گنجور

بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

ای گشایندهٔ خزاین جود
نقش پیوند کارگاه وجود
همه هستی ز ملک تا ملکوت
یک رقم زان جریدهٔ جبروت
هست بی نیست آشکار و نهفت
توئی و جز ترا نشاید گفت
ای به صد لطف کارسازنده
بنده را از کرم نوازنده
آمدم بر در تو بی‌خودوار
با خودم دار بی خودم مگذار
به کرم رخت خواجگیم بسوز
بنده‌ام خوان و بندگی آموز
دور کن باد خسروی ز سرم
پر کن از خاک بندگی بصرم
آن چنان ره به خویش کن بازم
کز تو با دیگری نپردازم
سخن آن به که بعد حمد خدای
بود از نعت خواجهٔ دو سرای
بهترین نقطهٔ رسل بشمار
آسمان دایره است او پرگار
چار یارش بچار سوی یقین
چهار رکن و چهار صفهٔ دین
آن بزرگان که همنشین ویند
روشن از پرتو یقین ویند
گویم افسانه‌های طبع فزای
از لب لعبت فسانه سرای
هر فسانه صراحیئی ز شراب
دور مستی و بلک داروی خواب
هر یکی را بهشت نام کنم
حور و کوثر درو تمام کنم
پس نویسم به کلک مشک سرشت
نام این هشت خانه هشت بهشت
تا کسی کاندرو گذر یابد
بی قیامت بهشت دریابد
گنج پیمای این خزینهٔ پر
از خزینه چنین گشاید در
کافتاب جمال بهرامی
چو شد از نور در جهان نامی
پدرش رخت زندگانی بست
او به جای پدر به تخت نشست
هر کرا دید در خود پیشی
داد با شغل دولتش خویشی
کاردارش نشد به روی زمین
جز خردمند و راستکار و امین
عهدهٔ ملک چو بر ایشان بست
خود بفارغدلی به باده نشست
عیش می کرد و کام دل می راند
باده می خورد و گنج می افشاند
جستی از مطربان چابک دست
آنچه بی می توان شد از وی مست
حاضر خدمتش غلامی چند
گشته همتاش در کمان و کمند
خاص‌تر ز آن همه کنیزی بود
افتی در ته سپهر کبود
بس که کردی بهر دلی آرام
به دلارا میش برآمده نام
قامتی در خوشی چو عمر دراز
هوس انگیزتر ز عشق مجاز
بر چو نارنج نو به شاخ درخت
سخت رسته ز صحبت دل سخت
چو به دنبال چشم کرده نگاه
برده صد ره رونده را از راه
نیم دزدیده خنده زیر لبش
کرده تعلیم دزدی عجبش
سختی تلخ در لبی چو نبات
مرگ را داده چاشنی ز حیات
گیسوی پیچ پیچش از سرناز
داده بر دست فتنه رشته دراز
تنی از نازکی درونه فریب
پای تا سر همه لطافت و زیب
در تماشاش روز و شب بهرام
همچو جمشید در نظارهٔ جام
ره سوی صیدگاه بی گاهش
آهوی شیر گیر همراهش
داشت میلی تمام در نخچیر
گور صد شیر کنده بود به تیر
رغبتش جز به صید گور نبود
با دگر وحشیانش زور نبود
گور چندان فکندی از سر شور
که شدی پشته‌ها چون گنبد گور
با مدادان که این غزالهٔ نور
مشک شب را نهفت در کافور
شاه بهرام هم به عادت خویش
توسنان شکار جست به پیش
اشقر خاص زیر ران آورد
لرزه در باد مهرگان آورد
نازنین را به همرکیبی خویش
کرد همراه ناشکیبی خویش
شاه بهرام و ترک بهرامی
کرده صیدش بصد دلارامی
هر دو پویه زنان به راه شدند
صید جویان به صیدگاه شدند
زین میان ناگه از کرانهٔ دشت
آهوئی چند پیش شاه گذشت
گفت با شه غزال شیر انداز
کاهو آمد به سوی شیر فراز
هر یکی را ز تو چنان جویم
کانچنان افگنی که من گویم
ناوکی زن بر آهوی ساده
که شود ماده نر نرش ماده
شاه دریافت خورده دانی او
تاخت مرکب به هم عنانی او
به خدنگی دو شاخ از آهوی نر
برد زانگونه کو نداشت خبر
ضربه فرق او از انسان راند
که ازو تا به ماده فرق نماند
کار نر چو به مادگی پرداخت
سوی ماده که نر کند در تاخت
دو یک انداز را بهم پیوست
بس بر آهو روانه کرد ز شست
هر دو در سر چنان نشاندش غرق
که دو شاخ پدید کرد ز فرق
زان دو شرط هنر که در خورد کرد
کرد نر ماده ماده را نر کرد
کرد چون خواهش صنم همه راست
از وی انصاف آن هنر درخواست
پاسخش داد ماه نوش لبان
کی کمال تو عقده بند زبان
این هنر قدت خداوندی
جادویی بود نی هنرمندی
لیک از انجا که راست اندیش است
دستها را ز دستها پیشی است
بین که تا نفگی ز بینش پیش
بینش خویش را به بینش خویش
کانج ازین گرده‌هات نغز نمود
نیز ازین نغز تر تواند بود
شاه را طیره کرد گفتارش
زعفران گشت رنگ گلنارش
گفت کای در خور جفا بدی
این چه گستاخیست و بی خردی
من که کارم همه نمونه بود
دیگری به ز من چگونه بود
این سخن گفت و پی به کین افشرد
او فگندش زین و مرکب برد
ماند بی خویشتن صنم تا دیر
تشنه و غرق آب و از جان سیر
بس به صد خستگی ز جا برخاست
راه صحرا گرفت و می شد راست
از کف پای خارهای چو تیر
می گذشتش چو سوزنی ز حریر
پا که از برگ گل فکار شود
چون شود چون به زیر خار شود
کس نه همراه و رهنماش مگر
سایه در زیر و آفتاب ز بر
می‌نمود اندران پریشانی
گفته و کرده را پشیمانی
قدری چو برین نمط بشتافت
گذر اندر سواد دیهی یافت
آن دهی بود بر کرانهٔ دشت
کادمی هیچ از آن طرف نگذشت
آمد آن مه دران خرابه شتاب
همچو مهتاب کوفتد به خراب
در شد اندر تریچ دهقانی
در سفال شکسته ریحانی
بود دهقان جوانی آزاده
هم هنرمند و هم ملک زاده
طرفه بر بط زنی گزیده سرود
دست چون ابر و برق بر سر رود
باز دانسته پرده‌ها را راز
مضحک و مبکی و منوم ساز
چون نگه کرد سرو سیمین را
روی گل رنگ و زلف مشکین را
ماند حیران که این چه جانور است
وندرین دشتش از کجا گذر است
این پری از کجا پرید اینجا
ور پری نیست چون رسید اینجا
گفت کای چشم بد ز روی تو دور
کیستی تو بدین لطافت و نور
ملکی با پری و یا مردم
خبری ده که با خبر گردم
صنم تن گدل ز تنگ دلی
داد بیرون دمی به صد خجلی
گفت یک یک ز جان بی آرام
قصهٔ خویش و غصهٔ بهرام
گفت ز آنجا که کارنامهٔ تست
شرف ما به بارنامهٔ تست
چون تو شایسته خداوندی
من پذیرفتمت به فرزندی
گر قناعت کین به خشک و تری
حاضر خدمتم به ماحضری
خواجه زان اختر فلک مایه
بر زمین بوسه داد چون سایه
از هنرها که بود حاصل او
از دل خویش ریخت در دل او
کرد استاد در همه جای
خاصه در پرده بریشم ونای
چند گه جادوئی شد اندر ساز
که بکشتی و زنده کردی باز
این خبر شهره گشت در آفاق
کز جهان جادوئی برامد طاق
کاهو از دشت سوی خود خواند
کشد و باز زنده گرداند
گفت و گویی بهر کران افتاد
غلغلی در همه جهان افتاد
از پژوهندگان در گاهی
یافت دارای دولت آگاهی
زان هوسها که بود در بهرام
زین خبر در دلش نماند آرام
بامدادان عنان به صحرا داد
سرو را باد و باد را پا داد
چون تمنای آن تماشا داشت
رفت جائی که آن تمنا داشت
گفت بهرام کارزو داریم
که هنرهات پیش چشم آریم
نازنین را که آن همه رم و رام
بود بهر شکنجهٔ بهرام
زان تمنای شه که در خور یافت
جای جولان خویشتن دریافت
گشت همراه شیر گیری شاه
نازند راه آوان زان راه
چو زد آهو بسی و گور انداخت
لحن آهو نواز را بنواخت
آهوان رمیده با دل ریش
پای کوبان درامدند ز پیش
چو سوی خویش خواندشان به سرود
پرده خواب راست کرد به رود
در زمان کان نفس فرو بردند
همه خفتند گوئیا مردند
چون دمی دیده‌ها بهم بستند
ساخت آن جسته را که برجستند
زان نمونه که شرح نتوان داد
زنده را کشت و کشته را جان داد
دید شه نیز سحرمندی او
بست چشمش ز چشم بندی او
لیکن آورد همچو طراران
بر گهر طعنهٔ خریداران
کاین چنین‌ها بسی است اندر دهر
هر کسی دارد از طلسمی بهر
کاردانی به کشوری نبود
که ازو کار دانتری نبود
در شکر خنده شد بت شیرین
گفت آری از ان ما همه این
زیرکان در هنر بوند تمام
لیک بهتر زمانه از بهرام
شاه آواز آشنا بشناخت
ناوکش را نشانهٔ جان ساخت
داد منزل به جان مشتاقش
در برآورد چون به غلطاقش
زد ز عذر گناه خود نفسی
عذرهای گذشته خواست بسی
بس به صد شادی و دلارامی
باز بردش به تخت بهرامی
دل کزان پیش مهربان بودش
پیش از ان شد که پیش از ان بودش
شاه فرمود کان دو صورت حال
آید اندر نمونهٔ تمثال
نقش بندان بخانهٔ تصویر
در خور نق نگاشته و سریر
پور منذر که بود نعمان نام
در سبق هم جریدهٔ بهرام
شه ز بس دانش و معانی اور
وز بزرگی و کاردانی او
در همه ملک اشارتش داده
دستگاه و زارتش داده
چون ز صحرا نوردی بهرام
مصلحت را گسسته دید عنان
جست دانای کار مردی چند
تجربت یافته ز چرخ بلند
دادشان یادگارهای گران
در خور پیشگاه تاجوران
کاورند از برای خلوت بخت
هفت دختر ز هفت صاحب تخت
رهروان بعد هفت ماه خرام
آوریدند هفت ماه تمام
چون قوی شد بنای پردهٔ راز
کرد نعمان بنای دیگر ساز
بر لب جوی مرغزاری جست
کز بهشتش نمونه بود درست
خواند معمار کاردان را پیش
باز گفتش خیال خاطر خویش
از زمین تا فراز گنبد مهر
هفت گنبد برآوری چو سپهر
بود بنای کاردان مردی
کز زمین آسمان بنا کردی
شیده نامی که هر چه پیدا کرد
خلق را زان نمونه شیدا کرد
هفت گنبد چو رنگ و بوی گرفت
جا در و هفت ماه روی گرفت
هر یکی هم به رنگ مسکن خویش
جامه را رنگ داده بر تن خویش
چون شد اسباب هفت خانه تمام
باز گفتند قصه با بهرام
کانچه نعمان کاردان آراست
زاد می زادگان نیاید راست
شاه کاین مژدهٔ نشاط شنود
میل طبعش عنان ز دست ربود
چون رسید اندران خجسته سواد
گشت بر لاله کرد و بر شمشاد
بوی گلهاش مغز پرور گشت
مغزش از بوی گل معطر گشت
