رباعی شمارهٔ ۱۲۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
رباعی شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش داوود ملک زاده
رباعی شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش زهرا بهمنی
رباعی شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش نازنین بازیان
رباعی شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش علی قلندری
رباعی شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
با درود وسپاس فراوان
مصرع اول بیت اول بدینگونه صحیح است:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با سلام
منظور چیست از؟ " آخر کم از آنکه من بدانم که کیم؟ "
درستش اینه:
آخر کم از آنم که بدانم که کی ام؟
ماجرا این بوده که در اون دوران، فلسفه به شدت کوبیده میشده و خیام هم یک سری سوالات هستی شناسانه(فلسفه اولی) در حد اینکه "از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟"، مطرح میکرده در سخنانش بالخره. حالا میخواد هم خودش رو از انگچسبونی ها رها کنه و همم بگه که آقا بالاخره اینجور سوالات رو حق داره آدم بپرسه و گیر ندین و این صحبتا خلاصه...
جهانگیر عزیز منظور این است که پایان زندگی آنقدر نزدیک است که من فرصت شناخت خودم را ندارم.
نقد در گذشته در حوزه اقتصاد کاربرد داشته بعدها کم کم به ادبیات کشیده شده .نقد معنی خرده گیری و برداشت دارد و criticismرا غیب جویی معنی کرده اند واز criterionو از krinein یونانی به معنی محک و سنجش گرفته شده که معیاری بوده برای تشخیص طلا یا درهم سره از ناسره ..
درباره نقد کتاب ارزشمندی داریم از دکتر فضیلت به نام اصول و طبقه بندی نقد ادبی
عیب جویی
در پاسخ به جهانگیر عزیز : آخر کم از آنکه من بدانم که کیَم ، یعنی دستکم و حداقل من نباید بپرسم و بدانم که چه کسی ( یا چه چیزی ) هستم ؟ آخر این حق من نیست ؟ اینرا با گلایه می گوید . گویا در زمان او آنقدر عوام ابله بوده اند که دانشمندان را بعنوان فلسفی مسخره می کرده اند
منظور از غم آشیان یعنی آشیانه غم ، نیز دنیا هست
فکر کنم منظور از مصرع اولش که میگه دشمن به غلط گفت که من فلسفیم این باشه که علم فلسفه اگر با عقل بسیاری بالایی واردش نشوی یقینا مرتد خواهد شد شاید منظور خیام این بوده که میگه من مسلمانمو دشمنان به من میگویند کافرم در حالی خدا میداند که انچه اینان میگویند نیستم و من مسلمانم.
صورت درست مصرع آخر:
آخر کم از آنم که بدانم که کیم
یا
آخر کم از آن ام که بدانم که کی ام
یعنی آیا به عنوان یک انسان حق ندارم بدانم که کی هستم، یعنی از کجا آمده ام، اکنون مجابم، و به کجا خواهم رفت؟ یعنی آیا حق پرسش از هستی خود را ندارم.
اصلاح: اکنون کجایم
گویا زمانه حکیم دانشمند ،خیام ،فضای اجتماعی بسان امروزبوده است و غمخانه ای برای حکیم ساخته بودند و ملایان وی را میکوبیدند که چرا اینگونه جهانبینی داری ؟ میبایست توبه کند و بگوید که زمین گرد نیست و مرکز عالم است تا نان ملایان بریده نشود ،مجبور میشود با شکسته نفسی وانمود کند که نمیدانم کی هستم ،در صورتی که حکیم کاملا به جهان هستی اگاهی داشته و بدون امکانات علمی امروزی تا عمق سامانه خورشیدی بدون تلسکوپ امروزی دید داشته است ،دانشمندی بی همتا ! قرنهای پیش چنین کسی برای دنیای انسانی زیاد بوده است و حتا به نظر من برای تمام دنیا تا انتهای بشریت زیاد هست ،دانشمندی نابغه و مسلط به دانشهای زیاد ،روحش شاد .تمام دانشمندان امروزی باید لنگ بندازند ،خدا کنه کلمه لنگ بی ادبی محضر شما عزیزان و خصوصا حکیم نباشد ،امید است بشریت از جهلی که مذهبیون درست کرده اند رهایی یابند.تا کی کلیسا ،کنیسه ، مسجد ؟ تا کی بیم و امید ؟ بله دنیا بدون مستی و راستی ،بدون شادی و خرسندی ارزشی ندارد ،خاک گل کوزه گران خواهیم شد ،شاد باشید و شادی ببخشید ،فقط!!!!
