گنجور

رباعی ۵۶

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو،
بر درگهِ او شهان نهادندی رو،
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌گفت که: «کوکو، کوکو؟»

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو،
بر درگهِ او شهان نهادندی رو،
هوش مصنوعی: آن قصر که در آسمان به حالتی خاص می‌چرخید، در درگاه او پادشاهان سر تعظیم فرود می‌آوردند.
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌گفت که: «کوکو، کوکو؟»
هوش مصنوعی: ما دیدیم که بر روی بالای آن ساختمان، یک فاخته نشسته بود و داشت می‌گفت: «کوکو، کوکو؟»

خوانش ها

رباعی ۵۶ به خوانش سهیل قاسمی

حاشیه ها

 

" فاخته "


آن قصر که بر چرخ همی زَد پهلو
بر دَرگهِ او  شَهان نهادندی رو


دیدیم که بر کُنگره اش فاخته ای
بِنشسته و می گفت که  کوکو کوکو


- چرخ: آسمان
- همی: همیشه
- زَد پهلو: از نظر شکوه و بزرگی برابری می کرد
- دَرگه: درگاه، در
- شَهان: پادشاهان، بزرگان
- نهادندی رو: به نشانه احترام و تعظیم چهره یِ خود را به خاک می مالیدند
- کُنگره: دندانه‌های سه گوش یا نیم‌دایره که بر بالایِ دیوارِ کاخ ها و قلعه ها می ساختند
- فاخته: پرنده‌ای خاکی‌رنگ با طوق دور گردن که کوچک‌تر از کبوتراست.
- کوکو: کجاست! کجا هستند!


برداشت آزاد:
این خرابه ای که اکنون فاخته ای روی آن نشسته و در حال نوحه سرائی است، روزگاری کاخی بلند بوده که از لحاظِ شکوهِ و بزرگی با آسمان برابری می کرد و بزرگانِ زیادی از رویِ ناتوانی و ترس به نشانه یِ سرسپردگی رویِ خود را بخاکِ درگاهش میمالیدند. فاخته با آوازی اندوهگین به ما گوشزد می کند که: آن کاخِ باشکوه کجاست؟! و آن کسانی که در این کاخ زندگی میکردند هم اکنون کجا هستند ؟!


سرانجام بِستر جُز از خاک نیست
از او بهره  زَهرست و تریاک نیست


تُرا زین جهان  شادمانی بس است
کجا رنجِ تو  بهرِ دیگر کس است


تو رَنجی و  آسان دگر کس خورد
سویِ گور و تابوتِ تو  ننگرد


بَر او نیز شادی سرآید همی
سَرَش زیرِ گَرد اندر آید همی


فردوسی»شاهنامه»داستان سیاوش»بخش 18


- سرانجام بِستر جز از خاک نیست: آخرِ کارِ همگی ما، چیزی جز مردن و خفتنِ در گور نیست
- از او بهره زَهرست و تریاک نیست: نصیب ِ تو از این روزگار چیزی جز درد و رنج نخواهد بود
- تُرا زین جهان شادمانی بس است: از زندگی دنیا، تنها باید به شادمانیِ آن بسنده کنی
- کجا رنجِ تو بهرِ دیگر کس است: برای اینکه حاصلِ رنج و زحمتِ بیشترِ تو، نصیبِ کسِ دیگری خواهد شد، چرا باید با رنج کشیدن و زحمت بیهوده به فکر بازماندگان باشی در صورتی که آنها اگر خود تلاش کنند به هر چیزی دست پیدا میکنند و نیازی به غصه خوردن تو نیست
- تو رَنجی و آسان دگر کس خورد: تو با سختی تلاش می کنی و پول و دارایی جمع می کنی و کس دیگری به راحتی از آن بهره خواهد برد
- سویِ گور و تابوتِ تو ننگرد: به قبر و جنازه تو نگاه هم نخواهد کرد (که اگر این چنین نبود، گورستان ها همیشه شلوغ بود! و سر هر قبری بستگانِ مُردگان نشسته بودند و در حال گریه و زاری بودند)
- بَر او نیز شادی سرآید همی: همچنین شادیِ او نیز پایان خواهد یافت
- سَرَش زیرِ گَرد اندر آید همی: او نیز خواهد مُرد و در قبر خواهد خُفت!