گنجور

شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

آب آنگور بیارید که آبانماهست
کار یکرویه به کام دل شاهنشاهست
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاهست
دست تابستان از روی زمین کوتاهست
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکرده‌ست مر او را طلبی
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی
اینچنین آسان فرزند نزاده‌ست کسی
که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچهٔ گرسنه دیدی که ندارد شغبی؟
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی
نه به پروردنشان باشد آژیر همی
نه رهاشان کند از حلقهٔ زنجیر همی
بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی
بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی
رفت رزبان، چو رود تیر به پرتاپ همی
به رز اندر بکشید آب ز دولاب همی
گفت اگر شیر ز مادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی
مرد باید که کند سعی در این باب همی
تا خداوند پدیدار کندتان سببی
بچگانش بنهادند تن خویش برآب
نچخیدند و نجنبیدند از بستر خواب
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب
دادشان رزبان پیوسته سرآبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب، روزی و شبی
گفت پندارم کاین دخترکان زان منند
چون دل و چون جگر و چون تن و چون جان منند
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز، فردوس منست، ایشان رضوان منند
تا درین باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
گفت کم صبر نمانده‌ست درین فرقت بیش
رفت سوی رز، با تاختنی و خببی
در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه
بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه
سر نگونسار ز شرم و رخ تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی
رزبان را به دو ابروی برافتاد گره
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه
نیست یک تن به میان همگان اندر به
اینچنین زانیه باشد بچهٔ هر عنبی
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد
نوزتان سینه و پستان به دهن بر ننهاد
نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد
همه آبستن گشتید و همه دیو نژاد
این مکافات چنین باشدتان اجر شبی
راست گویید که این قصه و این نادره چیست
وانکه آبستنتان کرد بگویید که کیست
این چه بیشرمی و بیباکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست
نه یکی و نه دو و نه سه، هشتاد و دویست
این همه دخت بسودن نتواند عزبی
دختران رز گفتند که: ما بیگنهیم
ما تن خویش به دست بنی‌آدم ننهیم
ما همه سربسر آبستن خورشید و مهیم
ما توانیم که از خلق زمان دور جهیم
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی
بچگان ما مانندهٔ شمس و قمرند
زانکه همصورت و همسیرت هر دو پدرند
تابناکند ازیرا که دو علوی گهرند
بچگان آن بنسبتر که ازین باب گرند
چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرند
تهمت آلوده نگردند به دیگر سببی
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
تا فراوان نشود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس و قمر نیست آبی
اگر ایدونکه به کشتن نمرند این پسران
آن خورشید و قمر باشند این جانوران
زان کجا نیست مه روشن و خورشید مران
به نسب باز شوند این پسران با پدران
و گر ایدونکه بباشند ز پشت دگران
از پس کشتن زنده نشوند، ای وربی!
رزبان آمد و حلقوم همه باز برید
قطره‌ای خون به مثل از گلوی کس نچکید
نه بنالید از ایشان کس و نه کس بتپید
باز آمد همگانرا سوی چرخشت کشید
به لگد ناف و زهار همه از هم ببرید
که از ایشان، به تن اندر شده بودش غضبی
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
پنج شش ماه زمستانی نگشاد درش
