گنجور

شمارهٔ ۱ - قصیده

چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مُهر خرسندی به‌دل بر
تو گویی داغ سوزان برنهادم
به‌دل کز دل به دیده درزد آذر
شرر دیدم که بر رویم همی‌جَست
ز مژگان همچو سوزان سونش‌ِ زر
مرا دید آن نگارین چشم‌گریان
جگر بریان، پر از خون عارض و بر
به چشم اندر شرار آتش عشق
به چنگ اندر عنان خنگ ره‌بر
مرا گفت آن دلارام (ای) بی‌آرام
همیشه تازیان بی‌خواب و بی‌خور
ز جابلسا به جابلقا رسیدی
همان از باختر رفتی به خاور
سکندر نیستی لیکن دوباره
بگشتی در جهان همچون سکندر
ندانم تا ترا چند آزمایم
چه مایه بینم از کار تو کیفر
مرا در آتش سوزان چه سوزی‌؟
چه داری عیش من بر من مکدر‌؟
فرود آ زود زین زین و بیارام
فرو نه یکسر و برگیر ساغر
فغان زین باد‌پای کوه‌دیدار
فغان زین رهنورد هجر گستر
همانا از فراق است آفریده
که دارد دور ما را یک ز دیگر
خرد زینسو کشید و عشق زانسو
فرو ماندم من اندر کار مضطر
به دلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایِسته‌تر وز عمر خوشتر
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشته‌ست‌، از گذشته یاد ماور
مخور غم می‌روم درویش زینجا
ولیکن زود باز آیم توانگر
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان‌بَر ره‌انجامی مُشَمّر
رهی دور و شبی تاریک و تیره
هوا چون قیر وزو هامون مُقیّر
هوا اندوده رخساره به‌دوده
سپهر آراسته چهره به گوهر
گمان بردی که باد اندر پراکند
به روی سبز دریا برگ عبهر
خم شَوله چو خم زلف جانان
مُغرّق گشته اندر لؤلؤ تر
مُکلّل گوهر اندر تاج اکلیل
به تارک بر نهاده غفر مغفر
مجره چون به دریا راه موسی
که اندر قعر او بگذشت لشکر
بنات‌النعش چون طبطاب سیمین
نهاده دسته زیر و پهنه از بر
همی‌گفتی که طبطاب فلک را
چه گویی کوی شاید بودن ایدر
زمانی بود مه برزد سر از کوه
به رنگ روی مهجوران مزعفر
چو زر اندود کرده گوی سیمین
شد از انوار او گیتی منور
مرا چشم اندر ایشان خیره مانده
روان مدهوش و مغز و دل مفکر
به ریگ اندر همی‌شد باره زانسان
که در غرقاب مرد آشنا‌ور
برون رفتم ز ریگ و شکر کردم
به سجده پیش یزدان‌ِ گَروگَر
دمنده اژدهایی پیشم آمد
خروشان و بی‌آرام و زمین‌در
شکم‌مالان به هامون بر همی‌رفت
شده هامون به زیر او مقعر
گرفته دامن خاور به‌دنبال
نهاده بر کران باختر سر
به باران بهاری بوده فربه
ز گرمای حزیران گشته لاغر
ازو زاده‌ست هرچ اندر جهان است
ز هرچ اندر جهان است او جوان‌تر
شکوه آمد مرا و جای آن بود
که حالی او دخانی بود منکر
مدیح شاه برخواندم به جیحون
برآمد بانگ از او الله اکبر
تواضع کرد بسیار و مرا گفت
ز من مشکوه و بی‌آزار بگذر
که من شاگرد کف‌راد آنم
که تو مدحش همی‌برخوانی ازبر
به فر‌ّ شاه ازو بیرون گذشتم
یکی موی از تن من ناشده تر
وز آنجا تا بدین درگاه گفتی
گشادستند مر فردوس را در
همه بالا پر از دیبای رومی
