گنجور

شمارهٔ ۱۱۱ - استقبال از کمال خجندی

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد
گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد
سرمایهٔ جان در سر سودا نتوان کرد
آن روز که از صبح وصال تو زند دم
روزی ست که اندیشهٔ فردا نتوان کرد
گویم به سگت راز دل خویش ولیکن
خود را به سر کویِ تو رسوا نتوان کرد
ای دل چو شدی ساکن کویش، غم فردوس
بگذار که قلبی به همه جا نتوان کرد
افسوس از آن روز خیالی که خیالش
پنهان شود از دیده و پیدا نتوان کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد
هوش مصنوعی: ای کسی که نمی‌توان از ستم تو به دور بود، بدون رنج و زحمت تو، رهایی و آرامش ممکن نیست.
گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد
سرمایهٔ جان در سر سودا نتوان کرد
هوش مصنوعی: اگر زلفت در بازار مصیبت حلقه‌ای نباشد، نمی‌توان در سر سودا و آرزو سرمایه‌ای از جان گذاشت.
آن روز که از صبح وصال تو زند دم
روزی ست که اندیشهٔ فردا نتوان کرد
هوش مصنوعی: روزی که در آغوش تو هستم و از صبح تا شب با هم هستیم، روزی است که نمی‌توان به فکر فردا افتاد و همه چیز در همین لحظه خلاصه می‌شود.
گویم به سگت راز دل خویش ولیکن
خود را به سر کویِ تو رسوا نتوان کرد
هوش مصنوعی: می‌خواهم به سگ تو، اسرار دل خود را بگویم، اما نمی‌توانم خود را در خیابان تو رسوا کنم.
ای دل چو شدی ساکن کویش، غم فردوس
بگذار که قلبی به همه جا نتوان کرد
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که در کوی محبوب ساکن شدی، غم و اندوه را فراموش کن؛ زیرا نمی‌توانی قلبی را به همه جا پراکنده کنی.
افسوس از آن روز خیالی که خیالش
پنهان شود از دیده و پیدا نتوان کرد
هوش مصنوعی: متأسفانه، روزی خواهد آمد که آن خیال و یاد او از چشمم پنهان خواهد شد و دیگر نمی‌توانم او را پیدا کنم.