گنجور

شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند
خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کرده‌ست
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خورده‌ست
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده‌ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برون سو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار
وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده
بر سرش یکی غالیه‌دانی بگشاده
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچه‌ای خفته به هر یک در، چون قار
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه باید
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
گوید که شما دخترکان را چه رسیده‌ست؟
رخسار شما پردگیان را که بدیده‌ست؟
وز خانه شما پردگیان را که کشیده‌ست؟
وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریده‌ست؟
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیده‌ست؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم
از بهر شما من به نگهداشت فتادم
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم
کس را به مثل سوی شما بار ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار
امروز همی بینمتان «بارگرفته»
وز بار گران جرم تن آزار گرفته
رخسارکتان گونهٔ دینار گرفته
زهدانکتان بچهٔ بسیار گرفته
پستانکتان شیر به خروار گرفته
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار
من نیز مکافات شما باز نمایم
اندام شما یک به یک از هم بگشایم
از باغ به زندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم
اندام شما زیر لگد خرد بسایم
زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار
دهقان به درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان
ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار
آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
برپشت لگد بیست هزاران بزندشان
رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان
خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در و بندان
چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده‌ست و سمن‌زار
گوید که شما را به چسان حال بکشتم
اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار
امروز به خم اندر نیکوتر از آنید
نیکوتر از آنید و بی‌آهوتر از آنید
زنده‌تر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید
حقا که بسی تازه‌تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس ننمایمتان آزار
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
من خوب مکافات شما باز گزارم
من حق شما باز گزارم به بتاوار
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد
دهقان و زمانی به کف دست بدارد
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل مختار
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
داده‌ست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زاده‌ست
گیتی بگرفته‌ست و بخورده‌ست و بداده‌ست
ملک همه آفاق بدو روی نهاده‌ست
هرچ آن پدرش می‌نگشاد او بگشاده‌ست
هرگز به تن خود به غلط در نفتاده‌ست
مغرور نگشته‌ست به گفتار و به کردار
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد
یک نیمهٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمهٔ دیگر بگرد دیر نباشد
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد
نی‌نی که تهیدست خود او شیر بگیرد
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار
آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد
بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
با ملک چکارست فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار
هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست
دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده‌ست
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست
از وقف کسان دست بباید بسزا بست
نیکو مثلی گفته‌ست «النار ولا العار»
جدان تو از مادر از بهر تو زادند
از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند
این ملک به شمشیر برای تو گشادند
خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو درین باب سپاسی
زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه‌دلی، پاک تنی، پاک حواسی
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار
ای بار خدای و ملک بار خدایان
ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان
ای راهنمای به سر راهنمایان
ای بسته گشای در هربسته گشایان
ای ملک زدایندهٔ هر ملک‌زدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مَفزَع زوار
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه
کردار تو ضد همه کردار زمانه
در پشت عدویت تو کنی بار زمانه
از پای افاضل تو کنی خار زمانه
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار
تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی
برجان و روان پدرانت بفزودی
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
هوش مصنوعی: برخیزید و با خود لباس‌های گرم بیاورید، زیرا فصل خزان فرا رسیده است و نسیم خنکی از سمت خوارزم می‌وزد.
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست
هوش مصنوعی: به آن برگ زردی نگاه کن که بر شاخه‌ی زرد قرار دارد، گویا مانند پیراهنی با رنگی کمرنگ و بی‌جان است.
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