بیشتر شد به بوستان فراخ
میوه بر میوه دید شاخ به شاخ
چون درامد به کار خانه نو
دید هر سو نگار خانه نو
جنتی بر ز جور زیبا دید
جان ز نظاره ناشکیبا دید
مجلسی یافت پر ز نعمت و کام
با حریفان نو نوشت به جام
آن چنان شد به روی خوبان شاد
کش ز عیش گذشته نامد یاد
خواند نعمان کاردان را پیش
بخششی کردش از نهایت بیش
آفرین گفت بر چنان رائی
که بر آراست آن چنان جائی
روز شنبه که باد مشک انگیز
شد به دامان صبح غالیه بیز
شه به گنبد سرای مشکین شد
خانه زو همچو نافه چین شد
ماه هند و نژاد رومی چهر
خاست از خوابگاه ناز به مهر
کرد چون ساقیان برعنائی
نقل ریزی و مجلس آرائی
ز اول بامداد تا گه شام
عشرت و عیش بود و باده و جام
شه ز مستی نمود رغبت خواب
هم ز گل مست بود و هم ز شراب
جانش از ذوق بوسه مفتون بود
مستی نقلش از می افزون بود
زان پری پیکر بهشتی وش
خواست کافسانهٔ سراید خوش
گفت وقتی به روزگار نخست
بود شاهی به شهر یاری چست
در سر اندیب پایه تختش
قدم آدم افسر بختش
هوسی بودش از دل افروزی
در چه کار دانش آموزی
داشت پیوسته چون نکو رایان
میل با زیرکان دانایان
سه پسر داشت هوشمند و جوان
هم توانگر به علم و هم بتوان
خواند روزی نهانی از اغیار
هر یکی را جدا به پرسش کار
گفت اول به اولین فرزند
که مرا شد بنفشه سرو بلند
قرعه بر تست پادشاهی را
رونق ماه تا به ماهی را
آن بنا نو کنی به داد و به جود
که جهان خوش بود خدا خشنود
ناتوان را برفق پیش آئی
با توانا کنی توانائی
به شبانی رمه نگهداری
گوسپند ان به گرگ نگذاری
پور دانا به خاک سود کلاه
گفت جاوید باد دولت شاه
تا توئی ملک بر کسی نه سزاست
بی تو خود زیستن ز بهر چراست
مور با آنکه در سریر شود
کی سلیمان تخت گیر شود
شه دران آزمایش کارش
چون پسنیده دید گفتارش
در دلش صد هزار تحسین خواند
واشکارش به خشم بیرون راند
خواند فرزند دومین را پیش
خاص کردش به آزمایش خویش
با فسونگر زبان به افسون داد
ماجرای گذشته بیرون داد
پسر زیرک از خردمندی
کرد پرسنده را زبان بندی
گفت ما را به جان و بینائی
کردنی شد هر آنچه فرمائی
لیک پیشت حدیث تاج و سریر
عیب باشد ز بنده عیب مگیر
دیرمان تو که تا توئی بر جای
دیگری کی نهد به مسند پای
وان زمان کاین زمانه گذران
با تو نیز آن کند که با دگران
مهتری هست آخر از من خرد
بار سر جز به دوش نتوان برد
شاه زو هم گره در ابرو کرد
وز حضور خودش به یک سو کرد
روی در خرد کاردان آورد
خرده‌ای باز در میان آورد
داد پاسخ جوان کارشناس
که ز طفلان نکو نیاید پاس
شاه چون دید کان سه گوهر پاک
می‌شناسند گوهر از خاشاک
شادمان شد ز بخت فرخ خویش
سود بر خاک بندگی رخ خویش
لیکن از پیش بینی و پی غور
با جگر گوشگان شد اندر شور
داد فرمان که هر سه بدر منیر
پیش گیرنده ره ز پیش سریر
تا حد ملک شهریار بود
هر که ماند گناهکار بود
زین سخن هر سه تن ز جای شدند
توشه بستند و ره گرای شدند
ره نوشتند بی شکیب و سکون
تا شدند از دیارشان بیرون
در رسیدند تا به اقلیمی
که از آن بود ملکشان نیمی
روزی از گردش ستاره و ماه
می نوشتند سوی شهری راه
تا که از پیش زنگی چون قیر
تک زنان سویشان گذشت چو نیر
گفت کای رهروان زیبا روی
شتری دید کس روان زین سوی
زان سه برنا یکی زبان بگشاد
نقش نادیده را روان بگشاد
گفت کان گمشده که رفت از دست
یک طرف کور هست گفتا هست
دومین باز کرد لب خندان
گفت او را کمست یک دندان
سومین هوشمند با تمیز
گفت یک پای لنگ دارد نیز
گفت چون راست شد نشانی او
بایدم ره به هم عنانی او
باز گفتند هر یکیش جواب
که همین راه گیر و رو بشتاب
مرد پوینده راه پیش گرفت
رفت و دنبال کار خویش گرفت
آن جوانان براه گام به گام
می نمودند نرم نرم خرام
تا زمانیکه گرم گشت سپهر
موج آتش فشاند چشمه مهر
زیر عالی درخت انبه شاخ
کش دو پرتاب بود سایه فراخ
در رسیدند رنجدیده ز راه
میل کردن سوی آب و گیاه
چشمه دیدند دست و پا شستند
بر گل و سبزه خوابگه جستند
چون ز یاد خوش درونه نواز
نرگس مستشان شد اندر ناز
ساربان باز در رسید چو باد
با زبانی چو خنجر پولاد
گفت این سوی تا بیک فرسنگ
پایم از تاختن نداشت درنگ
دیده گردی از آن رمیده ندید
گرد چه بود که آفریده ندید
گفت ازیشان یکی که بشنو گفت
هر چه دیدیم چون توانش نهفت
هست بارش دو سوی رویاروی
روغن این سوی و انگبین آن سوی
دومین کرد روی کار بر او
هست گفتا زنی سوار بر او
سومین گفت زن گرانبار است
وز گرانیش کار دشوارست
ساربان زانهمه نشان درست
گرد شک را ز پیش خاطر شست
آگهی چون نداشت از فن شان
چنگ در زد سبک بدامنشان
زان نفیر و فغان کزو برخاست
گرد گشتند خلق از چپ و راست
تا نهایت بران قرار افتاد
که بباید شدن چو کار افتاد
ملک عهد را خبر کردن
راه انصاف را نظر کردن
ساربان ماجرای حال که بود
وانهمه پاسخ و سوال که بود
گفت اول دعای دولت شاه
که بمان تا بود سپید و سیاه
ماسه بر نامسافریم و غریب
در تک و پویه زاری و خورد نصیب
می‌بریدیم ره ز گرش دهر
نارسیدیم بر در این شهر
او شتر جست و ما به لابه و لاغ
تازه کردیم نقش او را داغ
شد ملک گرم از این حکایت و گفت
کانچه پیداست چون توانش نهفت
برده را بازده بهانه مکن
خویشتن را به بد نشانه مکن
این سخن گفت و چون ستمکاران
بندشان کرد چون گنهکاران
آن جوانان نغز با فرهنگ
سوی زندان شدند با دل تنگ
شتر یاوه گشته با همه ساز
بر در ساربان رسید فراز
مردی آمد که در فلان کهسار
بر درختیش مانده بود مهار
من بران سو شدم بخار کشی
دیدم و کردمش مهار کشی
زن که بالاش بود گفت نشان
تا من آوردمش بر تو کشان
ساربان دادش آنچه واجب بود
بس به سوی ملک روان شد زود
گفت باشد که من ز دولت شاه
یافتم هر چه یاوه و گشت ز راه
شتر و هر چه بود بار بر او
وان عروسی که بد سوار براو
شه نظر سوی عدل فرماید
بندیان را ز بند بگشاید
شه ز آزار به گناهی چند
از جگر بر کشید آهی چند
خواندشان با هزار خجلت و شرم
نرم دل کردشان به پرسش نرم
وانگهی دادشان ز بند خلاص
خلعتی داد هر یکی را خاص
پس بپرسیدشان که قصه خویش
باز پاید نمودن از کم و بیش
کانچه مردم ندید پیکر او
چون نشانی دهد ز جوهر او
ماجرا گرد رست باشد و راست
خواسته بی کران دهم بی خواست
ور کم و بیش در میان آید
سر شمشیر در زبان آید
پس یکی زان سه تن زبان بگشاد
گفت بادی همیشه خرم و شاد
من که کوریش را نشان گفتم
بینشم ره نمود زان گفتم
همه یک سوی دیدم اندر راه
خوردنش از درخت و خاره گیاه
دومین گفت کز ره فرهنگ
من بیک پای ازانش گفتم لنگ
کانچنان دیدمش براه نشان
که به یک پای رفته بود کشان
برگ و شاخی که خورد کرده او
دیدم افتاده نمی خورد او
هر چه ناخورده می نمود در او
برگ یک یک درست بود در او
شاه گفتا که آن سه چیز نخست
هر چه گفتید راست بود و درست
سه دیگر بدانش و تمیز
روشن وراست گفت باید نیز
بازیکتن زبان راز گشاد
وانچه درپرده بود باز گشاد
گفت کاول دمی که از من رفت
ماجرا ز انگبین و روغن رفت
وان چنان بد که در خس و خاشاک
دیدم آلایشی چکیده به خاک
مگس افکنده بود یک سو شور
سوی دیگر قطار لشکر مور
هر چه در وی دوید مور به جهد
حکم کردم که روغن است نه شهد
وانچه سویش مگس نمود هجوم
به فراست شد انگبین معلوم
آن چنان دیدمش که گشت یقین
اثر زانو شتر به زمین
گشت پیدا ز پهلوی زانو
نقش نعلین‌های کدبانو
گفت سوم که رای من بنهفت
زان سبب حامل و گرانش گفت
کاندران جای کان جمازه نشین
بر جمازه سوار شد ز زمین
گفتم این حامل گرانبار است
کزمین خاستنش دشوار است
شاه کز هر سه تن شنید جواب
بنده شد زان فراستی به صواب
هر یکی را به صد نوا و نواخت
ساخت برگی چنان که باید ساخت
زان نمو دارد ور بینی‌شان
کرد رغبت به همنشینی‌شان
منزلی دادشان درون سرای
تا بود نزدشان به خلوت جای
دل چو گشتیش فارغ از همه کار
تازه کردی نشاط را بازار
با حریفان تو و به تنهائی
باده خوردی به مجلس آرائی
گوش کردی دم نهانی شان
بهره جستی ز کاردانی‌شان
آنگهی گفت جمله را خندان
کافرین بر شما خردمندان
با شما دوستان با تمیز
یافتم بهره‌مندی از همه چیز
با شما عیش موجب هنر است
هر چه پیش است سود بیشتر است
لیک گردندهٔ جهان پیمای
نتوان بند کرد در یک جای
ازین نمط خواست عذرها بسیار
بس بهر یک سپرد صد دینار
هر سه از بخت شادمانهٔ خویش
ره گرفتند سوی خانه خویش ...

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای گشایندهٔ خزاین جود
نقش پیوند کارگاه وجود
هوش مصنوعی: ای کسی که خزانه‌های کرم و بخشش را می‌گشایی، نقش و طراحی‌کنندهٔ کارگاه حیات و هستی.
همه هستی ز ملک تا ملکوت
یک رقم زان جریدهٔ جبروت
هوش مصنوعی: تمام هستی از دنیای مادی تا عالم معنوی، یک نوع نوشته و ثبت شده در دفتر قدرت و جبروت خداوند است.
هست بی نیست آشکار و نهفت
توئی و جز ترا نشاید گفت
هوش مصنوعی: وجود بدون عدم واضح و پنهان است، تو هستی و غیر از تو کسی را نمی‌توان گفت.
