گنجور

شمارهٔ ۴۵

از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت
از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت
گفتمش چون قمری گفت بگو چون قمرم
چونکه بر سرو روانی قمری نتوان یافت
گفتمش ماه و خوری گفت که بر چرخ چنین
سرو قد زهره جبین ماه خوری نتوان یافت
از سر زلف وی اخبار دلم پرسیدم
گفت از گمشده تو خبری نتوان یافت
تا شده همچو نسیم سحری بی سر و پای
سحری بر سر کویش گذری نتوان یافت
نیست خالی نفسی روی تو از جلوه گری
همچو رویت بجهان جلوه گری نتوات یافت
گفته بودی که تو بر ما دگری بگزیدی
چون گزینم که بحسنت دگری نتوان یافت
بهر تیر غم عشقش سپری میجستم
گفت جانا که به از من سپری نتوان یافت
مغربی آینه سان تا نشوی پاک و لطیف
سوی خو هیچ ز خوبان نظری نتوان یافت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت
از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت
هوش مصنوعی: از سخنان او هیچ نشانی نمی‌توان پیدا کرد و از میان او هیچ چیز دیگری جز کمری زیبا نمی‌توان دید.
گفتمش چون قمری گفت بگو چون قمرم
چونکه بر سرو روانی قمری نتوان یافت
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا مانند قمری هستی، او در پاسخ گفت که من مانند قمر هستم، زیرا در طرفی که می‌چرخم، نمی‌توان قمری را بر روی سرو یافت.
گفتمش ماه و خوری گفت که بر چرخ چنین
سرو قد زهره جبین ماه خوری نتوان یافت
هوش مصنوعی: به او گفتم که ماه مثل تو زیباست و او پاسخ داد که در آسمان هیچ موجودی به زیبایی تو وجود ندارد.
از سر زلف وی اخبار دلم پرسیدم
گفت از گمشده تو خبری نتوان یافت
هوش مصنوعی: از لای موهای او درباره حال و روز دلم سوال کردم، او گفت: از آن کسی که دل به او سپرده‌ای، هیچ خبری نمی‌توان پیدا کرد.
تا شده همچو نسیم سحری بی سر و پای
سحری بر سر کویش گذری نتوان یافت
هوش مصنوعی: وقتی که صبحگاهان نسیم لطیفی به وزش درمی‌آید، دیگر هیچ نشانی از سر و سامان زندگی بر سر کوی محبوب نمی‌توان یافت.
نیست خالی نفسی روی تو از جلوه گری
همچو رویت بجهان جلوه گری نتوات یافت
هوش مصنوعی: هیچ نفسی نمی‌تواند مثل زیبایی تو جلوه‌گر باشد؛ در جهان کسی نمی‌تواند همانند تو خود را نشان دهد.
گفته بودی که تو بر ما دگری بگزیدی
چون گزینم که بحسنت دگری نتوان یافت
هوش مصنوعی: تو به من گفته بودی که اگر برگزینی، کسی شایسته‌تر از من نخواهی یافت. حالا چگونه می‌توانم جز تو را انتخاب کنم وقتی که به خوبی‌های تو هیچ کس دیگری نمی‌رسد؟
بهر تیر غم عشقش سپری میجستم
گفت جانا که به از من سپری نتوان یافت
هوش مصنوعی: برای مقابله با غم عشق او، به دنبال سپری می‌گشتم، اما او گفت که هیچ سپری بهتر از من نمی‌توان یافت.
مغربی آینه سان تا نشوی پاک و لطیف
سوی خو هیچ ز خوبان نظری نتوان یافت
هوش مصنوعی: برای اینکه به زیبایی و لطافت دست پیدا کنی، باید خود را از آلودگی‌ها و ناپاکی‌ها پاک کنی. در غیر این صورت، نخواهی توانست زیبایی و نیکی‌های دیگران را به درستی ببینی و درک کنی.