هوش مصنوعی: کشاورز با تعجب به دست خود اشاره می‌کند که در باغ و چمن، نه تنها گلی باقی نمانده بلکه حتی درختان گلابی نیز از بین رفته‌اند.
طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای زیبا و باشکوه را که مخصوص به بهار است، به دنبال خود کشیدند و پرهایش را بریدند و در گوشه‌ای رها کردند.
خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند
هوش مصنوعی: در میان باغ، کسی که خسته و دلشکسته است، به خاطر حالتی که دارد، مورد توجه قرار می‌گیرد. دیگران به او نمی‌نشینند، صحبت نمی‌کنند و نمی‌خندند.
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
هوش مصنوعی: پرهای زیبا و رنگین او را نمی‌بندند تا ماه آذر سپری شود و ماه آذار فرا برسد.
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کرده‌ست
هوش مصنوعی: در اوایل شب متوجه نمی‌شوی که زیبایی چقدر با جادوی خویش دو رخ زرد را تحت تأثیر قرار داده و آن‌ها را همچون پرچینی زیبا درآورده است.
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خورده‌ست
هوش مصنوعی: دلش به رنگ غالیه است و چهره‌اش مانند گل زرد به نظر می‌رسد، گویی که شب گذشته شراب و عطر مصرف کرده است.
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده‌ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
هوش مصنوعی: عطرش بوی سمن و مشک را به همراه دارد و رنگش همچون چهره‌ی عاشق بیمار است.
بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست
هوش مصنوعی: به میوه ترنج نگاه کن، چه شگفت‌انگیز است که همچون پستانی سخت و بلند به نظر می‌رسد و در عین حال در حال پوسیدگی است.
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست
هوش مصنوعی: زرد و سپید، هر دو رنگ هستند، اما وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنیم، سپیدی بیشتر از زردی در دیده می‌آید. زردی به ظاهر مشخص‌تر و بیرونی است، اما سپیدی در عمق و باطنی‌تر جلوه می‌کند.
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تناقض درونی و بیرونی اشاره دارد. بیانگر این است که از نظر ظاهری، چیزی شبیه به طلا و نقره به نظر می‌رسد، اما در واقع حاوی ارزش‌های پنهان و درونی است. به نوعی، این ترکیب به جذابیت و ارزش‌های عمیق‌تر از آنچه که در ظاهر دیده می‌شود، اشاره دارد. در واقع، آنچه به چشم می‌آید ممکن است فقط لایه‌ای از زیبایی باشد و در زیر آن، چیزهای ارزشمندتری نهفته باشد.
نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برون سو
هوش مصنوعی: نارنج مانند دو کفهٔ ترازویی است که هر دو از طلا پوشیده شده‌اند و به سمت بیرون تمایل دارند.
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو
هوش مصنوعی: فضای دلپذیری با عطر خوش کافور و گلاب و زیبایی مرواریدها پر شده است. در این میان، یک زرگر باهوش و با تدبیر در حال فعالیت است.
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
هوش مصنوعی: هر دو طرف لب از رازهای درون خود پرده برداشته‌اند، و مانند سر سوزنی بر آتش جانشان به آرامی حرکت می‌کنند.
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته
هوش مصنوعی: آب به رنگی شبیه به جوهری است که از خایه‌ای بیرون آمده و مانند موهایی که از بدن جوژگکان روییده، به نظر می‌رسد.
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته
هوش مصنوعی: مادرش سرش را از تن جدا کرده و به خوبی زخم او را بانداژ کرده است.
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار
هوش مصنوعی: یک پای او از ریشه شکسته و او به پای دیگرش آویزان است.
وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده
هوش مصنوعی: آن آتش از راه عمل، حقه‌ای ساده و بی‌کالی را نشان می‌دهد که همه رنگ‌ها را از آن حقه گرفته است.
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده
هوش مصنوعی: لحظه‌ای سنگی قرمز در آن ترفند گذاشته‌ای، و لباس زرد بر آن چهره افتاده است.
بر سرش یکی غالیه‌دانی بگشاده
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار
هوش مصنوعی: بر روی سرش یک ظرف پر از عطر و خوشبوکننده باز کرده و در آن ظرف، سکه‌های طلایی قرار داده است.
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد
هوش مصنوعی: این سیب مانند یک مخروط است که به شکل یک توپ در آب غوطه‌ور شده و با وزش باد بر روی سطح آب ضربه می‌زند.
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد
هوش مصنوعی: بر روی صورت او، نقاطی وجود دارد و در دمی که او تنفس می‌کند، سبز جلیلی از زمرد پدیدار می‌شود.
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچه‌ای خفته به هر یک در، چون قار
هوش مصنوعی: درون شکم او چندین گنبد کوچک وجود دارد که در هر کدام، بچه‌ای خوابیده است، مانند قار (صدای خواب).
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
هوش مصنوعی: کشاورز در صبح زود از خانه بیرون می‌آید، نه به آرامش می‌رسد و نه درنگ می‌کند.
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه باید
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیک گل رز می‌شوی، درِ گل را باز می‌کند تا دختر گل رز بداند که چه وظیفه‌ای دارد و چه کار باید بکند.
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
هوش مصنوعی: دختری که هنوز به سن ازدواج نرسیده، خود را نشان نمی‌دهد مگر اینکه همه چیز به هم ریخته باشد و همه به نوعی در حال درد و رنج باشند.
گوید که شما دخترکان را چه رسیده‌ست؟
رخسار شما پردگیان را که بدیده‌ست؟
هوش مصنوعی: می‌گوید که شما دختران چه اتفاقی برای‌تان افتاده است؟ چه کسی چهره‌ی زیبای شما را دیده است؟