ای به صد لطف کارسازنده
بنده را از کرم نوازنده
هوش مصنوعی: ای کسی که با صد لطف و محبت، کارهایم را سامان می‌دهی و به خاطر بزرگواری‌ات به من محبت می‌کنی.
آمدم بر در تو بی‌خودوار
با خودم دار بی خودم مگذار
هوش مصنوعی: من به درگاه تو آمده‌ام و بی‌نهایت مجذوب توام، پس مرا تنها نگذار و اجازه نده که در این حالت سرگردانی و خودباختگی بمانم.
به کرم رخت خواجگیم بسوز
بنده‌ام خوان و بندگی آموز
هوش مصنوعی: ای مهربان، زیبایی تو مانند آتشی است که مرا می‌سوزاند. من بنده تو هستم و از تو می‌خواهم که هنر بندگی را به من بیاموزی.
دور کن باد خسروی ز سرم
پر کن از خاک بندگی بصرم
هوش مصنوعی: ای باد، دور کن از من همه زرق و برق‌ها و تجملات، و پر کن چشمانم از خاکی که نشان‌دهنده بندگی و فروتنی‌ام باشد.
آن چنان ره به خویش کن بازم
کز تو با دیگری نپردازم
هوش مصنوعی: به گونه‌ای به خودم نزدیک شو که دیگر نتوانم به کسی جز تو فکر کنم.
سخن آن به که بعد حمد خدای
بود از نعت خواجهٔ دو سرای
هوش مصنوعی: سخن گفتن درباره‌ی بزرگی خداوند پس از ستایش او، از مدح و توصیف آقایی که در دو جهان (دنیا و آخرت) دارای مقام و منزلت است، بهتر و پسندیده‌تر است.
بهترین نقطهٔ رسل بشمار
آسمان دایره است او پرگار
هوش مصنوعی: بهترین و والاترین جایگاه در کائنات، آسمان است که همچون یک دایره و با نظم و دقتی مانند پرگار، در فضا قرار دارد.
چار یارش بچار سوی یقین
چهار رکن و چهار صفهٔ دین
هوش مصنوعی: چهار یار به چهار سوی یقین اشاره دارد؛ این به معنای چهار رکن و چهار بخش اساسی دین است.
آن بزرگان که همنشین ویند
روشن از پرتو یقین ویند
هوش مصنوعی: آن افرادی که با او معاشرت دارند، از روشنایی یقین و اعتماد او بهره‌مند هستند.
گویم افسانه‌های طبع فزای
از لب لعبت فسانه سرای
هوش مصنوعی: می‌گویم داستان‌هایی که از دل طبیعت برمی‌خیزند، مانند قصه‌هایی هستند که از لبان می‌نوازند.
هر فسانه صراحیئی ز شراب
دور مستی و بلک داروی خواب
هوش مصنوعی: هر داستانی همچون پیاله‌ای از شراب است که انسان را به مستی می‌آورد و یا همچون دارویی است که خواب آور باشد.
هر یکی را بهشت نام کنم
حور و کوثر درو تمام کنم
هوش مصنوعی: هر کسی را در بهشت، به عنوان هدیه‌ای از حور و کوثر می‌شناسم و تمام لذت‌ها را در آنجا فراهم می‌کنم.
پس نویسم به کلک مشک سرشت
نام این هشت خانه هشت بهشت
هوش مصنوعی: بنابراین با قلم خوشبو و زیبا، نام این هشت خانه را که بهشت‌هایی هستند، می‌نویسم.
تا کسی کاندرو گذر یابد
بی قیامت بهشت دریابد
هوش مصنوعی: اگر کسی از موانع و سختی‌ها عبور کند، بدون نیاز به روز قیامت می‌تواند به بهشت و خوشبختی دست یابد.
گنج پیمای این خزینهٔ پر
از خزینه چنین گشاید در
هوش مصنوعی: کسی که توانایی و دانش بالایی دارد، می‌تواند راز و ثروت‌های نهفته این گنجینه‌ی پرارزش را آشکار کند.
کافتاب جمال بهرامی
چو شد از نور در جهان نامی
هوش مصنوعی: زمانی که نور جمال بهرامی در دنیا تابید، او به نامی شناخته شد.
پدرش رخت زندگانی بست
او به جای پدر به تخت نشست
هوش مصنوعی: پدرش زندگی را ترک کرد و او به جای پدرش به مقام و جایگاه رسید.
هر کرا دید در خود پیشی
داد با شغل دولتش خویشی
هوش مصنوعی: هر کسی که در خود توانایی و قابلیت بیشتری را مشاهده کند، با شغل و مقامش می‌تواند ارتباطی نزدیک برقرار کند.
کاردارش نشد به روی زمین
جز خردمند و راستکار و امین
هوش مصنوعی: فقط افراد باهوش، راستگو و قابل اعتماد می‌توانند در زندگی به موفقیت برسند و زمین را به خوبی مدیریت کنند.
عهدهٔ ملک چو بر ایشان بست
خود بفارغدلی به باده نشست
هوش مصنوعی: وقتی که مسئولیت حکومت بر دوش آنان قرار گرفت، با خیالی راحت و بی‌نگرانی به نوشیدن شراب مشغول شدند.
عیش می کرد و کام دل می راند
باده می خورد و گنج می افشاند
هوش مصنوعی: او در حال شادی و خوش‌گذرانی بود، از زندگی لذت می‌برد، شراب می‌نوشید و ثروت خود را خرج می‌کرد.
جستی از مطربان چابک دست
آنچه بی می توان شد از وی مست
هوش مصنوعی: به سراغ نوازندگان چالاک برو و آنچه را که بدون شراب ممکن است، از آن‌ها بخواه.
حاضر خدمتش غلامی چند
گشته همتاش در کمان و کمند
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تعدادی از خدمتگزاران او آماده‌اند که برای او تلاش کنند و همگی در انتظار فرصتی هستند تا به او کمک کنند.
خاص‌تر ز آن همه کنیزی بود
افتی در ته سپهر کبود
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که در میان همه چیزها، کسی خاص و برجسته وجود دارد که مانند یک کنیز در عمق آسمان آبی افتاده است. این تصویر حالتی از ارزشمندی و زیبایی را نشان می‌دهد که ممکن است در شرایط سخت یا در جایی دور از دسترس قرار گیرد.
بس که کردی بهر دلی آرام
به دلارا میش برآمده نام
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که تو برای دل‌ها آرامش فراهم کرده‌ای، نامت مانند ستاره‌ای درخشان در دل‌ها بر افراشته شده است.
قامتی در خوشی چو عمر دراز
هوس انگیزتر ز عشق مجاز
هوش مصنوعی: قد تماشایی در خوشی، مانند عمر طولانی، وسوسه‌انگیزتر از عشق واقعی است.
بر چو نارنج نو به شاخ درخت
سخت رسته ز صحبت دل سخت
هوش مصنوعی: درختی که میوه‌اش تازه و شاداب است، به دلیل قرار گرفتن در محیطی مناسب و دوری از مشکلات و تنش‌ها، به خوبی رشد کرده و می‌تواند میوه‌های لذیذی مانند نارنج را به بار بیاورد.
چو به دنبال چشم کرده نگاه
برده صد ره رونده را از راه
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت را با دقت به دوردست‌ها می‌دوزی، می‌توانی هزاران راه را ببینی که انسان‌ها در آن در حال حرکت هستند.
نیم دزدیده خنده زیر لبش
کرده تعلیم دزدی عجبش
هوش مصنوعی: او با لبخندی خفی و دزدکی نشان می‌دهد که به دزدی عادت کرده است.
سختی تلخ در لبی چو نبات
مرگ را داده چاشنی ز حیات
هوش مصنوعی: سختی‌ها و مشکلات زندگی می‌توانند به گونه‌ای تلخ باشند، اما می‌توانند طعمی از زندگی را نیز به همراه داشته باشند، مانند شیرینی نباتی که مرگ را با طعم حیات می‌آمیزد.
گیسوی پیچ پیچش از سرناز
داده بر دست فتنه رشته دراز
هوش مصنوعی: موهای جادوئی او به قدری زیبا و پر پیچ و تاب است که انگار به دست فتنه و آشوب افتاده و دراز شده است.
تنی از نازکی درونه فریب
پای تا سر همه لطافت و زیب
هوش مصنوعی: بدنی ظریف و نازک که از سر تا پا زیبا و لطیف است، فریبنده و جذاب به نظر می‌رسد.
در تماشاش روز و شب بهرام
همچو جمشید در نظارهٔ جام
هوش مصنوعی: روز و شب به تماشای بهرام نشسته‌ام، مانند جمشید که به تماشای جام می‌نگرد.
ره سوی صیدگاه بی گاهش
آهوی شیر گیر همراهش
هوش مصنوعی: در مسیر شکارگاه، آهوهایی با جثه‌ی بزرگ و شگفت‌انگیز در کنار هم هستند.
داشت میلی تمام در نخچیر
گور صد شیر کنده بود به تیر
هوش مصنوعی: شخصی آرزوی زیادی داشت و با تلاش بسیار، به شکار شیرهای زیادی از کاروان شکار رسید.
رغبتش جز به صید گور نبود
با دگر وحشیانش زور نبود
هوش مصنوعی: او هیچ تمایلی به شکار غیر از گورخر نداشت و با دیگر حیوانات وحشی قدرت مبارزه نداشت.
گور چندان فکندی از سر شور
که شدی پشته‌ها چون گنبد گور
هوش مصنوعی: به قدری از شور و هیجان خود خاک بر سر کردی که توده‌هایی به وجود آوردی که مانند گنبد قبر شده‌اند.
با مدادان که این غزالهٔ نور
مشک شب را نهفت در کافور
هوش مصنوعی: با مدادهایی که این غزال نور را در کافور شب پنهان کردند.
شاه بهرام هم به عادت خویش
توسنان شکار جست به پیش
هوش مصنوعی: شاه بهرام، مانند عادت همیشگی‌اش، در نزدیکی توس، به دنبال شکار رفت.
اشقر خاص زیر ران آورد
لرزه در باد مهرگان آورد
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالتی از یک اسب یا حیوانی است که دارای پوشش یا مویی روشن است و در زیر ران هایش لرزشی به وجود آورده است، در حالی که بادی در مهرگان (فصل پاییز) می‌وزد. این تصویر می‌تواند نماد احساسات یا تغییرات طبیعی در فصل باشد.
نازنین را به همرکیبی خویش
کرد همراه ناشکیبی خویش
هوش مصنوعی: نازنین را با تأثیر و زیبایی خود هم‌راه کرد و در عین حال او را به شکیبایی وادار نکرد.
شاه بهرام و ترک بهرامی
کرده صیدش بصد دلارامی
هوش مصنوعی: شاه بهرام به شکار رفته و ترک (دوست یا همراهش) نیز او را در این کار همراهی می‌کند و او را به آرامش و لذت در شکار دعوت می‌کند.
هر دو پویه زنان به راه شدند
صید جویان به صیدگاه شدند
هوش مصنوعی: هر دو به راه افتادند و در پی شکار، به مکان‌های مناسب رسیدند.
زین میان ناگه از کرانهٔ دشت
آهوئی چند پیش شاه گذشت
هوش مصنوعی: ناگهان از کنار دشت، چند آهو پیش پادشاه عبور کردند.
گفت با شه غزال شیر انداز
کاهو آمد به سوی شیر فراز
هوش مصنوعی: او به فرمانروای خود گفت: غزالی که قدرت شکار دارد، به سمت شیر قوی و پرچم‌دار کاهو آمد.
هر یکی را ز تو چنان جویم
کانچنان افگنی که من گویم
هوش مصنوعی: هر کسی را به طریقی از تو می‌خواهم که احساساتی را در من به وجود بیاوری که خودم بیان می‌کنم.
