر بزرگوارست و اقبال او همان
پور سپاهدار خراسان، محمدست
فرخنده بخت و فرخ روی و مویدست
آزاد طبع و پاک نهاد و ممجدست
نیکو خصال و نیکخویست و موحدست
آنکس که او به حق سزاوار سوددست
جز وی کسی ندانم امروز در جهان
نصرست باب میر که فخر انامه بود
بخشیدنش همه زر، سیم و جامه بود
از میر مؤمنینش منشور و نامه بود
خورشید خاص بود و سزاوار عامه بود
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو به همه وقت شادمان
اندر عجم نبود به مردی کسی چون نصر
بگذشتش از سهیل سر برج و کاخ و قصر
فرمانبرش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت و قدرش ز حد و حصر
اعداش را نبد مدد الا عذاب و حصر
خوش باشد آن پسر که پدر باشدش چنان
اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد
او بد سزای صدر، جهان ناسزا نکرد
این کار کو بکرد جز از بهر ما نکرد
ما را به چنگ هیچکسی مبتلا نکرد
شکر آن خدای را که چنین باشدش توان
امروز خلق را همه فخر از تبار اوست
وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست
چون دید شاه، خلق جهان خواستار اوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان
ای میر! فخر ملکت شاه اجل تویی
زین زمان تویی و چراغ دول تویی
چون آفتاب چرخ به برج حمل تویی
هنگام ضعف، مر ضعفا را امل تویی
پرهیزگارتر ز معاذ جبل تویی
چه آنکه آشکاره و چه آنکه در نهان
از جود در جهان بپراکند نام تو
گردد همی سپهر سعادت به کام تو
خورشید زد علامت دولت به بام تو
تا گشت دولت از بن دندان غلام تو
چون دید بر کمان تو حاسد سهام تو
از سهم آن سهام دوتا گشت چون کمان
از نام و کنیت تو جهان را محامدست
وز فضل وجود تو همه کس را فوایدست
خصم تو هست ناقص و مال تو زایدست
کت بخت تابعست و جهانت مساعدست
تو آسمانی و هنر تو عطاردست
وان بیقرین لقای تو چون ماه آسمان
با این نکو نیت که تو داری بدین صفت
دارد به کارهای تو سلطان تو نیت
زیر نگین خاتم تو کرد مملکت
بفزود هر زمانت یکی جاه و منزلت
این کار را ز اصل نکو بود عاقبت
آخر هزار بار نکوتر شود از آن
تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود
تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود
تا ابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمین بر، نفر بود
تا وقت مهرگان همه گیتی چو زر بود
از آب تیر ماهی و از باد مهرگان
عمرت چو عمر نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت به ملک همه عز و ناز باد
پیشت به پای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه به گرم و گداز باد
بر تو در سعادت همواره باز باد
عیش تو باد دایم با یار مهربان
شمارهٔ ۷ - در وصف صبوحی: آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگانشمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی: بوستانبانا! حال و خبر بستان چیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
هوش مصنوعی: بهار خوش و خرم با خود شادی و سرزندگی آورده و زمین نیز به خاطر آغاز این فصل نو، زیبا و آراسته شده است.
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
هوش مصنوعی: انسان در این فصل همیشه شاد و خرم است، با صدای خوش و آوازی عمیق، اما در دلش غم و اندوهی دارد.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شدهست آفت سرما ز گلستان
هوش مصنوعی: چون که دیگر از زیبایی گل و یاسمن کمتری دیده نمیشود، نشان میدهد که سرما به باغ آسیب زیادی نرسانده است.
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
هوش مصنوعی: زمانی که باران بهاری از ابرها میبارد، هزاران لاله زنده و زیبا از دل خاک بیرون میآید.
آن حلهای که ابرمر او را همیتنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید
هوش مصنوعی: باد صبا به آن پارچهای که ابرمر دور آن را پیچیده بود، وزید و آن پارچه را پاره کرد.
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه دشت پرنیان
هوش مصنوعی: لباس کهنه و پارهای از بین رفت و دوباره، دشت را پر از پارچههای خوشرنگ و زیبا کرد.
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت
هوش مصنوعی: به خاطر طراوت لاله و بنفشه، تمام کوهها و دشتها به رنگهای قرمز و سفید درآمدهاند، مانند پارچهای زیبا و نفیس.
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
هوش مصنوعی: بنفشهها دامن خود را برچیده و از خاک سر برآوردهاند، در حالی که باد بهاری به آرامی از کنارشان میگذرد.
شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان
هوش مصنوعی: شاخ بنفشه به شکل موهای معلق دوست در آمده و رنگ آبی بر روی آن پیچیده شده است.
