گنجور

شمارهٔ ۱۱۵

ترا با من سر باری نماندست
سر مهر و وفاداری نماندست
مرا امروز با تو خاطری نیز
که بی موجب بیازاری نماندست
ندانم با که همرنگی گزیدی
که در تو بونی از یاری نماندست
بروز آی ای شب هجران که دیگر
چو شمعم ناب بیداری نماندست
به ما ازاند کی اندک وفائی
گرت ماندست پنداری نماندست
برس فریاد درد من خدا را
که بیشم طاقت زاری نماندست
کمال از عمر بی او ره چیزی
کز آن چیزی بدست آری نماندست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترا با من سر باری نماندست
سر مهر و وفاداری نماندست
هوش مصنوعی: دیگر چیزی از عشق و وفاداری میان ما باقی نمانده است.
مرا امروز با تو خاطری نیز
که بی موجب بیازاری نماندست
هوش مصنوعی: امروز من احساسی نسبت به تو دارم که بدون سبب، آزاردهنده نیست.
ندانم با که همرنگی گزیدی
که در تو بونی از یاری نماندست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با چه کسی همدمی کردی که در تو هیچ نشانه‌ای از یاری و کمک باقی نمانده است.
بروز آی ای شب هجران که دیگر
چو شمعم ناب بیداری نماندست
هوش مصنوعی: ای شب جدایی، بیا که اکنون مانند شمع، هیچ نوری از بیداری در من نمانده است.
به ما ازاند کی اندک وفائی
گرت ماندست پنداری نماندست
هوش مصنوعی: اگر فکر می‌کنی که وفایی اندک از ما باقی مانده، بدانی که آن وفا هم از دست رفته است.
برس فریاد درد من خدا را
که بیشم طاقت زاری نماندست
هوش مصنوعی: ای خدا، به فریاد درد من برس که دیگر برای گریه و زاری تحملی ندارم.
کمال از عمر بی او ره چیزی
کز آن چیزی بدست آری نماندست
هوش مصنوعی: کمال و بهترین حالت زندگی، بدون اتصال به او (خدا) به دست نمی‌آید و هیچ چیزی که به واسطه او به دست آید، از بین نمی‌رود.