گنجور

شمارهٔ ۹۶

آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد
نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد
تا آب خِضِر لطف لبِ لعل تو را دید
در پردهٔ خاکی ز حیا روی نهان کرد
نافه چه خطا گفت که باد سحری دوش
مویش بگرفت و سوی زلف تو کشان کرد
اشک از نظر افتاد بدین جرم که ما را
بی وجه در ایّام تو رسوای جهان کرد
تا نکهت زلف تو رساند به خیالی
بر بوی همین رفت دل و راه همان کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد
نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد
هوش مصنوعی: آن زیبایی که می‌توان به آن افتخار کرد، مانند جواهری است که صراف ازلی آن را در دست تو گذاشته است.
تا آب خِضِر لطف لبِ لعل تو را دید
در پردهٔ خاکی ز حیا روی نهان کرد
هوش مصنوعی: وقتی که آب حیات، زیبایی و محبت لب‌های لعل تو را مشاهده کرد، از شرم و حیا به خاطر پردهٔ خاکی به پنهان شدن روی آورد.
نافه چه خطا گفت که باد سحری دوش
مویش بگرفت و سوی زلف تو کشان کرد
هوش مصنوعی: نافه چه اشتباهی کرده که باد صبحگاهی دیشب موی او را گرفت و به سمت زلف تو کشید؟
اشک از نظر افتاد بدین جرم که ما را
بی وجه در ایّام تو رسوای جهان کرد
هوش مصنوعی: اشک به خاطر این که ما بی‌دلیل در زمان تو باعث رسوایی خود و دیگران شدیم، از چشمان ما افتاد.
تا نکهت زلف تو رساند به خیالی
بر بوی همین رفت دل و راه همان کرد
هوش مصنوعی: تا عطر زلف تو به خیالم برسد، دل به همین بو فرستاده شد و همان مسیر را پیمود.