در مدح شاه عبدالله
دهید از من خبر آن شاه خوبان را به پنهانی
که عالم زنده شد بار دگر از ابر نیسانی
صف نظارگان در انتظارش چشم در راهند
پری رویان همه جمع اند و مطرب در غزلخوانی
خرامان و چمان با صد هزاران عشوه و دستان
کند تشریف را یک دم به صحن گلشن ارزانی
گدازد از کف پا لاله را مرهم داغ دل
نهد داغ غلامی لاله رویان را به پیشانی
برد تاب از لطافت تازه گلهای بهاری را
دهد آب از خجالت نونهالان گلستانی
غلام قد خود سازد همه آزاده سروان را
دهد شمشاد را از لاف رعنایی پشیمانی
کند آکنده از رشک رخش گل را به خون دل
کند شرمنده طاووس چمن را از خرامانی
شود روشن به دیدار شریفش دیده نرگس
رهد از پای بوسش سنبل تر از پریشانی
به وجه داوری و عزم گشت گلستان امروز
کند گلزار را غیرت فزای باغ رضوانی
که هست اندر نزاکت سخت بنیادش بسی محکم
ز نوزادان بستانی و خوبان شبستانی
ز یکسو دلبران هر هفت کرده برقع افکنده
همه هستند رشک خامه صورتگر مانی
ز دیگر سو بدانسان شد گلستان خرم و خندان
نباشد حاصل تحریر وصفش غیر حیوانی
به کلک صنعت آرا منشی قدرت بدایعها
نوشته بر حواشی چمن از خط ریحانی
بنفشه میزند با خال جانان لاف همرنگی
گل شبنم زده با روی دلداران خوی افشانی
کند راز دهن را غنچه فاش آهسته آهسته
به دیده میگند نرگس اشارتهای پنهانی
ریاحین از خط و سنبل ز زلف دلبران گوید
زند سروسهی با قد خوبان لاف همشانی
به روی برگ گل هر قطره ژاله می چکد گویی
که بر لعل یمانی رسته مروارید عمانی
ز فرش سبزه گلشن بر زمرد می زند طعنه
بخندد در شکفتن لاله بر یاقوت رمانی
دم از اعجاز عیسی می زند باد سحرگاهی
نشان می بخشد از احیای موتی ابر نیسانی
ز جوش گریه ابر بهاران گل همی خندد
چو معشوقان بی باک از خروش عاشق فانی
هزاران را به بوی گل، دگر ره دیده شد روشن
بسان چشم یعقوب از شمیم ماه کنعانی
سمندرها شدند از سایه گل آتشین آبی
وحوش بر ز لطف گلستان گشتند بستانی
گلستان سبز و طوطی سبز و خنیا سبز در سبز است
نکیسا را کجا زیبد در این محفل خوش الحانی
هزاران گل شکفتند از نسیم صبح در یک دم
چو دلهای مریدان از نگاه قطب ربانی
چراغ آفرینش، مهر برج دانش و بینش
کلید گنج حکمت، مخزن اسرار سبحانی
مهین رهنمایان، شمع جمع اولیای دین
دلیل پیشوایان، قبله اعیان روحانی
عبیدالله، شاه دهلوی کز التفات او
دهد سنگ سیه خاصیت لعل بدخشانی
امام اولیا، سیاح بیدای خدا بینی
ندیم کبریا، سباح دریای خدا دانی
یمن شد گوئیا هندوستان از یمن انفاسش
دمادم می دمد زو نفحه انفاس رحمانی
اگر چه مشلعستانش بود شهر جهان آباد
ولی از مشعلش از قاف تا قاف است نورانی
ز اقصای ختا تا غایت مغرب زمین امروز
نباشد هیچکس مانند او از نوع انسانی
ز خورشید کمالش نیست جز خفاش بی بهره
بجز احول نبیند کس در این عالم ورا ثانی
پس از مظهر بجز وی در ضمیر کس نشد مضمر
کمالاتی که ظاهر گشت بر قیوم ربانی
نزیبد مهر را با فیض او لاف جهانگیری
نباشد چرخ را با قدر او امکان همشانی
نباشد باد را در حضرتش تاب سبکروحی
نباشد کوه را با همتش حد گرانجانی