همه پستی پر از کالای شُشتر
کجا سبزه است بر فرقش مقعد
کجا شاخ است بر شاخش مشجر
یکی چون صورت مانی منقّش
یکی چون نامهٔ‌ آزر مصور
تو گفتی هیکل زردشت گشته است
ز بس لاله همه صحرا سراسر
گمان بردی که هر ساعت برآید
فروزان آتش از دریای اخضر
بدین حضرت بدانگونه رسیدم
که زی فرزند یعقوب پیمبر
همان کاین منظر عالی بدیدم
رها کردم سوی جانان کبوتر
کبوتر سوی جانان کرد پرواز
بشارت‌نامه زیر پرش اندر
به نامه در نبشته کای دلارام
رسیدم دل به کام و کان به گوهر
به درگاهی رسیدم کز بر او
نیارد در گذشتن خط محور
سرایی بُد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور
به صدر اندر نشسته پادشاهی
ظفر یاری به کنیت بوالمظفر
به تاجش بر نبشته عهد آدم
به تیغش در . . . سرشته هول محشر
زن ار از هیبت او بار گیرد
چه خواهد زاد‌؟ تمساح و غضنفر
جهان‌را خور کند روشن ولیکن
زرای اوست دایم روشنی خور
ز بار منت او گشت گویی
بدین کردار پشت چرخ چنبر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مُهر خرسندی به‌دل بر
هوش مصنوعی: وقتی که دل را از دیدن معشوق جدا کردم، نشانه‌ای از خوشحالی را به دل خود قرار دادم.
تو گویی داغ سوزان برنهادم
به‌دل کز دل به دیده درزد آذر
هوش مصنوعی: گویا داغی سوزان در دل به وجود آورده‌ام که از دل به چشم‌هایم سرک می‌کشد.
شرر دیدم که بر رویم همی‌جَست
ز مژگان همچو سوزان سونش‌ِ زر
سونِش‌: ریزهٔ آهن و سیم و زر که به سوهان زدن می‌ریزد.
مرا دید آن نگارین چشم‌گریان
جگر بریان، پر از خون عارض و بر
هوش مصنوعی: زن زیبایی با چشمان اشک‌آلود و ظاهری نزار که جانم را به درد می‌آورد، مرا دید. چهره‌اش پر از غم و اندوه است.
به چشم اندر شرار آتش عشق
به چنگ اندر عنان خنگ ره‌بر
خنگ‌: اسبی که سپیدی بر او غلبه دارد و اگر سپید خالص باشد آن‌را نُقره‌خنگ می‌نامند.
مرا گفت آن دلارام (ای) بی‌آرام
همیشه تازیان بی‌خواب و بی‌خور
تازیان‌: شتابان‌، تازنده‌، دونده‌.
ز جابلسا به جابلقا رسیدی
همان از باختر رفتی به خاور
از جابلسا به جابلقا‌: کنایه است از نهایت آن سوی جهان تا نهایت سوی دیگر.
سکندر نیستی لیکن دوباره
بگشتی در جهان همچون سکندر
هوش مصنوعی: تو سکندر نیستی، اما بار دیگر در دنیا مانند سکندر گام نهادی.
ندانم تا ترا چند آزمایم
چه مایه بینم از کار تو کیفر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چند بار باید تو را امتحان کنم تا بفهمم چه مقدار از رفتار تو عذاب و دردسر به بار می‌آورد.
مرا در آتش سوزان چه سوزی‌؟
چه داری عیش من بر من مکدر‌؟
هوش مصنوعی: چه نیازی به درد و آتش سوزان من داری؟ چرا خوشی‌های من را به تلخی تبدیل می‌کنی؟
فرود آ زود زین زین و بیارام
فرو نه یکسر و برگیر ساغر
هوش مصنوعی: به سرعت از این بلندی فرود بیا و آرام بگیر، نه کاملاً از همه چیز فاصله بگیر، بلکه یک لیوان مشروب را بردار.