دو ربیع و دو جمادی و تمام رجبی
آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی
تا ببیند که چه بوده‌ست بهر کودککی
به خم اندر نگرید، از شب رفته سه یکی
دید اندر خم سنگین همه را گشته یکی
با رخ رخشان چون گرد مهی برفلکی
بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی
رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند
هیچ شک نیست که از نسبت خورشید و مهند
از سوی ناف و ز پشت دو گرانمایه شهند
عیبشان نیست اگر مادرکانشان سیهند
گاه آنست که از محنت و سختی برهند
جای آنست که امروز کنم من طربی
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب
بگسارم به صبوح اندر، زین سرخ شراب
که همش گونهٔ گل بینم و هم بوی گلاب
گویم آنگاه بدان قطره یک داروی خواب
یاد باد ملکی ، ذوحسبی، ذونسبی
ملک شیردل پیلتن پیلنشین
بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصر دین
نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
سه رش و نیم، درازی یکی قبضه ازین
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی، خوش سخنی خوشمنشی، خوشحسبی
ملک حق و ملکزاده چو مسعود بود
کز سخا و کرم کلی موجود بود
میر کز گوهر پاکیزهٔ محمود بود
همچو محمود بنای کرم و جود بود
هر کجا عود بود، بوی خوش عود بود
ندمد بوی ز هر چوبی و از هر حطبی
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و آمل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی  سر او بر خشبی
ملک العرش همه ملک به مسعود سپرد
کشور عالم، هر هفت برو بر بشمرد
جمله زنگار همه هند به شمشیر سترد
ملکت هند بد و سخت حقیر آمد و خرد
ندبی ملک سپاهان را یازید و ببرد
روم را مانده‌ست اکنون که بیازد ندبی
تا جهان باشد، خسرو به سلامت ماناد
ایزد از ملکت او چشم بدان دور کناد
تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد
پیشهٔ او طرب و مذهب او دانش و داد
دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد
مرساناد خداوند به رویش تعبی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آب آنگور بیارید که آبانماهست
کار یکرویه به کام دل شاهنشاهست
هوش مصنوعی: آب انگور بیاورید، چون اکنون زمانش است و انجام دادن کار یکسان با دلخواه پادشاه آزاد است.
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاهست
دست تابستان از روی زمین کوتاهست
هوش مصنوعی: زمان انتظار و لحظه نگاه کردن فرارسیده است، خیمه و چادر را برپا کرده‌ایم و دست تابستان هم از زمین کوتاه شده است.
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکرده‌ست مر او را طلبی
هوش مصنوعی: زمانی برای نوشیدن آب انگور رسیده است که هیچ‌کس در این سال، او را طلب نکرده است.
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
هوش مصنوعی: شاخ کهنگی انگور، دختران بسیاری را به دنیا آورد، ولی نه از درد زایمان شکایتی داشت و نه از روی خستگی آهی کشید.
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی
هوش مصنوعی: همه موجودات به طور همزمان به وجود آمدند، نه قبلی وجود داشت و نه پس از آن، هیچ کس هم نبود که به آن‌ها کمک کند یا رهنمائی کند.
اینچنین آسان فرزند نزاده‌ست کسی
که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی
هوش مصنوعی: کسی که دچار دردهای مکرر نشده و از بیماری رنج نمی‌برد، به آسانی فرزندی به دنیا نمی‌آورد.
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
هوش مصنوعی: وقتی که بچه‌ها به دنیا آمدند، سر آن‌ها به سمت پایین خم شد و علاوه بر این، به شکم مادر نیز متصل شدند.
بچگان زاد مدور تنه، بی‌قد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
هوش مصنوعی: بچه‌ها به شکل دایره‌ای دور هم جمع شده‌اند و هر کدام قد و یا اندازه‌ای ندارند، اما به تعداد صد و سی نفر با دستانشان به هم می‌زنند.
دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی
هوش مصنوعی: در شکم هر یک از آن‌ها دو زانو وجود دارد، نه بیشتر و نه کمتر. در آن‌ها نه گوشت است، نه رگ، و نه عصب.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر
هوش مصنوعی: وقتی به دختران نگاه کردم، متوجه شدم که مادر پیرشان هرکدام را به خوبی سیر کرده است، چه کوچک و چه بزرگ.
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر
هوش مصنوعی: مادر، بچه‌ها را در رختخواب نرم و سبز حریر خوابانده است، اما نه خوراکی به آنها داده و نه شیر.
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچهٔ گرسنه دیدی که ندارد شغبی؟
هوش مصنوعی: نه آن بچه‌ها سر و صدایی کردند و نه صدای زاری بچه گرسنه‌ای را شنیدی که حالتی از شور و شوق ندارد؟
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی
هوش مصنوعی: زبان گفت: چه راهی وجود دارد و چه تدبیری می‌توان اندیشید وقتی مادر این بچه‌ها شیر نمی‌دهد؟
نه به پروردنشان باشد آژیر همی
نه رهاشان کند از حلقهٔ زنجیر همی
هوش مصنوعی: نه تنها آنان را کسانی به رشد نمی‌رساند، بلکه از بند و زنجیر نیز آزاد نمی‌کند.
بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی
بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی
هوش مصنوعی: بچه‌های گرسنه در حال مرگ هستند و نگرانم که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، دیوانه خواهم شد. عجب!
رفت رزبان، چو رود تیر به پرتاپ همی
به رز اندر بکشید آب ز دولاب همی
هوش مصنوعی: زبان به سرعت و به تندی همچون تیر از کمان می‌رود و هم‌زمان آب را از دلو پرتاب می‌کند.
گفت اگر شیر ز مادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی
هوش مصنوعی: اگر کسی به طور طبیعی و با استعداد نادر متولد نشود، من می‌توانم تمام روز و شب به او آموزش دهم و دانش و توانایی لازم را به او بدهم.
مرد باید که کند سعی در این باب همی
تا خداوند پدیدار کندتان سببی
هوش مصنوعی: مرد باید تلاش کند تا خداوند راهی را برای او فراهم کند.
بچگانش بنهادند تن خویش برآب
نچخیدند و نجنبیدند از بستر خواب
هوش مصنوعی: کودکانش بدن خود را به آب سپردند، ولی از خواب بیدار نشدند و تکان نخوردند.
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب
هوش مصنوعی: در این شعر، به توصیف زیبایی و جذابیت چهره‌ها پرداخته شده است. اشاره به اینکه موهای زیبا و سر و وزی خواهد بود و چهره‌ها با رنگی زیبا و دلنشین مزین خواهند شد. در واقع، شاعر به تأثیر زیبایی و زینت بر چهره‌ها و جذابیت آن‌ها اشاره کرده است.
دادشان رزبان پیوسته سرآبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب، روزی و شبی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سخن و گفتار آنها همیشه همچون آب زلال و گلاب خوشبو است و هیچگاه از جانب آنها غایب نمی‌شود، نه در روز و نه در شب.
گفت پندارم کاین دخترکان زان منند
چون دل و چون جگر و چون تن و چون جان منند
هوش مصنوعی: او گفت: به نظر می‌رسد که این دختران مانند دل و جگر و تن و جان من هستند.
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز، فردوس منست، ایشان رضوان منند
هوش مصنوعی: این شعر به تصویری از بهشت و زیبایی‌های آن اشاره دارد. شاعر می‌گوید افرادی که در زندگی جاودانه و زیبایی‌هایی مانند گل رز وجود دارند، می‌توانند مهمان روح و دل من باشند. این افراد، مانند گل‌ها، زیبایی و خوشبختی را به زندگی من می‌آورند، و من آن‌ها را بهشت خود می‌دانم. در واقع، وجود این افراد باعث خوشحالی و رضایت خاطر من است.
تا درین باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی
هوش مصنوعی: در این باغ و خانه و این جا، سبزی و زیبایی وجود دارد که بر سر همه سایه افکنده است.