سبق گویان سابق گر در این ایام می بودند
به محفل می نشستندش به جان بهر سبق خوانی
سفر اندر وطن کار مقیمان درش باشد
برایشان نگذرد بی خلوت اندر انجمن آنی
به جنب نسبت غرای آن قوم سعادتمند
ندارد هوش دردم با نظر اندر قدم شانی
بزرگانی که صد دفتر معارف گفته اند از بر
به نزدیکش همه هستند اطفال دبستانی
بسی چون قطب بسطامی و منصور است در کویش
انا الحق بر زبان هرگز نمی رانند و سبحانی
ز اقطاب جهان دعوی همشانیش می زیبد
سها را گر سزد با مهر تابان لاف رخشانی
چنان ارواح زاری شد ز روحانیتش دهلی
نمی گردد به گرد قلعه او فکر انسانی
اگرچه کافرستان است باشد از وجود او
بهشت و این سخن نبود خلاف نص قرآنی
بسی پژمردگیها بود گلزار هدایت را
دگر ره زابر فیضتش یافت سرسبزی وریانی
اگر معمار لطفش قصر ایمان را در این آخر
اساس از نو نبستی، روی بنهادی به ویرانی
مرا نادیده باشد با سر کویش سر و کاری
پس از دیدن عراقی را نبد پا پیر ملتانی
بسی توبیخ کردند اهل توران و خراسانم
به دارالکفر رفتن چون پسندی گر مسلمانی
به دهلی ظلمت کفر است گفتند و به دل گفتم
به ظلمت رو اگر در جستجوی آب حیوانی
نشد با طول صحبت ز اولیای یثرب و بطحا
میسر آنچه از وی شد مرا نادبده ارزانی
به جان شوبنده اش ای آنکه می خواهی شدن آزاد
ز تسویلات نفسانی و تلبیسات شیطانی
در انگشت ار بکردی صخره روزی خاتم عهدش
به موری کی خریدی حاصل ملک سلیمانی
به بدبختی خود شاید که خون گرید سیه بختی
در آن کوی است و دارد میل سوی عالم فانی
لئیمی گفت من در هندم و نشناسمش، گفتم
مگر نقل ابوجهل و محمد را نمی دانی
ز بنده خاکروبان درش را باد صد زنهار
ز کف ندهند آن اکسیر اعظم را به آسانی
تمنای قبولش دارم و دانم که نا اهلم
مدد یا روح شاه نقشبند و غوث گیلانی
سگم، از سگ بسی کمتر، تو نجم الدین صفت جانا
بدین سگ بنگر از روی کرم زانسان که میدانی
گریزان از نهیب باز نفسم صعوه سان سویت
زهی دولت به لطف این صعوه را گر بازگردانی
به خود کن آشنا چون کردیم از خویش بیگانه
عطای احمدی فرما چو ما کردیم سلمانی
بدانسان مظهری شد جان پاکت جان جانان را
به چشم اهل بیتش این زمان خود جان جانانی
ز جام فیض خود کن خالد درمانده را سیراب
که او لب تشنه تیه است و تو دریای احسانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دهید از من خبر آن شاه خوبان را به پنهانی
که عالم زنده شد بار دگر از ابر نیسانی
هوش مصنوعی: لطفاً از حال و احوال آن پادشاه زیبایی به من خبر دهید، بهطور پنهانی، زیرا جهان دوباره زنده شده است، مثل باران بهاری.
صف نظارگان در انتظارش چشم در راهند
پری رویان همه جمع اند و مطرب در غزلخوانی
هوش مصنوعی: مردم به انتظار او ایستادهاند و چشمانشان به او دوخته شده است. زیبایان همه دور هم جمع شدهاند و نوازنده به خواندن غزل مشغول است.
خرامان و چمان با صد هزاران عشوه و دستان
کند تشریف را یک دم به صحن گلشن ارزانی
هوش مصنوعی: با افتخار و ناز، با هزاران محبت و زیبایی، یک لحظه برای ورود به باغی پر از گل و خوشبو، دعوت میکند.