فغان زین باد‌پای کوه‌دیدار
فغان زین رهنورد هجر گستر
هوش مصنوعی: آه و ناله بر اثر وزش باد در کنار کوه، آه و ناله بر سر این مسافر که دوری و جدایی را گسترش می‌دهد.
همانا از فراق است آفریده
که دارد دور ما را یک ز دیگر
هوش مصنوعی: باید بدانیم که جدایی و دوری از هم موجب شده که ما یکدیگر را بیشتر احساس کنیم و ارزش وجود یکدیگر را درک کنیم.
خرد زینسو کشید و عشق زانسو
فرو ماندم من اندر کار مضطر
هوش مصنوعی: خرد و عقل از یک سو به من فرمان می‌دهند و عشق از سوی دیگر مرا در وضعیت دشواری قرار داده است. من در این شرایط ناتوان مانده‌ام.
به دلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایِسته‌تر وز عمر خوشتر
به دلبر گفتم ای کسی که از جان شیرینم برای من بایسته‌تر و ضروری‌تر هستی و از عمر و زندگی خوش‌تر. (بایسته‌: ضروری‌)
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
هوش مصنوعی: سفرهای زیادی را انجام دادم و راست می‌گویی که این سفرها نه فایده‌ای داشتند و نه ضرری.
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشته‌ست‌، از گذشته یاد ماور
ماور‌: میاور
مخور غم می‌روم درویش زینجا
ولیکن زود باز آیم توانگر
هوش مصنوعی: نگران نباش، من از اینجا می‌روم و درویش هستم، اما به زودی برمی‌گردم و توانگر می‌شوم.
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان‌بَر ره‌انجامی مُشَمّر
مشمر‌: اسب تیز‌رفتار مستعد دویدن‌.
رهی دور و شبی تاریک و تیره
هوا چون قیر وزو هامون مُقیّر
مُقیّر‌: قیر‌اندود
هوا اندوده رخساره به‌دوده
سپهر آراسته چهره به گوهر
هوش مصنوعی: هوا بر چهره انسان مانند دودی است که از آسمان به آن می‌نشیند و زیبایی چهره را به مانند جواهر می‌نماید.
گمان بردی که باد اندر پراکند
به روی سبز دریا برگ عبهر
عبهر‌‌: یاسمین || نرگس‌.
خم شَوله چو خم زلف جانان
مُغرّق گشته اندر لؤلؤ تر
شَوله‌: در اینجا نام یکی از منازل ماه است.
مُکلّل گوهر اندر تاج اکلیل
به تارک بر نهاده غفر مغفر
هوش مصنوعی: در بالای سر، تاجی زینت‌یافته با جواهرات درخشان قرار دارد که بر آن سپری هم وجود دارد.
مجره چون به دریا راه موسی
که اندر قعر او بگذشت لشکر
هوش مصنوعی: رودخانه همچون راهی است که موسی از آن به دریا رفت و سپاهش نیز از میان آن عبور کرد.
بنات‌النعش چون طبطاب سیمین
نهاده دسته زیر و پهنه از بر
طَبطاب‌: چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند.
همی‌گفتی که طبطاب فلک را
چه گویی کوی شاید بودن ایدر
هوش مصنوعی: تو همیشه می‌گفتی که اگر از چرخش فلک بپرسم، چه پاسخی می‌دهی؟ شاید حقیقتی در اینجا وجود داشته باشد.
زمانی بود مه برزد سر از کوه
به رنگ روی مهجوران مزعفر
هوش مصنوعی: زمانی بود که ماه از بالای کوه‌ها سر می‌زد و رنگی شبیه به چهره افراد غمگین و بی‌کس داشت.
چو زر اندود کرده گوی سیمین
شد از انوار او گیتی منور
هوش مصنوعی: مثل اینکه به طلا پوشانده شده، گوی نقره‌ای به خاطر نور او، دنیا را روشن کرده است.
