شمارهٔ ۵۸۷
عاشق کند مشاهده حق بروی یار
باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار
بیچاره غافلان که ندارند درد عشق
مشغول گشته اند به تضییع روز گار
گر نیست در درون تو سوزی بسان شمع
باری برون ربا بود این اشک را میار
تو جان خود بخود نتوانی نگاهداشت
دلدار خود بجوی و روانی بدو سپار
چون صبح در هوای تو جان میدهم بصدق
با همدم چنین بصفت همدمی بیار
گویند کشتگان محبت نمرده اند
من میرم از برای تو روزی هزار بار
بویی چو برده ای ز گلستان معرفت
زنهار ای کمال قناعت مکن به خار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشق کند مشاهده حق بروی یار
باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار
هوش مصنوعی: عاشق باید با دیدن حقیقت، به دیدار محبوب بشتابد. پس بهاندازهای جستجو کن و عشقی را برگزین که اینگونه باشد.
بیچاره غافلان که ندارند درد عشق
مشغول گشته اند به تضییع روز گار
هوش مصنوعی: افسوس بر بیخبران که از عشق بیدرد هستند و در بیفایده گذران زندگی خود غرق شدهاند.
گر نیست در درون تو سوزی بسان شمع
باری برون ربا بود این اشک را میار
هوش مصنوعی: اگر در دل تو شعلهای مانند شمع وجود ندارد، پس این اشکها را نیاور، چرا که تنها بیهوده است.
تو جان خود بخود نتوانی نگاهداشت
دلدار خود بجوی و روانی بدو سپار
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی بهتنهایی جانت را حفظ کنی، پس به دنبال معشوق خود بگرد و روانت را به او بسپار.
چون صبح در هوای تو جان میدهم بصدق
با همدم چنین بصفت همدمی بیار
هوش مصنوعی: وقتی که صبح در فکر تو هستم، به صمیمیت با همراهم زندگی میکنم. بیایید به خوبی و به عنوان دوست در کنار هم باشیم.
گویند کشتگان محبت نمرده اند
من میرم از برای تو روزی هزار بار
هوش مصنوعی: میگویند افرادی که در عشق جان باختهاند، همچنان زندهاند. من هم هر روز برای تو هزار بار جان میسپارم.
بویی چو برده ای ز گلستان معرفت
زنهار ای کمال قناعت مکن به خار
هوش مصنوعی: اگر بویی از گلستان دانش و آگاهی به دست آوردی، مواظب باش، ای کمال قناعت، که به چیزهای بیارزش قناعت نکنی و از خارهای بیفایده ناامید نشوی.