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش در آورده سر به خم
هوش مصنوعی: به باغ نرگس آمد، در حالی که دلی غمگین داشت و از عشق به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود و سرش را به خم روی آورد.
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
هوش مصنوعی: از هر کسی هر چیزی در نظر میگرفته میشود، مانند اینکه هر قلم را با علامت خاصی مشخص کردهاند و بر روی آن، چند درهم ارزش گذاشتهاند.
اندر میان هر قلمی زو یکی شکم
آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
هوش مصنوعی: در هر قلم و نوشتهای، گاهی شکمی وجود دارد که آن را با کافور و زعفران پر کردهاند.
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
هوش مصنوعی: سوسن سفید زیبا در باغ، یک شاخهاش از نقره و شاخه دیگرش از طلاست.
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
هوش مصنوعی: این پیراهن گویی از پارچهای بسیار باکیفیت و زیبا از شوشتر دوخته شده است. رنگ آن به رنگ نیل است و آسترش از مادهای نرم و باارزش مانند عاج تهیه شده است.
از بهر بوی خوش چو یکی پاره عودتر
دارد همیشه دوخته از پیش بادبان
هوش مصنوعی: به خاطر عطر دلانگیز، مانند تکهای عود، همیشه قبل از بادبان دوخته شده است.
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
هوش مصنوعی: برگ گل سفید مانند شخصی خیلی باهوش و نابغه است و برگ گل دو رنگ شباهت به کسی دارد که دروغ میگوید یا تظاهر میکند.
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
هوش مصنوعی: برگ گلِ خوشبو و تازهای که به تازگی شکفته، مانند چهرهی دلربای من است، آن ماه زیبا و دلنشین.
زی هر گلی که ژرف بدو در تو بنگری
گویی که زر دارد یک پاره در میان
هوش مصنوعی: هر گلی را که عمیقتر تماشا کنی، به نظر میرسد که درون آن تکهای از طلا وجود دارد.
چون ابر دید در کف صحرا قبالهها
بارانها چکید و ببارید ژالهها
هوش مصنوعی: زمانی که در صحرا ابر را دید، مانند این بود که برگههای قرارداد به زمین افتادند و باران و شبنم به زمین ریختند.
تا گرد دشتها همه بشکفت لالهها
چون در زده به آب معصفر غلالهها
هوش مصنوعی: تا وقتی که در دشتها، همه لالهها شکوفا شدهاند، بهگونهای که گویی در آب زلالی در حال افتادن هستند.
بشکفت لالهها چو عقیقین پیالهها
وانگه پیالهها، همه آگنده مشک و بان
هوش مصنوعی: گلهای لاله مانند جواهرات درخشانی شکوفا شدند و سپس، ظرفهای زیبایی که پر از عطر و خوشبو بودند، مشاهده میشوند.
بنمود چون ز برج بره آفتاب روی
گلها شکفت بر تن گلبن به جای موی
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از فراز کوه برآمد، گلها شکوفا شدند و بر تن گلستان به جای موی، گلها رخ نشان دادند.
چون دید دوش گل را اندر کنار جوی
آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوی
هوش مصنوعی: وقتی شب گذشته گل را در کنار جوی دید، به صدای فاخته آمد و به دنبال جفتی برای خود گشت.
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرود گوی شد و گاه شعرخوان
هوش مصنوعی: بلبل وقتی که سبزه را دید، بوی خوشی به خود گرفت و گاهی آواز خواند و گاهی شعر خواند.
گلها کشیدهاند به سر بر کبودها
نه تارها پدید برآنها نه پودها
هوش مصنوعی: گلها بر فراز زمین آبی رنگی رشد کردهاند، اما نه نخهایی از آنها پیدا است و نه ریشههایی.
مرغان همیزنند همه روز رودها
گویند زار زار همه شب سرودها
هوش مصنوعی: پرندگان هر روز به آوازخوانی مشغولاند و رودها هم شبها به شکلی غمگین سرود میخوانند.
تا بامداد گردد، از شط و رودها
مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
هوش مصنوعی: تا صبح شود، پرندگان آبزی از کنار نهرها و رودها آواز سر میدهند و از آبها نغمهای بلند میکنند.
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیتالحرم شود
هوش مصنوعی: زمانی فرا برسد که صحرا به زیبایی و سبزی بهشت ارم تبدیل شود و به مانند حرم امن، گلهای لاله در آنجا جلوهگری کنند.
بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود
مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود
هوش مصنوعی: صدای هزاردستان وقتی به اوج و فرود میرسد، مردم با دیدن چنین حالتی شاداب و خوشحال میشوند.
