گنجور

شمارهٔ ۱۰۶۴

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری
حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
کار خود است ما را بار غمت کشیدن
خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن
ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش
کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
گر سرو پیش قدت آزاد شد به خدمت
گل را چه برگ باشد در معرض نو باری
ساقی ز جام دوشین دیگر می آر ما را
که امروز اگر خم آری هم نشکند خماری
بستیم در هوایت بر خود در هوس را
عاقل کسی که نبود دربند غمگساری
زآن زلف سرکش ای دل نومیدهم نباشی
که کار به روز آید شام امیدواری
گر دست من بگیری گردد قلک غلامت
مه چون کمال گیرد آرندش اعتباری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری
حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که از عواطفی چون تو درگیر شوم؟ حیف است که من فقط مشغول خاکساری و فروتنی هستم.
کار خود است ما را بار غمت کشیدن
خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
هوش مصنوعی: ما به خاطر خودمان بار غم تو را به دوش می‌کشیم و خوشبختی زمانی به دست می‌آید که کسی چنین بار و کاری را داشته باشد.
گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن
ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
هوش مصنوعی: گفتم که دوست باشم در کنار تو و هر جا که هستی، ولی می‌ترسم که وجودم آلودگی و غباری بر دامنت بیاورد.
زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش
کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
هوش مصنوعی: زمانی که موهای تو به هم ریخته و آشفته شود، از جمع ما دور شو، چون این حلقه‌ی ارتباط نمی‌تواند هر روزگار ناپایداری را تحمل کند.
گر سرو پیش قدت آزاد شد به خدمت
گل را چه برگ باشد در معرض نو باری
هوش مصنوعی: اگر در برابر زیبایی تو، سرو آزاد شود، در این صورت گل چه ارزشی دارد با برگ‌هایش در مقابل نوبر میوه.
ساقی ز جام دوشین دیگر می آر ما را
که امروز اگر خم آری هم نشکند خماری
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آن جام خوشمزه‌ی دیروز، امروزی دیگر بیاور تا ما را سیراب کنی؛ چرا که حتی اگر امروز هم مست شوی، خماری‌ام را نمی‌شکند.
بستیم در هوایت بر خود در هوس را
عاقل کسی که نبود دربند غمگساری
هوش مصنوعی: ما در عشق تو به خودمان قفل کرده‌ایم و بر آرزوهایمان مسلط شده‌ایم، چرا که عاقل و دوراندیشی وجود ندارد که ما را از اندوه نجات دهد.
زآن زلف سرکش ای دل نومیدهم نباشی
که کار به روز آید شام امیدواری
هوش مصنوعی: ای دل ناامید، از آن موی پریشان ناامید مباش؛ زیرا روزی خواهد آمد که به امیدواری‌هایت پایان می‌رسد.
گر دست من بگیری گردد قلک غلامت
مه چون کمال گیرد آرندش اعتباری
هوش مصنوعی: اگر دست مرا بگیری، مانند قلکی پیر می‌شود، چون به کمال برسد، اعتبار و ارزشی برایش به وجود می‌آید.