رباعی شمارۀ ۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
اصلاح مصرع اخر
یعنی که خموش, این خرید ارزان است
مصرع آخر احتمالا این گونه بوده است
یعنی که خموش، ببخش که ارزان است
احتمالا بیت آخر این طور بوده:
یعنی که خموش، بیع جان چه ارزان است
«بَیع» با سکون ی و ع فعل امر «باع» به معنای خریدن است..
کمی در وزن اشکال به وجود آمده ولی شاعر به خود امر کرده که : بخر که این کرید ارزان است.
(نظر شخصی:
می توانست اینگونه بیاورد: یعنی که خموش، بیع! که این ارزان است)
یعنی که خموش این بها ارزان است
می توانست بگوید:
یعنی که خموش،بستان،کارزان است.
که هم آهنگ شعر درست می شد و هم واژه بستان یعنی بگیر یا بخرفارسی و زیباتر از بیع عربی است
اصلاحیه مصراع آخر :
"یعنی که خموش ، بیع کن کارزان است "
دومین حرف " که" در مصرع آخر اضافه می باشد و جهت حفظ وزن شعر باید به اینصورت تغییر یابد :
یعنی که خموش بیع جان ارزان است
وقتی میگه عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت!
یعنی عقل میخواهد چیزی را گوشزد کند، میخواهد مانع انجام کاری شود، برای تشویق به بیع، انگشت نمی زنند!
انگشت زدن اشاره به متنبه کردن دارد!
ضمنا عقل همیشه حسابگر است و پیشنهادش عاقلانه است! نه عاشفانه!
پس عقل چنین بیعی را سفارش نمی کند.
مثلا "یعنی که خموش، نه بیع جان ارزان است"
غیرازمسأله مصرع آخر،کلمه 'مهمان'درمصرع اول هم بی ربط به نظر میرسد. شایدشعرکلأاینگونه شود،معنی رابهتربرساند(البته باکسب اجازه ازخانم گنجوی)
گفتم که لبم به بوسه ات مشتاق است
گفتا که بهای بوسهء من داغ است (یعنی دیدن و چشیدن داغ)
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش،این بها اغراق است (یعنی مبالغه است)
یعنی که خموش بیع بس ارزان است
با سمیرا خانم موافقم!
به نظرم در اینصورت معنی بهتر است...
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع بوس ارزان است
یعنی که خموش بیع و میع ارزان است!
عقل آمد ودر پهلوی من زد انگشت*یعنی که خموش بیع نما،کارزانست
در مصرع آخر کلمهء "بیع" اگر "بیعی" (به کسر اول و سوم) باشد هم وزن شعر برجا خواهد بود و هم معنا. با این توضیح که "باعَ-یبیعٌ" فعلی است عربی به معنای معاملهء خرید و/یا فروش. فعل امر آن برای مفرد مذکر "بِع" می شود و برای مفرد موءنث "بِیعِی" میشود که معنای آن (به زبان صرفیون) این است: "بخر ای زن در زمان حاضر". و چون شاعر یک زن است برایش فعل امر موءنث آورده شده است. پس مصرع آخر اینگونه خوانده می شود: "یعنی که خموش، بیعی که ارزان است".
در جواب برادر عزیز امرالله باید این نکته را به یاد داشت که در زبان فارسی از کلمات عربی استفاده می شده ولی دیگر قواعد زبان خودمان به کار می رفته نه عربی مگر اینکه بخواهند قسمتی از شعر را به زبان عربی بیان نمایند و معمولا یک کلمه را به زبان عربی و با قوانین عربی به کار نمی برده اند .
یعنی که خموش بیع کن ارزان است.
با درود . خدمتتان عرض کنم که:
بیع به معنای فروش است و خرید را در عربی شری می گویند و مشتری (خریدار) مشتق این واژه است. در این مهمانی تجارتی منظور و ملحوظ نیست تنها قدر و پاداش میزبان را اندک ثمن و بها را قدر شده است و ارزش گذاری نموده اند . والا ارزش واقعی آن با عنایت که به حدیث ربانی مشهور که می فرمایند خونبهای تو خودم هستم . می باشد.
یعنی که خموش قیمتش ارزان است
وقتی او طلب جان در مقابل کرد چون ظاهرا خیلی فرق معامله بود خواست حسابکارانه پاسخ رد بدهد، که عقل (نمادجسابگری) گفت: از من که حسابگرتر نیستی بخربا این قیمت که داری خوب میخری
یعنی که خموش این مبیع ارزان است!
با سلام
به نظرم اینگونه درست می نماید:
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که خموش، بیع جان که ارزان است
با سلام با توجه به اینکه عقل حسابگر است سفارشی می کند که عاقلانه باشد نه عاشقانه از طرف دیگر که و نه در زبان فارسی قابل تصحیف یکدیگر هستند و چون در گذشته هم کمتر نقطه به کار می بردند این تصحیف بیشتر به نظر می رسد.بنابراین مصراع آخر چنین به نظر می رسد« یعنی که خموش بیع جان نه ارزان است » و در خواندن و قرائت شعر باید به اینگونه خوانده شود « نرزان» با تشکر
من این رباعی را در جای دیگر دیده ام. مصرع آخر : یعنی که بیا بیع و بها ارزان است؛ می باشد. یا در اینجا یعنی که خمش، بیع و بها ارزان است
با سلام.
گفتم که خموش بیع که جان ارزان است. بیع به فتح ب و کسر ی و سکون ع فعل امر است یعنی بخر
یعنی که خموش، بیع جان ارزان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش،به جان بخر که ارزان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، به جان بخر که ارزان است
این بیت رو باید با صدای علیرضا قربانی گوش کرد؛
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع … که ارزان است
فعل امر از باع یبیع بیعا میشود بیع و بعد ی حذف میشوی و فعل امر ان می شود بع. مرجع: گرامر زبان عربی
گفتم که لبم به بوسه ای مهمان کن
گفتا ندهم هر آنچه خواهی آن کن
عقل آمد و عشق را نهیبی زد و گفت
این خربزه آب است تو فکر نان کن
در ضمن
یه احتمال زیاد شاعره با این رباعی به استقبال رباعی رودکی رفته.
به یکی جان نتوان کرد سؤال
کز لب لعل تو یک بوس به چند؟
گفتم: دلم از تو بوسهای خواهان است
گفتا که: بهای بوسهی من جان است
دل آمد و در پهلویِ جان زد انگشت
یعنی که: بخر، بیع بکن، ارزان است
عایشهٔ مُقریه (سمرقندی)
جُنگ رباعی، میرافضلی، نشر سخن، 1394، ص161
بیع در اینجا به معنای معاملهی پایاپای هست
بادرود وعرض ادب:
در مصرع دوم بیت دوم"یعنی که خموش، بیع … که ارزان است"نیاز به تغییر یا افزودن وکاستن یزی نیست
قدما در مواقعی که کلمه ای در آخری حرف خود دارای سکون بود برای خواندن راحت تر حرکتی مانند اِ ویا اٌبه آن حرف ساکن میدادندکه هنوز هم در اکثر مداحی ها رعایت میشودبنابراین مصرع را میتوان اینگونه خواند"یعنی که خموش، بیعٌ … که ارزان است"
بِعْ فعل امر است یعنی معامله کن "یعنی که خموش، بِعْ که این ارزان است"