آیا میتوان "کم" در مصرع دوم بیت دوم را "کِم" به معنای کهام خواند؟
اگر آری، شاید معنای مصرع بشود: آخر کیستم که بدانم کِیَم؟
لغتنامه دهخدا:
کم [ک ِ] (موصول + ضمیر) که مرا؛ که به من؛ (فرهنگ فارسی معین) مخفف کهام؛ که مرا؛
پیوند به وبگاه بیرونی
نه امین جان
شاعر یه حرف رو تو شعر دوبار تکرار نمی کنه چه برسه به مصراع
دوستان چرا حرف تو زبان خیام میذارین آخه کجا گفته من مسلمانم ؟! عجیبه
کم از آنکه به معنای لااقل است چنانکه در شعر سعدی: معشوقه که دیر دیر بینند//آخر کم از آنکه سیر بینند. و نمونه های دیگری در این کاربرد دارد . می توانید لغتنامه دهخدا را ببینید. ذیلِ کم
با کمی شناخت از خیام می توان گمان برد که مقصود وی از “ ایزد“ در این رباعی همان خدا، آفریننده، و یا عاملِ ناشناخته ایست که موجب پیدایش و حرکت این هستی است، و هستی ای که بر پایه ی قواعد و قوانینی منظم و معین و بدون دخالت دستی از جهانِ ناشناخته و یا عالم غیب بنا شده…
و نه آن خدایی که گویا بی نیاز است و بخشنده است و مهربان، اما آنچنان نیازمندِ ستایش و نیایش و سپاس برای خود و فرستادگانش از سوی انسانهاست که در صورت سرکشی، ( با بخشندگی و مهربانی!) در این جهان روزگارشان را تباه و در آن جهان روانه جهنم شان می کند که تا ابد در زجر بسوزند!!!
شاید این نیرومند ترین ابزاریست که بشر برای کسب قدرت و ثروت و توجیه ظلم و ستم به دیگران به دست آورده.
دوستان بسیاری از چهارپارهها منسوب به خیام هستند اما از او نیستند. او مفاهیم و واژهها را طوری به کار گرفته که قابل تشخیص هستند. متاسفانه گزینش گنجور پر اشتباه است. خیام هرگز واژه و مفهوم ایزد را بدینگونه به کار نمیبرده. این چهارپاره احتمال بسیار زیاد از پور سینا است. اینکه در نسخه انگلیسی آمده باشد دلیل موجهی نیست. تشخیص قطعی ناممکن است. اما با توجه به روش سرایش و دیدگاه فکری خیام این چهارپاره بعید است از او باشد. دیدگاه او در میان شاعران یگانه است و تنها رودکی در بخشهایی با او نزدیک است و نه هیچ شاعر دیگر.
من هم موافقم که این چهارپاره متناسب با خیام نیست و اصولا ارتباطی ندارد. خیلی از چهارپاره ها شناورند ( و اصلا خاصیت این قالب شعری است) و مشخص نیست از چه کسی هستند.
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
دوستان در مورد نقد ادبی کتابی معرفی کردند خوب است من هم بر آن بیفزایم نقد ادبی مرحوم زرین کوب و کتاب روش نقد که در باب نقد و نقد ادبیات داستانی است کتابهایی بغایت سودمندند.
و اما در مورد این شعر خیام باید گفت که حکایت از روح زمانه خیام دارد که مسلمانان عموما علی الخصوص اشعری ها با فلسفه چنان سر سازش نداشتند و به همین دلیل خیام در واقع دارد از خود رفع اتهام فلسفی بودن میکند چون آنها عقایدی داشتند که در نظر آنها کفریات محسوب میشد. و این شعر منسوب به بوعلی هم از همین روح زمانه حکایت میکند که:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آنهم کافر؟!
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
درود،
در این رباعی، خیام خود با زبانی ساده و به روشنی بیان می کند که فلسفی نیست و یا فیلسوف نبوده.
دانشمندانِ علوم تجربی بویژه ریاضیدانان بیشتر علاقه به حل و اثبات و تمام کردنِ مسائل و مشکلات دارند.
مجموعه رباعیات خیام نیز این را گواهی میدهد که خیام برای شاد زیستن در این جهانِ پر درد و رنج، با یک “ندانم“ گفتن در برابر پرسش های فلسفی، لحظات عمر را آنگونه که دوست داشت سپری می کرد، و لحظه ها را در راه بحث های بی پایان و بی نتیجه به هدر نمی داد.