گدازد از کف پا لاله را مرهم داغ دل
نهد داغ غلامی لاله رویان را به پیشانی
هوش مصنوعی: از پاهایش گللالهای که از درد آتشین دل به شدت میسوزد، تسکینی به وجود میآورد و نشان غلامی را بر پیشانی لالهروان میگذارد.
برد تاب از لطافت تازه گلهای بهاری را
دهد آب از خجالت نونهالان گلستانی
هوش مصنوعی: سردی هوا و طراوت گلهای بهاری باعث میشود که حتی آب هم از نازکنوازههای جوان درختان شرم کند.
غلام قد خود سازد همه آزاده سروان را
دهد شمشاد را از لاف رعنایی پشیمانی
هوش مصنوعی: غلام با ظاهر خود شأن و منزلت آزادگان را بالا میبرد، اما در این میان، به آنانی که فقط به زیبایی خود میبالند، دروغین و بیاساس بودن زیباییشان را یادآوری میکند و از این بابت احساس پشیمانی میکند.
کند آکنده از رشک رخش گل را به خون دل
کند شرمنده طاووس چمن را از خرامانی
هوش مصنوعی: دل رخشنده و زیبا، گل را به حسد وامیدارد و از این رو، چمن طاووس هم به خاطر زیباییاش شرمنده میشود.
شود روشن به دیدار شریفش دیده نرگس
رهد از پای بوسش سنبل تر از پریشانی
هوش مصنوعی: چشم نرگس در ملاقات با او روشن میشود و از سر تعظیم به پایش میافتد، مانند سنبلی که از پریشانی و سردرگمی زیباتر است.
به وجه داوری و عزم گشت گلستان امروز
کند گلزار را غیرت فزای باغ رضوانی
هوش مصنوعی: امروز گلستان به خاطر عزم و ارادهای ویژه، جلوهای زیبا و متفاوت به خود گرفته است که نشانگر غیرت و عشق به باغهای بهشتی است.
که هست اندر نزاکت سخت بنیادش بسی محکم
ز نوزادان بستانی و خوبان شبستانی
هوش مصنوعی: کسی که در ناز و نعمت بزرگ شده و در تربیتش دقت زیادی شده، محکم و قوی به دنیا آمده و میتوانی از او یاد بگیری و به خوبی استفاده کنی.
ز یکسو دلبران هر هفت کرده برقع افکنده
همه هستند رشک خامه صورتگر مانی
هوش مصنوعی: از یک طرف، دلبران همه با برقع پوشیده و مخفی شدهاند و این مسأله باعث شده که هر کسی به آنها حسادت کند و آرزو کند که ای کاش مانند آنها زیبا و جذاب بودند.
ز دیگر سو بدانسان شد گلستان خرم و خندان
نباشد حاصل تحریر وصفش غیر حیوانی
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، به شکلی که باغ گلستان پر از شادی و سرزندگی شده، هیچ کدام از توصیفهای نوشته شدهاش نمیتواند غیر از جنبههای حیوانی و طبیعی آن باشد.
به کلک صنعت آرا منشی قدرت بدایعها
نوشته بر حواشی چمن از خط ریحانی
هوش مصنوعی: با هنر و مهارت منشی، زیباییها و نبوغها بر حواشی چمن با خطی زیبا و خاص نوشته شده است.
بنفشه میزند با خال جانان لاف همرنگی
گل شبنم زده با روی دلداران خوی افشانی
هوش مصنوعی: بنفشه به زیبایی و به یاد محبوبش فخر میفروشد، مانند گل شبنمزده که با چهره دلبرها همرنگ و هممایه است.
کند راز دهن را غنچه فاش آهسته آهسته
به دیده میگند نرگس اشارتهای پنهانی
هوش مصنوعی: رازی در دهن غنچه وجود دارد که به آرامی و به طور غیرمستقیم از طریق چشمان نرگس نمایان میشود. این اشارهها بسیار ظریف و پنهانی است.