وز خانه شما پردگیان را که کشیده‌ست؟
وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریده‌ست؟
هوش مصنوعی: از خانه شما چه کسی پرده‌دری کرده است؟ و این پرده که حرمت الهی را حفظ می‌کند، به دست کی دچار آسیب شده است؟
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیده‌ست؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
هوش مصنوعی: وقتی من به خانه رسیدم، دیگر اینجا چه کسی است؟ او با رفتار خود تغییر کرده و در صحبت‌هایش کوشیده است.
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم
از بهر شما من به نگهداشت فتادم
هوش مصنوعی: وقتی مادرتان گفت که من بچه‌ای از خودم به دنیا آوردم برای شما، من نیز به نگهداری و پرورش او مشغول شدم.
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم
هوش مصنوعی: من قفلی بر در باغ شما قرار دادم و هر هفته درهای آن را نمی‌گشایم.
کس را به مثل سوی شما بار ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را همچون شما به خاطر خوبی‌هایش نداشته‌ام. گفتم که باید برآیید و نیات نیک و اعمال خوب را نشان دهید.
امروز همی بینمتان «بارگرفته»
وز بار گران جرم تن آزار گرفته
هوش مصنوعی: امروز هم شما را می‌بینم که بار سنگین و گران زندگی بر دوش‌تان سنگینی می‌کند و شما را آزار می‌دهد.
رخسارکتان گونهٔ دینار گرفته
زهدانکتان بچهٔ بسیار گرفته
هوش مصنوعی: صورت شما چون سکه‌ای درخشان است و زاد و ولد شما بسیار زیاد بوده است.
پستانکتان شیر به خروار گرفته
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار
هوش مصنوعی: شما شیر تازه و خالصی را به مقدار زیاد آورده‌اید که با شکم پر و چهره‌ای شاداب در انتظار است.
من نیز مکافات شما باز نمایم
اندام شما یک به یک از هم بگشایم
هوش مصنوعی: من هم عواقب اعمال شما را نشان می‌دهم و هر یک از اعضای شما را به صورت جداگانه باز می‌کنم.
از باغ به زندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم
هوش مصنوعی: از باغ به زندان می‌روم و دیر می‌رسم. وقتی به شما می‌رسم، نمی‌توانم دیر بمانم.
اندام شما زیر لگد خرد بسایم
زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا زیر پاهای شما له شوم، چون شما به چیزی جز این سزاوار نیستید.
دهقان به درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان
هوش مصنوعی: کشاورز به میدان می‌آید و جمع زیادی را می‌بیند، سپس شمشیری برمی‌دارد که تیز و درخشان است تا با آن به جنگ برود.
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان
ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان
هوش مصنوعی: سپس او آنها را در تبنگویکش قرار داد، یا اگر در آن جا جا نمی‌گرفتند، به زور درونش می‌فشردشان.
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار
هوش مصنوعی: او بارها را بر دوش آنها می‌گذارد و آنها را به سمت خانه می‌برد و از پشت بارها را پایین می‌گذارد و انبار می‌کند.
آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
برپشت لگد بیست هزاران بزندشان
هوش مصنوعی: سپس او با چرخش خود، جمعیتی را به زمین می‌زند و از شدت ضربه‌اش بیست هزار نفر را به زیر پا می‌مالد.
رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان
هوش مصنوعی: رگ‌هایشان را قطع می‌کند و استخوان‌هایشان را می‌شکند، به طوری که پشت و سر و پهلویشان در هم می‌شکند.
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار
هوش مصنوعی: ما از اسارت و سختی روزگار رهاشان می‌کنیم تا یک بار برای همیشه، خون زشتی از وجودشان پاک شود.
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان
هوش مصنوعی: آنگاه رگ‌ها و استخوان‌هایشان را به جایی پرتاب می‌کنند که دیگر به دور و برشان برنگردند.
خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان
هوش مصنوعی: خون و جان و روحشان را می‌گیرند و دوباره به زندان سختی می‌فرستند.
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
هوش مصنوعی: سه ماه گذشته، کسی نام و نشانی از آنان نمی‌داند، زیرا در آنجا کسی که گرفتار است، جان خود را از دست نمی‌دهد.
یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در و بندان
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که به آرامی و با شادی و لبخند، به سمت ما خواهد آمد و محبت را از دل‌ها و محدودیت‌ها خواهد برداشت.
چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان
هوش مصنوعی: وقتی که به دور و بر خود نگاه می‌کنی و می‌بینی که در زندان، صدها شمع و چراغ روشن است که بر لب و دندان‌هایت می‌تابد، به یاد می‌آوری که زندگی در این مکان چگونه است.
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده‌ست و سمن‌زار
هوش مصنوعی: عطر گل و سمن را آنقدر می‌بیند و احساس می‌کند که گویی در باغ گل و سمن زندگی کرده و آنجا را دیده است.
گوید که شما را به چسان حال بکشتم
اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که من چگونه در وضعیت شما تأمل کرده‌ام و در آنجا به آن فکر کرده‌ام.
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
هوش مصنوعی: از آب و خاک خوب یکی گلی درست کردم، سر شما را با گل آراسته کردم و از این کار ایمن و آسوده خاطر شدم.
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار
هوش مصنوعی: با انگشت خطی دور گل کشیدم و گفتم که بعد از این شما در اینجا نخواهید بود و دیگر جایی برای شما نخواهد بود.
امروز به خم اندر نیکوتر از آنید
نیکوتر از آنید و بی‌آهوتر از آنید