اما “دشمن“ در این رباعی که بود؟
در بیت دوم خیام میگوید، “منِ انسان که در این جهانِ پر درد و رنج گذاشته شده ام، کمتر و یا کوچکتر از آنم که بدانم که هستم، چرا اینجا هستم، و یا از اسرار این هستی سَر در آرم“.
پس اشاره او به کسانیست که انسان را بزرگ، اشرف مخلوقات، و دلیل یا مقصودِ پیدایشِ هستی می دانند، و “دشمن“ گروهی از این افرادند که در تلاشند خیامِ سرشناس را به کیش خود بپندارند، و او را به “غلط فلسفی“ میخوانند.
این رَوَند تا به امروز ادامه دارد. فراوانند افرادی که آنکه خیام بوده و آنچه او گفته و کرده را به کنار گذاشته، و با دلالت بر چند گفته از دیگرانی مانند دامادِ وی، و دو رساله که قابل بحث هستند، و سپس تغییر معنای واژه ها در تک تکِ رباعیاتش، تلاش می کنند او را به کیش خود بپندارند. عده ای نیز با خلقِ یک خیامِ دیگر در ذهنشان، مدعی اند دو خیام وجود داشته… یک خیامِ دانشمند و هم کیش، و دیگری خیامی دائم الخمر و پوچ گو!!!
اگر بپذیریم فیلسوف کَسیست که یا به تنهایی و یا در کنارِ پرداختن به علوم تجربی، به صورت جدی و اصولی یا سیستماتیک، به علومِ فلسفه و ارائه نظریاتِ جدیدِ فلسفی و تلاش در اثبات آنان میپردازد، پس ادعای خیام درست است و او یک فیلسوف نبوده.
سراینده با سرایش این رباعی می خواد خودش رو تبرئه کنه؛ و خودش رو خارج از جرگه ی دل بستگان به فلسفه که در نظر هم عصرانش بدعت گذاران در دین و کفار بودند نشون بده.. اینکه در عصری که علیه فلاسفه تهافت الفلاسفه می نوشتند و به فلاسفه نگاه بدعت گذار و بی دین داشتند درصدد تبرئه خودت بر بیای کاملا طبیعیه همچنین این تبرئه کردن خود با کشف شدن رباعیات خیام در سالها بعد از مرگش و عدم تمایل خیام به انتشار رباعیاتش جور در میاد. اما از طرفی، بقیه آثار خیام، تسلطش به مسائل فلسفه ی زمانش رو نشون میده مثلا رساله کون و تکلیفش شرح مسائل فلسفه اسلامیه و اساسا هم عصران خیام اون رو اول حکیم و فیلسوف میدونستن و بعدا ریاضی دان و منجم و با این حال لقب الفیلسوف الحجه الحق، ملک الحکماء، فیلسوف گیتی و امام بهش دادن بنابراین، اینکه بگه من فیلسوف نیستم خنده دار بنظر می رسه.. پس در نظر همه فیلسوف هست و میگه فلسفی نیستم... پس اگر انتساب این رباعی به خیام صحیح باشه فلسفی بودن رو باید پرده دری و بی باکی فلسفی به معنی حیرت و شک کردن در همه چیز و در یک کلام فلسفه منهای دین در نظر گرفت که این رو از خودش سلب می کنه تا در عین حال راه در رویی برای خودش درست کنه از دست متظاهران و زاهدان زمانه ش
چرا که باید رباعیات خیام رو توام با شرایط زمانه، نظر هم عصران و دیگر آثارش در نظر گرفت
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام / آخر کم از آنکه من بدانم که کیم = ما که در این آشیانه ی غم آمده ایم، (بگذار با فلسفه ورزی) لااقل بدانم که هستم
کم از آنکه = دست کم، لااقل
سلام بر یاران ادب دوست
دانش چو بکار خلق آید نیکوست
از کار کسی گره گشاید نیکوست
فرقی نکند فلسفه یا طب و نجوم
تا راه ز بیراهه نماید نیکوست
سپاس از همه همدلان
گویند نجم رازی افکار عمر خیام را فلسفی خواند و خیام در این رابطه این شعر را سروده هست
نظر شخصی بنده :
فلسفی کسیست که همه جیز را میداند، پس چگونه مرا فلسفی میخوانید در حالی که حتی نمیدانم خودم کی هستم؟! (تا این حد نادان)