مرا چشم اندر ایشان خیره مانده
روان مدهوش و مغز و دل مفکر
هوش مصنوعی: چشمم به آنها دوخته شده و دلم در حالتی مجنون و سرگردان است، در حالی که ذهنم در فکر است.
به ریگ اندر همی‌شد باره زانسان
که در غرقاب مرد آشنا‌ور
هوش مصنوعی: در دل بیابان، متعلق به کسی است که در ورطه‌ی نابودی، وجودش را سرشار از دوستی و آشنایی کرده است.
برون رفتم ز ریگ و شکر کردم
به سجده پیش یزدان‌ِ گَروگَر
گَروگَر‌: یکی از نامهای خدای تعالی است.(برهان) (آنندراج) قاهر و قادر و غالب و در صفت صانع و خالق استعمال می‌شود. (آنندراج). مرادبخش. (برهان)
دمنده اژدهایی پیشم آمد
خروشان و بی‌آرام و زمین‌در
هوش مصنوعی: یک اژدها با صدای بلند و بی‌وقفه نزدیک من آمد، در حالی که زمین را تحت تأثیر قرار می‌داد.
شکم‌مالان به هامون بر همی‌رفت
شده هامون به زیر او مقعر
هوش مصنوعی: افراد شکم‌پرست و ثروتمند به سمت هامون می‌رفتند، و به دلیل سنگینی و وضعیتشان، هامون به حالت فرورفتگی درآمده بود.
گرفته دامن خاور به‌دنبال
نهاده بر کران باختر سر
هوش مصنوعی: خاور به دامن گرفته شده و در پی آن، سر بر کرانه باختر نهاده است.
به باران بهاری بوده فربه
ز گرمای حزیران گشته لاغر
هوش مصنوعی: بهار، با باران‌هایش سرشار و پرتوان است، اما با آمدن گرما در تابستان، دچار لاغری و نقصان می‌شود.
ازو زاده‌ست هرچ اندر جهان است
ز هرچ اندر جهان است او جوان‌تر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، از او به وجود آمده است و او از همه آن‌ها جوان‌تر و تازه‌تر است.
شکوه آمد مرا و جای آن بود
که حالی او دخانی بود منکر
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت به سراغ من آمد و باید می‌بود که حال او مانند دودی ناپیدا و مورد انکار باشد.
مدیح شاه برخواندم به جیحون
برآمد بانگ از او الله اکبر
هوش مصنوعی: من ستایش شاه را در کنار جیحون خواندم و از او صدای الله‌اکبر بلند شد.
تواضع کرد بسیار و مرا گفت
ز من مشکوه و بی‌آزار بگذر
هوش مصنوعی: او بسیار فروتن بود و به من گفت که با نیکی و آرامش از کنار من بگذری.
که من شاگرد کف‌راد آنم
که تو مدحش همی‌برخوانی ازبر
کف‌راد‌: بخشنده‌، کسی که کف و دستش‌، راد و سخاوتمند است.
به فر‌ّ شاه ازو بیرون گذشتم
یکی موی از تن من ناشده تر
هوش مصنوعی: از زیر سلطنت شاه بیرون آمدم و فقط یکی از موهای بدنم بدون آسیب باقی ماند.
وز آنجا تا بدین درگاه گفتی
گشادستند مر فردوس را در
هوش مصنوعی: از آنجا تا به این درگاه، می‌گفتی که بهشت یا فردوس فراخی دارد.
همه بالا پر از دیبای رومی
همه پستی پر از کالای شُشتر
هوش مصنوعی: همه جا پر از چیزهای ارزشمند و زیبا است و در مکان‌های پایین‌تر نیز کالاهای معتبر و با کیفیت وجود دارد.