ریاحین از خط و سنبل ز زلف دلبران گوید
زند سروسهی با قد خوبان لاف همشانی
هوش مصنوعی: گلها به زیبایی و دلربایی محبوبان اشاره دارند و زیبایی سروهای بلند قد را با زیباییهای دیگران مقایسه میکنند. در اینجا، صحبت از شگفتی و جذابیتهای حیرتانگیز دلبران است که همه را به تحسین وا میدارد.
به روی برگ گل هر قطره ژاله می چکد گویی
که بر لعل یمانی رسته مروارید عمانی
هوش مصنوعی: هر قطره شبنم بر روی برگ گل میافتد، انگار که مرواریدهای زیبای عمانی بر روی سنگهای قیمتی یمانی نشستهاند.
ز فرش سبزه گلشن بر زمرد می زند طعنه
بخندد در شکفتن لاله بر یاقوت رمانی
هوش مصنوعی: از دیوار سبز باغ، گلها بر زمرد میتابند و خطای طبیعت را نشان میدهند. در حالی که لالهها در دل رنگین یاقوت شکوفا میشوند و به زندگی لبخند میزنند.
دم از اعجاز عیسی می زند باد سحرگاهی
نشان می بخشد از احیای موتی ابر نیسانی
هوش مصنوعی: بادی در صبحگاه میوزد که از معجزه عیسی سخن میگوید و نشانهای از زنده شدن گیاهان را در ابرهای بهاری نمایان میسازد.
ز جوش گریه ابر بهاران گل همی خندد
چو معشوقان بی باک از خروش عاشق فانی
هوش مصنوعی: در بهار، به خاطر بارش باران، گلها خوشحال و خندان هستند، درست مثل معشوقانی که از عشق و شوق معشوق بیپروا و آزاد به نظر میرسند، حتی اگر عاشقان دردی در دل داشته باشند.
هزاران را به بوی گل، دگر ره دیده شد روشن
بسان چشم یعقوب از شمیم ماه کنعانی
هوش مصنوعی: هزاران نفر به خاطر عطر گل، راهی جدید را در زندگی پیدا کردند، مانند چشمان یعقوب که به خاطر بوی خوش ماه کنعان روشن شد.
سمندرها شدند از سایه گل آتشین آبی
وحوش بر ز لطف گلستان گشتند بستانی
هوش مصنوعی: سمندرها به خاطر سایهی آتشین گل، وحشی شدند و بر اثر لطف گلستان به باغی زیبا تبدیل شدند.
گلستان سبز و طوطی سبز و خنیا سبز در سبز است
نکیسا را کجا زیبد در این محفل خوش الحانی
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی طبیعت اشاره شده است که در آن گلستان و طوطی و آوازها همه به رنگ سبز هستند. در این محیط شگفتانگیز و دلنشین، سوالی مطرح میشود که آیا نکیسا (که اشاره به یک نوازنده یا خواننده با استعداد دارد) میتواند در چنین فضایی حضور داشته باشد و هنر خود را ارائه دهد؟ به عبارت دیگر، در این محیط پر از زیبایی، جایگاه و حضور او چگونه خواهد بود؟
هزاران گل شکفتند از نسیم صبح در یک دم
چو دلهای مریدان از نگاه قطب ربانی
هوش مصنوعی: هزاران گل به خاطر نسیم صبح در یک لحظه شکوفا شدند، همانگونه که دلهای مریدان در برابر نگاه خداوند پرنور میشوند.
چراغ آفرینش، مهر برج دانش و بینش
کلید گنج حکمت، مخزن اسرار سبحانی
هوش مصنوعی: چراغی که دنیای آفرینش را روشن میکند، عشق به دانش و آگاهی است. این عشق، راهی است برای دست یافتن به گنجینههای حکمت و دانایی، و همچنین به درک رازهای الهی و عمیقتر.