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود
بی رود و می نباشد، یک روز و یک زمان
هوش مصنوعی: اگر شراب و نشاط نباشد، زندگی شاداب و رنجها کمتر نمیشود. زندگی به خوشی و لذت نیاز دارد و بدون آنها، روزها و زمانها عبور میکنند.
بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر
هوش مصنوعی: بلبل در میان شاخههای درخت سرو، به نغمهسرایی مشغول است، در حالی که ماغان (نوعی پرنده) از بالای ابرها به شدت نعره میزنند و صداهای بلندی از آبگیرها به گوش میرسد.
قمری همیسراید اشعار چون جریر
صلصل همینوازد یکجای بم و زیر
هوش مصنوعی: قمری آواز میخواند و شعرهایی به زیبایی جریر میسراید، در حالی که همزمان بر اثر موسیقی بم و زیر، خود را با نغمههای ملایم همراه میکند.
چون مطربان زنند نوا تخت اردشیر
گه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان
هوش مصنوعی: وقتی نوازندگان نوازش را شروع میکنند، در زمانهای خاصی مانند جشن مهرگان و گاهی نیز در زمانهایی که سرداران و فرماندهان مهم در حال فعالیت هستند، این نوا را میزنند.
تا بادها وزان شد بر روی آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها
هوش مصنوعی: زمانی که بادها بر روی آبها بوزند، آن آبها شروع به لرزش و ایجاد امواج خواهند کرد.
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل و می خضابها
هوش مصنوعی: زمانی که ابر بر فراز دشتها قرار گرفت، باغها با گلها و رنگهای زیبای خود زینت یافتند و حجابها را به دوش کشیدند.
برداشتند بر گل و سوسن شرابها
از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان
هوش مصنوعی: از عشق محبوبان زیبا، شرابهای خوش و دلانگیز بر گل و سوسن ریخته شد. عاشقان از این عشق سیراب شدند.
عاشق ز مهر یار بدین وقت میخورد
چون میگرفت عاشق، بر باغ بگذرد
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر محبت یارش در این لحظه مشغول میشود، چرا که وقتی عاشق در حالت عشق قرار میگیرد، از کنار باغ عبور میکند.
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد
پیراهن صبوری چون غنچه بردرد
هوش مصنوعی: اگر به دور و بر گلستان دقت کنی، میبینی که پیراهن صبوری همچون غنچهای است که در دردی فرو رفته است.
از نرگس طری و بنفشه حسد برد
کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان
هوش مصنوعی: این بیت به زیباییهای طبیعی اشاره دارد و بیانگر این است که نرگس و بنفشه به دلیل جذابیت و زیبایی خاص خود یکدیگر را حسادت میکنند. این حسادت به خاطر وجود ویژگیهای چشمنواز و جذابیتهای منحصر به فرد در چهره محبوب اوست که از دو چشم و دو زلفش ناشی میشود. در واقع، زیبایی محبوب باعث ایجاد نوعی رقابت و حسادت بین گلهای مختلف شده است.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود، خوش بود بهار
هوش مصنوعی: بهار تازه و زیبایی را توصیف میکند که وقتی در کنار عشق و یار محبوب باشیم، این زیبایی و خوشی دوچندان میشود. اگر در کنار یار باشیم، بهار واقعاً زیبا و شاداب خواهد بود.
ای یار دلبرای هلا خیز و و می بیار
می ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار
هوش مصنوعی: ای عزیز دل، برای هلاکت آماده شو و شراب بیاور، من را سیراب کن و ما را در یک گوشه نزدیک به هم بگیر.
با من چنان بزی که همیزیستی تو پار
این ناز بیکرانت تو برگیر از میان
هوش مصنوعی: با من به گونهای زندگی کن که گویی همواره در کنار من هستی، و محبت بیپایانت را از میان احساسات و عواطف به نمایش بگذار.
تا زین سپس همی گه و بیگاه خوش زییم
دانی به هیچ حال زبون کسی نییم
هوش مصنوعی: ما در هر زمانی از روز یا شب خوش زندگی میکنیم و به هیچ دلیلی به کسی زبان به بدگویی نمیزنیم.
تا روز با سماع بتانیم و با مییم
داند هر آنکه داند ما را، که ما کییم
هوش مصنوعی: تا زمانی که با پایکوبی و خوشگذرانی بگذرانیم و از نوشیدنی لذت ببریم، هر کسی که ما را بشناسد، میداند که ما چه کسانی هستیم.
