گنجور

بخش ۶ - اندر یاد کردن زر و آنچه واجب بود درباره او

زر اکسیر آفتابست و سیم اکسیر ماه، و نخست کس که زر و سیم از کان بیرون آورد جمشید بود. و چون زر و سیم از کان بیرون آورد فرمود تا زر را چون قرصه آفتاب گرد کردند، و بر هر دو روی صورت آفتاب مُهر نهادند، و گفتند این پادشاه مردمانست اندرین زمین چنانک آفتاب اندر آسمان، و سیم را چون قرصه ماه کردند، و بر هر دو روی صورت ماه مُهر نهادند، و گفتند این کدخدای مردمانست اندر زمین چنانک ماه اندر آسمان. و مر زر را که خداوند کیمیاست شمس نهار الجد خوانده‌اند یعنی آفتاب روز بخت و مر سیم را قمر لیل الجد یعنی ماه و شب، و مروارید را کوکب سماء الغنی یعنی ستاره آسمان توانگری، و گروهی زیرکان مر زر را نارشتاء الفقر خوانده‌اند یعنی آتش زمستان درویشی، و گروهی ح ح؟ قلوب الاجله یعنی خرمیهاء دل بزرگان، گروهی نرجس روضه الملک یعنی نرگس بوستان شاهی، و گروهی قره عین الدین یعنی روشنایی چشم دین. و شرف زر بر گوهرهاء گدازنده چنان نهاده‌اند که شرف آدمی بر دیگر حیوانات. و از خاصیتهاء زر یکی آنست که دیدار وی چشم را روشن کند، و دل را شادمان گرداند، و دیگر آنک مرد را دلاور کند، و دانش را قوت دهد، و سدیگر آنک نیکویی صورت افزون کند، و جوانی تازه دارد، و به پیری دیر رساند، و چهارم عیش را بیفزاید، و به چشم مردم عزیز باشد. و از بزرگی (ای) که زر را داشته‌اند ملوک عجم دو چیز زرین کسی را ندادندی یکی جام و دیگر رکاب. و در خواص چنان آورده‌اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیردهند آراسته‌سخن آید، و بر دل مردم شیرین آید، و به تن مردانه، و ایمن بود از بیماری صرع، و در خواب نترسد، و چون به میل زرین چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن چشم ایمن بود، و در قوت بصر زیادت کند و خلاخل زرین چون بر پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرمتر رود. و هر جراحتی که به زر افتد زود به شود ولیکن سر بهم نیارد و از بهر این زنان بزرگان دختران و پسران خویش را گوش به سوزن زرین سوراخ کنند تا آن سوراخ هرگز سر بهم نیارد. و به کوزه زرین آب خوردن از استسقا ایمن بود و دل را شادمانه دارد، و ازین سبب اطبا به مفرح اندر زر و سیم و مروارید افگنند و عود و مشک و ابریشم، به حکم آنک هر ضعفی که دل را افتد از غم یا اندیشه آن را به گوهر زر و سیم توان برد، و آنچ از جهت انقباض افتد به مشک و عود و ابریشم به صلاح توان آورد، و آنچه از غلبه خون افتد به کهربا وند؟؟، و آنچه از سطبری خون افتد به مروارید و ابریشم.

بخش ۵ - آفرین موبد موبدان بعبارت ایشان: شها بجشن فروردین بماه فروردین آزادی کزین بردان و دین کیان، سروش آورد ترا دانایی و بینایی بکاردانی، و دیر زیو باخوی هژیر، و شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور بجام جمشید، و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاه دار، سرت سبزباد و جوانی چو خوید، اسپت کامگار و پیروز، و تیغت روشن و کاری بدشمن، و بازت گیرا (و) خجسته بشکار، و کارت راست چون تیر، و هم کشوری بگیرنو، بر تخت بادرم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی، و درم خوار، و سرایت آباد، و زندگانی بسیار،بخش ۷ - اندر علامت دفینها: هر زمینی که درو گنجی یا دفینی باشد آنجا برف پای نگیرد و بگدازد، و از علامتهاء دفین یکی آنست که چون زمینی خراب باشد بی کشتمند و اندران سپرغمی رسته بود بدانند که آنجا دفین بود، و چون شاخ کنجد بینند یا شاخ بادنجان بدامن کوه که از آبادانی دور بود بدانند که آنجا دفینست، و چون زمینی شورناک باشد و بران بقدر یک پوست گاو خفتن خاک خوش باشد یا گلی که مهر را شاید بدانند که آنجا دفینست، و چون انبوهی کرگسان بینند و آنجا مردار نباشد بدانند که آنجا دفینست، و چون بارانی آید و بر پاره‌ای زمین آب گرد آید بی‌آنک مغاکی باشد بدانند که آنجا دفینست، و چون به زمستان جایگاهی بینند که برف پای نگیرد و زود می‌گدازد و دیگر جای‌ها بر حال خویش باشد بدانند که آنجا دفینست، و چون سنگی بینند لعرر و چنانک روغن برو ریخته‌اند و باران و آب که بر وی آید بوی اندر نیاویزد و تری نپذیرد بدانند که آنجا دفینست، و چون تذرو را بینند و دراج را که هر دو به یک جا فرو می‌آیند و نشاط و بازی می‌کنند، یا مگس انگبین بینند بی‌وقت خویش که بر موضعی گرد آیند، یا درختی بینند که از جمله شاخهاء او یک شاخ بیرون آمد جداگانه روی سوی جایی نهاده و از همه شاخها افزون باشد بدانند که آنجا دفینست، این همه زیرکان به چاره نشان کرده‌اند تا به وقت حاجت بر سر این دفینه توانند آمد، و هر که زر را بی آنک در خنبره یا چیزی مسین یا آبگینه نهد همچنان در زیر زمین دفن کند چون بعد از سالی بر سر آن رود زر را باز نیابد پندارد که کسی برده است، ندزدیده باشند لیکن بزیر زمین رفته باشد، از بهر آنک زر گران باشد هر روز فروتر همی‌رود تا بآب سد. و اندر قوت زر حکایتها اندکی یاد کنیم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.