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
هوش مصنوعی: زبان با شتاب به شهر آمد و با خود گل رز آورد. این گل‌ها به زنجیر و قفل بسته شده‌اند، از جلو و عقب.
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
هوش مصنوعی: یک هفته در کنار غریبه و آشنا بود و به خاطر آرزوی داشتن فرزند، دلش خسته و آسیب‌دیده بود.
گفت کم صبر نمانده‌ست درین فرقت بیش
رفت سوی رز، با تاختنی و خببی
هوش مصنوعی: گفتند که صبر زیادی نمانده است و در این جدایی، با شتاب و نرمی به سمت گل می‌رود.
در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
هوش مصنوعی: وقتی در باز شد، دخترها را دید که مانند زنگی‌ها، هر کدام دو صورت سیاه دارند.
جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه
بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه
هوش مصنوعی: بچه‌های تابان در هر گوشه مثل زهره و ماه درخشانند، بچه‌ی سرخ مانند خون پرنشاط است و بچه‌ی زرد مانند کاه کم‌تحرک و بی‌رخوت.
سر نگونسار ز شرم و رخ تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی
هوش مصنوعی: سر به پایین و خجالت‌زده، صورت تیره و ناشی از گناه، هر یک با شکم پر و لب‌های باز، در حال تحمل وضعیت دشواری هستند.
رزبان را به دو ابروی برافتاد گره
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
هوش مصنوعی: زبان با دو ابروی به هم ریخته‌اش گفت: هیچ نیرویی جز اراده‌ی خداوند وجود ندارد.
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه
هوش مصنوعی: در یک شب، همه در انتظار چیزی بودند و بچه‌ها به دنیا آمدند. به نظر می‌رسد که کسی یا چیزی باعث این تغییر و تحول شده است.
نیست یک تن به میان همگان اندر به
اینچنین زانیه باشد بچهٔ هر عنبی
هوش مصنوعی: در میان مردم هیچ‌کس مانند این زن بدکار نیست، زیرا او مانند بچه‌ی هر درخت انگور است.
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد
هوش مصنوعی: اگر کودک شما در شش روز اول به دنیا نیاید، به این معناست که آن کودک هنوز به دنیا نیامده و از رحم جدا نشده است.
نوزتان سینه و پستان به دهن بر ننهاد
نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد
هوش مصنوعی: اگر نوزاد بر سینه و پستان مادر قرار نگیرد، و لب به شیر نزنند، به معنای این است که نوزاد نمی‌تواند از شیر بهره‌مند شود و در نتیجه، نیازهای او برآورده نخواهد شد.
همه آبستن گشتید و همه دیو نژاد
این مکافات چنین باشدتان اجر شبی
هوش مصنوعی: همه به حالت انتظار درآمدند و همه از نسل دیوان هستند، این عذاب چنین خواهد بود برای شما که اجر یک شب را دریافت کنید.
راست گویید که این قصه و این نادره چیست
وانکه آبستنتان کرد بگویید که کیست
هوش مصنوعی: بگویید که این داستان و این موضوع عجیب چیست و آن کس که شما را به چنین وضعیتی درآورده، کیست؟
این چه بیشرمی و بیباکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست
هوش مصنوعی: این چه جسارت و بی‌احترامی است که در اینجا مشاهده می‌شود؟ اینجا محلی است که باید برای شما دل سوخت و گریه کرد.
نه یکی و نه دو و نه سه، هشتاد و دویست
این همه دخت بسودن نتواند عزبی
هوش مصنوعی: نه تنها یک زن و دو زن، بلکه هشتاد و دویست زن هم نمی‌توانند به خاطر یک زن مجرد زندگی را خوشبخت کنند.
دختران رز گفتند که: ما بیگنهیم
ما تن خویش به دست بنی‌آدم ننهیم
هوش مصنوعی: دختران گل گفتند که: ما بی‌گناه هستیم و هرگز بدن خود را در اختیار انسان‌ها قرار نمی‌دهیم.
ما همه سربسر آبستن خورشید و مهیم
ما توانیم که از خلق زمان دور جهیم
هوش مصنوعی: ما همگی در درون خود نور خورشید و ماه را داریم و می‌توانیم از دنیای مادی و مشکلات آن فاصله بگیریم.
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی
هوش مصنوعی: ما نمی‌توانیم از زیبایی ماه و ستاره‌ها دور شویم و روشنایی آفتاب و ماه برای ما سودی نخواهد داشت، اگر عشق و محبت در دل نپروریم.
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
هوش مصنوعی: هر روز، خورشید بر ما می‌تابد و نورش را بر تن و سر ما می‌پاشد.
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرا می‌رسد، خورشید از حضور ما دور می‌شود و مهتاب به جای آن می‌تابد و در کنار ما استراحت می‌کند.
وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی
هوش مصنوعی: این دو نفر از جایی به جایی نمی‌روند و هیچ‌کس از ما نمی‌تواند به این بی‌ادبان آداب و احترامی یاد دهد.
بچگان ما مانندهٔ شمس و قمرند
زانکه همصورت و همسیرت هر دو پدرند
هوش مصنوعی: فرزندان ما مانند خورشید و ماه هستند، زیرا هم از لحاظ ظاهری و هم از لحاظ باطنی با پدر خود مشابهت دارند.
تابناکند ازیرا که دو علوی گهرند
بچگان آن بنسبتر که ازین باب گرند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرزندان علی (ع) به خاطر ویژگی‌های برجسته‌ای که دارند، از دیگران متمایز و درخشان‌ترند. آنها به واسطه نسب خود، به مقام و منزلت بالایی رسیده‌اند.
چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرند
تهمت آلوده نگردند به دیگر سببی
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی و رفتار کسانی که از نسل گذشته هستند، مانع از آن می‌شود که به دیگران نسبت نامناسبی بدهند یا دچار اتهام شوند.
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
هوش مصنوعی: زبان گفت که به این محل و این میخانه اعتماد نکنم تا اینکه با تیغ حنفی، گردن هر یک از حاضرین را نزنم.
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که شکم آنها را ندرم و سرشان را نزنم، نمی‌خواهم لباس‌ام به خون‌شان آغشته شود.
تا فراوان نشود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس و قمر نیست آبی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تجربیات من و زندگی‌ام به حد کافی زیاد نشود، این جوانان و زیبارویان مثل شمس و قمر هیچ‌گونه خنکی و آرامشی برای من نمی‌آورند.
اگر ایدونکه به کشتن نمرند این پسران
آن خورشید و قمر باشند این جانوران
هوش مصنوعی: اگر این پسران مثل خورشید و ماه درخشان هستند، پس این جانوران که به کشتن آنها می‌آیند، چه موجوداتی هستند؟
زان کجا نیست مه روشن و خورشید مران
به نسب باز شوند این پسران با پدران
هوش مصنوعی: از جایی که نه ماه روشنی است و نه خورشید، این پسران به نسبت به پدران خود باز نمی‌گردند.
و گر ایدونکه بباشند ز پشت دگران
از پس کشتن زنده نشوند، ای وربی!
هوش مصنوعی: اگر بر این اساس باشد که افرادی که پس از دیگران به دنیا می‌آیند، به خاطر از بین بردن یکدیگر زنده نمی‌مانند، ای کسی که با خرد و درایت هستی!
رزبان آمد و حلقوم همه باز برید
قطره‌ای خون به مثل از گلوی کس نچکید
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که زبان و سخن به گونه‌ای قوی و تاثیرگذار ظاهر شده که همه را تحت تاثیر قرار داده است. با این حال، در این حالت به هیچ کس آسیب نمی‌رسد و هیچ قطره‌ای خون از کسی ریخته نمی‌شود. به عبارت دیگر، می‌توان گفت که سخن و بیان در اینجا چنان قوی و شگفت‌آور است که کسی به زخم و آسیب نمی‌افتد.
نه بنالید از ایشان کس و نه کس بتپید
باز آمد همگانرا سوی چرخشت کشید
هوش مصنوعی: نه از آنها شکایت کنید و نه کسی را به زجر بیندازید؛ زیرا همه به سوی چرخش و دگرگونی زندگی باز می‌گردند.
به لگد ناف و زهار همه از هم ببرید
که از ایشان، به تن اندر شده بودش غضبی
هوش مصنوعی: به خاطر الغرض و خشم درونی که در او بود، تمامی روابط و پیوندها را قطع کرد و از همه چیز فاصله گرفت.
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
