گنجور

رباعی شمارهٔ ۳۰

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی‌ست
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی‌ست
انگشت وزیر یا سر سلطانی‌ست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

رباعی شمارهٔ ۳۰ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۳۰ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۳۰ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۳۰ به خوانش علی قلندری

حاشیه ها

1387/01/15 15:04
علی معدندار

یا سر سلطانی
---
پاسخ: با تشکر از شما، کلمه‌ی جاافتاده‌ی «سر» اضافه شد، ضمناً مصرع دوم بیت اول جهت کمک به روان‌خوانی تشدیدگذاری شد!

1389/03/04 10:06
سید حسین علوی

در درابطه با مصرع دوم از بیت اول؛ در جایی اینگونه خواندم "دست صنمی و چهره جانانی است"
فکر کنم اینجوری از سنگینی و ثقیلی آن کاسته میشود.
باتشکر
---
پاسخ: با تشکر، نقل نسخهٔ فروغی همین است که در متن آمده (کف) جهت حفظ یکدستی نقلها دستکاری نمی‌کنیم.

1392/07/12 03:10
آرش حیدری

بـــه تغییر دوران هــا اشاره دارد و اینکه از سلاطین و زیبا رویان جز مشتی خـــاک چیزی نمانده است و نـــاپایداری گیتی و زندگی بیهوده اشاره دارد که شاید یادی از گذشتگان نهایت توجه مــا به دوران و زندگی پر تلاطم آن هــا بوده که این معنـــای ظاهـــری شعر را در بر گرفته و پیماش شعـــر در پسِ افکـــار شـــاعر نشات گـــرفته از عیث شمــردن روحِ زندگی و بی توجهـــی به زندگانی مــادی بوده و جنانچه از شعر بر می آید در حالت اندوه غمگســاری سروده شده است

1398/03/22 19:05
محمد

انگشت وزیر و کَلّه سلطانی است

1398/12/29 15:02
احمد نیکو

خاکی که به زیر پای هر نادانی است
زلفین بتی و عارض جانانی است
هر خشت که در کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیری و سرسلطانی است

1400/12/22 13:02
حبیب شاکر

سلام بر عزیزان همراه

خاکی که بود خانه هر نادانی

باشد که بود مردمک سلطانی

شاید که هزار خشت در هر کاخی

باشد دو هزار دیده حیرانی

تشکر 

1401/09/11 13:12
داود

سلام به همگی

لطفا معنی شعر رو میگید

1401/10/18 23:01
حبیب شاکر

به نام خدا و باسلام.خلاصه اینکه جناب خیام بما میگوید که این خاکی که به صور مختلف مابا آن مواجهه داریم.مثل زمین که زیر پای ما است یا دیوار خانه که مأمن و مسکن ماست و... همه اینها از اعضا و جوارح انسانهای قبل از ماست که روزگاری برای خودشان کسی بوده اند.پس ما هم نباید فراموش کنیم که این ،سرنوشت و سرانجام ما نیز خواهد بود.

1402/02/23 11:04
پیمان اولادی

کف

[ کَ ] (اِ) سیاهی بود که مشاطگان بر ابروی زنان کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۲۴۸). چیزی باشد که مشاطگان بر ابروی عروس مالند. (برهان). سیاهی که مشاطگان بر ابروی زنان مالند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ اوبهی). کحل. (از حاشیهٔ المعرب جوالیقی ص ۲۶۳): کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد آبگینه زند آنجا که درشتی خار است. مجیر غیاثی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۲۴۸). همان اژدها کان ز کوه کشف برون آمد و کرد گیتی چو کف. اسدی (از فرهنگ رشیدی

1403/04/28 11:06
پریشان

درود به همگی. اینجا "کف صنمی" به چه معناست؟