هوش مصنوعی: امروز در میخانه بهتر از دیروز هستید، بهتر و بدون هیچ گونه شتاب و تردیدی.
زنده‌تر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید
هوش مصنوعی: شما بیشتر از آنچه که تصور می‌شود زندگی دارید، قدرت بیشتری دارید و از هر نظر بالاتر و نیکوتر هستید.
حقا که بسی تازه‌تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس ننمایمتان آزار
هوش مصنوعی: واقعاً شما بسیار تازه‌تر و جدیدتر از آنچه فکر می‌کنید هستید. من هم از این به بعد دیگر برای شما مزاحمت ایجاد نخواهم کرد.
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌گذارم از مجلس شما بیرون بروم و شما را از جان و دل و چشمانم عزیزتر می‌دانم.
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
هوش مصنوعی: من بر سرتان آب گلی از گل سرخ می‌ریزم، و اگر با جام آب، این گل را با هم بیامیزم.
من خوب مکافات شما باز گزارم
من حق شما باز گزارم به بتاوار
هوش مصنوعی: من در برابر رفتار و اعمال شما به خوبی پاسخ می‌دهم و حق شما را به درستی ادا می‌کنم.
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد
دهقان و زمانی به کف دست بدارد
هوش مصنوعی: سپس یکی از مردان زراعت، شراب را می‌آورد و مدتی در دستانش نگه می‌دارد.
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد
هوش مصنوعی: رنگ چهره‌اش را مانند ماه می‌توان دید و عطر خوشش مانند عود و بلسان در دل جا می‌ماند.
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل مختار
هوش مصنوعی: می‌گوید که این شراب سیاه مرا مست نمی‌کند، مگر زمانی که یاد آن پادشاه عادل و مختار به یادم بیافتد.
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ و عادل ما، مسعود، کمتر از اینکه با ادب باشد، با حلم و بردباری خود را نشان می‌دهد و کمتر از آنکه هنرش را در بخشندگی به نمایش بگذارد.
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
هوش مصنوعی: خوشمزگی و زیبایی گوهر محمود از جنس خود او بهتر است، مانند اینکه آتش عود از عود خودش خوشبوتر است.
داده‌ست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار
هوش مصنوعی: جهان به خداوندی داده شده است و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند در کار او مداخله کند.
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زاده‌ست
گیتی بگرفته‌ست و بخورده‌ست و بداده‌ست
هوش مصنوعی: شاهی که از نسل بزرگ و سرآمدان به دنیا آمده، دنیا را در اختیار دارد و از نعمت‌ها بهره‌مند شده و همچنین به دیگران نیز عطا کرده است.
ملک همه آفاق بدو روی نهاده‌ست
هرچ آن پدرش می‌نگشاد او بگشاده‌ست
هوش مصنوعی: تمام جهان به او نظر دارد و هر چه را که پدرش به آن دست نیافت، او به دست آورده و گشوده است.
هرگز به تن خود به غلط در نفتاده‌ست
مغرور نگشته‌ست به گفتار و به کردار
هوش مصنوعی: هرگز به اشتباه به خود مغرور نشده و در افکار و اعمالش متعصبانه رفتار نکرده است.
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد
هوش مصنوعی: شاهی که هیچ کشور و قلمرو دیگری بر او تسلط ندارد و تنها شکار او شیر باشد.
یک نیمهٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمهٔ دیگر بگرد دیر نباشد
هوش مصنوعی: یک نیمه از جهان وجود دارد و بدون حرکت و تغییر نخواهد بود تا زمانی که نیمهٔ دیگر نیز به دور خود بچرخد و فعالیت کند.
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
هوش مصنوعی: برای دستیابی به سلطنت و قدرت، تنها به شمشیر و زور نیاز نیست؛ بلکه باید خداوندی که مالک و مدیر این جهان است، حامی و دوست باشد.
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک
هوش مصنوعی: امسال، زمانی که این پادشاه چالاک و فعال به حرکت درآید، تمام جهان را از وجود بیگانگان پاک خواهد کرد.
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابرهای طوفانی به حرکت درنیایند، راه آب طوفانی از موانع و خاک و خاشاک پاک نخواهد شد.
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار
هوش مصنوعی: وقتی که بادی به حرکت درآید، هیچ نگرانی از پشه وجود ندارد، و وقتی آتش شعله‌ور شود، خارها تیز نمی‌شوند.
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد
نی‌نی که تهیدست خود او شیر بگیرد
هوش مصنوعی: شخصی قوی و دلیر است وقتی که به میدان جنگ می‌رود و شمشیر به دست می‌گیرد، نه وقتی که در شرایط سخت و بی‌پناهی باشد.
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد
هوش مصنوعی: دوستان گنهکار وقتی به گناه رسیدند، دیرتر در چنگال عذاب گرفتار می‌شوند، ولی وقتی گرفتار شوند، به شدت و به طرز عمیقی مجازات می‌شوند.
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار
هوش مصنوعی: اگر خاک به دست یک استیر (چنگک) گرفته شود، آن را به گوگرد سرخ تبدیل می‌کند و همه دشت‌ها و کوه‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرند.
آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد
هوش مصنوعی: آن روزی که او زرهی بر تن کند، موهای بدنش به مانند رشته‌هایی از زیر زره بیرون می‌آید.
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد
بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد
هوش مصنوعی: هرچقدر که نیزه به هدف ضربه بزند، به خاطر تلاش زیادش آنقدر فشار می‌آورد که به هم می‌چسبند.
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار
هوش مصنوعی: دشمن از دو پستان مرگ می‌نوشد و با تیغه‌ی خنجر به جان حریف می‌افتد.
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را
هوش مصنوعی: ای پادشاه! تو فرمانروای جهانی، خداوند به تو زمین و زمان را عطا کرده است.