آن مهتری که ما به جهان کهتر وییم
میر بزرگوارست و اقبال او همان
هوش مصنوعی: آن بزرگمردی که ما در مقابل او کوچک و ناچیز هستیم، فردی است بزرگ و با فضیلت که شانس و بخت او نیز همینطور است.
پور سپاهدار خراسان، محمدست
فرخنده بخت و فرخ روی و مویدست
هوش مصنوعی: پسر فرمانده خراسان، محمد است که خوشبخت و خوشجلو و مورد تایید میباشد.
آزاد طبع و پاک نهاد و ممجدست
نیکو خصال و نیکخویست و موحدست
هوش مصنوعی: این فرد دارای روحی آزاد و نیکوکار است. او به اخلاق خوب شناخته میشود و با توحید و یکتاپرستی زندگی میکند.
آنکس که او به حق سزاوار سوددست
جز وی کسی ندانم امروز در جهان
هوش مصنوعی: فردی که به درستی شایسته بهرهمندی است، تنها او را میشناسم و در این دنیا کسی دیگری را نمیشناسم که بهحق، لیاقت داشته باشد.
نصرست باب میر که فخر انامه بود
بخشیدنش همه زر، سیم و جامه بود
هوش مصنوعی: نصرست، دروازهایست که مایه افتخار مردم است. بخشیدن آن، همراه با بخشش تمام زر و سیم و لباسهاست.
از میر مؤمنینش منشور و نامه بود
خورشید خاص بود و سزاوار عامه بود
هوش مصنوعی: از مقام و شخصیت یک رهبر بزرگ و مؤمن سخن میگوید که حکمت و دانش او مانند نامهای است که به همه مردم میرسد. او همچون خورشید میدرخشد و شایسته احترام و توجه همگان است.
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو به همه وقت شادمان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او ثروتمند و خوشحال بود، مردم در هر زمان به او خوشحال و شاداب بودند.
اندر عجم نبود به مردی کسی چون نصر
بگذشتش از سهیل سر برج و کاخ و قصر
هوش مصنوعی: در سرزمین عجم، هیچکس به مراتب و مردانگی نصر نمیرسد. او همچون ستارهای درخشان از بالای سهیل، کاخها و قصرها را پشت سر گذاشته است.
فرمانبرش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت و قدرش ز حد و حصر
هوش مصنوعی: اگر همه سروران و بزرگان زمانش به او فرمانبردار شوند، بزرگی و مقام او فراتر از حد و اندازه خواهد بود.
اعداش را نبد مدد الا عذاب و حصر
خوش باشد آن پسر که پدر باشدش چنان
هوش مصنوعی: هیچ کمک یا یاری برای دشمنی که به سرنوشت خود دچار عذاب و محاصره شده، وجود ندارد و خوب است که آن پسر به کسی وصل باشد که پدرش به او یاری دهد و به او آرامش بخشد.
اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد
هوش مصنوعی: هیچ کس به اشتباه مسیر زندگی را از اصول بزرگ دور نشده است و چرخ گردون هرگز کسی را بدون دلیل و بیمورد به پادشاهی نرسانده است.
او بد سزای صدر، جهان ناسزا نکرد
این کار کو بکرد جز از بهر ما نکرد
هوش مصنوعی: او به خاطر ما از بدیها گذشت و به کسی که شایستهاش بود، ظلم نکرد. ابتدا از او انتظار کار ناپسند نمیرفت، اما تصمیمش فقط به خاطر ما بود.
ما را به چنگ هیچکسی مبتلا نکرد
شکر آن خدای را که چنین باشدش توان
هوش مصنوعی: ما گرفتار هیچکس نشدیم، و شکر میگذاریم به خدایی که چنین قدرتی دارد.
امروز خلق را همه فخر از تبار اوست
وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست
هوش مصنوعی: امروزه مردم همه به نژاد و اصل و نسب او افتخار میکنند و این روزهای خوشی که داریم، همه نتیجه زمانهای است که او در آن زندگی میکند.
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پادشاه جهان او را دوست دارد، نعمت و ثروت در خدمت اوست و خداوند حامی اوست.
چون دید شاه، خلق جهان خواستار اوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان
هوش مصنوعی: وقتی شاه متوجه شد که مردم جهان خواهان او هستند، او را بر سرزمین خود به عنوان نگهبان تعیین کرد.
ای میر! فخر ملکت شاه اجل تویی
زین زمان تویی و چراغ دول تویی
هوش مصنوعی: ای فرمانروای بزرگ! تو مایه مباهات و افتخار سرزمین و سلطنت هستی. در این زمان، تو هستی که کشور را روشنایی میبخشی.