ناوکی زن بر آهوی ساده
که شود ماده نر نرش ماده
هوش مصنوعی: زنی که با نرمی و لطافت با آهوی ساده برخورد کند، می‌تواند او را تحت تأثیر قرار دهد و به نوعی تغییر دهد، به گونه‌ای که آن آهو از حالت طبیعی خود خارج شده و به یک موجود متفاوت تبدیل شود.
شاه دریافت خورده دانی او
تاخت مرکب به هم عنانی او
هوش مصنوعی: شاه متوجه شد که سوارکار ماهری است و با توانایی و شجاعت بر مرکب خود می‌تازد.
به خدنگی دو شاخ از آهوی نر
برد زانگونه کو نداشت خبر
هوش مصنوعی: با تیرکمان دوتایی، آهوی نر را شکار کرد، در حالی که خود از این کار خبر نداشت.
ضربه فرق او از انسان راند
که ازو تا به ماده فرق نماند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نیرویی که از سر انسان به وجود آمده به قدری قوی است که می‌تواند انسان را از نوع خود جدا کند و این جدایی باعث می‌شود تا هیچ نشانی از انسانیت در او باقی نماند.
کار نر چو به مادگی پرداخت
سوی ماده که نر کند در تاخت
هوش مصنوعی: نر به محض اینکه به مادگی علاقه‌مند شد، به سمت او می‌رود تا بتواند با او جفت‌گیری کند.
دو یک انداز را بهم پیوست
بس بر آهو روانه کرد ز شست
هوش مصنوعی: دو عدد یکسان را به هم متصل کرد و به سمت آهو روانه کرد.
هر دو در سر چنان نشاندش غرق
که دو شاخ پدید کرد ز فرق
هوش مصنوعی: آنها در دل یکدیگر چنان عشقی به وجود آوردند که باعث شد احساسات و ارتباطات عمیقی بینشان شکل بگیرد و رابطه‌ای قوی و پربار به وجود آید.
زان دو شرط هنر که در خورد کرد
کرد نر ماده ماده را نر کرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دو ویژگی یا شرط اصلی هنر شده است که باید با هم ترکیب شوند. وقتی این دو شرط به درستی در کنار هم قرار بگیرند، می‌توانند خلاقیت و زیبایی را به وجود آورند. به نوعی می‌توان گفت که هماهنگی و ترکیب درست عناصر لازم است تا بتوان به نتیجه‌ای شگفت‌انگیز دست یافت.
کرد چون خواهش صنم همه راست
از وی انصاف آن هنر درخواست
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به معشوق شعله‌ور میشود، از او می‌خواهم تا انصاف و هنر را با من در میان بگذارد.
پاسخش داد ماه نوش لبان
کی کمال تو عقده بند زبان
هوش مصنوعی: جوابش را ماهی که لب‌هایش شیرین است داد، زیرا کمال تو زبانش را در بند کرده است.
این هنر قدت خداوندی
جادویی بود نی هنرمندی
هوش مصنوعی: این کار شگفت‌انگیز از قدرت خداوند ناشی می‌شود و نه تنها نتیجه هنرمندی یک فرد است.
لیک از انجا که راست اندیش است
دستها را ز دستها پیشی است
هوش مصنوعی: اما از آنجا که اندیشه درست و صحیح است، دست‌ها جلوتر از خود دست‌ها عمل می‌کنند.
بین که تا نفگی ز بینش پیش
بینش خویش را به بینش خویش
هوش مصنوعی: بین که تا نفسی از درون خودت بیابی، ابتدا نگرش و دیدگاه خود را بشناس و با دقت به آن بنگر.
کانج ازین گرده‌هات نغز نمود
نیز ازین نغز تر تواند بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از میان این زیبایی‌ها و جذابیت‌ها، چیزی که بیان شده است می‌تواند حتی زیباتر و بهتر از آن باارزش‌تر باشد.
شاه را طیره کرد گفتارش
زعفران گشت رنگ گلنارش
هوش مصنوعی: شاه با سخن خود باعث ترس و وحشت شد و رنگ چهره‌اش مانند زعفران تغییر کرد.
گفت کای در خور جفا بدی
این چه گستاخیست و بی خردی
هوش مصنوعی: گفت که ای کسی که به دیگران ظلم و جفا می‌کنی، این چه نوع بی‌احترامی و بی‌فکری است؟
من که کارم همه نمونه بود
دیگری به ز من چگونه بود
هوش مصنوعی: من که تمامی کارهایم بی‌نظیر و عالی است، دیگران چگونه می‌توانند به پای من برسند؟
این سخن گفت و پی به کین افشرد
او فگندش زین و مرکب برد
هوش مصنوعی: این فرد سخنی را گفت و در دل خود از کینه‌اش پرده برداشت. او را به زمین انداخت و مرکبش را نیز برد.
ماند بی خویشتن صنم تا دیر
تشنه و غرق آب و از جان سیر
هوش مصنوعی: شخصی به شدت به معشوق خود وابسته است و تا مدت طولانی در حالی که در دریا غرق شده و تشنه است، نتوانسته از خود بیخبر شود و به زندگی عادی‌اش برگردد.
بس به صد خستگی ز جا برخاست
راه صحرا گرفت و می شد راست
هوش مصنوعی: او بارها با خستگی از جا برخاست و به سوی صحرا رفت و مسیرش را به درستی ادامه داد.
از کف پای خارهای چو تیر
می گذشتش چو سوزنی ز حریر
هوش مصنوعی: وقتی که از میان خارهایی که مانند تیر بودند عبور می‌کرد، احساس ناامیدی و سردی می‌کرد همچون رد کردن سوزنی از روی حریر.
پا که از برگ گل فکار شود
چون شود چون به زیر خار شود
هوش مصنوعی: پا که بر روی برگ گل باشد، نمی‌تواند به سادگی به زیر خاری برود. در واقع، زمانی که انسان در محیطی زیبا و لطیف قرار دارد، نمی‌تواند به راحتی با مشکلات و دردسرها روبرو شود.
کس نه همراه و رهنماش مگر
سایه در زیر و آفتاب ز بر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در زندگی همراه و همره‌ام نیست، مگر سایه‌ام که زیر نور آفتاب به من نزدیک است.
می‌نمود اندران پریشانی
گفته و کرده را پشیمانی
هوش مصنوعی: در آن حالت ناپسند و آشفته، احساس پشیمانی درباره گفتار و کردار خود را نشان می‌داد.
قدری چو برین نمط بشتافت
گذر اندر سواد دیهی یافت
هوش مصنوعی: اندکی که از این راه پیش رفت، در مسیر خود به زمین تیره‌ای برخورد کرد.
آن دهی بود بر کرانهٔ دشت
کادمی هیچ از آن طرف نگذشت
هوش مصنوعی: دهکده‌ای بود در کنار دشت که هیچ‌کس از آن طرف عبور نکرد.
آمد آن مه دران خرابه شتاب
همچو مهتاب کوفتد به خراب
هوش مصنوعی: آن ماه، که در خرابه‌ها نمایان شده، با شتابی شبیه به نور ماه، به خرابی می‌تابد.
در شد اندر تریچ دهقانی
در سفال شکسته ریحانی
هوش مصنوعی: در یک روستای زراعت‌کار، با دقت به جزئیات و ظرافت، وجود گیاهان خوشبو و زیبا را در میان ظروف شکسته احساس می‌کنیم.
بود دهقان جوانی آزاده
هم هنرمند و هم ملک زاده
هوش مصنوعی: یک جوان روستایی وجود داشت که نه تنها آزاد و مستقل بود، بلکه استعدادهای هنری داشته و از خانواده‌ای بزرگ و با اصالت نیز برآمده بود.
طرفه بر بط زنی گزیده سرود
دست چون ابر و برق بر سر رود
هوش مصنوعی: در اینجا به یک وضع جالب اشاره شده است؛ گویی که شخصی در کنار آب در حال تماشا و لذت بردن از آبیاری و غوغای طبیعت است. این تصویر به زیبایی و شگفتی طبیعت و احساس شادابی و نشاط اشاره می‌کند. به نوعی خواننده در این لحظه می‌تواند حس کند که زندگی و زیبایی در اطراف او در حال جریان است.
باز دانسته پرده‌ها را راز
مضحک و مبکی و منوم ساز
هوش مصنوعی: به بازگویی داستان‌های پنهان و خنده‌دار و غم‌انگیز بپرداز.
چون نگه کرد سرو سیمین را
روی گل رنگ و زلف مشکین را
هوش مصنوعی: زمانی که به چهره زیبای سرو مانند نگاه می‌کرد، رنگ گل و زلف مشکی او را مشاهده کرد.
ماند حیران که این چه جانور است
وندرین دشتش از کجا گذر است
هوش مصنوعی: در دشت حیرت‌انگیز، شگفت‌زده‌ام که این موجود عجیب کیست و از کجا به اینجا آمده است.
این پری از کجا پرید اینجا
ور پری نیست چون رسید اینجا
هوش مصنوعی: این موجود زیبا از کجا به اینجا آمده و اگر واقعا موجودی افسانه‌ای نیست، چطور به اینجا رسیده است؟
گفت کای چشم بد ز روی تو دور
کیستی تو بدین لطافت و نور
هوش مصنوعی: ای چشمان بد، از چهره‌ات دور شو! تو کیستی که به این زیبایی و درخشندگی هستی؟
ملکی با پری و یا مردم
خبری ده که با خبر گردم
هوش مصنوعی: به من از یک فرشته یا یک انسان خبری بده تا بتوانم از وضعیت آگاه شوم.
صنم تن گدل ز تنگ دلی
داد بیرون دمی به صد خجلی
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر دل تنگش ناخواسته حس زیبایی معشوق را با خود به اشتراک گذاشت و از روی شرم و خجالت این احساس را ابراز کرد.
گفت یک یک ز جان بی آرام
قصهٔ خویش و غصهٔ بهرام
هوش مصنوعی: او گفت که هر کس از دل بی‌قرارش داستان زندگی و غصه‌های خود را بگوید، همچون بی‌قراری بهرام، داستانی دارد.
گفت ز آنجا که کارنامهٔ تست
شرف ما به بارنامهٔ تست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نتیجه یا عملکرد ما به نوعی با مدارک و مستندات مرتبط است. به عبارت دیگر، آنچه که ما به دست می‌آوریم یا به عنوان موفقیت خود می‌شناسیم، با شواهد و مدارکی که داریم ارتباط دارد و می‌تواند تحت تأثیر آنها باشد.
چون تو شایسته خداوندی
من پذیرفتمت به فرزندی
هوش مصنوعی: به خاطر شایستگی‌ات، من تو را به عنوان فرزند خود پذیرفتم.
گر قناعت کین به خشک و تری
حاضر خدمتم به ماحضری
هوش مصنوعی: اگر قناعت را برگزینی، من هم در هر حالتی که باشم، آماده‌ام که در خدمتت باشم.
خواجه زان اختر فلک مایه
بر زمین بوسه داد چون سایه
هوش مصنوعی: خواجه از آن ستاره آسمان، با برکت و راز خود بر زمین بوسه زد، مانند سایه‌ای که به آرامی بر سطح زمین می‌افتد.
از هنرها که بود حاصل او
از دل خویش ریخت در دل او
هوش مصنوعی: او از هنرهای خود، آنچه در دل داشت را به دل او منتقل کرد.
کرد استاد در همه جای
خاصه در پرده بریشم ونای
هوش مصنوعی: استاد در تمام زمینه‌ها مهارت دارد، به ویژه در هنرهای ظریف مانند نقاشی روی پرده‌های ابریشمی و نواختن نای.