هوش مصنوعی: هر کس که پوستش را بکند، استخوان و جگرش به خون تبدیل می‌شود و در گودال خون خویش سرش را پنهان می‌کند.
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
هوش مصنوعی: پس، برای اینکه همه جا را ببیند، لباس گرم خود را از تن درمی‌آورد و بر زمین می‌نهد.
پنج شش ماه زمستانی نگشاد درش
دو ربیع و دو جمادی و تمام رجبی
هوش مصنوعی: در طول پنج یا شش ماه زمستان، درب بهار باز نشد و تنها در دو ماه از ربیع و دو ماه از جمادی و تمام ماه رجب، نشانه‌هایی از بهار نمایان شد.
آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی
تا ببیند که چه بوده‌ست بهر کودککی
هوش مصنوعی: در آن زمان، او به شکلی مانند یک پادشاه مغرور ظاهر شد تا ببیند که چه بر سر آن کودک بیگناه آمده است.
به خم اندر نگرید، از شب رفته سه یکی
دید اندر خم سنگین همه را گشته یکی
هوش مصنوعی: در دل شرابخانه، نگاهی انداخت و دید که از شب گذشته، همه چیز به یکدیگر پیوسته و یکی شده است.
با رخ رخشان چون گرد مهی برفلکی
بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی
هوش مصنوعی: چهره درخشان همچون گردی از مه بر آسمان‌ها بالای علی برافراشته شده و از آنجا شعله‌ای برمی‌خیزد.
رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند
هیچ شک نیست که از نسبت خورشید و مهند
هوش مصنوعی: زبان گفت که این دختران زیبا بی‌گناهند و هیچ شکی نیست که نسبت به خورشید و ماه مشابهت دارند.
از سوی ناف و ز پشت دو گرانمایه شهند
عیبشان نیست اگر مادرکانشان سیهند
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه دو شخص (احتمالاً دو شخصیت بزرگ یا مهم) اشاره دارد که از یک اصل یا نسل مشترک (مادر) برخاسته‌اند. اگرچه مادران آن‌ها ممکن است در نظر برخی افراد نقاط ضعفی داشته باشند یا مورد قضاوت قرار گیرند، اما این عیوب به خود آن دو شخص مربوط نمی‌شود و نمی‌تواند بر ارزش و اهمیت آن‌ها تأثیر بگذارد. به عبارت دیگر، اصل و نژاد آن‌ها باید در نظر گرفته شود و نه عیوب مادرانشان.
گاه آنست که از محنت و سختی برهند
جای آنست که امروز کنم من طربی
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که از درد و رنج نجات پیدا می‌کنند، بنابراین امروز می‌خواهم خوش بگذرانم و شاد باشم.
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب
هوش مصنوعی: من مجلسی برپا می‌کنم با موسیقی و سازهایی چون بربط و چنگ و رباب، و همچنین با میوه‌هایی چون ترنج و به، و گل‌هایی مثل نرگس، به همراه نقل و کباب.
بگسارم به صبوح اندر، زین سرخ شراب
که همش گونهٔ گل بینم و هم بوی گلاب
هوش مصنوعی: می‌خواهم در صبح با نوشیدن این شراب قرمز به خودم شادی و نشاط هدیه دهم؛ زیرا وقتی آن را می‌نوشم، هم رنگش مانند گل‌های زیباست و هم بویی شبیه گلاب دارد.
گویم آنگاه بدان قطره یک داروی خواب
یاد باد ملکی ، ذوحسبی، ذونسبی
هوش مصنوعی: می‌گویم در آن زمان، به آن قطره یک داروی خواب، یاد باد از ملکوتی که دارای حساب و نسبت است.
ملک شیردل پیلتن پیلنشین
بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصر دین
هوش مصنوعی: بزرگی دلیر و قهرمان که از نجابت و شجاعتش سخن‌ها گفته می‌شود، بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصر دین است.
نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
سه رش و نیم، درازی یکی قبضه ازین
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که نه من و نه آن نیمه دیگر، در صدد نیستیم که با همدیگر جنگ برپا کنیم؛ چراکه این فقط نیمی از اختلاف ماست و به اندازه یک قبضه شمشیر هم نمی‌ارزد.
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی، خوش سخنی خوشمنشی، خوشحسبی
هوش مصنوعی: از بندگان خدا که در بالاترین مرتبه هستند، نیکوترین صفاتی چون خوش اخلاقی، خوب سخن گفتن، نیکو رفتاری و افتخار خانوادگی را دارا هستند.