مهین رهنمایان، شمع جمع اولیای دین
دلیل پیشوایان، قبله اعیان روحانی
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتهایی اشاره دارد که به عنوان راهنمایان و پیشوایان مذهبی شناخته میشوند. آنها همچون شمعی هستند که نور را به جمع پیروان خود هدیه میدهند و به عنوان مرجع و قبلهای برای روحانیون و پیروان دین عمل میکنند. این افراد با آموزهها و رهنمودهای خود، راه درست را نشان میدهند.
عبیدالله، شاه دهلوی کز التفات او
دهد سنگ سیه خاصیت لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: عبیدالله، شاه دهلوی، به قدری توجه و محبت دارد که سنگ سیاهی که به دست او میرسد، خاصیت لعل بدخشانی را پیدا میکند. این نشاندهندهی تاثیر شگفتانگیز اوست.
امام اولیا، سیاح بیدای خدا بینی
ندیم کبریا، سباح دریای خدا دانی
هوش مصنوعی: امام اولیا را به عنوان مسافر و گردشگری میشناسی که در دنیای خداوند گام برمیدارد. او را به عنوان شناگری در دریای بیپایان و عظیم الهی میدانی.
یمن شد گوئیا هندوستان از یمن انفاسش
دمادم می دمد زو نفحه انفاس رحمانی
هوش مصنوعی: گویا یمن منبعی از نعمتها و الهامات است، زیرا هندوستان به خاطر نفحات روحانی و خنکای نفسهای یمنی همیشه در حال تمدید و تازگی است.
اگر چه مشلعستانش بود شهر جهان آباد
ولی از مشعلش از قاف تا قاف است نورانی
هوش مصنوعی: هرچند که شهر دنیا آباد و پر رونق است، اما نور و روشنایی آن به خاطر وجود مشعل اوست که از یک سو تا سوی دیگر عالم را روشن کرده است.
ز اقصای ختا تا غایت مغرب زمین امروز
نباشد هیچکس مانند او از نوع انسانی
هوش مصنوعی: از دورترین نقطه خاور تا دورترین نقطه باختری زمین، امروز هیچکس همچون او از نوع بشر وجود ندارد.
ز خورشید کمالش نیست جز خفاش بی بهره
بجز احول نبیند کس در این عالم ورا ثانی
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا جز یک موجود خاص، زیبایی و کمال خورشید را نمیبیند. خفاش که از روشنایی بهرهای ندارد، فقط در تاریکی زندگی میکند و نمیتواند حقیقت را مشاهده کند.
پس از مظهر بجز وی در ضمیر کس نشد مضمر
کمالاتی که ظاهر گشت بر قیوم ربانی
هوش مصنوعی: تنها خداوند است که در دلها، صفات و کمالاتش نمایان است و هیچ کس دیگری نمیتواند اینگونه در دلها جای بگیرد. تمامی ویژگیهای الهی تنها در ذات او جلوهگر میشود.
نزیبد مهر را با فیض او لاف جهانگیری
نباشد چرخ را با قدر او امکان همشانی
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده که درخشندگی و ارزش مهر و محبت الهی از هر چیز دیگری بیشتر است و با توجه به وجود او، قدرت و امکان همسانی جهان نیز به وجود میآید. لذا هیچ چیز نمیتواند به عظمت و قدرت واقعی او برسد.
نباشد باد را در حضرتش تاب سبکروحی
نباشد کوه را با همتش حد گرانجانی
هوش مصنوعی: در محضر او بادی نمیتواند سبکروحی کند و کوه هم با ارادهاش نمیتواند به حد سنگینی برسد.
سبق گویان سابق گر در این ایام می بودند
به محفل می نشستندش به جان بهر سبق خوانی
هوش مصنوعی: اگر آن دانشمندان و اهل فضل در این روزگار بودند، به خاطر برگزاری مجالس علم و یادگیری، جمع میشدند و خوشی میکردند.
سفر اندر وطن کار مقیمان درش باشد
برایشان نگذرد بی خلوت اندر انجمن آنی
هوش مصنوعی: سفر در سرزمین خود، عمل افرادی است که در آنجا ساکن هستند و برای آنها این سفر بدون لحظهای خلوت در جمع مردم نمیگذرد.