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
هوش مصنوعی: اگر تو از روی زمین قیصر و خان را برداری، یک پادشاه کافی است تا این دنیا را اداره کند.
با ملک چکارست فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار
هوش مصنوعی: با در نظر گرفتن وضعیت و مقام افراد، توجهی به آنها نکنید. مثل این است که یک خرس از دنیای گل‌ها و زیبایی‌ها به درون باغ می‌آید و یا یک خوک از میان گلزارها عبور کند. در واقع، هیچکدام از این موجودات به زیبایی‌ها و ظرافت‌هایی که در اطرافشان است توجه ندارند.
هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست
هوش مصنوعی: هر کس جز تو که در مقام فرمانروایی نشسته است، ظالم و نادان و مست به حساب می‌آید.
دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده‌ست
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست
هوش مصنوعی: خداوند زمین و آسمان را برای تو آفریده و همه چیز را در خدمت تو قرار داده است. هیچ‌کس نمی‌تواند به چیزی جز خواست خدا دسترسی داشته باشد.
از وقف کسان دست بباید بسزا بست
نیکو مثلی گفته‌ست «النار ولا العار»
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد باید از وابستگی به کمک و حمایت دیگران خودداری کند و به جای آن بر تلاش و کوشش خود تمرکز کند. در اینجا نیز یک مثل گفته شده که نشان‌دهنده این است که بهتر است انسان با مشکلات و چالش‌ها مواجه شود تا اینکه بخواهد به ننگ و عیب وابستگی به دیگران دچار شود.
جدان تو از مادر از بهر تو زادند
از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند
هوش مصنوعی: تو را از دنیای مادر آفریدند و این جهان به خاطر تو به وجود آمده است.
این ملک به شمشیر برای تو گشادند
خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند
هوش مصنوعی: این سرزمین را با شمشیر برای تو گشودند و خود این سرزمین و پادشاهی را به ویژه برای تو بنا کردند.
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار
هوش مصنوعی: به خاطر این ارتباط و انتقال از نسلی به نسل دیگر، از زمان‌های قدیم این پادشاهی و سرزمین بزرگ را به تو به ارث داده‌اند.
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو درین باب سپاسی
هوش مصنوعی: وقتی تو در مقام و جایگاه قدرت نشستی، هیچ کس نبود که در این مورد قدردانی و سپاسگزاری از تو کند.
زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه‌دلی، پاک تنی، پاک حواسی
هوش مصنوعی: اگر از انصاف برخوردار باشی و حق را بشناسی، پس دل و تن و حواست را از آلودگی‌ها پاک نگه‌دار.
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار
هوش مصنوعی: از آنجا که ویژگی‌های هر فرد و خلقت او با دیگری تفاوت دارد، نمی‌توان بین خلق و خوی آنها مقایسه‌ای کرد و از همین رو نمی‌توان از طبیعت و هویت آنها ناراضی بود.
ای بار خدای و ملک بار خدایان
ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان
هوش مصنوعی: ای بار خدایا و فرمانروایان خدا، ای کسی که دلاوران را با نیزه‌ات به زانو در می‌آوری.
ای راهنمای به سر راهنمایان
ای بسته گشای در هربسته گشایان
هوش مصنوعی: ای هدایت‌کننده‌ی راهنمایان، تو کسی هستی که درهای بسته را می‌گشایی و به دیگران راه می‌نمایی.
ای ملک زدایندهٔ هر ملک‌زدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مَفزَع زوار
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ که هر حاکمی را از حکمرانی می‌زدایی، ای نجات‌دهنده‌ی بیچارگان و پناهگاه کسانی که به تو پناه می‌آورند.
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه
هوش مصنوعی: خدایا، تو که سرپرست و نگهدار همه انسان‌های آزاده در این زمان هستی، بگذار رحمت و لطف تو از دل‌ها بیرون رود و به زندگی مردم جاری شود.
کردار تو ضد همه کردار زمانه
در پشت عدویت تو کنی بار زمانه
هوش مصنوعی: رفتار و عمل تو با سایر کارهای زمانه تفاوت دارد و در پشت نیکی و صداقت تو، بار و فشار سنگینی از مشکلات و ناملایمات زمانه وجود دارد.
از پای افاضل تو کنی خار زمانه
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار
هوش مصنوعی: توانایی‌های تو می‌تواند سختی‌ها و مشکلات زمانه را از ما دور کند و با بیدار کردن ما از خواب غفلت، راهی به سوی آگاهی و رشد بگشاید.
تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی
برجان و روان پدرانت بفزودی
هوش مصنوعی: تو از آنچه دیگران گفته‌اند، بسیار بهتر هستی و بر جان و روان پدرانت نیز افزوده می‌شود.
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که می‌توانستی، سخاوت و مهربانی نشان دادی و به همان اندازه که توانستی، از سلطنت و قدرت خود کاستی.
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار
هوش مصنوعی: کشتی خوبی‌ها و ثمراتش به مقصد رسیدن برای تو دشوار شده است، در حالی که برای او آسان گردیده و آنچه که برای تو آسان است، برای او دشوار به نظر می‌رسد.
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
هوش مصنوعی: هرگز نپندار که آنچه به یاری و کمک از تو به دست آمده، همواره پاینده و دائمی است. هر آنچه را که تو بر جای گذاشتی، ممکن است دگرگون شود.
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی
هوش مصنوعی: همیشه به سلامت زندگی کن و از ثروت، نعمت، بزرگی و شادی برخوردار باش.
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار
هوش مصنوعی: هر چه از تو بخواهند، می‌پذیرند و هر آنچه به تو عطا شده، پذیرفته خواهد شد. و از حیله‌های دنیا، تو را حافظ و نگهبان جهان قرار می‌دهند.