چند گه جادوئی شد اندر ساز
که بکشتی و زنده کردی باز
هوش مصنوعی: چند بار معجزه‌ای رخ داد که با موسیقی، زندگی و مرگ را دگرگون کرد و کسی را که غرق شده بود، دوباره زنده کرد.
این خبر شهره گشت در آفاق
کز جهان جادوئی برامد طاق
هوش مصنوعی: این خبر در همه‌جا شناخته شد که از جهانی جادویی یک چیز فوق‌العاده و شگفت‌انگیز به وجود آمده است.
کاهو از دشت سوی خود خواند
کشد و باز زنده گرداند
هوش مصنوعی: کاهو از دشت می‌خواهد که به سوی خود بیاید و دوباره زندگی به آن ببخشد.
گفت و گویی بهر کران افتاد
غلغلی در همه جهان افتاد
هوش مصنوعی: بحث و گفتگوهایی میان مردم درگرفت و صدایی از همه جا بلند شد.
از پژوهندگان در گاهی
یافت دارای دولت آگاهی
هوش مصنوعی: در میان کسانی که تحقیق و پژوهش می‌کنند، گاهی افراد با دانایی و موفقیت‌های مالی و اقتصادی روبه‌رو می‌شوند.
زان هوسها که بود در بهرام
زین خبر در دلش نماند آرام
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوهای زیادی که بهرام داشت، این خبر در دلش آرامی نیاورد.
بامدادان عنان به صحرا داد
سرو را باد و باد را پا داد
هوش مصنوعی: صبح زود، باد به سرو اجازه داد که به سوی دشت حرکت کند و همچنین به باد قدرت داد تا باردیگر به حرکت درآید.
چون تمنای آن تماشا داشت
رفت جائی که آن تمنا داشت
هوش مصنوعی: چون آرزوی تماشای آن زیبایی را داشت، رفت به جایی که بتواند آن آرزو را برآورده کند.
گفت بهرام کارزو داریم
که هنرهات پیش چشم آریم
هوش مصنوعی: بهرام گفت که ما از تو کارهایی داریم و می‌خواهیم هنرت را به نمایش بگذاریم.
نازنین را که آن همه رم و رام
بود بهر شکنجهٔ بهرام
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و دلربایی محبوبی می‌پردازد که به خاطر محبت و عشقش تحت فشار و سختی‌ها قرار گرفته است. محبوبی که با وجود تمام عذاب‌ها و زجرهایی که می‌کشد، همچنان جذاب و دلنشین است.
زان تمنای شه که در خور یافت
جای جولان خویشتن دریافت
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی پادشاه، جایی برای جولان و خودنمایی پیدا کردم.
گشت همراه شیر گیری شاه
نازند راه آوان زان راه
هوش مصنوعی: شیر به همراه شاه، ناز و زیبایی را در مسیر خود در پیش می‌گیرد و از آن مسیر لذت می‌برد.
چو زد آهو بسی و گور انداخت
لحن آهو نواز را بنواخت
هوش مصنوعی: وقتی آهو به شکار رفت و گور را رها کرد، آهنگ زیبای آهو را نواخت.
آهوان رمیده با دل ریش
پای کوبان درامدند ز پیش
هوش مصنوعی: غزالان وحشی که دلشان ز درد و نگران‌اند، به آرامی و با نرمی پاهایشان در حرکت‌اند و به جلو می‌آیند.
چو سوی خویش خواندشان به سرود
پرده خواب راست کرد به رود
هوش مصنوعی: زمانی که او به سمت خودشان دعوتشان کرد و با آوازش آنها را به خواب برد، پرده خواب را به نیکی گشود.
در زمان کان نفس فرو بردند
همه خفتند گوئیا مردند
هوش مصنوعی: در زمانی که آن نفس (روح) را گرفتند، همه به خواب رفتند و گویی مرده‌اند.
چون دمی دیده‌ها بهم بستند
ساخت آن جسته را که برجستند
هوش مصنوعی: وقتی لحظه‌ای چشمان را بستند، آن موجودی که در کنارشان بود، خود را نشان داد و برتر از دیگران نمایان شد.
زان نمونه که شرح نتوان داد
زنده را کشت و کشته را جان داد
هوش مصنوعی: از آن نمونه‌ای که نمی‌توان شرح داد، او زنده را می‌کشد و به کشته جان می‌بخشد.
دید شه نیز سحرمندی او
بست چشمش ز چشم بندی او
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او را نیز به خواب برده و از دستش نجات یافته‌ام. چشم او به خاطر جاذبه‌اش از دیدن من بسته شده است.
لیکن آورد همچو طراران
بر گهر طعنهٔ خریداران
هوش مصنوعی: اما مانند پرندگانی که بر روی جواهرات نشسته‌اند، به طعنه و کنایه به خریداران می‌پردازد.
کاین چنین‌ها بسی است اندر دهر
هر کسی دارد از طلسمی بهر
هوش مصنوعی: در این دنیا نمونه‌های زیادی از این موضوع وجود دارد که هر فردی بر اثر شرایط خاص خود، ویژگی‌ها و مشکلات خاصی را تجربه می‌کند.
کاردانی به کشوری نبود
که ازو کار دانتری نبود
هوش مصنوعی: در کشوری که افراد با مهارت و دانش هستند، دیگر نیازی به کاردان و افراد دارای تخصص نیست.
در شکر خنده شد بت شیرین
گفت آری از ان ما همه این
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که وقتی لبخند شیرین معشوقه دیده می‌شود، به زیبایی و شادابی او اشاره دارد و باعث شادی و خوشحالی دیگران می‌شود. در واقع، لبخند او به همه افراد اطرافش تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را نیز شاد می‌کند.
زیرکان در هنر بوند تمام
لیک بهتر زمانه از بهرام
هوش مصنوعی: زیرکان در هنر همه جا هستند، اما بهتر از آن‌ها در زمانه، بهرام است.
شاه آواز آشنا بشناخت
ناوکش را نشانهٔ جان ساخت
هوش مصنوعی: پادشاه صدای آشنا را شناخت و تیرش را نشانۀ جان قرار داد.
داد منزل به جان مشتاقش
در برآورد چون به غلطاقش
هوش مصنوعی: به کسی که به شدت مشتاق و علاقه‌مند است، اجازه ورود به خانه‌اش را می‌دهد، مانند اینکه او را در آغوش می‌گیرد و در واقع او را در آغوش خود جا می‌دهد.
زد ز عذر گناه خود نفسی
عذرهای گذشته خواست بسی
هوش مصنوعی: به خاطر گناهی که مرتکب شده‌ام، می‌خواهم عذر و توجیه‌های زیادی برای گذشته ارائه دهم.
بس به صد شادی و دلارامی
باز بردش به تخت بهرامی
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و آرامش بسیار، او را دوباره به تخت بهرامی بردند.
دل کزان پیش مهربان بودش
پیش از ان شد که پیش از ان بودش
هوش مصنوعی: دل که پیش از این مهربانی را تجربه کرده بود، دیگر مانند گذشته نیست.
شاه فرمود کان دو صورت حال
آید اندر نمونهٔ تمثال
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که دو حالت مختلف در تصویر باید به نمایش گذاشته شود.
نقش بندان بخانهٔ تصویر
در خور نق نگاشته و سریر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی‌های یک خانه یا مکان هنری می‌پردازد که در آن تصاویری زیبا و نقاشی‌های استادانه وجود دارد. این تصاویر به گونه‌ای طراحی شده‌اند که نشان‌دهنده‌ی شکوه و عظمت آن مکان هستند. در واقع، خانه به عنوان یک اثر هنری و جایگاهی پر از زیبایی‌ها و هنرمندی‌ها به تصویر کشیده شده است.
پور منذر که بود نعمان نام
در سبق هم جریدهٔ بهرام
هوش مصنوعی: نعمان، پسر منذر، در مسابقه‌ای که به او مربوط می‌شود، در کنار بهرام معروف است.
شه ز بس دانش و معانی اور
وز بزرگی و کاردانی او
هوش مصنوعی: این فرد به خاطر دانش و معانی فراوانی که دارد، و همچنین به خاطر بزرگی و توانمندی‌هایش، بسیار مورد احترام و شناخته شده است.
در همه ملک اشارتش داده
دستگاه و زارتش داده
هوش مصنوعی: در تمام سرزمین، نشانه‌ها و آثار او به وضوح دیده می‌شود و هر جا که بروی، اثر و زیبایی او به چشم می‌آید.
چون ز صحرا نوردی بهرام
مصلحت را گسسته دید عنان
هوش مصنوعی: وقتی بهرام در حال سفر به دشت بود، متوجه شد که شرایط مناسب را از دست داده و باید مسیرش را تغییر دهد.
جست دانای کار مردی چند
تجربت یافته ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: به دنبال فردی با حکمتی باش که تجربیاتش از زندگی و چالش‌های آن شکل گرفته است.
دادشان یادگارهای گران
در خور پیشگاه تاجوران
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که آنها یادگارهای ارزشمندی را به عنوان هدیه در حضور شاهان و پادشاهان ارائه می‌دهند.
کاورند از برای خلوت بخت
هفت دختر ز هفت صاحب تخت
هوش مصنوعی: هفت دختر برای حفاظت از خلوت بخت می‌رقصند و چون همگی از هفت پادشاه هستند، هر یک نماینده‌ای از قدرت و سلطنت را به نمایش می‌گذارند.
رهروان بعد هفت ماه خرام
آوریدند هفت ماه تمام
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفت ماه، مسافران با دقت و آرامی به مسیر خود ادامه دادند.
چون قوی شد بنای پردهٔ راز
کرد نعمان بنای دیگر ساز
هوش مصنوعی: وقتی که پایه‌های راز محکم شد، نعمان تصمیم گرفت بنای دیگری بسازد.
بر لب جوی مرغزاری جست
کز بهشتش نمونه بود درست
هوش مصنوعی: در کنار جوی آب، جایی که چمن‌زاری وجود دارد، پرنده‌ای پرواز کرد که زیبایی‌اش شبیه به بهشت بود.
خواند معمار کاردان را پیش
باز گفتش خیال خاطر خویش
هوش مصنوعی: معمار ماهر را به پیش خواندند و به او گفتند که باید بر اساس رویا و آرزوهای خود کار کند.
از زمین تا فراز گنبد مهر
هفت گنبد برآوری چو سپهر
هوش مصنوعی: تا آسمان و بالای گنبد خورشید، هفت گنبد را به پا می‌داری مانند پهنه آسمان.
بود بنای کاردان مردی
کز زمین آسمان بنا کردی
هوش مصنوعی: مردی که به شکل هنرمندانه‌ای از زمین، آسمان ساخته است، پایه‌گذار کارهای بزرگ و ارزشمندی بوده است.
شیده نامی که هر چه پیدا کرد
خلق را زان نمونه شیدا کرد
هوش مصنوعی: شخصی به نام شیده وجود دارد که هر چیزی را که به دست می‌آورد، باعث می‌شود دیگران از آن الگو بگیرند و تحت تأثیر او قرار بگیرند.
هفت گنبد چو رنگ و بوی گرفت
جا در و هفت ماه روی گرفت
هوش مصنوعی: هفت گنبد به گونه‌ای رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت و به دنبال آن، هفت ماه نیز جلوه‌ای زیبا پیدا کرد.
هر یکی هم به رنگ مسکن خویش
جامه را رنگ داده بر تن خویش
هوش مصنوعی: هر کس به تناسب محیط و مکانی که در آن زندگی می‌کند، لباس و ظاهری متناسب با آنجا انتخاب کرده و به تن می‌کند.
چون شد اسباب هفت خانه تمام
باز گفتند قصه با بهرام
هوش مصنوعی: وقتی تمام ملزومات هفت خانه آماده شد، داستان را با بهرام روایت کردند.