به جنب نسبت غرای آن قوم سعادتمند
ندارد هوش دردم با نظر اندر قدم شانی
هوش مصنوعی: در اینجا میگویند که انسانهای عادی نمیتوانند به صفات برجسته و ویژگیهای خاص آن قوم خوشبخت و سعادتمند پی ببرند و درک کنند. به این معنی که این افراد از درد و رنج خود غافلند و قادر نیستند به عمق موضوع نگاه کنند و به آن آگاهی پیدا کنند. این بیان میکند که اگر کسی بخواهد به درک دقیقی از وضعیت مطلوب و ویژگیهای خوب دیگران برسد، باید با دقت و توجه بیشتری به آن موضوع نگاه کند.
بزرگانی که صد دفتر معارف گفته اند از بر
به نزدیکش همه هستند اطفال دبستانی
هوش مصنوعی: افرادی که دانش و معارف زیادی نوشتهاند، در برابر او مانند بچههای دبستانی به نظر میرسند.
بسی چون قطب بسطامی و منصور است در کویش
انا الحق بر زبان هرگز نمی رانند و سبحانی
هوش مصنوعی: در مسیر عرفانی، افرادی چون قطب بسطامی و منصور در گفتار خود به شدت محتاط هستند و هرگز عباراتی چون «من هستم حقیقت» یا «سبحانی» را بر زبان نمیآورند.
ز اقطاب جهان دعوی همشانیش می زیبد
سها را گر سزد با مهر تابان لاف رخشانی
هوش مصنوعی: از تمامی نقاط جهان، هیچ چیزی نمیتواند به زیبایی و درخشش ستارهای چون سها باشد، اگر همانند آن ستاره، با عشق و نور خورشید لاف زیبایی بزند.
چنان ارواح زاری شد ز روحانیتش دهلی
نمی گردد به گرد قلعه او فکر انسانی
هوش مصنوعی: ارواح به خاطر روحانیت او به شدت متاثر شدند و دهلی به دور قلعه او نمیچرخد، زیرا انسانهای دیگر نمیتوانند به او فکر کنند.
اگرچه کافرستان است باشد از وجود او
بهشت و این سخن نبود خلاف نص قرآنی
هوش مصنوعی: اگرچه اینجا سرزمینی کافرانه است، اما به دلیل وجود او، اینجا بهشتی به حساب میآید و این سخن با آیات قرآن تناقضی ندارد.
بسی پژمردگیها بود گلزار هدایت را
دگر ره زابر فیضتش یافت سرسبزی وریانی
هوش مصنوعی: بسیاری از ناامیدیها و پژمردگیها در باغ هدایت وجود داشت، اما اکنون این باغ دوباره با نعمتهایش سرسبز و پررنگ شده است.
اگر معمار لطفش قصر ایمان را در این آخر
اساس از نو نبستی، روی بنهادی به ویرانی
هوش مصنوعی: اگر معمار مهربان، در این زمان آخر، بنای قصر ایمان را دوباره نساخته باشد، پس این بنا به ویرانی خواهد رفت.
مرا نادیده باشد با سر کویش سر و کاری
پس از دیدن عراقی را نبد پا پیر ملتانی
هوش مصنوعی: من بیخبر از تو هستم و تنها در فکر تو هستم. در حالی که دیگرانی که با زیبایی تو آشنا شدهاند، برایم اهمیتی ندارند.
بسی توبیخ کردند اهل توران و خراسانم
به دارالکفر رفتن چون پسندی گر مسلمانی
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم توران و خراسان به خاطر رفتن به سرزمین کفر سرزنش کردند، اما اگر به اسلام علاقهمند هستی، آیا این رفتن را میپسندی؟
به دهلی ظلمت کفر است گفتند و به دل گفتم
به ظلمت رو اگر در جستجوی آب حیوانی
هوش مصنوعی: در مورد وضعیتی که در دهلی به آن اشاره شده، گفته شده که فضای حاکم بر آنجا ناپسند و کفرآمیز است. اما من در دل خودم اینطور فکر کردم که اگر به دنبال حیات و زندگی تازهای هستم، باید به سمت آن ناپسندی بروم.