حاشیه ها

1388/08/26 04:10
وحدت

مصرع:
یک دختر دوشیزه بدو رخ نماید
باید به:
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
تصحیح شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/04/28 15:06
مجید هادیان

مرغان بساتین را منقار بریدند
اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکم خـواره به گلزار چریدند
گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند
اوخ به فروشنده دریغا ز خریدار
---
پاسخ: لطفاً اگر این بند متعلق به این مسمط است جای آن را مشخص کنید تا اضافه کنیم.

1401/04/10 09:07
جهن یزداد

پیداست که نیست سخن بلند منوچهری کجا  و این سروده - سره واژگان  منوچهری و سخنوریش کجا و این سروده قاجاری

1402/03/05 20:06
قادر نسودی - تبریز

این شعر متعلق است به محمد صادق پسر حاجی میرزا حسین فراهانی (زادهٔ ۱۱ مرداد ۱۲۳۹ هجری شمسی در گازران از توابع شهرستان خنداب در استان مرکزی- درگذشتهٔ ۱۲۹۶ هجری شمسی) ملقب به «ادیب الممالک فراهانی» و «امیرالشعرا»، و متخلص به «امیری» شاعر، ادیب و روزنامه‌نگار دوره مشروطه است :

 

برخیز شتربانا بربند کجاوه

کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه

در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه

وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر، از رود سماوه

در دیده من بنگر دریاچه ساوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار

 

1389/04/07 14:07
جلیل Jalilomidi@yahoo.com

رخسارشما.....که بدیده است حرف که افتاده است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/12/10 22:03

با توجه به معانی که در فرهنگ ها برابر واژه "زوار" بدون تشدید نهاده شده یکی از معانی اش باید از زیارت بیاید وبه معنی جمع زائران همانگونه امروزه نیز استفاده می شود. اما لغت "مفرغ " را باید چه معنی کنیم که با معنای زوار بخواند. پس باید "مفرغ "را به عنوان اسم مکان تلقی کرد وآن را محل ارامش وفراغت دانست تا آن گاه به معنای آن بر گردیم که هدف اش
ممدوح را به مکانی برای خلاصی از زیارت یعنی رسیدن به مقصد که ممدوح باشد فارغ شدن از زیارت است
تا دوستان چه بیاندیشند ؟

1390/11/07 00:02

در پاسخ به سرور گرامی ‍مجید هادیان:
"مرغان بساتین را منقار بریدند
اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکم خـواره به گلزار چریدند
گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند
اوخ به فروشنده دریغا ز خریدار"
این بند را با سروده ی پیش رخ کاری نیست، بلکه بندیست از "بر خیز شتربانا، بر بند کژاوه" سروده ی ادیب‌الممالک فراهانی

1390/12/27 15:02
بهمن بنی هاشمی

سلام
این مصراع "تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار" اشتباه است و اصل مصراع این گونه است :
" تا آذر مه بگذرد و آید آزار "
لطفا تصحیح کنید

1390/12/10 17:03
راحله

مصرع «طاووس بهاری را، دنبال بکندند» باید ویرایش شود به:
«طاووس بهاری را، دُم و بال بکندند»

1402/04/23 17:06
جهن یزداد

نه - تنها دمش را کندند وزن شعر نیز راهتان بسته
طاوس بهاری را دنبال بکندند -

1391/03/13 12:06
دکتر سخایی

با سلام
2رشته مانده به اخر مصرع دوم به این شکل اصلاح شود:
"کز دل بزداید لطف تو بار زمانه"
با تشکر

1391/04/26 00:06
پرهام فرهنگ

و باز هم اندکی ادبیات تطبیقی از دیدگاه من. این باز گوشه ای از Ode to a Nightingale اثر John Keats:
O for a draught of vintage! that hath been
Cooled a long age in the deep-delved earth,
Tasting of Flora and the country-green,
Dance, and Provencal song, and sunburnt mirth.
دوست دارم بدانم اهل نظر تا کجا می پذیرند سیلان ذهن من را در نگرشی تطبیقی میان این پاره از شعر کیتس و جان مایه ی خزانیه منوچهری.

