شمارهٔ ۶۵۴
دل چه کند سرو و تماشای باغ
تا بتوانم از همه دارم فراغ
مجلس ما با تو چه محتاج شمع
چون تو نشستی بنشین گو چراغ
سوخته جان همه از داغ و درد
جان من از حسرت آن درد و داغ
زاهد خودبین که همه رنگ و بوست
بوی تو بشنید به چندین دماغ
گرچه دو چشمت دل ما برد اسیر
هیچ نکردیم ز ترکان سراغ
یار کشد باز دلا گفتمت
لیس علی المخبر الأ البلاغ
برد دلت هندوی زلفش کمال
باز عجب گر بشود صیده زاغ
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل چه کند سرو و تماشای باغ
تا بتوانم از همه دارم فراغ
هوش مصنوعی: دل چه توان کند وقتی که زیبایی باغ و سرو را میبیند، در حالی که آرزو دارد از تمام مشغولیتها و دغدغههایش رهایی یابد.
مجلس ما با تو چه محتاج شمع
چون تو نشستی بنشین گو چراغ
هوش مصنوعی: مجلس ما وقتی تو هستی دیگر به شمع نیاز ندارد، چون با حضور تو همه چیز روشن و پرفروغ است.
سوخته جان همه از داغ و درد
جان من از حسرت آن درد و داغ
هوش مصنوعی: همه از درد و رنجی که دارند، آتش به جانشان زده است، اما من خودم از حسرت آن درد و رنج بیشتر رنج میبرم.
زاهد خودبین که همه رنگ و بوست
بوی تو بشنید به چندین دماغ
هوش مصنوعی: ای زاهد خودپسند که تنها به خود و ظاهر خود اهمیت میدهی، مردم گرچه نتوانند بوی تو را استشمام کنند، اما میتوانند از طریق حسهای مختلف، وجود تو را احساس کنند.
گرچه دو چشمت دل ما برد اسیر
هیچ نکردیم ز ترکان سراغ
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی چشمهایت دل ما را اسیر کرده است، اما ما هیچ اطلاعاتی از ترکها نخواستیم.
یار کشد باز دلا گفتمت
لیس علی المخبر الأ البلاغ
هوش مصنوعی: دوست میکشد و باز هم میگویم، سلیقه و اندیشهات را در میان اطرافیان میزبانی نکن، چرا که تنها بیان و اظهار است که اهمیت دارد.
برد دلت هندوی زلفش کمال
باز عجب گر بشود صیده زاغ
هوش مصنوعی: دل تو را جذابیت و زیبایی زلف او برده است و این جای شگفتی ندارد اگر زیبایی او مانند یک گنجشک سیاه باشد که صید شده است.