گنجور

رباعی شمارهٔ ۱۷

این کهنه رباط را که عالم نام است
وآرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی‌ست که واماندۀ صد جمشید است
قصری‌ست که تکیه‌گاه صد بهرام است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

رباعی شمارهٔ ۱۷ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۷ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۷ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۷ به خوانش علی قلندری

حاشیه ها

1388/09/27 12:11
داوود

باز هم اشاره به ناپایداری هستی

1389/11/06 09:02
علی

پیرو سخنان دوست عزیز داود:
این دنیا سالهاست که پابرجاست و دائم مرگ و زندگی نو در آن در جریان است و همه چیز در این دنیا می ماند بجز خود انسان که اوست که در این دنیا مسافری بیش نیست.

1390/01/25 11:03
hooshang haghbin

آیا عالم آرامگه زمان است یا زمان آرامگه عالم؟

1401/10/18 22:01
مبارکه عابدپور

زمان میگن وجود نداره و قاعده انسانهاست 

1391/08/01 01:11
مجتب

کاخیست که تکیه گاه صد بهرام است
نوشتید قصریست که تکیه گاه صد بهرام است کاخ به مضمون سروده های خیام بیشتر میخوره و بعضی کتاب ها کاخ را ذکر کردند

1395/01/09 00:04
داود

معنای دیگر جمشید، خورشید است.
بهرام نیز نام دیگر سیاره مریخ است.
و با توجه به اینکه خیام کلمه عالم را ذکر است مقصودش فقط زمین و پادشاهی جمشید و بهرام نبوده است از لحاظ دیگر چون خود خیام منجم هم بوده این رباعی معنای شگرف دیگری را هم مد نظر دارد با این مضمون:
که این عالم صدها ستاره مانند خورشید و صدها سیاره مانند مریخ داشته است و دارد...

1395/05/27 18:07
حمید

این دنیای کهن شاهد بی نهایت روزوشت بوده،

1396/08/13 17:11
م.ب

اشاره به ناپیداری هستی نیست بلکه منظورش به تکرار بودن جهان است و اینکه قدرت از یک نفر به نفری دیگر میرسد.

1396/10/18 21:01
...

در واقع منظور جناب خیام این بوده که زمان دنیا کوتاه هستش و کسی در این دنیا هم نمی مونه.
در مصراع اول دنیا به کاروان سرا که محل رفت و آمد موقت هست تشبیه شده.

1398/01/18 18:04
امیر نیکنام پیرزاده

صحیح بیت دوم اینست:
بزمی است که وامانده صد جمشید است
گوریست که خوابگاه صد بهرام است

1398/02/30 23:04
بهرام مشهور

اصل رباعی را که خودتان نوشته اید کاملاً درست است

1398/06/02 22:09
ساکت

کلید فهم این رباعی کلمه رباط در مصرع اول است، چرا که تشبیه عالم به رباط به عنوان مکان آمد و شد انسانها در ادامه نیز مورد توجه قرار گرفته است. از دیگر نکات مصرع اول به کار رفتن وصف کهنه برای رباط یا همان عالم است که با یافته‌های دانشمندان معاصر مبنی بر قدمت عالم هماهنگ است. نکته بعدی مربوط به کلمه ابلق در مصرع دوم است. یکی از معانی ابلق اسبی است که دو رنگ دارد و در اینجا منظور شب (سیاه) و روز (سپید) است که جهان یا همان رباط آرامگاه این ابلق به شمار میرود. مصرع سوم و چهارم بر مطالب گذشته یعنی کهنه و قدیم بودن این جهان و گذرا و موقتی بودن آن تأکید کرده و پادشاهان بزرگی چون جمشید و بهرام را نام میبرد که از بزم آنان و از قصری که در آن بر اریکه قدرت تکیه میزدند چیزی بر جای نمانده است.

1398/09/14 11:12
ساکت

لطفا از کانال تلگرامی من با عنوان همراه با خیام دیدن فرمایید به آدرس:
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/12/29 15:02
احمد نیکو

این کهنه سرایی که جهانش نام است
 آرامگه ابلق صبح و شام است
جامی ست که واماندهٔ صد جمشید است
بزمی ست که گورگاه صد بهرام است

1399/04/05 10:07
بهادر

سلام تا اونجا که من خوندم درسته شعر
یعنی ممکنه یه روزی نسخه اصلی که میگن توی تایتانیک بوده سالم پیدا بشه شماها که از شعر ایراد میگیرید دیگه این کار رو انجام ندید
معلومه که قصریست درسته یه چند بار شعر رو بخونی متوجه میشی
من عاشق خیام ام
یه مردمان بدبختی هستیم متاسفانه قبول دارم از ماست که بر ماست
وای واقعا خیلی جاها ها خیلی چیزا حق ما نبوده

1399/11/02 16:02
محمدرضا اسمعیلی

قصریست که (تختگاه/یادگار/جامانده) صد جمشید است
بزمیست که وامانده صد بهرام است
زیرا در ادبیات ایران کسی که به کاخ های مجلل و با شکوهشان معروفند جمشید و کیکاووس و دارا هستند و انتخاب واژه بزم با روحیات و زندگی بهرام گور ارتباط بسیاری دارد.
البته هرچه باشد از زیبایی این رباعی کم نخواهد شد.