کجا سبزه است بر فرقش مقعد
کجا شاخ است بر شاخش مشجر
هوش مصنوعی: بیت اشاره دارد به اینکه در کجا سبزه بر سر یک شخص قرار دارد و کجا بر روی شاخ‌ و برگ درختان، یعنی به تفاوت‌های ظاهری و وضعیت‌های مختلف طبیعت و زندگی اشاره می‌کند. در واقع، از قیاس کردن دو حالت مختلف و طبیعی صحبت می‌کند که یکی مربوط به زمین و دیگری به درختان و طبیعت مربوط می‌شود.
یکی چون صورت مانی منقّش
یکی چون نامهٔ‌ آزر مصور
هوش مصنوعی: شخصی را مانند مانی می‌بینم که تصویر زیبا و باشکوهی دارد، و کسی دیگر مانند نامه‌ای زینت یافته که بسیار جذاب و دلنشین است.
تو گفتی هیکل زردشت گشته است
ز بس لاله همه صحرا سراسر
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر لاله‌های فراوان، هیکل زرتشت رنگ زرد به خود گرفته است و تمام دشت‌ها پر از این گل‌ها شده است.
گمان بردی که هر ساعت برآید
فروزان آتش از دریای اخضر
هوش مصنوعی: فکر کردی که هر لحظه شعله‌ای از آتش در دل دریا وجود دارد و به روشنی می‌درخشد؟
بدین حضرت بدانگونه رسیدم
که زی فرزند یعقوب پیمبر
هوش مصنوعی: من به این مقام و مرتبه رسیدم که همچون فرزند یعقوب پیامبر هستم.
همان کاین منظر عالی بدیدم
رها کردم سوی جانان کبوتر
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن این منظره زیبا، از آن فاصله گرفتم و به سوی محبوبم مانند یک کبوتر پرواز کردم.
کبوتر سوی جانان کرد پرواز
بشارت‌نامه زیر پرش اندر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به سمت محبوب پرواز کرد و پیام خوشی را زیر بال خود حمل می‌کند.
به نامه در نبشته کای دلارام
رسیدم دل به کام و کان به گوهر
هوش مصنوعی: در نامه‌ای نوشته‌ام که ای دلبر خوب، به تو رسیدم و دل و جانم به آرامش کامل رسید.
به درگاهی رسیدم کز بر او
نیارد در گذشتن خط محور
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که عبور از آن برای کسی امکان‌پذیر نیست و مانند خط محور، هیچ‌کس نمی‌تواند از آن عبور کند.
سرایی بُد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور
هوش مصنوعی: یک خانه‌ای وجود دارد که در آن سعادت به عنوان پیشکار خدمت می‌کند و زمانه و دولت هم مانند خدمتگزاران در آنجا حضور دارند.
به صدر اندر نشسته پادشاهی
ظفر یاری به کنیت بوالمظفر
هوش مصنوعی: پادشاهی که به او پیروزی کمک کرده، در جایگاه بلندی نشسته است.
به تاجش بر نبشته عهد آدم
به تیغش در . . . سرشته هول محشر
هوش مصنوعی: بر روی تاج او نوشته شده است که عهد آدم را با تیغش در هم آمیخته، و این موضوع ترس روز قیامت را به همراه دارد.
زن ار از هیبت او بار گیرد
چه خواهد زاد‌؟ تمساح و غضنفر
هوش مصنوعی: اگر زن تحت تأثیر شکوه و جلال او قرار بگیرد، چه چیزی ممکن است به دنیا بیاورد؟ یک موجود خطرناک و وحشتناک مانند تمساح یا شیر درنده (غضنفر).
جهان‌را خور کند روشن ولیکن
زرای اوست دایم روشنی خور
هوش مصنوعی: جهان با نور خورشید روشن می‌شود، اما همیشه روشنی و نور خورشید به خاطر وجود خود اوست.
ز بار منت او گشت گویی
بدین کردار پشت چرخ چنبر
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبت او، گویی به این رفتار، پشت چرخ زندگی را در دایره‌ای تنگ قرار داده‌ایم.