ملک حق و ملکزاده چو مسعود بود
کز سخا و کرم کلی موجود بود
هوش مصنوعی: چنانکه پادشاهی و فرزند پادشاه مانند مسعود است که او در سخاوت و generosity بسیار معروف است.
میر کز گوهر پاکیزهٔ محمود بود
همچو محمود بنای کرم و جود بود
هوش مصنوعی: این شعر به شخصیت میری اشاره دارد که از اصل و نسب خوبی برخوردار است. او مانند محمود، الگوی بخشندگی و کرم است. به طور کلی، این بیانگر این است که او نه تنها از خانواده‌ای با شرافت است بلکه خود نیز در عمل بخشنده و رحیم است.
هر کجا عود بود، بوی خوش عود بود
ندمد بوی ز هر چوبی و از هر حطبی
هوش مصنوعی: هر جا که بخار عود به مشام برسد، فقط عطر خاص عود را می‌توان حس کرد و نه بوی هر چوب یا گیاه دیگری.
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده است که شخصی باید مانند میر (مرد بزرگ و معتمد) باشد و دارای ویژگی‌های خاصی چون شجاعت و مقام و جایگاه برجسته باشد. او از جانب خداوند نعمت‌ها و بزرگی‌های ملّکی نصیبش شده است.
هند بگشاده و آمل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
هوش مصنوعی: هند و آمل به روی مردم خود گشوده بودند و لشکری قوی به سوی ترک‌ها فرستاده بودند.
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی  سر او بر خشبی
هوش مصنوعی: در دل قیصر ترس و وحشت وجود داشت تا اینکه سر او را بر روی چوبه‌ای به غزنی بیاورند.
ملک العرش همه ملک به مسعود سپرد
کشور عالم، هر هفت برو بر بشمرد
هوش مصنوعی: خداوند همه‌ی حکومت و فرمانروایی را به مسعود واگذار کرده و جهان را به هفت بخش تقسیم کرده است که هر کدام از این بخش‌ها را به او سپرده است.
جمله زنگار همه هند به شمشیر سترد
ملکت هند بد و سخت حقیر آمد و خرد
هوش مصنوعی: تمام آلودگی‌ها و زنگارها از سرزمین هند با شمشیر پاک شد و حکمرانی هند به وضعی بد و سخت و کوچک مبدل گشت.
ندبی ملک سپاهان را یازید و ببرد
روم را مانده‌ست اکنون که بیازد ندبی
هوش مصنوعی: ملک سپاهان به یاری فراوانی دست یازید و آن را از دست داد. اکنون روم مانده است و همچنان که در گذشته به شجاعت خود ادامه می‌دهد.
تا جهان باشد، خسرو به سلامت ماناد
ایزد از ملکت او چشم بدان دور کناد
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان برقرار است، پادشاه (خسرو) در سلامت بماند و خداوند نیز از سرزمین او دوری کند.
تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد
پیشهٔ او طرب و مذهب او دانش و داد
هوش مصنوعی: بدن او جوان و شاداب است و دلش خوش و مسرور. سرگرمی او خوشی و مذهبش علم و انصاف است.
دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد
مرساناد خداوند به رویش تعبی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای خسرو، چه دشمن و چه دوست، بهترین و دلخواه‌ترین شرایط فراهم باشد و خدایی که بر او نظارت دارد، مدنظر او نیز باشد. به عبارتی، برای او آرزوی خوشبختی در روابط با اطرافیان و نظر خداوند بر او بیان شده است.

حاشیه ها

1397/06/28 20:08
رهام

شاهکار
شاهکار
شاهکار

1399/11/20 17:01
دانش جو

درود بر روان پاک جناب منوچهری
احسنت به شما
چه قدر زیباست ...

1403/03/17 05:06
جهن یزداد

 

میر باید که چنو راد و ملکزاده بود

ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود

هند بگشاده و آمل همه بگشاده بود

لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود

در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود

تا بیارند به غزنی  سر او بر خشبی

 

 

1403/03/17 05:06
جهن یزداد

 

رفت رزبان، چو رود تیر به پرتاپ همی

به رز اندر بکشید آب ز دولاب همی

گفت اگر شیر ز مادر نشود یاب همی

این توانم که دهمتان شب و روز آب همی

مرد باید که کند سعی در این باب همی

تا خداوند پدیدار کندتان سببی