گنجور

غزل شماره ۵۶

هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی
بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی
خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
هوش مصنوعی: هر لحظه صدای دل‌سوزی را از کسانی که درد دارند، می‌شنوم و می‌فهمم که هیچ‌کس از درد و رنج بی‌نصیب نمانده است.
بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
هوش مصنوعی: من از وضعیت خودم می‌گریم چون وقتی زلف‌های زیبا را می‌بینم، به یاد می‌آورم که هر پرنده‌ای در چنگال یک صیاد اسیر است و نمی‌تواند آزادانه پرواز کند.
گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی
هوش مصنوعی: باغ زیبایی‌های محبوب هرگز دچار پاییز و زوال نخواهد شد، زیرا می‌دانیم که بهشت هرگز نابود نخواهد شد.
بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر چشمم می‌نشیند در انتظار روی توست، چشمی که جهان چنین ماجرایی را هرگز ندیده است.
خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی
هوش مصنوعی: خالد همواره از اشک و اندوه خود دامنش پر است، اما چقدر خوشحال می‌شود وقتی که بتواند عشقش را در پای معشوقی زیبا نثار کند.