گنجور

شمارهٔ ۱۳۴۸

نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!
همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم
به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم
من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی
که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم
شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری
که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم
رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی
که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
هوش مصنوعی: نفس خود را بیرون نیاوردم و از احوال دلم چیزی نگفتم. هیچ سخنی از تو بیان نکردم، چرا که تو را از دلم بیرون نکرده‌ام.
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
هوش مصنوعی: اکنون چه چیزی را در دل پنهان کنم وقتی عشق مرا رسوا کرده است؟ درد و غم عاشقانه‌ام به وضوح و به مانند روی آب مشخص شده است، در حالی که سعی داشتم آن را از دیگران مخفی نگه دارم.
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!
هوش مصنوعی: من از زمانی که تو را با چشمان خواب‌آلودت دیدم، در دل آرام نگرفتم و هر گاه که می‌خوابم، به یاد تو هستم!
همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم
به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم
هوش مصنوعی: همه مردم به عشق و دیوانگی مجنون اشاره می‌کنند، زیرا من به خاطر تو هر لحظه با نسیم پیامی فرستادم و به پرنده‌ها راز دلم را گفتم.
من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی
که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم
هوش مصنوعی: اگر من از چشم تو دور شوم و به خیابان تو نرسم، چه دردی دارد وقتی از دوری تو دور شدم، نه اینکه از تو دور شدم.
شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری
که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم
هوش مصنوعی: شب برای من به اندازه‌ی هزار سال طولانی شده است. تو در دل من شور و حال خاصی ایجاد کرده‌ای که انگار هزار سال است که با تو در میانه‌ام و در کنار تو آرام گرفته‌ام.
رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی
که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم
هوش مصنوعی: بله، در اینجا شاعر به زیبایی و لطفی که از محبوبش دریافت می‌کند اشاره می‌کند. او مانند گل زیبا با حسرت و غم از خاری که او را آزار می‌دهد، سخن می‌گوید. این به معنای آن است که او در درون خود درد و رنجی حس می‌کند، اما همچنان به زیبایی محبوبی که دارد، افتخار می‌کند. در واقع، او از وابستگی‌اش به محبوب و از عذابی که احساس می‌کند، صحبت می‌کند.