گنجور

شمارهٔ ۶۷۵

عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال
آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال
زاهد خشک به انکار محبان جان داد
گو بخور خاک چو محروم شد از آب زلال
ورق علم به گردان، قم زهد شکن
ساکن کوی بقین شو گذر از کوی خیال
آنچنان باده عشق تو ربود از هوشم
که ندارم سرمونی خبر از هجر و وصال
تن چی کار آید اگر جان سوی جانان برود
سیل چون ریخت به دریا چه کشی رنج سفال
دل گمگشته ز نقصان فراق آید باز
اگرش داعیة وصل رساند به کمال

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال
آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال
هوش مصنوعی: عشق، نشانه‌ای از کمال است و کسی که تنها به ظواهر آن بسنده کند، از حقیقت آن بی‌خبر می‌ماند.
زاهد خشک به انکار محبان جان داد
گو بخور خاک چو محروم شد از آب زلال
هوش مصنوعی: زاهد سخت‌گیر به خاطر انکار عشق‌ورزان جانش را از دست داد. به او بگو خاک بخورد، چون از آب زلال و زندگی واقعی محروم شده است.
ورق علم به گردان، قم زهد شکن
ساکن کوی بقین شو گذر از کوی خیال
هوش مصنوعی: علم را ورق بزن و زهد را کنار بگذار، در کوی حقیقت ساکن شو و از دنیای خیال عبور کن.
آنچنان باده عشق تو ربود از هوشم
که ندارم سرمونی خبر از هجر و وصال
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری مرا متحیر کرده که دیگر از فاصله و نزدیکیم خبر ندارم.
تن چی کار آید اگر جان سوی جانان برود
سیل چون ریخت به دریا چه کشی رنج سفال
هوش مصنوعی: بدن چه فایده‌ای دارد اگر روح به سمت معشوق برود؟ مانند این است که وقتی سیل به دریا می‌ریزد، دیگر زحمت سفالگری چه فایده‌ای دارد؟
دل گمگشته ز نقصان فراق آید باز
اگرش داعیة وصل رساند به کمال
هوش مصنوعی: دل آشفته و پریشان که به خاطر کمبود وصال دچار سردرگمی شده است، اگر کسی او را به سمت کمال و وصل بکشد، دوباره به آرامش بازمی‌گردد.