شمارهٔ ۶۸۹
باز باد صبح بوی آشنایی می دهد
آب چشم مستمندان را روایی می دهد
بین که چندین زاهد از خلوت برون خواهد افتاد
باد را کان زلف شغل عطرسایی می دهد
ای رخت آشوب و چشمت فتنه و زلفت بلا
دل نگر کو با کیانم آشنایی می دهد
هم به حق دوستی کت دوست می دارم به جان
خوی تو گرچه نشان بی وفایی می دهد
وه که باری روی زیبا باز کن تا بنگرم
تا هنوزم دیده لختی روشنایی می دهد
آمدم بر آستان دولتت امیدوار
کیست کو درویش را راه گدایی می دهد؟
گفتی از دست فراق ما نخواهی برد جان
تو چه گویی خود که ما را دل گوایی می دهد؟
خود مکن بیگانگی با ما، چو می دانی که چرخ
آشنایان را ز یکدیگر جدایی می دهد
خون خسرو رایگان مزد رقیبت بر من است
گر به یک شمشیرم از دستت رهایی می دهد
شمارهٔ ۶۸۸: آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهدشمارهٔ ۶۹۰: غم مخور، ای دل که باز ایام شادی هم رسد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز باد صبح بوی آشنایی می دهد
آب چشم مستمندان را روایی می دهد
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی بوی آشنایی را منتقل میکند و اشکهای افرادی که در اندوه هستند، داستانی از درد و غم را بازگو میکند.
بین که چندین زاهد از خلوت برون خواهد افتاد
باد را کان زلف شغل عطرسایی می دهد
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه زاهدان زیادی از تنهایی خود خارج خواهند شد، زیرا وجود باد، از زلفی که عطر پاشی میکند، بویی دلنشین به فضا میافکند.
ای رخت آشوب و چشمت فتنه و زلفت بلا
دل نگر کو با کیانم آشنایی می دهد
هوش مصنوعی: ای لباس تو مسبب آشفتگی من است و چشمانت باعث تحریک و زلفت دردسر، دلم را به یاد کسی میاندازد که با من آشنایی دارد.
هم به حق دوستی کت دوست می دارم به جان
خوی تو گرچه نشان بی وفایی می دهد
هوش مصنوعی: من به دوستی تو علاقهمند هستم و جانم را برای تو میدهم، هرچند که نشانههایی از بیوفایی از تو مشاهده میکنم.
وه که باری روی زیبا باز کن تا بنگرم
تا هنوزم دیده لختی روشنایی می دهد
هوش مصنوعی: با کمال میل، زیبایی رخسار تو را به تماشا مینشینم، تا هنوز چشمانم لحظهای نور و روشنایی دارند.
آمدم بر آستان دولتت امیدوار
کیست کو درویش را راه گدایی می دهد؟
هوش مصنوعی: به دربار تو آمدم با امید، آیا کسی هست که به درویش کمک کند و راهی برای گدایی او باز کند؟
گفتی از دست فراق ما نخواهی برد جان
تو چه گویی خود که ما را دل گوایی می دهد؟
هوش مصنوعی: تو گفتی که دیگر نمیتوانی دوری ما را تحمل کنی، حالا خودت چه میگویی وقتی دل ما چنین به تو وابسته است؟
خود مکن بیگانگی با ما، چو می دانی که چرخ
آشنایان را ز یکدیگر جدایی می دهد
هوش مصنوعی: با ما بیگانه نشو، چون میدانی که زمان و سرنوشت، دوستان را از یکدیگر دور میکند.
خون خسرو رایگان مزد رقیبت بر من است
گر به یک شمشیرم از دستت رهایی می دهد
هوش مصنوعی: خون خسرو به راحتی به مبلغی برای رقیبت تبدیل شده است، حتی اگر با فراهم کردن یک شمشیر بتوانم از چنگالت رها شوم.