کانچه نعمان کاردان آراست
زاد می زادگان نیاید راست
هوش مصنوعی: هر چیزی که نعمان، که فردی باهوش و دانا است، فراهم کرده، از نسل‌های آینده به درستی نمی‌رسد.
شاه کاین مژدهٔ نشاط شنود
میل طبعش عنان ز دست ربود
هوش مصنوعی: شاه که این بشارت شادی را شنید، حال و هوای دلش به شدت دگرگون شد و کنترل خود را از دست داد.
چون رسید اندران خجسته سواد
گشت بر لاله کرد و بر شمشاد
هوش مصنوعی: وقتی به آن منطقه خوشبختی رسید، لاله‌ها و شمشادها را فرا گرفت.
بوی گلهاش مغز پرور گشت
مغزش از بوی گل معطر گشت
هوش مصنوعی: عطر گل‌ها باعث شد که ذهنش پرورش یابد و تحت تأثیر بوی خوش گل‌ها قرار بگیرد.
بیشتر شد به بوستان فراخ
میوه بر میوه دید شاخ به شاخ
هوش مصنوعی: در باغ وسیع، میوه‌ها به وفور فراوان شده و درختان پر از میوه به هم نزدیک هستند.
چون درامد به کار خانه نو
دید هر سو نگار خانه نو
هوش مصنوعی: زمانی که وارد خانه‌ی نو شدم، در هر سمت، زینت و زیبایی آن را مشاهده کردم.
جنتی بر ز جور زیبا دید
جان ز نظاره ناشکیبا دید
هوش مصنوعی: بهشت زیبایی را بر اثر ظلم و ستم مشاهده کرد و جانش از تماشای آن ناتوان و بی‌قرار شد.
مجلسی یافت پر ز نعمت و کام
با حریفان نو نوشت به جام
هوش مصنوعی: مجلس پر از نعمت و لذت بود و من در کنار دوستانم خوش بودم و به یادگاری نوشتم روی جام.
آن چنان شد به روی خوبان شاد
کش ز عیش گذشته نامد یاد
هوش مصنوعی: به قدری زیبایی آن محبوبان انسان را شاداب می‌کند که دیگر هیچ یاد و خاطره‌ای از گذشته و لذت‌های آن نمی‌کند.
خواند نعمان کاردان را پیش
بخششی کردش از نهایت بیش
هوش مصنوعی: نعمان، فردی با تجربه و دانا، از طرف بخشش به گونه‌ای مورد توجه و محبت قرار گرفت که نشانه‌ای از بزرگی و فزونی در وظایفش بود.
آفرین گفت بر چنان رائی
که بر آراست آن چنان جائی
هوش مصنوعی: ستایش می‌کنم آن نظری را که چنین مکان زیبایی را فراهم کرده است.
روز شنبه که باد مشک انگیز
شد به دامان صبح غالیه بیز
هوش مصنوعی: روز شنبه، زمانی که نسیم خوشبو و دلپذیر وزیدن می‌گیرد، صبح به زیبایی و لطافت می‌رسد.
شه به گنبد سرای مشکین شد
خانه زو همچو نافه چین شد
هوش مصنوعی: پادشاه به گنبدی که سیاه و زیباست وارد شد و خانه‌اش مانند نخی از موهای چین شده و زیبا به نظر می‌رسید.
ماه هند و نژاد رومی چهر
خاست از خوابگاه ناز به مهر
هوش مصنوعی: ماه هند و نژاد رومی، چهره از خواب ناز بیدار کرد و با مهر و محبت به دنیا آمد.
کرد چون ساقیان برعنائی
نقل ریزی و مجلس آرائی
هوش مصنوعی: زمانی که ساقیان با نشاط و شادابی به دور هم جمع می‌شوند، نقل و شیرینی را پخش کرده و فضایی خوشایند و دلنشین در مجلس ایجاد می‌کنند.
ز اول بامداد تا گه شام
عشرت و عیش بود و باده و جام
هوش مصنوعی: از صبح زود تا غروب، همه چیز به خوشی و لذت و نوشیدن و شادی گذرانده می‌شود.
شه ز مستی نمود رغبت خواب
هم ز گل مست بود و هم ز شراب
هوش مصنوعی: پادشاه در مستی و شادی، نشان از اشتیاق برای خواب دارد. او هم از زیبایی گل‌ها بهره‌مند است و هم از لذت شراب.
جانش از ذوق بوسه مفتون بود
مستی نقلش از می افزون بود
هوش مصنوعی: او از خوشحالی بوسه‌هایی که گرفته، سرمست و شگفت‌زده است و مستی او بیشتر از نوشیدن شراب می‌شود.
زان پری پیکر بهشتی وش
خواست کافسانهٔ سراید خوش
هوش مصنوعی: از آن دختر زیبا و بهشتی که به مانند پری است، خواستارم که داستانی شیرین و دلنشین سروده شود.
گفت وقتی به روزگار نخست
بود شاهی به شهر یاری چست
هوش مصنوعی: در دوران قدیم، زمانی که سلطانی در شهر به یاری و حمایت از مردم قوی و فعال بود.
در سر اندیب پایه تختش
قدم آدم افسر بختش
هوش مصنوعی: در سرزمین اندی، بر قله تخت بلندی، آدم با قدم‌هایش به موفقیت و شانس خود می‌رسد.
هوسی بودش از دل افروزی
در چه کار دانش آموزی
هوش مصنوعی: هوس و آرزویی داشت که از عشق و شعف دل او به وجود آمده بود، اما در این میان مشغول کار و درس خواندن بود.
داشت پیوسته چون نکو رایان
میل با زیرکان دانایان
هوش مصنوعی: همیشه میل داشت که با افراد زیرک و دانا در ارتباط باشد و از آنان بهره‌مند شود.
سه پسر داشت هوشمند و جوان
هم توانگر به علم و هم بتوان
هوش مصنوعی: او سه پسر داشت که همه هوشمند و جوان بودند؛ هم در علم توانا بودند و هم از نظر قدرت جسمی توانمند.
خواند روزی نهانی از اغیار
هر یکی را جدا به پرسش کار
هوش مصنوعی: روزی، به طور پنهانی از دیگران خواسته شد که هر کدام به طور جداگانه درباره‌ی کار خود سوال کنند.
گفت اول به اولین فرزند
که مرا شد بنفشه سرو بلند
هوش مصنوعی: او به نخستین فرزندش گفت که من مانند بنفشه‌ای هستم که میان سروهای بلند قرار گرفته‌ام.
قرعه بر تست پادشاهی را
رونق ماه تا به ماهی را
هوش مصنوعی: قسمت اصلی از یک قرعه‌کشی یا انتخاب است که به نوعی نشان‌دهنده شانس یا تقدیر در به دست آوردن مقام یا فخری است. اینجا اشاره به این دارد که چه کسی بر صندلی پادشاهی می‌نشیند و چطور این انتخاب می‌تواند به طور ماهیانه یا دوره‌ای تغییر کند. به نوعی نشان‌دهنده تلاطم و ناپایداری در قدرت و مقام است.
آن بنا نو کنی به داد و به جود
که جهان خوش بود خدا خشنود
هوش مصنوعی: اگر تو به خوبی و سخاوت بنا را دوباره بسازی، دنیا خوشحال خواهد بود و خدا نیز از تو راضی خواهد بود.
ناتوان را برفق پیش آئی
با توانا کنی توانائی
هوش مصنوعی: ناتوان را به خود نزدیک کن، تا با توانایی‌های تو، او نیز قوی‌تر شود.
به شبانی رمه نگهداری
گوسپند ان به گرگ نگذاری
هوش مصنوعی: شما باید از دارایی‌ها و ارزش‌های خود به خوبی محافظت کنید و نگذارید که به دست افراد آسیب‌زننده بیفتند. مهم است که در نگهداری از چیزهایی که برایتان مهم هستند، مراقب باشید و از آنها در برابر خطرات محافظت کنید.
پور دانا به خاک سود کلاه
گفت جاوید باد دولت شاه
هوش مصنوعی: پسر حکیم به خاک کلاه گذاشت و گفت: "دولت شاه همیشه جاوید و ماندگار باشد."
تا توئی ملک بر کسی نه سزاست
بی تو خود زیستن ز بهر چراست
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در زندگی کسی وجود داری، او شایسته هیچ‌چیز دیگری نیست. زندگی بدون تو برای چه سودی دارد؟
مور با آنکه در سریر شود
کی سلیمان تخت گیر شود
هوش مصنوعی: مور، با وجودی که به تخت پادشاهی می‌رسد، آیا می‌تواند مانند سلیمان بر تخت فرمانروایی نشیند؟
شه دران آزمایش کارش
چون پسنیده دید گفتارش
هوش مصنوعی: صدراعظم وقتی که دید مردم چگونه در آزمون‌ها و سختی‌ها رفتار می‌کنند و گفتارشان چقدر با ارزش است، تصمیم گرفت که به آن‌ها توجه بیشتری داشته باشد.
در دلش صد هزار تحسین خواند
واشکارش به خشم بیرون راند
هوش مصنوعی: او در دل خود هزاران بار تحسین کرد، اما به خاطر خشمش آن را به بیرون افکند.
خواند فرزند دومین را پیش
خاص کردش به آزمایش خویش
هوش مصنوعی: فرزند دوم را به خاطر آزمایش و امتحان خود فراخواند و او را در موقعیت خاصی قرار داد.
با فسونگر زبان به افسون داد
ماجرای گذشته بیرون داد
هوش مصنوعی: با قدرت کلام، ماجرای گذشته را به صورت جالب و جذابی بیان کرد.
پسر زیرک از خردمندی
کرد پرسنده را زبان بندی
هوش مصنوعی: پسر باهوش با دانایی خود توانست پرسشگر را به گونه‌ای خاموش کند.
گفت ما را به جان و بینائی
کردنی شد هر آنچه فرمائی
هوش مصنوعی: او گفت که ما به خاطر جان و بصیرتی که داریم، هر چیزی را که تو بخواهی انجام می‌دهیم.
لیک پیشت حدیث تاج و سریر
عیب باشد ز بنده عیب مگیر
هوش مصنوعی: اما اگر بخواهی درباره تاج و تخت صحبت کنی، بدان که این سخنان از یک بنده کم‌ارزش عیب دارند. پس از عیب‌های او چشم‌پوشی کن.
دیرمان تو که تا توئی بر جای
دیگری کی نهد به مسند پای
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من هستی، دیگر هیچ کسی نمی‌تواند جایگاه تو را پر کند و بر مسند تو نشیند.
وان زمان کاین زمانه گذران
با تو نیز آن کند که با دگران
هوش مصنوعی: در آن زمان که این زمان زودگذر است، با تو هم همان کاری را می‌کند که با دیگران می‌کند.
مهتری هست آخر از من خرد
بار سر جز به دوش نتوان برد
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی از من با عقل و درک بیشتر است که نمی‌تواند بار سنگینی را جز بر دوش خود حمل کند.
شاه زو هم گره در ابرو کرد
وز حضور خودش به یک سو کرد
هوش مصنوعی: شاه با حرکات ابرویش نشان می‌دهد که چه موضوعی برایش مهم است و از حضوری که دارد به طریقی فاصله می‌گیرد.
روی در خرد کاردان آورد
خرده‌ای باز در میان آورد
هوش مصنوعی: شخصی با دانش و خرد، با دقت به بررسی جزئیات پرداخته و نکته‌ای را مطرح می‌کند.
داد پاسخ جوان کارشناس
که ز طفلان نکو نیاید پاس
هوش مصنوعی: جوانی که تجربه و دانش کافی دارد، به سوالات و نیازهای بچه‌ها پاسخ نمی‌دهد، چرا که از ناتوانی‌های آنان آگاه است و می‌داند از سوی آن‌ها انتظار جواب‌های مناسب نمی‌رود.
