گنجور

شماره ۳ (مخمس بر غزل مولانا جامی)

گرچه در صورت ذرات جهان جلوه گری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست، ولی
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه در صورت ذرات جهان جلوه گری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهر ذرات جهان، نشان‌هایی از زیبایی وجود دارد که گاهی به شکل حوری و گاهی به شکل انسان جلوه‌گر می‌شود.
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
هوش مصنوعی: اما چون وجود تو از آلودگی‌های دنیوی پاک است، نه می‌توانم تو را انسان بنامم، نه حسینی، نه فرشته.
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
هوش مصنوعی: این‌ همه موانع و حجاب‌ها بر تو وجود دارد، در حالی که تو حقیقتی متفاوت و بالاتر از این‌ها هستی.
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو مانعی هستند از دیدن خوبان دیگر، همان‌طور که دریا با حباب‌هایش از عمق خود پنهان است. هر چه غیر از تو باشد، مانند حبابی است که زودگذر و ناپایدار است.
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
هوش مصنوعی: شما همچون نوری درخشان هستید و همه‌چیز جز شما، مانند سرابی است که نور خالص را منعکس می‌کند. این داستانی از زیبایی گل و آب است.
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
هوش مصنوعی: این دنیا و وجود انسان، تنها بهانه‌ای برای نشان دادن رحمت و لطف خالص الهی است.
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در شرایطی که فضای گفت‌وگو و تبادل نظر وجود ندارد، تو نمی‌توانی نکات محبوب و ارزشمندی را ارائه دهی. همچنین گفته شده که عقل و خرد در محیطی که محرومیت و پنهانی وجود دارد، چندان تأثیرگذار نیست. بدین ترتیب، به نوعی اشاره به دشواری در ابراز خود و استفاده از خرد در شرایط نامساعد دارد.
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هوش مصنوعی: از زیبایی تو به قدری صحبت می‌کنم که توصیف دل‌آشوب من فراتر از اندیشه‌ها و کلمات است. خوبی تو را نمی‌توان به آسانی بیان کرد.
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
هوش مصنوعی: هر چه فکر و اندیشه کنیم، در نهایت دل و احساس ما از آن بهتر است.
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
هوش مصنوعی: در هر چیز، رابطه و پیوند تو را به وضوح می‌توان مشاهده کرد و در تمام جزئیات، حضور شادی‌بخش تو به چشم می‌خورد.
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
هوش مصنوعی: اما در هیچ یک از دو جهان، کسی مانند تو وجود ندارد و هیچ شکلی نمی‌تواند تو را در بند آورد.
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
هوش مصنوعی: ظاهر فریبنده است، اما نباید به ظواهر بی‌اعتنا بود.
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ دلی وجود ندارد که بدون عشق و علاقه تو بسوزد و هیچ گلی در باغ زندگی نیست که بدون تصویر تو شکفته باشد.
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست، ولی
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که در این خراب آباد جایی برای نشانی از تو نباشد. زیبایی تو به قدری خاص است که از هر شکل و قالبی فراتر می‌رود.
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
هوش مصنوعی: می‌توانی به هر طریقی خودت را نشان دهی و خود را به نمایش بگذاری.
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه تو نمی‌تواند مانند منصور، فریاد «من حق هستم» سر دهد. اگر به خودت نیاز داشته باشی، آن وقت می‌توانی نعره‌زن کوه طور باشی.
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
هوش مصنوعی: شما در واقع تجلی پیدا کرده‌اید و نور شما همان چیزی است که دیگران به دنبالش می‌گردند. در چشم ناظر، شما هدفی هستید که به آن توجه می‌شود.
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
هوش مصنوعی: وجود خالص تو از تصور و خیال دوگانگی آزاد است.
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
هوش مصنوعی: خوبی و عشق که خاص توست در همه جا و در هر زمانی وجود دارد. ای دوست، گاهی مانند یوسف ظاهر شو و خودت را نشان بده.
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
هوش مصنوعی: گاهی به گونه‌ای چون یعقوب، نگران و دل‌شکسته به معشوق نگاه می‌کنی و زیبایی نخستین او را از چهره خوبان عالم به نمایش می‌گذاری.
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
هوش مصنوعی: سپس از نگاه عاشقان به او می‌نگریستی.
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به کسی اشاره می‌کند که خود را صاحب نظر می‌داند، ولی به این حقیقت توجه ندارد که اهل حقیقت و درک واقعی در اطرافش وجود دارند. با این بیان، او به این فرد می‌گوید که پیش از اینکه بخواهد ادعایی در مورد دانش و بینش خود داشته باشد، بهتر است به افرادی که به حقیقت رسیده‌اند و درک عمیق‌تری از مسائل دارند، نگاه کند و از آن‌ها بیاموزد.
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
هوش مصنوعی: به دقت به نکته‌ای که درباره وفا گفته شده گوش کن، زیرا اگر تو به عشق‌ورزانی که عاشقند و در شور و شوق به سر می‌برند، نگاه نکنی، از درک آن بی‌خبر خواهی ماند.
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که ادعای توانمندی یا دانش زیادی دارد و به نوعی خود را صاحب نظر معرفی می‌کند؟