گنجور

بخش ۱۶ - حکایت

شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو (به) یکی خوید‌زار جو بگذشت. خوید را آب داده بودند و آب از کشت‌زار بیرون می‌آمد و راه می‌گرفت و ماه فروردین بود. فرمود که آن آب از جو بیرون می‌آید. یک کوزه پر کردند تا بخورد و گفت جو دانه‌ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند و خستگی معده بر‌دارد و ایمن بوَد تا سال دیگر که جو رسد از رنج تشنگی و بیماری.

بخش ۱۵ - یاد کردن خوید و آنچه واجب آید درباره او: جورسته را ملوک عجم به فال سخت بزرگ داشتندی به حکم آنکه در وی منافع بسیار است و از حبوب که پیوسته غذا را شاید وی زودتر رسد و بدو مثل زنند که چهل روز از انبار به انبار رسد، هر کجا بیندازی برآید و زودتر از همه دانه‌ها بالد و جو است که هم دارو را و هم غذا را شاید و حکما و زهاد غذای خویش جو اختیار کرده‌اند و چنین گفته‌اند که از خوردن وی خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد و نیز از بیماری دموی و صفرائی بیشتر ایمن بود و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند و وی آن چیزی است که بیست و چهار گونه بیماری معروف را سود دارد: از آن سوحه و ذات الحئه و حمی مطبقه و حمی محرقه و سرفه و سرسام و دق و سل و سس جگر و یبوست معده و عطش کاذب و طلی خایه و طلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی معده و طلی شکستگی و طلی خلع و طلی سوختگی و طلی نقرس و کرم را و روغن جو قوبای صفرا را ببرد و روغن گندم قوبای سودا را ببرد و سبوس جو در دیگ کنند و نیک بجوشانند کسی را که پیهاء پای سست شود و بر نتواند خاست و یا پیوندهای پای و زانو بگیرد و پای را در میان آب جو بنهند تا به صلاح باز‌آید و سبوس گندم همین معنی کند، مجربست، و ببغداد جو را بجوشانند و آب او بپالایند و با روغن کنجید دیگر باره بجوشانند تا آب برود و روغن بماند، و آن روغن را به آماس صفرائی اندرمالند، و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و بر‌گیرند عظیم سود کند، و چنین گویند چون شب خسوف ماه جو توان کاشت جو بکارند و نان وی دیوانگان را دهند سود دارد، و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران بدان وقت جو کارند هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود و خبر (است) از رسول علیه السلام که گفت نعم الرغفان رغفان الشعیر فمن قنع بها و شبع منها فانها خبزی و خبز غیری من الانبیاء. گفت نیکا گرده‌ها که گرده‌های جو بود و آن کس را که به وی خرسند باشد و از وی سیر گردد که وی نان منست و نان پیغامبران دیگر و گند‌پیران به جو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند و خداوندان فسون آژخ را به وی افسون کنند به ماه کاس و بپوشانندش تا آژخ فرو ریزد و گروهی زنان به ماه فروردین در تال زر جو را پر کنند و بنام دختران بکارند با آن آب بر سر نهند مو دراز شود.بخش ۱۷ - حکایت: روزی به شمس‌الملوک قابوس وشمگیر برداشتند که مردی به درگاه آمده است و اسپی برهنه آورده و می‌گوید که به کشت خویش اندر بگرفته‌ام. پرسید که جو بود یا گندم؟ گفت جو. بفرمود تا خداوند اسپ را بیاوردند و چندان که قیمت جو بود به وقت رسیدگی تاوان بستد و به خداوند زمین داد و گفت خداوند زمین را بگویند که دهقانان چون خواهند که جو نیکو آید بدین وقت به اسپان دهند و ما این تاوان مر ادب را بستدیم تا خداوند اسپ، اسپ را نگه دارند تا بکشت کسان اندر نیاید که جو توشه پیغامبران است و توشه پارسا مردمان که دین بدیشان درست شود و توشه چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان به پای بوَد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو (به) یکی خوید‌زار جو بگذشت. خوید را آب داده بودند و آب از کشت‌زار بیرون می‌آمد و راه می‌گرفت و ماه فروردین بود. فرمود که آن آب از جو بیرون می‌آید. یک کوزه پر کردند تا بخورد و گفت جو دانه‌ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند و خستگی معده بر‌دارد و ایمن بوَد تا سال دیگر که جو رسد از رنج تشنگی و بیماری.
هوش مصنوعی: روزی هرمز پدر خسرو از کنار یک مزرعه جو عبور کرد که آب آنجا را آبیاری کرده بودند و آب از زمین خارج می‌شد. در ماه فروردین بود. او دستور داد که از این آب یک کوزه پر کنند تا بنوشند و گفت که جو دانه‌ای مبارک است و آبی که بر آن می‌گذرد، ماندگاری را کاهش می‌دهد و خستگی معده را رفع می‌کند. او نسبت به این آب مطمئن بود تا سال بعد که جو به بار بیاید و از تشنگی و بیماری در امان باشد.