گنجور

شمارهٔ ۷۰۸

شب زیاد تو مرا تا به سحر خواب نبرد
دیده آبی زد و از دیده من تاب نبرد
من بدین خواب نخفتم که ببینم رویت
ناگهان روی تو دیدم همه شب خواب نبرد
می برد آب دو چشمم که خیالی شده ام
خوش خیال تو که از دیده من آب نبرد
دل سنگین تو وزنم ننهد، وه که کسی
سنگ قلب تو ازین سینه قلاب نبرد
نامسلمان دل من در خم ابروی تو مرد
هیچ کس هندوی ما را سوی محراب نبرد
زین رخ زرد چه پیچم سخنی در زلفت
هیچ کس حاجت زرگر به سر تاب نبرد
زخمهایی که ز نوک قلمت بود در او
در دل خویش نگه داشت، به اصحاب نبرد
رقعه ای دوش فرستادی و مسکین خسرو
خواند در روشنی آه و به مهتاب نبرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب زیاد تو مرا تا به سحر خواب نبرد
دیده آبی زد و از دیده من تاب نبرد
هوش مصنوعی: شب طولانی باعث شد تا صبح نتوانم بخوابم، چشمانم هنوز روشن است و از چشمم اشک نمی‌ریزد.
من بدین خواب نخفتم که ببینم رویت
ناگهان روی تو دیدم همه شب خواب نبرد
هوش مصنوعی: من به خاطر فکر کردن به تو نتوانستم بخوابم و در تمام طول شب بیدار ماندم، ولی ناگهان صورت تو را دیدم.
می برد آب دو چشمم که خیالی شده ام
خوش خیال تو که از دیده من آب نبرد
هوش مصنوعی: دودسته‌ای از اشک های چشمم را می‌برد، زیرا من در خیال محبت تو غرق شده‌ام؛ تو اما آنقدر برای من عزیز هستی که هیچ چشمی از من دور نمی‌شود.
دل سنگین تو وزنم ننهد، وه که کسی
سنگ قلب تو ازین سینه قلاب نبرد
هوش مصنوعی: دل سنگین تو بر من سنگینی نمی‌کند، وای بر کسی که نتواند این سنگینی قلب تو را از سینه‌اش بیرون بکشد.
نامسلمان دل من در خم ابروی تو مرد
هیچ کس هندوی ما را سوی محراب نبرد
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی‌های تو علاقه‌مند است و حتی فرد غیرمسلمان هم به خاطر جذابیت ابروی تو شیفته شده است. هیچ‌کس حتی معبد را هم نمی‌تواند به این زیبایی وصف کند.
زین رخ زرد چه پیچم سخنی در زلفت
هیچ کس حاجت زرگر به سر تاب نبرد
هوش مصنوعی: از این چهره زردت چه بگویم، چون در زلفت هر کسی طاقت تحمل درد و رنج را ندارد.
زخمهایی که ز نوک قلمت بود در او
در دل خویش نگه داشت، به اصحاب نبرد
هوش مصنوعی: زخم‌هایی که به واسطه نوشته‌هایت بر دل داشتم، هنوز در دل خودم نگه داشته‌ام، برای دوستانی که در میدان جنگ هستند.
رقعه ای دوش فرستادی و مسکین خسرو
خواند در روشنی آه و به مهتاب نبرد
هوش مصنوعی: تو دیشب نامه‌ای فرستادی و من، که مانند یک فرد بی‌چاره و بی‌نوای خسرو هستم، در روشنایی شب فقط به آسمان نگاه می‌کردم و با نور مهتاب مشغول نبرد درون خود بودم.