شاه چون دید کان سه گوهر پاک
می‌شناسند گوهر از خاشاک
هوش مصنوعی: شاه وقتی متوجه شد که این سه نفر، ارزش واقعی و گرانبهایی را که در اختیار دارند می‌شناسند، فهمید که تشخیص چیزهای ارزشمند از بی‌ارزش برایشان ممکن است.
شادمان شد ز بخت فرخ خویش
سود بر خاک بندگی رخ خویش
هوش مصنوعی: شخص به دلیل خوشبختی و سرنوشت خوبش، از اینکه در مقام خدمتگزاری قرار دارد، احساس شادی و خوشحالی می‌کند.
لیکن از پیش بینی و پی غور
با جگر گوشگان شد اندر شور
هوش مصنوعی: او با دقت و پیش بینی، و نیز با شوق و عشق به جگرگوشگانش، در حال جست‌وجو و بررسی است.
داد فرمان که هر سه بدر منیر
پیش گیرنده ره ز پیش سریر
هوش مصنوعی: فرمان داد که هر سه ستاره روشن را در جلو بگیرند و راه را از جلوی تخت هدایت کنند.
تا حد ملک شهریار بود
هر که ماند گناهکار بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در طول زندگی خود به مقام و قدرت برسد، اگر همچنان در خطا و گناه بماند، در نهایت از جایگاهش ساقط خواهد شد.
زین سخن هر سه تن ز جای شدند
توشه بستند و ره گرای شدند
هوش مصنوعی: به خاطر این گفتار، هر سه نفر به پاخاستند، بار و بنه خود را آماده کردند و به سمت راه حرکت کردند.
ره نوشتند بی شکیب و سکون
تا شدند از دیارشان بیرون
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که راهی را بدون تحمل و آرامش ترسیم کردند و سرانجام از سرزمین خود خارج شدند.
در رسیدند تا به اقلیمی
که از آن بود ملکشان نیمی
هوش مصنوعی: آنها به جایی رسیدند که نیمی از سرزمینشان از آنجا بود.
روزی از گردش ستاره و ماه
می نوشتند سوی شهری راه
هوش مصنوعی: روزی، به تأثیر حرکت ستاره‌ها و ماه، به سمت یک شهر سفر کردند.
تا که از پیش زنگی چون قیر
تک زنان سویشان گذشت چو نیر
هوش مصنوعی: زمانی که زنگیان چون قیر از پیش رفتند و با شتاب و سر و صدای زیادی به سمت آن‌ها نزدیک شدند، مانند نیر در حال حرکت بودند.
گفت کای رهروان زیبا روی
شتری دید کس روان زین سوی
هوش مصنوعی: ای مسافران زیبا و خوش‌رو، کسی شتری را دید که از این طرف می‌گذشت.
زان سه برنا یکی زبان بگشاد
نقش نادیده را روان بگشاد
هوش مصنوعی: از میان سه جوان، یکی زبانش را باز کرد و تصوری از آنچه دیده نشده بود، را به تصویر کشید و احساساتش را آزاد کرد.
گفت کان گمشده که رفت از دست
یک طرف کور هست گفتا هست
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال چیز گمشده‌ای است، از خواب بیدار می‌شود و می‌گوید که هر طرفی که او می‌گردد، چیزی پیدا نمی‌کند. در حالی که در واقع آن چیز هنوز وجود دارد.
دومین باز کرد لب خندان
گفت او را کمست یک دندان
هوش مصنوعی: دومین شخص لبخند زنان گفت که او تنها یک دندان دارد.
سومین هوشمند با تمیز
گفت یک پای لنگ دارد نیز
هوش مصنوعی: سومین فرد با درک و ذکاوت گفت که یک پای لنگ هم دارد.
گفت چون راست شد نشانی او
بایدم ره به هم عنانی او
هوش مصنوعی: وقتی نشانه‌های درست او مشخص شد، باید راهی را به سوی هم‌سویی با او پیدا کنم.
باز گفتند هر یکیش جواب
که همین راه گیر و رو بشتاب
هوش مصنوعی: آنها دوباره هر کدام پاسخی دادند که همان راه را ادامه بده و سریع‌تر حرکت کن.
مرد پوینده راه پیش گرفت
رفت و دنبال کار خویش گرفت
هوش مصنوعی: مردی که در جستجوی هدفی است، قدم از قدم برمی‌دارد و به دنبال کار خود می‌رود.
آن جوانان براه گام به گام
می نمودند نرم نرم خرام
هوش مصنوعی: آن جوانان به آرامی و با احتیاط قدم برمی‌داشتند.
تا زمانیکه گرم گشت سپهر
موج آتش فشاند چشمه مهر
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان داغ شد، چشمه عشق نور و حرارت را به بیرون می‌ریزد.
زیر عالی درخت انبه شاخ
کش دو پرتاب بود سایه فراخ
هوش مصنوعی: زیر درخت بزرگ انبه، شاخه‌ای گسترده وجود دارد که سایه‌ای وسیع را گسترش داده است.
در رسیدند رنجدیده ز راه
میل کردن سوی آب و گیاه
هوش مصنوعی: آسیب‌دیدگان از راه آمده‌اند و به سمت آب و گیاه روانه شده‌اند.
چشمه دیدند دست و پا شستند
بر گل و سبزه خوابگه جستند
هوش مصنوعی: در چشمه، پاها و دست‌ها را شستند و بر روی گل‌ها و سبزه‌ها به دنبال مکانی برای خوابیدن گشتند.
چون ز یاد خوش درونه نواز
نرگس مستشان شد اندر ناز
هوش مصنوعی: وقتی یاد خوش محبوب در دل نشسته است، نرگس‌های مست در دلبری و ناز به سر می‌برند.
ساربان باز در رسید چو باد
با زبانی چو خنجر پولاد
هوش مصنوعی: راننده قافله مانند طوفان به سرعت رسید و سخنانش تند و برنده بود، همانند خنجری از فولاد.
گفت این سوی تا بیک فرسنگ
پایم از تاختن نداشت درنگ
هوش مصنوعی: او گفت تا یک فرسنگ دیگر، پاهایم از دویدن توقفی نداشت.
دیده گردی از آن رمیده ندید
گرد چه بود که آفریده ندید
هوش مصنوعی: دیدگان از آنچه که فرار کرده‌اند، چیزی نمی‌بینند. آیا می‌دانید که چه چیزی خلق نشده است؟
گفت ازیشان یکی که بشنو گفت
هر چه دیدیم چون توانش نهفت
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت که هر چه دیده‌ایم، نمی‌توانیم راز آن را فاش کنیم و باید در دل نگه داریم.
هست بارش دو سوی رویاروی
روغن این سوی و انگبین آن سوی
هوش مصنوعی: در دو طرف مقابل، یکی روغن و دیگری انگبین در حال باریدن است.
دومین کرد روی کار بر او
هست گفتا زنی سوار بر او
هوش مصنوعی: دومین نفر که بر او چیره شده، زنی است که سوار بر اوست و صحبت از او می‌کند.
سومین گفت زن گرانبار است
وز گرانیش کار دشوارست
هوش مصنوعی: زن باردار است و به خاطر بارداری‌اش، کارها سخت و پیچیده می‌شود.
ساربان زانهمه نشان درست
گرد شک را ز پیش خاطر شست
هوش مصنوعی: ساربان با تمام نشانه‌هایی که داشت، شک و تردید را از ذهن خود پاک کرد و به درستی تصمیم گرفت.
آگهی چون نداشت از فن شان
چنگ در زد سبک بدامنشان
هوش مصنوعی: چون او از هنرشان بی‌خبر بود، با زدن چنگ به دامنشان، نشانه‌ای از خود نشان داد.
زان نفیر و فغان کزو برخاست
گرد گشتند خلق از چپ و راست
هوش مصنوعی: از آن صدا و فریادی که بلند شد، مردم از هر طرف به جنب و جوش آمدند و به حرکت در آمدند.
تا نهایت بران قرار افتاد
که بباید شدن چو کار افتاد
هوش مصنوعی: وقتی کار به پایان می‌رسد، باید بر اساس شرایط پیش‌آمده عمل کرد.
ملک عهد را خبر کردن
راه انصاف را نظر کردن
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که وقتی از کسی در مورد شرایط یا مشکلات زمانه می‌پرسی، باید به انصاف و عدالت در قضاوت تأکید شود و به حقیقت توجه کرد. در واقع، برای آگاهی از وضعیت موجود، توجه به واقعیت‌ها و اصول درست لازم است.
ساربان ماجرای حال که بود
وانهمه پاسخ و سوال که بود
هوش مصنوعی: در داستان ساربان، حال و هوای موجود و پرسش‌ها و پاسخ‌های متعددی که مطرح می‌شد، چه معنایی داشت؟
گفت اول دعای دولت شاه
که بمان تا بود سپید و سیاه
هوش مصنوعی: گفت: اول دعا کن برای خوشبختی و قدرت پادشاه که تا زمانی که روز و شب هست، باقی بماند.
ماسه بر نامسافریم و غریب
در تک و پویه زاری و خورد نصیب
هوش مصنوعی: ما در مسیر نامشخص زندگی، مانند بیگانگانی هستیم که در تلاش و کوشش به سر می‌برند و در عین حال گاهی از سختی‌ها و مشکلات، به شدت ناراحت و غمگین می‌شویم.
می‌بریدیم ره ز گرش دهر
نارسیدیم بر در این شهر
هوش مصنوعی: ما از راهی که در زندگی طی می‌کردیم، دور شدیم و به در این شهر نرسیدیم.
او شتر جست و ما به لابه و لاغ
تازه کردیم نقش او را داغ
هوش مصنوعی: او به سرعت از ما دور شد و ما با تلاش و زحمت در پی او بودیم و اثر او را به یادگار نگه داشتیم.
شد ملک گرم از این حکایت و گفت
کانچه پیداست چون توانش نهفت
هوش مصنوعی: مملکت از این داستان گرم و شلوغ شد و گفت: آنچه که به وضوح دیده می‌شود، چگونه می‌توان پنهانش کرد؟
برده را بازده بهانه مکن
خویشتن را به بد نشانه مکن
هوش مصنوعی: بهانه‌تراشی نکن و به دیگران ایراد نگیر. خودت را با کارهای بد نشان نده.
این سخن گفت و چون ستمکاران
بندشان کرد چون گنهکاران
هوش مصنوعی: این فرد این کلام را بیان کرد و سپس به خاطر رفتارهای ناپسندش گرفتار شد، مانند کسانی که به خاطر گناهشان مجازات می‌شوند.
آن جوانان نغز با فرهنگ
سوی زندان شدند با دل تنگ
هوش مصنوعی: جوانان زیبا و بافرهنگ به سمت زندان رفتند و دل‌هایشان پر از نگرانی و دلتنگی بود.
شتر یاوه گشته با همه ساز
بر در ساربان رسید فراز
هوش مصنوعی: شتر در حالتی ناهنجار و بی‌نظمی به سمت مجری کاروان آمد و در آنجا ایستاد.
مردی آمد که در فلان کهسار
بر درختیش مانده بود مهار
هوش مصنوعی: مردی به مکانی آمد که در آنجا، بر روی درختی در کوهستان گیر کرده بود.
من بران سو شدم بخار کشی
دیدم و کردمش مهار کشی
هوش مصنوعی: من به آن سو رفتم و در حین سفر، کشتی را دیدم و آن را کنترل کردم.
زن که بالاش بود گفت نشان
تا من آوردمش بر تو کشان
هوش مصنوعی: زنی که در بالای کوه بود، گفت: نشانی به من بده تا او را به سوی تو بیاورم.
ساربان دادش آنچه واجب بود
بس به سوی ملک روان شد زود
هوش مصنوعی: ساربان آنچه را که لازم بود به او داد و سپس به سوی سرزمین خود با سرعت حرکت کرد.