نشد با طول صحبت ز اولیای یثرب و بطحا
میسر آنچه از وی شد مرا نادبده ارزانی
هوش مصنوعی: با اینکه مدت زیادی دربارهی بزرگان یثرب و بطحا صحبت کردم، اما نتوانستم آنچه که از آن شخص به من رسیده است را به دست آورم.
به جان شوبنده اش ای آنکه می خواهی شدن آزاد
ز تسویلات نفسانی و تلبیسات شیطانی
هوش مصنوعی: به جان شوبندهی خود، ای کسی که میخواهی از قید و بندهای نفسانی و فریبهای شیطانی آزاد شوی.
در انگشت ار بکردی صخره روزی خاتم عهدش
به موری کی خریدی حاصل ملک سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر در انگشتت صخرهای بزرگ را بگذاری، با چه مقیاسی میتوانی نشاندهنده عهد و پیمانت باشی، و آیا به یک مورچه میتوانی آن را بفروشی؟ این نشاندهنده این است که آیا برای به دست آوردن چیزی به ارزش ملک سلیمان، باید با چه چیزهایی دست و پنجه نرم کنی؟
به بدبختی خود شاید که خون گرید سیه بختی
در آن کوی است و دارد میل سوی عالم فانی
هوش مصنوعی: شاید به خاطر بدبختی خود، کسی در آن محل گریه کند. در آنجا، سیهروانی وجود دارد که تمایل به دنیای فنا دارد.
لئیمی گفت من در هندم و نشناسمش، گفتم
مگر نقل ابوجهل و محمد را نمی دانی
هوش مصنوعی: لئیمی گفت که من در هند هستم و او را نمیشناسم. من پاسخ دادم که آیا داستان ابوجهل و پیامبر را نمیدانی؟
ز بنده خاکروبان درش را باد صد زنهار
ز کف ندهند آن اکسیر اعظم را به آسانی
هوش مصنوعی: از بندگان پست و فرومانده نترسید که به راحتی آن گنج بزرگ و ارزشمند را از دست ندهند.
تمنای قبولش دارم و دانم که نا اهلم
مدد یا روح شاه نقشبند و غوث گیلانی
هوش مصنوعی: من آرزوی قبول لطف او را دارم، اما میدانم که شایستگیهای لازم را ندارم. ای روح بزرگ شاه نقشبند و غوث گیلانی، به من یاری رسانید.
سگم، از سگ بسی کمتر، تو نجم الدین صفت جانا
بدین سگ بنگر از روی کرم زانسان که میدانی
هوش مصنوعی: من کمتر از سگم، اما تو ای نجمالدین، نگاه کن به این سگ با مهربانی، چون میدانی چه کسی است.
گریزان از نهیب باز نفسم صعوه سان سویت
زهی دولت به لطف این صعوه را گر بازگردانی
هوش مصنوعی: از صدای نالهام دوری میجویم و مانند پرندهای به سوی تو پرواز میکنم. خوشا به حال من که با لطف تو به این پرنده دوباره زندگی میبخشی.
به خود کن آشنا چون کردیم از خویش بیگانه
عطای احمدی فرما چو ما کردیم سلمانی
هوش مصنوعی: به خود شناسی و آگاهی از درونت بپرداز، همانطور که ما از خود دور شدیم. ای احمد، لطفی به ما عطا کن مانند آنچه ما برای دیگران انجام دادیم.
بدانسان مظهری شد جان پاکت جان جانان را
به چشم اهل بیتش این زمان خود جان جانانی
هوش مصنوعی: بدان که روح پاک تو به عنوان تجلی، در این زمان برای اهل بیتش به نظر میرسد و این روح، جان جانان را نمایان میکند.
ز جام فیض خود کن خالد درمانده را سیراب
که او لب تشنه تیه است و تو دریای احسانی
هوش مصنوعی: از جام رحمت و فیض خود، شخص درمانده و ناامید را سیراب کن؛ زیرا او در بیابان تشنهگی در جستجوی آب است و تو همچون دریای بخشش و نیکی هستی.