چون آفتاب چرخ به برج حمل تویی
هنگام ضعف، مر ضعفا را امل تویی
هوش مصنوعی: وقتی که به مسند قدرت و جلوه میرسید، مانند خورشیدی در برج حمل میدرخشید، و در زمانهایی که دیگران دچار ضعف و ناتوانی میشوند، تو برای آنها امید و آرزوی زندگی میباشی.
پرهیزگارتر ز معاذ جبل تویی
چه آنکه آشکاره و چه آنکه در نهان
هوش مصنوعی: تو از معاذ جبل بیشتر مراقب و پرهیزکار هستی، چه در کارهای آشکار و چه در کارهای پنهان.
از جود در جهان بپراکند نام تو
گردد همی سپهر سعادت به کام تو
هوش مصنوعی: از generosity و سخاوت تو در دنیا، نامت پخش میشود و آسمان خوشبختی به خواست تو خواهد بود.
خورشید زد علامت دولت به بام تو
تا گشت دولت از بن دندان غلام تو
هوش مصنوعی: خورشید برای تو نشانهای از خوشبختی و کامیابی را بر بام خانهات زد تا اینکه این خوشبختی به اندازه عمق وجود و وفاداری غلامی که در خدمت توست، استحکام پیدا کرد.
چون دید بر کمان تو حاسد سهام تو
از سهم آن سهام دوتا گشت چون کمان
هوش مصنوعی: وقتی که حسودان بر کمان تو نگاه کردند، سهم تو دو برابر شد، مانند کمان که خود دو طرف دارد.
از نام و کنیت تو جهان را محامدست
وز فضل وجود تو همه کس را فوایدست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر نام و ویژگیهای تو ستایش میشود و از برکات وجود تو همه افراد بهرهمند میشوند.
خصم تو هست ناقص و مال تو زایدست
کت بخت تابعست و جهانت مساعدست
هوش مصنوعی: دشمن تو ناتوان و کمبود دارد، در حالی که ثروت و دارایی تو بسیار است. بخت و زمانه نیز به نفع تو است و به تو کمک میکند.
تو آسمانی و هنر تو عطاردست
وان بیقرین لقای تو چون ماه آسمان
هوش مصنوعی: تو مانند آسمان هستی و هنرت به زیبایی سیاره عطارد است، و آن کسی که با تو ملاقات میکند، همچون ماه در آسمان بیقرار و سرگردان است.
با این نکو نیت که تو داری بدین صفت
دارد به کارهای تو سلطان تو نیت
هوش مصنوعی: با این نیت خوب و پسندیدهای که تو داری، کارهای تو مانند این صفت، تحت تأثیر سلطان نیت تو قرار دارد.
زیر نگین خاتم تو کرد مملکت
بفزود هر زمانت یکی جاه و منزلت
هوش مصنوعی: با قرار دادن مملکت زیر نگین انگشتری تو، هر زمان به مقام و منزلت تو افزوده میشود.
این کار را ز اصل نکو بود عاقبت
آخر هزار بار نکوتر شود از آن
هوش مصنوعی: این کار از ابتدا خوب است و در نهایت، نتیجهای که به دست میآید هزار بار بهتر از آن خواهد بود.
تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود
تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در آسمان مانند سپری طلایی میدرخشد، زمین زیرین بیحرکت است و آسمان بالایی در حال چرخش است.
تا ابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمین بر، نفر بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابرهای بهاری باران ببارند، زمین و آنچه در آن است، رونق و زندگی خواهند داشت.
تا وقت مهرگان همه گیتی چو زر بود
از آب تیر ماهی و از باد مهرگان
هوش مصنوعی: تا زمان مهرگان، تمام دنیا مانند طلا میدرخشید، با آبی که از تیرماه آمده و بادی که در مهرگان میوزید.
عمرت چو عمر نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت به ملک همه عز و ناز باد
هوش مصنوعی: زندگیات مانند عمر نوح پیامبر طولانی باشد و همچون جامعت در سرزمین سلطنت، با عزت و بزرگی همراه باشد.
پیشت به پای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه به گرم و گداز باد
هوش مصنوعی: در برابر تو، قدم به قدم با زیباییها و معشوقان گام برمیدارم، و در این میان، دشمن تو همواره در حال باختن و سوختن است.
بر تو در سعادت همواره باز باد
عیش تو باد دایم با یار مهربان
هوش مصنوعی: برای تو همیشه خوشی و خوشبختی آرزو میکنم و امیدوارم که همیشه در کنار دوست خوبت باشی.
حاشیه ها
1396/06/14 16:09
۷
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
زمی=زمین:سرد شده(سرد شده)
زم+ین
زم=سرد | ین+پسوند نسبت
مانند زم در واژگان زمهریز و زمستان