1391/06/09 10:09
امیدی

سلام به نظرم در مصراع اول بیت دوم یکی از دو « رزان » وزان باشد

1401/05/09 03:08
baabak heidarinik

با عرض سلام، به نظر نمی رسد که چنین باشد، چرا که نه سنگ و نه شاخ در این مصرع نمی توانند موصوف صفت فاعلی وزان باشند، تا اساتید و بزرگواران چه بفرمایند. 

با درود 

1392/07/11 13:10
کتابخوان

به نظر میرسد نقطه ای پس و پیش شده و "مفزع زوار" صحیح باشد نه "مفرغ زوار"
به معنای "پناه جای"

1393/02/12 18:05
عبداله

به نظر می رسد که :
نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
به صورت زیر تصحیح گردد:

نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
رویش به سر سوزن بر آژده هموار

1393/03/02 19:06

واقعا که برخی شاعران برای رسیدن به اندک مال دنیوی افراد دونی همچون شاه محمود غزنوی را که آن رفتار را با استاد سخن داشت چگونه بالا می بردند .

1403/08/12 18:11
بهنام

درود بر شما

شما کدام را می پسندید ؟ این شعر امثال منوچهری را که احتمالا به خاطر حفظ شدن آثارشان مجبور بودند به سلاطین متوسل شوند یا استاد شهریار که ... این شعر را سروده، هدفش از این شعر چه بوده است؟ آیا ذره ای به حقیقت نزدیک است؟

رشگم آید که تو حیدر بابا / بوسی آن دست که خود دست خداست
راستان دست چپ از وی بوسند / که خدا بوسد از او دست راست
در امامت به نماز جمعه / صد هزارش به خدا دست دعاست
من بیان هنرم، یک دل و بس / او عیان هنر از سر تا پاست
او شب و روز برای اسلام / پای پویا و زبان گویاست
او چه بازوی قوی و محکم / با امامی که ره و رهبر ماست
شهریارا سری افراز به عرش / کو نگاهیش به «حیدربابا» ست

1394/01/04 07:04
محمد علی حاجی زاده کندری

از پیشنهادهای ادب دوستان بهره بردم
در موردِ "طاووس بهاری را، دنبال بکندند" با در نظر گرفتن دنبال: دنب، دُم=> دُم طاووس بهاری را کندند پس شعر درست می باشد ولی اگر منظور از دنبال، "تعقیب کردن" باشد می تواند به "دنبال بکردند" اصلاح شود.
اما درباره ی"کز دل بزداید، لطفت، بارِ زمانه" نمی تواند "لطف تو"
بجای "لطفت" آید چرا که یک هجا بر وزن مصرع افزوده می شود و از 13 بخش(همچون سایر مصرعها) به 14 می رسد و وزن بر هم میخورد.

1394/04/25 14:06
محمد

با سلام .در این مصرع "دادار جهان ملک وقف تو کردست" وزن کاملا غلط است. میتواند باشد ... دادار جهان پادشهی بهر تو کرده است شاد باشید

1394/04/25 14:06
محمد

دادار جهان ملک وقف تو کردست مصرع از نظر وزن کاملا غلطه اما احتمالا اینگونه بوده دادار جهان پادشهی وقف تو کردست

1394/07/20 10:10
کتاب جو

در "طاووس بهاری را، دنبال بکندند" . همان کندن معنی می دهد . در حقیقت بهار را همچون طاووسی رنگارنگ و زیبا در نظر می گیرد که خزان دم زیبا و متلونش را از او می گیرد

1396/06/20 22:09
حمید

این بیت اولش خیلی زیبا بود و حتی یک آرایه ادبی در آن به کار رفته است به نام واج آرایی (نغمه حروف).
من اولش و می خوانم خیلی لذت می برم.

1396/08/21 15:11
مهدی

مصرع " طاووس بهاری ...." فکر کنم بدین شکل صحیح مینماید :گ طاووس بهاری دنبال بکردندو ..."

لطفا اولش که بخشی از زندگی نامه ی استاد دامغانی را اوردی بنویس که لقب ایشان شاعر طبیعت بود.

1398/01/07 11:04
a.p

گویی که یکی کارگه رنگ رزان ست
مصرع چهارم

1398/06/30 22:08
حسن حسینی

سلام
کاندر چمنِ باغ نه گل ماندو نه گلنار. حرفِ واو، زائد و نادرست است. زیرا چمنِ باغ، جایی وسطِ باغ را می گفته اند که در آن قسمت تنها گل می کاشته اند و هیچ ارتباطی با چمنِ امروزی که در ذهنِ ماست ندارد.