گفت باشد که من ز دولت شاه
یافتم هر چه یاوه و گشت ز راه
هوش مصنوعی: شاید به خاطر لطف و رحمت شاه، هر چیزی که بی‌معنا و نادرست بود را به دست آورده‌ام و از مسیر خود منحرف شدم.
شتر و هر چه بود بار بر او
وان عروسی که بد سوار براو
هوش مصنوعی: شتر و هر چیزی که بارش بود، و آن عروسی که سوار بر او بود.
شه نظر سوی عدل فرماید
بندیان را ز بند بگشاید
هوش مصنوعی: سلطان به عدالت می‌نگرد و به زندانیان اجازه می‌دهد که از بند رهایی یابند.
شه ز آزار به گناهی چند
از جگر بر کشید آهی چند
هوش مصنوعی: شاه به خاطر آزارهایی که دیده، از دل خود چندین آه و ناله بیرون کشیده است.
خواندشان با هزار خجلت و شرم
نرم دل کردشان به پرسش نرم
هوش مصنوعی: با هزاران شرم و خجالت به آنها پاسخ داد و با لحن ملایم و دوستانه، از آنها سوال کرد.
وانگهی دادشان ز بند خلاص
خلعتی داد هر یکی را خاص
هوش مصنوعی: سپس به هر یک از آن‌ها به گونه‌ای ویژه و منحصر به فرد لباس آزادی بخشیدند و از بند رهایی‌شان دادند.
پس بپرسیدشان که قصه خویش
باز پاید نمودن از کم و بیش
هوش مصنوعی: پس از آن از آن‌ها بپرسید که داستان خود را به چه صورت بیان می‌کنند و چه نکاتی را درباره آن به خاطر می‌سپارند، چه کم و چه زیاد.
کانچه مردم ندید پیکر او
چون نشانی دهد ز جوهر او
هوش مصنوعی: هر آنچه که مردم از قاب و شکل او ندیدند، زمانی که نشانی از ماهیت واقعی‌اش نشان دهد، به جوهر و ذات او اشاره می‌کند.
ماجرا گرد رست باشد و راست
خواسته بی کران دهم بی خواست
هوش مصنوعی: در این شعر، می‌توان گفت که هر رویدادی به دور حقیقت و واقعیت می‌چرخد و در عین حال، آرزوها و خواسته‌ها به حدی وسیع و بی‌پایان هستند که نیاز به تلاش و خواستن ندارند. یعنی آنچه که ما به دنبالش هستیم، در واقعیتی عمیق‌تر و واقعی‌تر رخ می‌دهد، حتی اگر ما آن را نطلبیده باشیم.
ور کم و بیش در میان آید
سر شمشیر در زبان آید
هوش مصنوعی: اگر در سخن، چیزی کم و زیاد شود، سر تیز شمشیر بر زبان خواهد آمد.
پس یکی زان سه تن زبان بگشاد
گفت بادی همیشه خرم و شاد
هوش مصنوعی: یکی از آن سه نفر زبان خود را باز کرد و گفت که همیشه باد خوش و شاداب است.
من که کوریش را نشان گفتم
بینشم ره نمود زان گفتم
هوش مصنوعی: من که ناتوانی‌ام را نشان دادم، بینش و درک من راهی را نشان داد؛ به همین خاطر گفتم.
همه یک سوی دیدم اندر راه
خوردنش از درخت و خاره گیاه
هوش مصنوعی: همه را دیدم که در مسیر زندگی، از درختان و علف‌ها تغذیه می‌کنند.
دومین گفت کز ره فرهنگ
من بیک پای ازانش گفتم لنگ
هوش مصنوعی: دومین نفر گفت که از لحاظ فرهنگ، من با یک پای (لنگ) از آن جلوتر هستم.
کانچنان دیدمش براه نشان
که به یک پای رفته بود کشان
هوش مصنوعی: من او را به گونه‌ای دیدم که انگار با یک پا در حال حرکت بود و به سمت من می‌آمد.
برگ و شاخی که خورد کرده او
دیدم افتاده نمی خورد او
هوش مصنوعی: برگ و شاخه‌ای که او را شکست و از درخت افتاده، دیگر به آن نمی‌رسد و نمی‌تواند برگردد.
هر چه ناخورده می نمود در او
برگ یک یک درست بود در او
هوش مصنوعی: هر آنچه که در ظاهر دیده می‌شد، در واقع همه چیز به خوبی و درستی در او وجود داشت.
شاه گفتا که آن سه چیز نخست
هر چه گفتید راست بود و درست
هوش مصنوعی: شاه اعلام کرد که آن سه موردی که در ابتدا مطرح کردید، کاملاً صحیح و درست است.
سه دیگر بدانش و تمیز
روشن وراست گفت باید نیز
هوش مصنوعی: دانش و فهم درست و روشن، از جمله ویژگی‌هایی است که باید در هر فردی وجود داشته باشد.
بازیکتن زبان راز گشاد
وانچه درپرده بود باز گشاد
هوش مصنوعی: بازیکن زبان راز را گشود و آنچه که پنهان بود را آشکار کرد.
گفت کاول دمی که از من رفت
ماجرا ز انگبین و روغن رفت
هوش مصنوعی: او می‌گوید: وقتی که لحظه‌ای از من دور شد و رفت، ماجرا و داستان هم به فراموشی سپرده شد و دیگر هیچ‌کدام از شیرینی‌ها و زیبایی‌های آن باقی نماند.
وان چنان بد که در خس و خاشاک
دیدم آلایشی چکیده به خاک
هوش مصنوعی: من چیزی را دیدم که آنقدر زشت بود، که در خاشاک و زباله‌ها هم یک نشانه از آلودگی آن مشاهده می‌شد.
مگس افکنده بود یک سو شور
سوی دیگر قطار لشکر مور
هوش مصنوعی: مگس در یک سو جلب توجه کرده بود و در سوی دیگر، لشکری از موران در حال حرکت بود.
هر چه در وی دوید مور به جهد
حکم کردم که روغن است نه شهد
هوش مصنوعی: هر چه که مور در تلاش است تا به دست آورد، من به او فرمان داده‌ام که می‌داند آنچه درونش وجود دارد، روغن است و نه عسل.
وانچه سویش مگس نمود هجوم
به فراست شد انگبین معلوم
هوش مصنوعی: هر آنچه که برای مگس جلب توجه می‌کند، در واقع به دلیل هوش و درک از شیرینی و خوشبویی عسل است.
آن چنان دیدمش که گشت یقین
اثر زانو شتر به زمین
هوش مصنوعی: به قدری او را دیدم که برایم مسلم شد که نشان زانو شتر بر روی زمین وجود دارد.
گشت پیدا ز پهلوی زانو
نقش نعلین‌های کدبانو
هوش مصنوعی: نقش نعلین‌های کدبانو در کنار زانو نمایان شد.
گفت سوم که رای من بنهفت
زان سبب حامل و گرانش گفت
هوش مصنوعی: سومین نفر گفت که نظر من به خاطر سنگینی و بارش پنهان است.
کاندران جای کان جمازه نشین
بر جمازه سوار شد ز زمین
هوش مصنوعی: در آن مکان که انسان‌ها بر روی زمین نشسته بودند، اکنون بر اسب نشسته‌اند و از زمین بالا رفته‌اند.
گفتم این حامل گرانبار است
کزمین خاستنش دشوار است
هوش مصنوعی: گفتم این بار سنگین است و بلند شدن آن از زمین کار راحتی نیست.
شاه کز هر سه تن شنید جواب
بنده شد زان فراستی به صواب
هوش مصنوعی: سلطان که از پاسخ خدمتگزارانش آگاه شد، به خاطر آن درستی و خردمندی به نتیجه‌ای درست رسید.
هر یکی را به صد نوا و نواخت
ساخت برگی چنان که باید ساخت
هوش مصنوعی: هر فردی را با توجه به ویژگی‌هایش باید به شیوه‌ای مخصوص و منحصر به فرد پرورش داد و تربیت کرد، چنان که لایق و شایسته است.
زان نمو دارد ور بینی‌شان
کرد رغبت به همنشینی‌شان
هوش مصنوعی: اگر درختان را ببینی که چقدر رشد کرده‌اند، به طور طبیعی میل به دوستی و همراهی با آنها پیدا می‌کنی.
منزلی دادشان درون سرای
تا بود نزدشان به خلوت جای
هوش مصنوعی: آنها را در جایی تنها گذاشتند تا در حریم خودشان، فضایی برای آرامش داشته باشند.
دل چو گشتیش فارغ از همه کار
تازه کردی نشاط را بازار
هوش مصنوعی: زمانی که دل از تمام مشغله‌ها و مشکلات آزاد شود، تازه می‌تواند شادی و نشاط را در زندگی تجربه کند.
با حریفان تو و به تنهائی
باده خوردی به مجلس آرائی
هوش مصنوعی: شما به تنهایی در یک مهمانی مشغول نوشیدن مشروبات هستید و با رقیبان خود نیز در این فضا به تفریح و خوشگذرانی پرداخته‌اید.
گوش کردی دم نهانی شان
بهره جستی ز کاردانی‌شان
هوش مصنوعی: با دقت به حرف‌های پنهانی آن‌ها گوش سپردی و از دانش و مهارت آن‌ها بهره‌مند شدی.
آنگهی گفت جمله را خندان
کافرین بر شما خردمندان
هوش مصنوعی: سپس آن کافرها به همه خندیدند و به شما خردمندان تمسخر کردند.
با شما دوستان با تمیز
یافتم بهره‌مندی از همه چیز
هوش مصنوعی: من با شما دوستانی که پاک و درست کردار هستید، بهره‌مندی از همه چیز را دریافت کردم.
با شما عیش موجب هنر است
هر چه پیش است سود بیشتر است
هوش مصنوعی: هر کامرانی و خوبی که با شما باشد، به هنر و مهارت بهتر منجر می‌شود و هر چه جلوتر برویم، سود و بهره‌وری بیشتری نصیب خواهد شد.
لیک گردندهٔ جهان پیمای
نتوان بند کرد در یک جای
هوش مصنوعی: اما نمی‌توان چرخش و حرکت جهان را در یک جا متوقف کرد.
ازین نمط خواست عذرها بسیار
بس بهر یک سپرد صد دینار
هوش مصنوعی: از این نوع، عذر و بهانه‌های زیادی خواسته شد، اما برای یک نفر با پرداخت صد دینار قبول کردند.
هر سه از بخت شادمانهٔ خویش
ره گرفتند سوی خانه خویش ...
هوش مصنوعی: هر سه نفر از خوشحالی به خاطر سرنوشتشان، به سوی خانه‌های خود راهی شدند.

حاشیه ها

1392/01/13 19:04
many

بیت زیر هم از نظر معنا و هم از نظر وزن عروضی ناساز می باشد :
گشت همراه شیر گیری شاه
نازند راه آوان زان راه
بگمان من بهتر است نوشته شود :
گشت همراه شیر گیری شاه
تازند راه آهوان زان راه

1392/01/13 20:04
many

بین زیر نیز هم از دید معنایی هم از دید عروضی نادرست می نماید:
می‌بریدیم ره ز گرش دهر نارسیدیم بر در این شهر
بهرت است چنین نوشته شود:
می‌بریدیم ره ز گردش دهر تارسیدیم بر در این شهر

1394/09/29 01:11

بیت نهم
سخن آن به که بعد حمد خدای / بود از نعمت خواجهٔ دو سرای
در مصرع دوم
نعت به اشتباه نعمت نوشته شده
هم وزن دچار اشکال می‌شود و هم معنا
منظور این است که بعد از ستایش پروردگار نوبت مدح و ستایش پیامبر اسلام است