شمارهٔ ۴۳
با منست آنکس که بودم طالب او با منست
هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است
از برای او همی کردم کنار از ما و من
باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است
آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود
وآنچه گلخن مینمود اکنون بدیدم گلشن است
از صفای چهره از خلوت جان صفاست
وز فروغ نور روش خانه دل روشن است
همچنان کاو در دل مسکین ما دارد وطن
زلف مشکینش دل مسکین ما را مسکن است
در شب تاریک مویش مهر رویش رهنماست
کاروان چشم و دارا گرچه چشمش روشن است
سر برآورد از گریبان جهان چون آفتاب
یوسف حسنش از آن کاو را جهان پیراهنت
دست در دامان وصل او زدم لیکن چو نیک
دیده بگشودم بدیدم دست او در دامن است
چون نباید آفتاب مشرقی در مغربی
چونکه او را در درون دل هزاران روزنست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با منست آنکس که بودم طالب او با منست
هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است
هوش مصنوعی: آن شخصی که من به دنبال او بودم، اکنون با من است. هم روح من به جسمم وابسته است و هم جسم من به روح.
از برای او همی کردم کنار از ما و من
باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است
هوش مصنوعی: برای او تلاش میکردم که از خودم و دیگران فاصله بگیرم، اما در نهایت متوجه شدم که او خود ما و من است.
آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود
وآنچه گلخن مینمود اکنون بدیدم گلشن است
هوش مصنوعی: آنچه که من فکر میکردم، فقط یک دوست معمولی است، اما او در واقع یارِ واقعی من است. و آنچه که به نظر میرسید، یک مکان تاریک و غمانگیز است، اکنون متوجه شدم که در واقع یک باغ پر از گل و سرسبزی است.
از صفای چهره از خلوت جان صفاست
وز فروغ نور روش خانه دل روشن است
هوش مصنوعی: از زیبایی و صفای چهره و از آرامش جان، صفا سرچشمه میگیرد، و همچنین نور روشنی که دل را روشن میکند، از تابش این نور به وجود میآید.
همچنان کاو در دل مسکین ما دارد وطن
زلف مشکینش دل مسکین ما را مسکن است
هوش مصنوعی: همچنان که او در دل ما جا دارد، دلی که بینوای ماست، این زلفهای خوشبو و سیاهش برای ما سرپناهی است.
در شب تاریک مویش مهر رویش رهنماست
کاروان چشم و دارا گرچه چشمش روشن است
هوش مصنوعی: در شبهای تار، موهای او همچون خورشید هدایتگر است. هرچند که چشمهای دارا روشن است، اما کاروانی که از زیبایی او میگذرد، به راهنمایی او نیاز دارد.
سر برآورد از گریبان جهان چون آفتاب
یوسف حسنش از آن کاو را جهان پیراهنت
هوش مصنوعی: خورشید جلوهگری از پردهی وجود درآورد و زیباییهای یوسف درخشانش مانند تابش آفتاب بر تمام جهان میتابد، که این زیبایی همانند پیراهنی است که جهان را به زیبایی میآراید.
دست در دامان وصل او زدم لیکن چو نیک
دیده بگشودم بدیدم دست او در دامن است
هوش مصنوعی: من به دنبال وصل او بودم و دستم را در دامن او گذاشتم، اما وقتی خوب نگاه کردم، متوجه شدم که او هم دستش در دامن من است.
چون نباید آفتاب مشرقی در مغربی
چونکه او را در درون دل هزاران روزنست
هوش مصنوعی: نمیتوان انتظار داشت که آفتاب در مشرق و مغرب همزمان بتابد، زیرا در دل آدمی هزاران راه و پنجره وجود دارد که نور را به سوی آن هدایت میکند.