1400/01/01 20:04
بهار

سلام من این متن رو برای خوشنویسی می خوام کسی چلیپا خوب سراق داره

1400/11/16 22:02
حبیب شاکر

سلام

این دار فنایی که جهانش نام است

از بهر بشر دامگهی پر دام است

میراث سکندر و جم و پرویز است

آرامگه هزار چون بهرام است

تشکر

1402/04/29 05:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

این کهنه رباط را که عالَم نام است / وآرامگه اَبلَقِ صبح و شام است

بزمی ست که وامانده یِ صد جمشید است / قصریست که تکیه گاه صد بهرام است

 

- کهنه رباط: کاروانسرای قدیمی که در آن موقت و کوتاه در آن اقامت داریم. کهنه نسبت به مدت زندگی ما در آن بسیار قدیمی است و اشاره به این دارد که مورد استفاده یِ درگذشتگان و مردگان هم بوده است.

- عالَم: جهان, دنیا

- آرامگه اَبلَق: خوابگاه سیاه و سفید که با ورودِ روز و شب به آن رنگ آن سفید و سیاه می شود. دنیا همچون خوابگاهی است که رنگِ آن با آمدن روز و شب تغییر می کند. در اینجا خیام این تغییر رنگ را به سکونتِ موقتی روز و شب در این کاروانسرا تشبیه کرده است.

- بزم: پارتی و مهمانی, مجلسِ عیش و نوش, # رزم

- وامانده: به ارث رسیده, میراث

- صد: نشانه کثرت, تعدادِ بیشماری

- تکیه گاه: محل استراحت و آسایش, در اینجا مجازا تخت و گاه (کاخ و قصر)

در این رباعی خیام باز تاکید بر زندگیِ کوتاه و بی وفایی این دنیا دارد. با آوردن نام های جمشید و بهرام که هر دو  در اوج عزت و لذت بودند این نکته را خاطرنشان می کند که دنیا به این دو با این عظمت و شکوه وفا نکرد ماکه جایِ خو داریم! شاید غزل ۳۷ دیوان حافظ از این رباعی الهام گرفته باشد:

 

بیا که قصرِ اَمَل  سخت  سست بنیاد است / بیار باده که بنیادِ عُمر بر باد است

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد / که این عجوز عروسِ هزار داماد است

نشانِ عهد و وفا نیست در تبسمِ گُل / بِنال بلبلِ بیدل که جایِ فریاد است

 

- قصرِ اَمَل: کاخِ آرزوها

- بیار باده: شراب را بیاور, بیا شاد باشیم و شادمانی کنیم و غصه یِ زندگیِ کوتاه این دنیایِ بی وفا نخوریم!

- مجو درستی عهد: انتظار وفا و وفاداری نداشته باش

- که این عجوز, عروس هزار داماد است: که این دنیایِ پیر, به عقد و نکاح همه در میآید ولی به هیچ یک وفا نمی کند. در اینجا صفت عجوز به این نکته اشاره دارد که انسان اینقدر عاشق و شیفته یِ این دنیا می شویم که زشتیها, کهولت و فرتوتی و چینِ و چروکهایِ این عروس سالخورده را ندیده و او را همچون دوشیزگانِ پاکدامن قلمداد می کند, عروسِ دنیا هم زشت و چروکیده است و هم بی وفا,خلاصه در یک کلام در کمالِ زشتی به هیچ شوهری جوابِ رد نمی دهد! برای همین است که بعضی از روانشناسان عاشقی را با جنون یکی دانسته اند چرا که عاشق هیچ کدام از زشتیها را ندیده و بعضا زشتیها را زیبایی نیز می پندارد!

 

تورنتو >اونتاریو> کانادا {۲۸ ژوئن ۲۰۲۳}

1402/12/22 21:02
احمد نیکو

دنیا که در او ثبات کم میبینم

در هر فرحش هزار غم میبینم

چون کهنه رباطی است که از هر طرفش

راهی به بیابان عدم میبینم