گنجور

شمارهٔ ۱۴۸

مجو صبرم که جای آن نمانده ست
مران از در که پای آن نمانده ست
مبین در سجده های زرقم، ای بت
که این طاعت سزای آن نمانده ست
ببوسم پای بت را وان نیرزد
که در سینه صفای آن نمانده ست
دلی دارم که مانده ست از پی عشق
خرد جویی، برای آن نمانده ست
دلا، بگذار جان بدهم در این کوی
که هنگام دوای آن نمانده ست
خموش، ای پندگو، چون من نماندم
ز من بگذر که جای آن نمانده ست
کسان در باغ و من در گوشه غم
که خسرو را هوای آن نمانده ست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مجو صبرم که جای آن نمانده ست
مران از در که پای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: برای صبر کردن من فرصتی نمانده است، مرا از در بیرون نکن که دیگر قدرت ایستادن هم ندارم.
مبین در سجده های زرقم، ای بت
که این طاعت سزای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: در سجده‌های من نشانه‌ای از تظاهر و ریا وجود دارد، ای معبود، زیرا این عبادت دیگر لیاقت و شایستگی ندارد.
ببوسم پای بت را وان نیرزد
که در سینه صفای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: می‌گوید که من حاضر نیستم پای معشوق را بگذارم ببوسم، چون ارزش این کار را ندارد؛ چرا که در دل من هیچ پاکی و صفایی باقی نمانده است.
دلی دارم که مانده ست از پی عشق
خرد جویی، برای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: دلی دارم که به خاطر عشق به دنبال خرد و دانایی است، اما برای آن دیگر فرصتی نمانده است.
دلا، بگذار جان بدهم در این کوی
که هنگام دوای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: ای دل، بگذار که جانم را در این مکان بگذارم؛ زیرا زمان درمان آن فرا نرسیده است.
خموش، ای پندگو، چون من نماندم
ز من بگذر که جای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: سکوت کن، ای نصیحت‌گر، زیرا من دیگر خودم نیستم. از من بگذر که جایی برای من باقی نمانده است.
کسان در باغ و من در گوشه غم
که خسرو را هوای آن نمانده ست
هوش مصنوعی: در حالی که دیگران در باغ و خوشی‌های زندگی به سر می‌برند، من در گوشه‌ای از دلخوشی‌ها و غم‌ها هستم، زیرا دیریست که دلخوشی‌های خوشرو (خسرو) برای من باقی نمانده است.