گنجور

شمارهٔ ۴۹۱

گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود آرد
دراز اندیشه خوانندش ولی کوته نظر باشد
مرا سریست با مهرت که آن دیگر نخواهد شد
کجا مشغول جانان را تمنای دگر باشد
دل اهل نظر مشکن بر افشان زلف مشکین را
تسلسل چون روا داری که در دور قمر باشد
خیالت گرچه هر ساعت کشد از چشم تر دامن
بهنگام نظر خواهد که چشمم بیشتر باشد
ز زلف و چشم او خواهم که بختم روی بنماید
که شام تیره روزان را همین مهر سحر باشد
دگر در مجلس ای ساقی میاور باده نوشین
که سر مستان چشمت را می از خون جگر باشد
به پیش چشم من چون تو خیالی نگذراند دل
خیال است این که هر کس را بدین دریا گذر باشد
چه نقصان گشت عاشق را اگر خوانند بد نامش
کمال است این که در عالم به بدنامی سمر باشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرفتار سر زلفت کجا در بند سر باشد
زهی با بسته سودا که از سر باخبر باشد
هوش مصنوعی: کسی که در دام زیبایی‌های تو افتاده، چگونه می‌تواند در بند موی خود باشد؟ خوشا به حال او که در این حالت، از حقیقت و واقعیت آگاه است.
کسی کز قامت جانان به طوبی سر فرود آرد
دراز اندیشه خوانندش ولی کوته نظر باشد
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر زیبایی و جذابیت محبوبش، سر خود را به علامت احترام پایین می‌آورد، اگرچه فکرش عمیق و وسیع به نظر می‌رسد، اما در واقع شخصی با بینش محدود است.
مرا سریست با مهرت که آن دیگر نخواهد شد
کجا مشغول جانان را تمنای دگر باشد
هوش مصنوعی: من احساسی عمیق و ویژه نسبت به تو دارم که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود. چگونه ممکن است کسی که عاشق است، خواسته‌ای غیر از عشق محبوبش داشته باشد؟
دل اهل نظر مشکن بر افشان زلف مشکین را
تسلسل چون روا داری که در دور قمر باشد
هوش مصنوعی: دل اهل نظر را نشکن، زیرا زلف سیاه و افشان تو مثل زنجیره‌ای است که به دور قمر می‌چرخد و این زیبایی جاودان است.
خیالت گرچه هر ساعت کشد از چشم تر دامن
بهنگام نظر خواهد که چشمم بیشتر باشد
هوش مصنوعی: هر چند که وجود تو با هر نگاه، اشک را بر چشمانم می‌آورد، اما در هر بار مشاهده تو، چشمم بیشتر به تو خیره می‌شود.
ز زلف و چشم او خواهم که بختم روی بنماید
که شام تیره روزان را همین مهر سحر باشد
هوش مصنوعی: از مو و چشمان او امیدوارم که شانس و اقبال مرا نشان دهد، زیرا همان‌طور که صبحگاهان تاریکی شب را می‌شکند، وجود او نیز می‌تواند روزگاران سخت را روشن کند.
دگر در مجلس ای ساقی میاور باده نوشین
که سر مستان چشمت را می از خون جگر باشد
هوش مصنوعی: ای ساقی، دیگر از باده‌های شیرین در مجلس نیاور؛ زیرا چشمان مست تو، بر سر مستان، تنها یادآور دمی پر از زخم و درد جان است.
به پیش چشم من چون تو خیالی نگذراند دل
خیال است این که هر کس را بدین دریا گذر باشد
هوش مصنوعی: در برابر چشمان من، هیچ خیالی همچون تو وجود ندارد. دل می‌گوید که هر کسی ممکن است به این دریا سفر کند.
چه نقصان گشت عاشق را اگر خوانند بد نامش
کمال است این که در عالم به بدنامی سمر باشد
هوش مصنوعی: عاشق چه نقصانی دارد اگر دیگران او را بدنام بخوانند؟ به هر حال، این بدنامی باعث می‌شود که او در دنیا مطرح و شناخته شود.