1398/12/21 10:02
رضا قلی نژاد

عاشق مسمط هستم. عاشق منوچهری هستم. این شعرو حفظم.
وقتی از حفظ میخونم میگم "دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده ست". تا وزنش درست بشه. دادار جهان ملک وقف تو کرده ست به نظر اشتباهه

1398/12/26 12:02
مهتاب

چرا قسمت پایان شعر نوشته مدح بهار
مگه در وصف فصل خزان نیست این شعر
اسمش خزانیه اس دیگه؟ یا من اشتباه میکنم

1399/03/17 02:06
حسنا

منوچهری بسیار تواناست. نکته جالب برای من در حواشی این بود که چرا کسی به خشونت پنهان و آشکار این شعر اشاره‌ای ننموده. در ناخودآگاه و خودآگاه شعر اندیشه‌های زن ستیزانه و خشونت بر زن دیده می‌شود وگرنه چگونه همچین تشبیهی باید به اندیشه شاعر برسد. جزییات شکنجه و کشتن دهشتناک است و همچنین روا دانستن آن. ظرف زمان و مکان شاعر را می‌دانم اما تصویر سازی او بیشتر شبیه فیلمهای خونریز هالیوودی است.

1399/09/04 12:12
فهیمه

نقطه "مفزع " جابه جا شده است لطفا اصلاح شود:
ای ملک زدایندهٔ هر ملک‌زدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مفرغ زوار
مفرغ به کسر "ف" آلیاژ است و بی معنی
مفرغ به فتح "ف" حتی اگر بپذیریم به معنی محل فراغت یا جدایی باشد هر دو برای زائر معنا ندارد
در حالی که مفزع به معنی محلی برای جزع و فزع و گریه و زاری و فغان برای زوار ، معنادار تر است ، چه آنکه پیش از آن نیست به چاره بیچاره اشاره شده در ادامه باید محل فزع زَوار مقصود باشد.

1399/12/22 06:02
Hamid Tb

یکی اینو بخونه حیفه

1400/09/08 00:12
سئنا

«حسنا» جان!

 گویا تمثیل زیبا و حیرت‌انگیز منوچهری را در مورد باروری زنان و باروری درخت انگور درک نکردید! اگر کمی دقت کنید شعر این بزرگوار ارتباطی با خشونت علیه زن ندارد: شاعر در تلاش است مراتب ساخت شراب انگور را به نگارش درآورد!! بدین صورت: دهقان صبح زود به باغ رز (انگور) سر می‌زند و درختان را پر بار و پر ثمر می‌بیند. اینجاست که درختان انگور چون دخترانی مورد سرزنش پدر (یا دهقان) قرار می‌گیرند.«که تمام مدت درِ باغ قفل بود. شما چگونه باردار شده‌اید؟!» همین توصیف خیال‌انگیز ادامه‌ی داستان را پیش می‌برد و مرحله‌ی برداشت مزروع و گرفتن شیره انگور و ... به‌ صورت تنبیه دختران توسط پدر و ریخته شدن خون آن‌ها و دوره‌ی زندانی کردن آنها هم که زمان لازم برای مهیا شدن شراب در خم است. که در نهایت پدر یا دهقان باز میگردد و میگوید:« حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید.»

اگر در مفهوم شعر درست بیندیشید نه تنها در شعر کشتار و خونریزی وجود ندارد؛ بلکه به ژرفای مهارت و استادی منوچهری در نگارش طبیعت پی می‌برید.

1402/03/02 21:06
نسیم بهاری

خیلی ممنون از توضیح جامعتون

1401/09/26 16:11
احمد قنبری

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

به چه معناست؟لطفا بیشتروکامل در توضیح بفرمایید،توحواشی گشتم چیزی نبود.

1403/08/12 17:11
بهنام

با سلام

به نظر این حقیر سرخی و چین دار بودن ابرها هنگام سحر پاییزی را توصیف کرده است که آسمان ابروها پر چین کرده و آسمان صبح اخم کرده است...

1403/08/12 17:11
بهنام

شبگیر =سحرگاه صبح

خجسته =خسته باید باشد یعنی زخمی

برو=ابرو

پرچین کردن برو = چین به ابرو آوردن ، اخم کردن

1403/03/09 23:06
جهن یزداد

 

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

1403/08/12 17:11
بهنام

به نام خدا

درود بر همراهان گرامی

شروع این مسمط با واج آرایی حرف "خ" و "ز" خش خش برگ درختان در فصل پاییز را تداعی می کند به همین جهت است که این مسمط را یک شاهکار توصیفی پاییزی نموده است و بهترین مطلع برای این توصیف محسوب می شود.

بند ششم به نظر می رسد توصیف میوه "به" است که به جوجه تازه سر تخم در آورده تشبیه شده است با تصویر سازی بسیار زیبا.

بند هفت توصیف انار است که پوست آن به بیجاده(سنگ سرخ قیمتی) و پوسته داخلی لباس تو در تو و سر گل انار به فلز دینار سوهان شده تشبیه شده است

1403/09/24 02:11
محسن کیخائی

چون آستین رنگرزان ز آفت خزان

برگ رزان، به شاخ‌بر از چند رنگ شد

 

لامعی گرگانی

1403/10/19 16:01
میلاد یزدانی

درود بر همگی.ای کاش یک نفر پیدا میشد یک بار روخوانی این مسمط را در این صفحه قرار میداد.

برای من خوانش بعضی از بندها دشوار است.